تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835696942




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شولای نارنجی، نان حلال و دیگر هیچ


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۶



شهر در لا‌به‌لای برگ‌های زرد خزان آرمیده است؛ ساعت 7:56 دقیقه بعد از ظهر یکی از همین روزها. اینجا اصفهان است، مردی با شولای نارنجی، چهره‌ای آرام و دستانی بی‎حس شده از سرما، لا به لای مردم شهر گم شده است. او و قصه‎های پر فراز و نشیب پس افکارش در این شولای نارنجی به چشم هیچ‌کس نمی‎آید. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه اصفهان، هشت سال است که همین شولای نارنجی رنگ را به تن دارد. "قبلش مکانیک بودم. دیگه اون ماشینی که من مکانیکش بودم دوره‎اش ورافتاد. رنو و ژیان و پیکان و این‎ها بود. می‎خواستم یه شیش ماه برم دوره ماشین جدیدها رو ببینم، اما خوب دیگه نرفتم. بحث من تنها نیست، باور کن اکثر همین کارگرای شهرداری ازشون بپرسی یکی‎شون موتورساز بوده، یکی‎شون نونوا بوده، یکی صافکار بوده. اما خوب کار و کاسبی نچرخیده جمع کردن!" "خودم دوازده سال مکانیک بودم". از کلاس اول راهنمایی کار می‎کرده. خودش می‌گوید: "نصف روز کار، نصف روز درس تا دوم دبیرستان.... دیگه از دوم دبیرستان نرفتم. باید کار می‎کردم. یه موقعی هست آدم تنها میشه. یعنی باید خودش خرج خودش‎و در بیاره... همون شد." "دیگه کسی نبود بخواد خرجمومنو بده. دیگه وقتی بابا مریض بشه... و مادر تنها باشه با سه تا دختر؛ البته به جز خودم دو تا برادر دیگه هم دارم. شیش‎تا اولادیم. نمی‎شد گفت همش مادر خونه... حالا کمیته امداد هم کمک‎مون می‎کرد. مخصوصاً وقتی من سرباز شدم‎ و بابام فوت کرد. آموزشی من که تموم شد چهلم پدرم بود. منم گفتم یا درس یا کار! که دیگه چسبیدم به کار" "پشیمون هم نیستم که بگم پشیمون باشم. نه! خدا رو شکر کار‎مو دارم، خونه‎امو دارم، زندگیمو‎ دارم. راضی که.... نمی‎شه بگی! ولی اندازه خودم تلاش‎ام‎ رو کردم. از زحمت خودم تونستم تهیه کنم اون چیزی که باید توی این سن و سال داشته باشم. نه اینکه بگم کسی برام خریده باشه یا کسی کمکم کرد، نه. اکثر بچه‎های شهرداری همین‎طوری زندگی کردن." یکی دیگر از برادرهایش یک خیابان بالاتر را نظافت می‎کند. "مثلاً همین داداشم که با من توی شهرداریه، خدا شاهده کسی نبوده کمک‎مون کنه. فقط من آوردمش نزدیک خودم. صبح‎ها دروازه دولت‎ رو نظافت می‎کنه. قبلاً در و پنجره ساز بود. اونم مثل من کاسبیش نگشت اومد شهرداری. به خاطر این شد درس رو ول کردیم. ولی خدا شاهده بچه‎ام تا دکترا نگیره نمی‎ذارم درس‎ رو ول کنه." حرف فرزندانش که می‎شود چشم‎هایش روح تازه‎ای می‎گیرند. ادامه می‎دهد: "من از همین حالا گفتم باید شهردار بشه. یعنی یا دوست دارم معلم بشه یا شهردار. خودم معلمی ر‎و خیلی دوست داشتم ولی نشد... حالا هنوز سه سالش نشده. میگم بابا تو باید یا معلم شی یا شهردار؛ میگه "پس بابایی بریم مدرسه." میگم بابا می‎خوایم بریم بیرون" میگه "مدرسه؟" میگم آره بابا، مدرسه." "مادرش میگه خودت کارگر شهرداری شدی بسه! بچه‎ام دیگه نمی‎خواد با آهنگ ماشین آشغالی کار کنه." صدای خودروهای حمل پسماند سمفونی "برای الیزه" بتهوون است که آهنگ این سال‌های اوست. به همسرش می‎گوید: "نه! محمدحسین قراره رئیس ما بشه. باید شهردار بشه. می‌گه ان‌شالله.... حالا به هرکی می‎گم می‌خنده. ولی آخرش اگه خدا بخواد از آسمون سنگ هم بیاد همون میشه. پول حلال می‎برم براش که خدا هواش ‎و داشته باشه." "تا حالا مال حروم یا مالی که صاحبش راضی نباشه خونه نبردم. زیاد پیش اومده چیزی پیدا کنیم. موبایل بوده، کیف بوده، پول بوده... همین چند وقت پیش 150 هزار تومن پیدا کردم رفتم به این مغازه داره سپردم اگه کسی اومد گفت پول گم کرده بهش بگه پولش دست منه. دیگه پیدا نشد ما هم انداختیم صندوق صدقات. جان محمدحسین‎ام چه هزار تومن باشه چه هرچی..." "پول حلال برکت داره. کارم سخته ولی خدا رو شکر پولش برکت داره. مخصوصاً الان که پاییزه برگریزان شده. خیلی سخت میشه. ولی من خودم خیلی پاییزو دوست دارم. اگه بنا به این باشه به خاطر این برگریزی خسته بشم، نمیشه. درخت طبیعتش اینجوری ساخته شده. خودش که نمی‎دونه. ما هم بیشتر با این دستگاه‎ها که فوت می‎کنه جمع می‎کنیم. مردم که می‎دونن و آشغال میریزن چی؟ یا همین مغازه‎دارهای این راسته." "الان فرهنگ مردم خیلی بهتر شده. تا همین چند سال پیش یه کوچه فقط یک روز که جارو نمی‎شد روز دوم نمی‎شد رفت توش، اما حالا دو روز یکبار جارو می‎زنم بازم تمیزه. خود مردم بیشتر مراقبت می‎کنن. کلاغا خیلی اذیت می‎کنن. در این سطل اگه باز باشه میان می‎شینن لبه سطل دونه دونه هرچی توش باشه خالی می‎کنن"او هم مثل خیلی‎های دیگر از فرهنگ حرف می‎زند. "من دیگه ساعت 12.30 لباس پوشیده آماده کارم، گاریمو بر می‌دارم و از سر سینما راه می‎افتم خیابونو کوچه‎ها رو تمیز می‎کنم. آشغالاشو فقط. برگ و اینا نه! هرچی هست جمع می‎کنم تا سر آمادگاه. سر آمادگاه دیگه با آشغالا کاری ندارم. جاروم ‎و در می‎آرم و همین مسیر رو برمی‎گردم‎ و شروع می‎کنم به جارو زدن. خیابون، جوب با پیاده‎رو...." کار او هم زمان‎بندی و نظم خودش را دارد؛ همه چیز روی حساب است. "خانومم با شغلم مشکلی نداره ولی خودم حساسم. سه دست لباس دارم که دوره‎ای بشورم. این جارو که میبینی رو هر روز می‎شورم. دسته جارومو شب به شب که وسیله‎هامو جمع می‎کنم می‎شورم. دستکش‎هامو اگه یه شب نشورم فردا نمی‎تونم کار کنم. گاری‌مو دو سه روز یه‎بار می‎شورم. یه انبر دارم هر روز می‎شورم. انبر قبلیم بهتر بود ولی دزدیدن ازم. خونه که میرم توی حیاط خوب دست و پام‎و می‎شورم بعد می‎رم توی خونه". او هم به اقتضای شغل‎اش حساسیت‎های خاص خودش را پیدا کرده است؛ کمی وسواس دارد. "هرماه یه مقداری از حقوق‎ام‎ رو برای پسرم پس‎انداز می‎کنم که بزرگ شد جلوش شرمنده نباشم. خانومم خدا رو شکر از این زنای ولخرج نیست. حواسش به خرج کردنمون هست. خیلی وقت بود می‎خواستم واسه کارم یه موتور بخرم اما نمی‎شد. تا این 2 ماه پیش خانومم گفت جدا از اون پس‎انداز یه پس انداز دیگه جمع کرده و دو میلیون بهم داد رفتم یه موتور صفر برداشتم "حالا بعد از سال‎ها کار کردن و زحمت کشیدن زندگی او در آرامشی نسبی به سر می‎برد و زندگیش شاد است. "خداحافظ، از زمان‎بندی امروز عقب افتادم." ساعت 8.39 دقیقه شب یکی از همین روزها! اینجا اصفهان است، مردی با شولای نارنجی، چهره‌ای آرام و دستانی بی‎حس شده از سرما، لا به لای مردم شهر گم شده است. گفت‌وگو از: نیما آتش خبرنگار ایسنا- منظقه اصفهان انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن