واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اعتقاد به مسيحيت و شناخت شناسي جديد (3) نويسنده:دکتر حسين متفکر خداوند در مسيحيت و عالم يک مسئله بسيار اساسي رابطه ي خداوند از ديدگاه مسيحيت با جهان فيزيکي مي باشد. در سال هاي اخير تعدادي از جهان شناسان مذهبي غربي خداوند را به عنوان يک وجود طبيعي و در حال تکامل که بخشي از جهان فيزيکي مي باشد به تصور کشيده اند. ديويس (Davies) خداوند را به عنوان يک ذهن برتر که مي تواند « کوانتوم( انرژي الکترومغناطيس) را تحت کنترل خود درآورد»، به تصوير مي کشد و در نتيجه هرآنچه را که اتفاق مي افتد کنترل کرده و در نتيجه از توجه آنان دور مي ماند. هيچ کدام مانند پي.ديويس و ف.ج دايسون به توضيح اين مطلب نمي پردازند که چگونه اين ذهن برتر، که قابليت هاي خود را تا زمان آينده ي دور نشان نمي دهد، توانسته است شرايط اوليه و تکامل پس از آن را تاکنون تحت تأثير قرار دهد. اين نقصان به وسيله ي اين باور مسيحي برطرف مي شود که تکامل توسط يک بينش تکامل يافته که در آينده ي بي نهايت دور قرار دارد کنترل مي شود که تأثير حاضر آن به موقعيت متعاقب آن در آينده بستگي دارد که هويل آن را « علت وارونه» مي نامد. اف.ج. تيپلر زندگي را پردازش اطلاعات تعريف مي کند. طبق نظريه ي تلاشي بزرگ حيات در همه جا حاضر، قادر مطلق( يعني تمام منابع ماده و انرژي را کنترل مي کند)، و عالم مطلق( يعني اطلاعات ذخيره شده نامحدود مي باشد) خواهد بود. به منظور اثبات اين رويداد شگفت انگيز نهايي- نقطه ي نهايت- تيپلر اذعان دارد که عملکرد امواج جهان به طريقي است که تمام راه هاي کلاسيک در يک نقطه نهايت پايان مي پذيرد و حيات حداقل در يکي از اين مسيرهاي کلاسيک بوجود آمده و تا نقطه ي نهايت ادامه مي يابد. به بياني ديگر نقطه ي نهايت جهان فيزيکي را ايجاد مي کند و به عبارت ديگر اين نقطه خود را ايجاد مي کند. همه چيز توسط عملکرد امواج عالم از پيش تعيين مي شود. با اين وجود منشأ خود عملکرد امواج توضيح داده نشده است. چنين طرحي شبيه علت وارونه ي هويل مي باشد. با وجود اينکه نويسندگاني که در بالا به آنها اشاره شد بر اين باورند که تصور آنها از وجود يک خداي طبيعي محتمل تر از خداوند سنتي در مسيحيت است. با اين حال اين موضوع که آيا وجود چنين خداياني معتقدان زيادي را قانع مي کند مورد ترديد است. اين خدايان طبيعي که تابع قوانين طبيعي مي باشند( به جز علت وارونه) قادر به انجام هيچ معجزه اي نبوده، نمي توانند هيچ دعايي را اجابت کنند و تقريباً ويژگي هايي که به خداوند در مسيحيت نسبت داده مي شود را دارا نمي باشند. به علاوه از آنجا که اين خدايان نمي توانسته اند بيش از پديده ي( احتمالي) انفجار بزرگ وجود داشته باشند و طي زمان به ذهن هاي برتر تکامل نخواهد يافت، تفوق آنها در گذشته و آينده تنها از طريق علت وارونه که به نظر شکلي از فلسفه وراء الطبيعه در لباس مبدل است به وقوع مي پيوندد. با اين حال تلاش هايي براي ايجاد خداياني که بيشتر موافق با مسيحيت باشند انجام شده است. براي نمونه تيارد دو شاردن(Teilharde de Chardin) به مسيح به عنوان نقطه ي نهايت، هدف نهايي فرايند تکامل، مي نگرد. خداشناسي تکاملي نيز، همان طور که در آثار آلفرد نورث وايتهد( Alfred North Whitehead) و پيروانش به آن اشاره شده است، به خداوند به عنوان يک وجود تکامل پذير مي نگرد. جهان به عنوان جسم خداوند در نظر گرفته مي شود، خداوند داراي يک ذهن نيز مي باشد که به جسم خود وابسته است. مخلوقات عالم به عنوان سلول هاي بدن خداوند مي باشند. هر دوي عالم و خداوند فناناپذير بوده و خداوند جهان را از ماده ي ازلي خلق کرده است. در رابطه با وقايع گذشته و حال عمومي خداوند به عنوان عالم مطلق تصور مي شود اما نه راجع به وقايع آينده. آينده امري نامعين است و حتي خداوند نيز چيزي درباره ي آن نمي داند. اين خداوند قادر مطلق نيز نمي باشد. حکم خداوند علم را نقض نمي کند. خداوند همراه او به وسيله ي ماهيت هاي ديگر عمل مي کند نه اينکه با تنهايي عمل کردن جايگزيني براي اعمال آنها باشد. خداشناسان تکامل عموماً معجزه را رد مي کنند. با اينکه چنين مفاهيمي از خداوند اغلب در آيين مسيحيت ارائه مي شوند، اما آنها نسبت به خداي ارتدکس در مسيحيت، که قادر مطلق، عالم مطلق، مافوق( او در بالا قرار دارد و مستقل از مخلوقاتش مي باشد) و روح( او محدود به واقعيات فيزيکي نمي باشد) است، قاصر مي باشد. با در نظر گرفتن عالمي بزرگ تر از جهان فيزيکي سه بعدي آنان، مي توان چنين خدايي را در جهان شناسي خود وارد کنيم. به عقيده ي وان دان برام(Luco van den Brom) خداوند در عالم چند بعدي خود وجود دارد و در عالم چند بعدي خود يک جهان سه بعدي را خلق کرده است. او معراج را بازگشت جسم مسيح از جهان سه بعدي به سيستم چند بعدي عالم روحاني مي داند. اين وجود چند بعدي تا حدي شبيه « فوق فضا» از نظر کارل بارث(Karl Barth) و « فضاي مافوق قطبي» از نظر کارل هايم (Karl Heim) مي باشد، با اين تفاوت که وان دان برام در مقايسه با دو تن ديگر هستي مادي بيشتري را به فضاي مورد نظر خود نسبت مي دهد. جان پوکينگ هورن( John Polkinghorne) نيز وجود قلمروي ديگري را- جهان ادراکي- ادعا مي کند که نه تنها شامل واقعيات ذهني از قبيل حقايق رياضي است بلکه حقايق معنوي از قبيل فرشتگان را نيز دربرمي گيرد. فضاي چند بعدي وان دان برام وجود عالم روحاني خداوند را به عنوان مکاني خارج از فضاي احاطه کننده ي آنان ممکن مي سازد بدون آنکه مجبور باشيم عالم روحاني را به عنوان مکاني در معناي غيرواقعي در نظر بگيريم. ما مي توانيم عالم روحاني را داراي بيش از سه بعد بدانيم، يا اينکه آن را به عنوان جهاني سه بعدي مشابه جهان خود واقع در يک فضاي چهار بعدي در نظر بگيريم، بسيار شبيه دو سطح دو بعدي که در يک فضاي سه بعدي جا داده شده اند. در چنين فضايي به نظر مي رسد که جهان فيزيکي آنان تحت تأثير عوامل خارج از آن قرار گيرد. جهان چند بعدي خداوند مي تواند در کنار قوانين جهان سه بعدي آنان، قوانيني مخصوص به خود داشته باشد. اين قوانين و ابعاد وابسته به عالم روحاني قابل تحقيقات علمي نباشند. زماني که عوامل چند بعدي به جهان سه بعدي آنان راه مي يابند معجزه رخ مي دهد. آينده: زندگي پس از مرگ از ديدگاه مسيحيت باورهاي جهان شناسي در شناخت شناسي تنها راجع به گذشته و وسعت عالم نمي باشد. يک مسئله بسيار مهم در خداشناسي زندگي پس از مرگ مي باشد. مسيحيت براي بازگشت مسيح، قيامت و پاداش يا مجازات الهي اميدوار است. در انجيل راجع به خلق يک جهان جديد و يک عالم روحاني جديد سخن گفته شده است. و اين وقايع نسبتاً زود حادث خواهد شد- نه پس از گذشت ميلياردها سال ديگر. بنابراين آخرت شناسي کتاب مقدس با آنچه در جهان شناسي جديد آمده، که در آن اميد زيادي به آينده نيست( نه براي ابديت فردي و نه حتي براي ادامه هر شکلي از حيات) کمي تفاوت دارد. هيچ يک از خدايان طبيعي که در بالا به آن اشاره شد قادر نيستند به آنان حيات فردي و آگاه پس از مرگ( ابديت فردي) عطا کنند. امکان دارد حيات به صورت جمعي ادامه پيدا کند اما اين امر با زندگي فردي ارتباطي ندارد. اکثر خداشناسان تکاملي هرگونه ابديت فردي را رد مي کنند. به عقيده ي اگدن( Ogden) بشر تنها در خاطر کيهاني خداوند- که از آن آگاه نيستيم- زندگي خواهد کرد. چارلز هارتشرن(Hartshorne) نيز عقيده اي مشابه اين ارائه مي دهد. در نظر او وجود بهشت و جهنم اشتباهاتي خطرناک مي باشد طبق عقيده ي جان کاب( John Cobb) خداشناس تکاملي، مسئله ي بسيار دشوار در اعتقاد به جدايي جسم و روح اين است که جايگاه روح کجاست. ديگر نمي توانيم بهشت و جهنم را مکان هايي در فضا بپنداريم. در جهان شناسي نيوتوني، روح يا حقايق ذهني نمي توانند در امتداد زماني- مکاني قرار گيرند، تا حدي که وجود يک عالم ديگر- قلمرو معنوي- زياد عجيب به نظر نمي رسد. جائي که روح بشر به آن تعلق دارد. اما در عالم تکاملي چنين تفاوتي را بين ذهن و ماده نمي توان قائل شد. اگر ذهن در عالم فيزيکي وجود مي داشت آنگاه به آن عالم تعلق دارد. به نظر ديگر نمي توان« مکاني» را براي زندگي پس از مرگ در نظر گرفت. حتي تيارد اذعان دارد که هنگام مرگ جسم آنان متلاشي شده و روح، که به جسم متصل است، نمي تواند به عنوان يک منبع عالي آگاهي به حيات خود ادامه دهد. هرچند او به مسيح اشاره مي کند، او مسيحي را در نظر مي گيرد که داراي محدوديت هاي بسياري است و رستگاري ابدي را براي انسان به ارمغان نمي آورد. هرمن کانسترا (Herman Canstra)، ستاره شناسي هلندي، نتيجه گيري مي کند که رد تيارد در وجود ابديت روح اجازه ي وجود مذهبي واقعي به تمام معنا را نمي دهد. به عقيده ي کانسترا مسئله اساسي در مذهب اين است که آيا روح مي تواند مستقل از جسم بدون زوال به حيات ادامه دهد.در غير اين صورت، در نظر گرفتن خداوند به عنوان يک روح ملغي خواهد شد. چنين نتيجه گيري به بيان ديگر همان الحاد است . مکمل بودن يا هماهنگي بين جهان شناسي طبيعي و مسيحيت نيز زايل مي شود زيرا آنها حقايق معنوي را انکار مي کنند. هرکس به نوعي از زندگي فردي و آگاه پس از مرگ اعتقاد دارد بايد جهان شناسي هاي طبيعي را به عنوان تعريف و توضيحي کافي براي واقعيت رد کند. در نتيجه کانسترا دو خداگرايي همراه با اثر متقابل را انتخاب مي کند: روح جسم واقعياتي جدا از هم هستند که يکديگر را تحت تأثير قرار مي دهند، و با اين وجود تا حدي مستقل از يکديگرند. ديدگاه معنوي او به جهان شامل روح هاي آگاه مي شود، جايي که آگاهي پيش از جهان فيزيکي بوجود آمده و زماني که عالم به خاک و خاکستر تبديل شود نيز به حيات ادامه خواهد داد. به نظر مي رسد که جزء لازم يک مذهب که وجود خداوند معنوي و ابديت فردي را قبول داشته باشد، وجود يک قلمرو معنوي است که بتواند جايگاهي براي خداوند و روح بشر باشد. وان دان برام مي گويد عالم فيزيکي زير مجموعه اي از يک عالم چند بعدي بزرگ تر است. چنانچه عالم چند بعدي معنوي باشد نه فيزيکي آنچه در انجيل آمده است درست خواهد بود. نتيجه گيري به طور خلاصه جهان شناسي غربي در شناخت شناسي جديد فاقد معيارهايي مناسب، کافي و غير مشخصي براي انتخاب نظريه اي خاص مي باشد. نظريه هاي جهان شناختي تفکري بوده و به راحتي قابل آزمايش نمي باشند. در نتيجه ديدگاه مسيحيت باورهاي مذهبي و فلسفي نقشي اساسي را ايفا مي کنند و از ديدگاه مسيحيان نبايد به جهان شناسي در شناخت شناسي جديد اجازه داد تا بي جهت عقايد مذهبي آنها را دچار تغيير سازد. به عکس، آنها بايد به ايمان خود سخت پاي بند بوده، مطابق آن يک جهان شناسي را بسازند و با اطمينان به بازگشت مسيح اميدوار باشند. در چنين ديدگاهي مسيحي به جهان شناسي، پيروزي از کتاب مقدس بايد به عنوان معياري اساسي در انتخاب نظريات در نظر گرفته شود. براي مثال، عقيده به وجود يک خداوند برتر، عقيده به وجود يک هستي بزرگ تر از عالم فيزيکي زماني - مکاني آنان را به همراه دارد. يا باور به وجود ابعاد معنوي، وجود علل غيرفيزيکي را براي وقايع فيزيکي ممکن مي سازد. خداوند قادر به معجزه کردن است. اين باور به نوبه ي خود، خلق آني عالم، وقوع معجزه، تجسم خدا در انسان، رستاخيز و زندگي پس از مرگ را امکان پذير مي سازد. با مطالعه فوق مشخص مي شود ديدگاه هاي موجود در غرب توان پاسخگويي عقلي- عملي به سوالات بنيادين شناخت شناسي جديد جهان ندارد. بايد يک تجديد نظر کلي در رويکردها و ديدگاه هاي مسيحي موجود بوجود آيد تا بتواند تفسير و تعبير درست از موضوع ارائه دهد. به نظر نگارنده آن حقيقتي که بتواند پاسخگوي چنين نياز اساسي باشد پذيرش دين کامل و جامع « اسلام» مي باشد. منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 455]