تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835545512




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سخت ترین مأموریتم


واضح آرشیو وب فارسی:نسیم صبا: سخت ترین مأموریتم شهید علیرضا موحد دانش اولین فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا و فرمانده گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده داشت که نقش فعالی در مراحل سه گانه «الی بیت المقدس» و آزادی خرمشهر ایفا کرد.  در زیر، برگ هایی از زندگی علیرضا موحد دانش را از زبان نزدیکان وی می خوانید: در خرداد سال 1361 با دختری م?منه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات «والفجر 1» با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات مجروح شد. مهمان بانوی دو عالم مادرش می گوید: چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر می بردم، خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم که تمام کوچه مان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشانده اند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستاده اند و مردم بین خودشان نقل پخش می کنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همین طور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند. همه چیز همان طور که علی می خواست شد. سیزدهم مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بی سیم عراقی ها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند. پیکرش، همان طور که آرزو داشت پس از مدت ها، به وطن بازگشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد. روز 22 مرداد، یعنی درست در سالگرد ازدواجش، علی را در بهشت زهرا دفن کردند و در همان مسجدی که مراسم عروسی اش را در آن برگزار کرد، برایش مراسم ختم گرفته شد. مأموریتی را که انجامش برایم سخت بود، خودش به عهده گرفت. علی این بار هم به کمکم آمده بود. مأموریتی را که انجامش برایم سخت بود، به عهده گرفته بود. در راه که برمی گشتم به یاد عملیات بازی دراز افتادم. آن زمان که علی دستش قطع شده بود، کنارش رسیده بودم و او با آن حالت عرفانی پرسیده بود: «آقا رو دیدی؟» همرزم او می گوید: مسئولیت رساندن خبر شهادت علی به عهده من گذاشته شد و این سخت ترین مأموریتی بود که تا آن موقع انجام داده بودم. تمام راه را با خودم فکر می کردم چگونه و با چه جمله ای شروع کنم. پدر و مادر علی دو پسر و یک دختر داشتند. یک پسرشان که در عملیات بیت المقدس شهید شده بود، دخترشان هم بعد از ازدواج در ایران نبود و مادر علی هم به خاطر بچه دار شدن دخترش به آنجا رفته بود. حالا من باید در این تنهایی خبر شهادت پسر بزرگشان را می رساندم. آقاجان در را به رویم باز کرد. سلام و احوال پرسی گرمی کردیم و برای آن که وانمود کنم از علی خبر ندارم پرسیدم: علی برگشته؟ آقاجان نگاه معنی داری به من کرد و گفت: بیا تو. وقتی داخل خانه شدیم، آقاجان روبه رویم دوزانو نشست. آرام و متین گفت: «اومدی خبر شهادت علی رو به من بدی؟ اگر فکر می کنی ذره ای ناراحت می شم، اشتباه می کنی. دیشب خواب علی رو دیدم.» از من خداحافظی کرد و گفت: «بابا منو حلال کن. من دیگه رفتم» . بعد آقاجان به خانه دخترش در خارج تلفن کرد و همسرش را پای تلفن خواست. وقتی ارتباط برقرار شد، مادر علی اولین حرفی که زد، این بود که خواب علی را دیده و از شهادتش خبر دارد. علی این بار هم به کمکم آمده بود. مأموریتی را که انجامش برایم سخت بود، به عهده گرفته بود. در راه که برمی گشتم به یاد عملیات بازی دراز افتادم. آن زمان که علی دستش قطع شده بود، کنارش رسیده بودم و او با آن حالت عرفانی پرسیده بود: «آقا رو دیدی؟» بعد در بیمارستان از بسیجی ایی صحبت کرده بود که از دست آقا امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف آب نوشیده بود. بعدها با یادآوری این قضیه علاقه مند شدم آن بسیجی را پیدا کنم. خیلی تلاش کردم. سراغ تک تک بچه هایی که در آن عملیات شرکت داشتند رفتم. بچه های گردان شش، چهار، هفت، نه و بسیجی های محلی و ثابت خودمان؛ اما هیچ کس در این باره چیزی نمی دانست. حس عجیبی داشتم، حسی که می گفت آن بسیجی خود علی بوده. خوش به سعادتت علی.


جمعه ، ۸آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نسیم صبا]
[مشاهده در: www.nasimsaba.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن