تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836204605




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماجراهای خواستگاری کردن و خواستگار اومدن؟؟؟؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: god_girl13th July 2007, 11:30 PMجلسه ی خواستگاري... (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) جلسه ی خواستگاري... بعد از نيم ساعت سكوت مادر داماد : ببخشين ، كبريت دارين؟ خانواده عروس : كبريت ؟! كبريت براي چي!؟ ...مادر داماد : والا پسرم مي خواست سيگار بكشه خانواده عروس : پس داماد سيگاريه....!؟ ..مادر داماد : سيگاري كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سيگار مي چسبه خانواده عروس : پس الكلي هم هست..!؟ مادر داماد : الكلي كه نه... والا قمار بازي كرده و باخته ! ما هم مشروب داديم بهش كه يادش بره خانواده عروس : پس قمارم بازي مي كنه...!؟ ...مادر داماد : آره... دوستاش توي زندان بهش ياد دادن خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟ ...مادر داماد : زندان كه نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش يه كمي بازداشتش كردن خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟ ...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد خانواده ءعروس : زنش !!!؟؟؟ ! نتيجه اخلاقي : هميشه موقع خواستگاري رفتن كبريت همراهتون داشته باشين اینکه شوخی بود خاطرات واقعیتونو رو کنید:D mahtabi15th July 2007, 10:44 PMخواستگاری نوشته:حسین مقدسی نیا آورده اند که در زمانهای دور که هنوز پول اختراع نشده بودی و معاملات کالابه کالا رواج داشتی٬جوانی کشاورز«خواست٬گاری»خریدی.بدین سبب گاو خویش رابه بازار بردی تا با گاری تا خت زدندی ومحصول خویش از برای عرضه به بازاربیاوردی. لیک چنانچه گفتیم چون در آن زمان معاملات٬ تهاتری(پایاپای) بودی ٬ جوان کشاورز بایستس به دنبال فردی می گشتی که گاری داشتیو در ضمن او نیز به گاو احتیاج می داشتی تا معا مله صورت بستی ٬ چون جوانبا گاو خویش به بازار در آمد٬ معا مله گرانی که گوشت گاو خواستندی بر گردوی حلقه زدندی٬یکی زان میان گفت: گاوت را با سه من خربزه شیرین ـبه شرطچاقو ـ تاخت زنی ؟ جوان گفت: نی! وان دیگر بگفت :با دو غدد پلو پز زغالی مبادله کنی؟ جوان گفت: نی نی! القصهجوان گاو دار تمام پیشنهادات را از قبیل خربزه٬پلو پز٬سه کنیز و دو غلاموچهار طوطی و... را نپذیرفتی وهمچنان در بازار می گشتی تا به پیرمردیفرتوت برخوردی. پیر او را پرسید :خواست تو چیست؟ جوان گفت:گاری٬ داری؟ پیرگفت:آری! باری٬پیرمرد که از جوان خوشش آمده بودی گفت:بدان شرط با تو معامله سازم کهدخترم را به زنی گیری! جوان جز قبول خواست پیرمرد چاره ندید٬گاو بداد وزنبگرفت وگاری ستاند. بر خلاف تصور جوان که گمان برآن داشتی که پیرمرد دخترترشیده اش را به وی غالب کرده ای٬دخت پیرمرد بسیار نیکو منظر و خوش سیمابودی و جوان در همان نگاه اول دل از کف دادی٬باری پیرمرد گاو را نیزبهجوان پس دادی ـ به عنوان هدیه دامادی ـ گاو را بر زمین زدند و پخ (ذبح) کردند تا سور وسات عروسی رامهیا و جمله مردم آبادی را بر آن خوان بهمیهمانی دعوت کردند. مهمانان نیز به روز پاتختی سه من خربزه ٬ دو پلو پز٬سه کنیز و دو غلام و چهار طوطی برای عروس پیشکشی آوردند! از آن روز بهبعد ماجرای آن جوان ومعامله اش بر سر زبان ها افتاد. وبدان دلیل که خواستجوان گاری بود مراسم تقاضای از دواج نامش «خواست گاری » گشت و درضمن٬اینکه پدر عروس اسباب ـ مثلا گاری ـ به خانه داماد فرستد رسم گشت. حوصله ما به سر رسید اما این قصه سر دراز دارد! نتیجه گیری:...اولاینکه تنها پول نیست که خوشبختی می آورد! ...ودیگر اینکه چشم بسته هیچشرطی را قبول نکنید ٬ چون معلوم نیست که شما هم اینقدر خوش شانس باشید! .... ومهمتر از همه اینکه قبل از ازدواج حتما آزمایشات ژنتیکی لازم راانجام دهید!!! با تشکر فریبا mahtabi5th January 2008, 08:13 PMنمی دانم کجای دنیا این اعتقاد وجوددارد که" اگر سه زن که حرف اول اسمشان یکی است، سر میز غذا بنشینند، یکی ازآنها به زودی ازدواج خواهد کرد"! اطلاعیه: به دو خانم که حرف اول اسمشان"الف"باشد، جهت نشستن سرمیز غذا نیازمندیم! سوال منطقی:ازکجا معلوم که یکی ازآن دوخانم دیگر، به زودی ازدواج نکند؟! اطلاعیه تصحیح شده (۱): به دو خانم متاهل که حرف اول اسمشان"الف"باشد، جهت نشستن سرمیز غذا نیازمندیم! سوال نسبتا منطقی: ازکجا معلوم که یکی ازآن دو خانم دیگر، طلاق نگیرد و ازدواج مجدد نکند؟! اطلاعیه تصحیح شده(۲): به دو خانم متاهل که حرف اول اسمشان "الف" باشد و همسرانشان به هیچ وجه حاضر به جدایی ازآنها نباشند، جهت نشستن سرمیز غذا نیازمندیم! سوال نسبتا منطقی: ازکجا معلوم که همسر یکی ازآن دو خانم دیگر فوت نکرده و آن خانم دوباره ازدواج نکند؟! ... بروند بابا با این اعتقادشان! ما همان سبزه سیزده به در خودمان را گره می زنیم به چه خوشگلی! با تشکر فریبا power116th January 2008, 05:35 PMنمی دانم کجای دنیا این اعتقاد وجوددارد که" اگر سه زن که حرف اول اسمشان یکی است، سر میز غذا بنشینند، یکی ازآنها به زودی ازدواج خواهد کرد"! اطلاعیه: به دو خانم که حرف اول اسمشان"الف"باشد، جهت نشستن سرمیز غذا نیازمندیم! سوال منطقی:ازکجا معلوم که یکی ازآن دوخانم دیگر، به زودی ازدواج نکند؟! اطلاعیه تصحیح شده (۱): به دو خانم متاهل که حرف اول اسمشان"الف"باشد، جهت نشستن سرمیز غذا نیازمندیم! سوال نسبتا منطقی: ازکجا معلوم که یکی ازآن دو خانم دیگر، طلاق نگیرد و ازدواج مجدد نکند؟! اطلاعیه تصحیح شده(۲): به دو خانم متاهل که حرف اول اسمشان "الف" باشد و همسرانشان به هیچ وجه حاضر به جدایی ازآنها نباشند، جهت نشستن سرمیز غذا نیازمندیم! سوال نسبتا منطقی: ازکجا معلوم که همسر یکی ازآن دو خانم دیگر فوت نکرده و آن خانم دوباره ازدواج نکند؟! ... بروند بابا با این اعتقادشان! ما همان سبزه سیزده به در خودمان را گره می زنیم به چه خوشگلی!با تشکر فریبا چه جالب این قحطی شوهر هم تو دنیا همه گیر شده !! :D -سوال منطقی : از پرسیدن سوالات منطقی و نسبتا منطقی در امر غیر منطقی معذوریم اما تذکرات لازم :D سعی کنید سبزه انتخابی کاملا شاداب و تازه باشد و سبزه را حتما خوشگل گره بزنید . به دلیل ترافیک درخواست شوهر :Dدر روز سیزده به در امکان هر گونه اشتباه از کائنات وجود دارد :Dلذا کائنات به هیچ وجه پاسخگو نمیباشد . :cool: sara-l6th January 2008, 06:34 PMنوشته : اینکه شوخی بود خاطرات واقعیتونو رو کنید:d تقريبا" پارسال بودش كه اولين خواستگار اومدش خونمون:d اقازاده به همراه پدر ش كه آدم معروفي هم بودن.منم نزديك بود 20 سالم بشه با تمام اين مسائل خانواده ام موافقت كردن كه تشريف بيارن و اومدن . چشتون روز بد نبينه فك 18 متر اما خب تيپش قابل تحمل بود :D مامانش برگشت گفت تو گوش عمه كه خيلي ظريفه عمه مي گفت كه واي تمام مثل سيمين ميمونه ( گويا دختري داشتن كه اسمش سيمين بود) منم كه خيلي كنجكاو نشسته بودم و همه رو در نظر داشتم از طرف خانواده ما دومادم بيشتر صحبت ميكرد . و پدرم سكوت ميكرد . خلاصه قرار شد كه من و شادوماد بشينيم صحبت كنيم كمي اونطرفتر از پذيرايي نشستيم بعد اون آقا نظريات خودشونو گفتن يه شناختي ام خودش از من داشت بعد گفت كه ميخوام نمي دونم خانمم اينجوري باشه فلان و ... بعد من كه اعتقادم چيز ديگه بود كه زندگي فقط لباس و راه رفتن اين چيزا نيست يكم تعجب كردم خلاصه اين اقا ميون حرفاش بهم گفته بود كه دوست داره خانمش با وقار باشه متين راه بره قر نياد از اين چيزا ... وقتي پاشديم تمام شد حرفامون اين بنده خدا پاش گرفته بود نميدونين مي خواست راه بره يه قر كمري مي اومد يه لحظه خندم گرفت بعد طرف متوجه شد بهم گفت نخند من پام تو سربازي اينجوري شده:d و بعدش بهشون يه جوري جواب رد داديم اما خيلي باهال بود بعد شبش گريه كردم كه چرا اينا رو اجازه دادين بيان خونمون:d mahtabi6th January 2008, 07:05 PMماجراهای خواستگاریهای من که تو بخش خاطرات هست. اگه بخوام بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ میشه.. بهرحال میترسم تکرار مکررات بشه و خاطر دوستان رو مکدر کنه. با تشکر فریبا mahnaz 202nd February 2008, 11:16 PMاین پست من ماجرای خواستگاری نیست .(تاپیک مرتبط پیدا نکردم :o) ولی خوب اصلهی بنیادی ازدواج آقایونه, که در خواستگاری و غیر ذکر میکنند :d اطلاعیه یک آقا برای ازدواج از کلیه دوشیزگان قدبلند زیباروی واجد شرایط زیر تقاضا داریم تقاضانامه‌ها و رزومه خود را جهت ربودن دل بنده به صورت پیغام در قسمت نظرات یا به وسیله ایمیل به نشانی بنده بفرستند. بدیهی است پس از انجام بررسی‌های کامل، نام افراد دارای صلاحیت به وسیله همین تریبون اعلام خواهد شد نکته: ما تو کارمون پارتی بازی نداریم، یعنی لطفا از قرار دادن پول نقد در نامه یا پیغام خود بپرهیزید و هی نگید ما فامیل فلانی هستیم شرایط پذیرش 1. سن بالاتر از 18سال و کمتر از 22سال باشد. 2. قد کمتر 165سانتیمتر و بالاتر از 175سانتیمتر نباشد. 3. افراد خیلی ترکه‌‌ای و زیادی چاق قابل پذیرش نیستند. (چون من حوصله رژیم چاقی و کلاس لاغری ندارم) 4. هر وقت من خواستم می‌ریم هر رستورانی که من گفتم. آبگوشت، کوفته، کله‌پاچه و میرزاقاسمی با کلی سیرترشی دوست دارم. 5. اهل کادو خریدن و هر روز لاو ترکوندن نیستم اگر خدای نکرده، زبانم لال، خدا اون روز زو نیاره که ازدواج کردم و وبال گردنم شدی، مامانم اینا و مامانت اینا نداریم. خوشم نمیاد. 7. عمراً نفقه بدم. چهارده‌تا هم بیشتر مهر نمی‌کنم. 8. باید یک جایی کار کنی، یک کاری هم واسه عصر من گیر میاری چون حوصله مسافرکشی و رانندگی ندارم. 9. بابات باید پولدار باشه تا من در صورت لزوم بتونم بتیغمش. 10. پول اضافی ندارم بایت پوشک کامل بچه بدم. می‌ری کهنه و لاستیک می‌خری، خودت می‌شوری. 11. به مامانت می‌گی سیسمونی خوب بیاره. 9. بابات باید پولدار باشه تا من در صورت لزوم بتونم بتیغمش. 10. پول اضافی ندارم بایت پوشک کامل بچه بدم. می‌ری کهنه و لاستیک می‌خری، خودت می‌شوری. 11. به مامانت می‌گی سیسمونی خوب بیاره. 18. باید فال قهوه بلد باشی بگیری، چون من دوست دارم. 19. مانتوی تنگ نمی‌پوشی. 20. دوستات رو هم هر روز نمیاری خونه. فهمیدی. 21. یک ماشین ظرف‌شویی هم قاطی جاهازت بذار. دوست ندارم پوستم خراب بشه. 22. لازم نیست واسه یک خونه 50متری، جاهاز خونه 200متری بخری. 23. من مبل تختخواب شو دوست دارم goldspring19th September 2008, 08:38 PMخری آمد به سوی مادر خویش که ای مادر مرا رنجم مده بیش برو امشب برایم خواستگاری اگر تو کره ات را دوست داری خر مادر بگفت ای کره خر جان تو را من دوست دارم بیشتر از جان برو بنگر همه خرهای خوشگل یکی را برگزین این نیست مشکل خرک با شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل آن خر خر مادر بگفت پالون به تن کن بزرگان محل را تو خبر کن همه خرها شدند جمع در طویله همان طوری که رسم است در قبیله خران از شوقشان عرعر نمودند زیونجه کامشان شیرین نمودند خری آنگاه سخن اینگونه بگشود وصال این دو خر اینگونه بنمود تو ای دوشیزه خانم سم طلایی به عقد دائم این خر درایی میان خرها یک خر ندا داد عروس رفته بچینه یونجه در باغ چنان شورو هیاهویی به پا شد که خر داماد یهو لنگش هوا شد خیلی خیلی ببخشیدااینجا بخش طنزه. بالاخره خرا هم باید ازدواج کنن دیگه:d naeemeh1237th February 2010, 08:05 PMبا گوش هایمان خواستگاری خرها را نشنیده بودیم که حالا شنیدیم . جالب بود . سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 572]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن