تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):چهار چيز از خوشبختى و چهار چيز از بدبختى است: چهار چيز خوشبختى: همسر خوب، خانه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836476204




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پيش بيني حاج هاشمي درباره شهادتش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پیش بینی شهید حاج هاشمی درباره شهادتش
شهید نادر حاج هاشمی
گفت: من یك خوابی دیده ام كه می خواهم شما آن را برایم تعبیر كنید. گفت: شب گذشته من خواب دیدم كه با «نادر حاج هاشمی» كنار رودخانه ای رفتیم و هردو برای آب تنی وارد چشمه شدیم. آب آن قدر سرد بود كه من تاب نیاوردم و بیرون آمدم اما نادر در آب آن قدر شنا كرد تا از دیدگان من ناپدید شد یــادم آمـــد قــصـــه جنـگ و گریز   قـصـه عشق و هــوای خاكریز قصــه راه و عـبــور از خـط مــیــن   پیـكــری افـتــاده بر روی زمین قصه جنگ، قصه عشق و بلاست   داستان عشق مردان خداست جنـگ شد لیلــی و مجنون جان ما   گشت آنـجــا سر در فــرمـان ما عشق یعنی نغمه های هر تفنگ   آفتــاب قـصـه هــای نـاب جنگ عشق یعنی یـك لباس و یك پلاك   جلـوه ای چون آینه بر روی خاك عشق یعــنی كولـه باری پر ز راه   بــا خـدای عشق در راز و نـیــاز عشق یعنی یك بلای بی ستون   سنگــری در بــستر دریای خون راوی این مطلب ، حجت الاسلام والمسلمین صدیقی مدرس دانشگاه و نماینده ولی فقیه در دانشگاه آزاد اسلامی است. با هم خاطرات ایشان را می خوانیم:«جبهه یعنی تصویر رشادت ها و شلمچه یعنی تصویر همه زیبایی ها. یادم هست وقتی در شلمچه بودم برای عملیات كربلای5 با لباس روحانی و با عنوان نیروی تبلیغی- رزمی وارد این گردان شدم. برادری در آنجا به استقبال من آمد وقتی از او سؤال كردم مسئول گردان چه كسی است ایشان به نشانه ارادت دست روی سینه گذاشت .بنده درآنجا متوجه شدم كه ایشان خودشان مسئول گردان هستند. ایشان «نادر حاج هاشمی» بچه اصفهان بود. موقع نماز ایشان به من پیشنهاد دادند كه شب های عملیات نزدیك است و یك دعای توسل بخوانیم. ما هم بعد از نماز مغرب و عشا یك دعای توسل خواندیم. دعا حال و هوای خاصی داشت بچه ها خیلی گریه كردند. پس از اتمام دعا جوانی به دیدن من آمد و گفت: من یك خوابی دیده ام كه می خواهم شما آن را برایم تعبیر كنید. گفت: شب گذشته من خواب دیدم كه با «نادر حاج هاشمی» كنار رودخانه ای رفتیم و هردو برای آب تنی وارد چشمه شدیم. آب آن قدر سرد بود كه من تاب نیاوردم و بیرون آمدم اما نادر در آب آن قدر شنا كرد تا از دیدگان من ناپدید شد. من همان جا فهمیدم كه نادر شهید می شود و نمی تواند در این عملیات شركت كند. به آن برادر بسیجی گفتم: آب روشنایی است و خواب شما تعبیر خوبی دارد. اما خوب می دانستم كه نادر شهید می شود لذا باید از فرصت باقی مانده استفاده كنم. نادر گویی كه سال هاست با من آشناست او نیز ارتباطش را با من بیشتر كرد. وقتی فهمید روحانی رزمی- تبلیغی هستم یك اسلحه كلاش به من داد و گفت از این به بعد شما معاون من هستی. از این پس به هر جلسه ای كه بروم تو همراه من بیا. یك شب نادر گفت امشب باید به داخل شهركی در دارخوین برویم. برادر «فرامرزی» آمده اند و قرار است نقشه عملیات در آنجا توضیح داده شود. تقریباً ساعت 10 شب بود كه به همراه نادر داخل اتاق فرماندهی در جمع باصفایی كه بیشتر آنان را مسئولین عملیات تشكیل می دادند رفتیم. آنجا گفتند كه ما به محضر امام امت(ره) رفتیم و گفتیم اگر در منطقه شلمچه عملیات انجام شود ما این مقدار اسلحه، تانك، هواپیما، نفربر و... می خواهیم و ما این همه نیرو و مهمات نداریم. امام فرمودند: «با داس حمله كنید و منتظر شمشیر نباشید!» یك دعای توسل خوانده شد و ما ساعت 1-2 بامداد به گردان خودمان بازگشتیم.خیلی جالب بود او گفت می خواهم شهدای گردان را جمع كنم. آنها را در یك چادر جمع كرد و با آنها مصاحبه كرد. شاید باور نكنید بعداز عملیات كه برگشتیم از نفرات آن چادر، فقط من و یكی دیگر از روحانیون برگشته بودیم و بقیه افراد شهید شده بودند وقتی از اتاق فرماندهی بیرون آمدیم نادر گفت اینجا من دوستی دارم كه بی سیم چی است می خواهم تا صبح بیدار باشیم و با هم صحبت كنیم. گفتم چرا گفت من در این عملیات شهید می شوم و دیگر او را نمی بینم و دلم می خواهد روز آخر با او باشم. ما آن شب تا صبح بیدار بودیم و صحبت می كردیم. دست آخر نادر رو به دوستش كرد و گفت: «من می دانم كه شهید می شوم. وقتی شهید شدم این حاج آقا را از كاشان به اصفهان می آوری و در خانه برای من یك مراسم دعای توسل می گیرید.» خیلی دلم می خواست بدانم نادر از كجا می داند كه شهید می شود. در بین راه این سؤال را از نادر پرسیدم. نادر گفت: یكی از پسرعموهای من شهید شده است خواب دیدم كه او به منزل ما آمد و عكس من را كنار عكس خودش گذاشت و از آن یك عكس یادگاری گرفت. این را بدان كه من پسر ندارم و سه دختر دارم. و آخرین دختر من دو سال بیشتر ندارد و همیشه توجه من را به خود جلب كرده من نگران شهادتم نیستم فقط نگران این هستم كه بعد ازمن این دختر چه خواهدكرد.وقتی پشت خط رسیدیم دیدیم كه یكی از بچه ها آمد وگفت یكی از بسیجی ها پایش درد می كند و تب و لرز شدیدی گرفته هر چه به او می گوییم برگرد، اصرار دارد در عملیات شركت كند. شما با او صحبت كنید كه او به پشت جبهه برگردد. من قبول كردم و رفتم دیدم همان بسیجی بود كه خواب شهادت حاج نادر را برایم تعریف كرده بود. خیلی منقلب شدم چون دیدم بخش اول خواب او تعبیر شده استما به گردان برگشتیم. خیلی جالب بود او گفت می خواهم شهدای گردان را جمع كنم. آنها را در یك چادر جمع كرد و با آنها مصاحبه كرد. شاید باور نكنید بعداز عملیات كه برگشتیم از نفرات آن چادر، فقط من و یكی دیگر از روحانیون برگشته بودیم و بقیه افراد شهید شده بودند. وقتی پشت خط رسیدیم دیدیم كه یكی از بچه ها آمد وگفت یكی از بسیجی ها پایش درد
شهید
می كند و تب و لرز شدیدی گرفته هر چه به او می گوییم برگرد، اصرار دارد در عملیات شركت كند. شما با او صحبت كنید كه او به پشت جبهه برگردد. من قبول كردم و رفتم دیدم همان بسیجی بود كه خواب شهادت حاج نادر را برایم تعریف كرده بود. خیلی منقلب شدم چون دیدم بخش اول خواب او تعبیر شده است. من با اصرار زیاد به او گفتم كه شما تكلیف شرعی ندارید و در چادر هلال احمر بمانید و ایشان بالاخره توجیه شد و قبول كرد. من به همراه «حاج نادر» به منطقه شلمچه كه منطقه حساسی بود رفتیم. عراق آنقدر آتش ریخت كه ما در كنار خاكریز نشستیم. فاصله ما با عراقی ها 200-300 متر بیشتر نبود. یك مكان نعل اسبی بود كه ما داخل این نعل اسبی پدافند كرده بودیم بعضی از بچه ها هنوز عملیات نرفته بودند و دفعه اولی بود كه در عملیات شركت می كردند. آتش دشمن بسیار سنگین بود. در منطقه سنگر مشخصی نبود و همه دركنار خاكریز نشسته بودیم و چند روزی بود كه بچه ها غذای درستی نخورده بودند. نادر كنار خاكریز آمد و گفت حاج آقا دلم می خواهد برایت اذان بگویم. او با صدای دلنشینی اذان گفت. نادر همیشه كلاهی روی سرش بود. با دست كلاهش را بالا كشیدم و گفتم اینجا جای یك گلوله خالی است! او گفت: هنوز دیر نشده! نماز ظهر را خواندیم. غذای كمی كه بود با هم خوردیم و كنار هم بودیم تا نماز مغرب شد. حاجی گفت دلم می خواهد دوباره اذان بگویم. او اذان گفت و تقریباً بعد از نماز مغرب و عشا او به سنگر خود رفت. من توی سنگر هنوز خوابم نبرده بود كه دیدم یك گلوله كنار سنگر نادر فرود آمد. به همرزم دیگرم گفتم گلوله بعد در سنگرماست. ناگهان صدای انفجار عجیبی بلند شد. من داغ شدم و احساس سنگینی كردم بعد از لحظه ای به طرف سنگر حاجی رفتم، هیچ اثری ازسنگر نبود. لب خاكریز كه آمدم بدن حاجی از قسمت بالا به طرف عراقی ها پرتاب شده بود. به كمك بچه ها بدن را برداشتیم و آوردیم....بعد رفتم اصفهان پدر و مادر حاجی را پیدا كردم. پدر نادر گفت شنیده ام شما در كنار نادر بودید گفتم بله. گفت نحوه شهادت او را برایم بگو. من هم ماجرا را برایش تعریف كردم. گفت من می دانستم كه او شهید می شود. خود او نیز این موضوع را می دانست. آخرین مرتبه كه خواست به جبهه برود گفت شما برای آخرین باری است كه مرا می بینید و دیگر مرا نخواهی دید. مواظب بچه های من باش. بخش فرهنگ پایداری تبیان منبع : عنبر اسلامی - روزنامه کیهان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 398]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن