واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اقبال؛ منادی شعار بازگشت به خویشتن اقبال یکی از بزرگ مردانی است که بازگشت به خویشتن و خودآیی و خود آگاهی را در جهان معاصر مطرح کرده است و در واقع خودباوری انسان اسلامی را به او یادآور شده است .
مدخل: شاید به جرأت بتوان گفت که اقبال یکی از بزرگ مردانی باشد که بازگشت به خویشتن و خودآیی و خود آگاهی را در جهان معاصر اعلام و مطرح کرده است و در واقع خودباوری انسان اسلامی را به او یادآور شده است، و نهایتاً این که مشرق زمین میتواند همپای تمدن غرب و چه بسا جلوتر از غرب، در زمینههایی مثل اقتصاد، سیاست، فلسفه، حکمت و... حرکت کند به شرطها و شروطها؛ و شرط و شروط آن هم در تفکر اقبال، توجه و تأکید بر همان خودنگری، خودآیی و خود شکنی می باشد. وی اعتقاد دارد که دنیای شرق، همان «جوانان عجمی» که مورد خطاب اویند اگر به خودشان باور داشته باشند و به جانب خویش قدم بردارند و به دین و تفکر و نگرشهای بومی و اعتقادی خودشان از منظری تازه متوجه باشند، میتوانند با این پشتوانه، از امروز خودشان، به فردایی آفتابیتر برسند.فلسفه خودی یا بازیابی هویت اسلامی: شعار بازگشت به خویشتن اسلامی و هویت اصیل دینی یکی از ایدههای متعالی مصلحان و احیاگران اسلامی میباشد. اقبال لاهوری برای دوری کردن از خود بیگانگی و از خود باختگی جامعه اسلامی و دوری جستن از مظاهر منفی فرهنگ و تمدن غرب و بازگشت به اسلام اصیل بر اساس تعقل، راه حل و روش اصلاحی «فلسفه خودی» را ارایه میکند. پیام خودی اقبال فقط برای مسلمانان نیست، بلکه برای همه ملل محروم و عقب ماندهای است که تحت استعمار و استثمار سیاسی و اقتصادی قدرتهای بزرگ غربی میباشند. او در این مورد چنین میسراید: « پیکر هستی ز آثار خودی است هرچه میبینی ز اسرار خودی است.» (اقبال لاهوری، 1366، ص 93)اقبال در رابطه با احیای فکر دینی در اسلام معتقد است: «در حال حاضر، هر ملت مسلمان باید در عمیقترین خود خویش فرو رود و موقتاً تمام توجه را تنها به خودش معطوف دارد. (اقبال لاهوری، بیتا، ص 182) فلسفه خودی درصدد است تا درس اعتماد، اتکا به نفس، توکل، اطمینان به خود، شناخت حقیقت و روی پای خود ایستادن و مستحکم بودن را به همه مسلمانان بیاموزد. اقبال در همه جای منظومه «اسرار خودی و رموز بیخودی» سعی در احیای خود و خویشتن جامعه اسلامی دارد. اقبال برای محرومان پیام میفرستد که اگر خودی خویش را از دست بدهید، مرده هستید: هر که از بند خودی وارست، مرد هر که با بیگانگان پیوست، مرد آنچه تو با خویش کردی کس نکرد روح پاک مصطفی آمد بدرد ای ز افسون فرنگی بیخبر فتنهها در آستین او نگر از فریب او اگر خواهی امان اشترانش را ز حوض خود بران (اقبال لاهوری، 1366، ص 276)به نظر اقبال انکار این «خودی» بدتر از کفر و یا هم سنخ آن است؛ چون این «خود» با محتوای عمیق تربیتی و دینی خود، به حق متصل است: منکر حق نزد ملا کافر است منکر خود نزد من کافرتر است. «اقبال فلسفهای دارد که آن را» «فلسفه خودی» مینامد. او معتقد است که شرق اسلامی هویت واقعی خود را که هویت اسلامی است از دست داده و باید آن را بازیابد.به قول دکتر شریعتی: «بازگشت به خویش یعنی بازگشت به خویشتن اصیل انسانی و احیای ارزشهای فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی بخش خود ما. بازگشت به خویش نه آن چنان که پس از مد شدن مخالفت با غربزدگی، خود این چنین غربزدهها باز این را مد کردهاند و نمیدانند که بازگشت به خویش به مدرن شدن و تظاهر کردن و به فرنگی بد گفتن و به آداب و رسوم کهنه بومی و ارتجاعی برگشتن نیست. بازگشت به خویش یک نهضت عمیق و دشوار خودشناس و خودسازی است، لازمهاش شناختن تمدن و فرهنگ اروپا است. شناختن دنیای امروز با همه زشتیها و زیباییهایش و نیز شناختن تاریخ تمدن و فرهنگ و ادب و مذهب و اصالتهای انسان و عوامل انحطاط و ارتقاء تمدن و اجتماع ما و تفاهم با توده مردم و تجانس با متن جامعه و بالاخره احیای آنچه انحطاط در ما کشت و استعمار از ما برد و در میان ما نسخ کرد و قلب کرد ........... بازگشت به خویش چگونه؟ آن چنان که اقبال بازگشت، به اروپا رفت و یک فیلسوف متفکر امروز در سطح جهان شد، فرهنگ و تمدن و جامعه غرب را محققانه شناخت و سپس بازگشت به اسلام...» (شریعتی، بیتا، ص 99-98)شهید مطهری در کتاب «نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر» درباره فلسفه خودی اقبال میگوید: «اقبال فلسفهای دارد که آن را» «فلسفه خودی» مینامد. او معتقد است که شرق اسلامی هویت واقعی خود را که هویت اسلامی است از دست داده و باید آن را بازیابد. اقبال معتقد است همان طور که فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و یا گم کردن شخصیت میشود، از خود فاصله میگیرد و با خود بیگانه میگردد، غیر خود را به جای خود میگیرد و با خود بیگانه میگردد، .... و به جای آن که کار خود کند کار بیگانه میکند، جامعه نیز چنین است...... هر جامعهای که ایمان به خویشتن و احترام به کیان ذات و کرامت ذات خویشتن را از دست بدهد محکوم به سقوط است. اقبال معتقد است که جامعه اسلامی در حال حاضر در برخورد با تمدن و فرهنگ غربی دچار بیماری تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت شده است. «خود» این جامعه و «خویشتن» اصیل این جامعه و رکن رکین شخصیت این روح جمعی، اسلام و فرهنگ اسلامی است. نخستین کار لازمی که مصلحان باید انجام دهند بازگرداندن ایمان و اعتقاد این جامعه به «خود» واقعی او یعنی فرهنگ و معنویت اسلامی است . و این است «فلسفه خودی....» (مطهری، 1383، ص 52-51)
نظریه خودی: اقبال در سال 1915 .م، منظومه فارسی «اسرار خودی» و سه سال پس از آن منظومه «رموز بیخودی» را سرود. آن چه در این دو منظومه مرکز و محور اندیشههای او بوده، نظریه «خودی» است که از این زمان به بعد، وی در تمامی آثارش به نوعی به تبیین این اصل پرداخته است. «خودی» در دیدگاه اقبال یعنی دریافت نیروی خود یا نیروی درون، به عبارت دیگر، خودی یعنی خودآگاهی و شناخت استعدادهای فرد و تسلط بر آنها، نظریه «خودی» توصیه به اتکا به خود است و در ابعاد اخلاقی با مفاهیمی چون، عزت نفس و اتکا به نفس به کار میرود. این نظریه به طور مفصل در اسرار خودی توضیح داده شده و در رموز بی خودی از ابعاد اجتماعی آن سخن به میان آمده است. دیگر آثار اقبال نیز یا روایاتی دیگر از این نظریهاند و یا توضیحاتی در باره مصادیق جزئی آن، تا جایی که اقبال «واردات» یا دریافتهای قلبی خویش را منحصر به همین نظریه میداند. «خودی» در دیدگاه اقبال یعنی دریافت نیروی خود یا نیروی درون، به عبارت دیگر، خودی یعنی خودآگاهی و شناخت استعدادهای فرد و تسلط بر آنهادر نظر اقبال، همه هستی قائم به خودی است. از کوچکترین ذره تا بزرگ ترین کهکشان ها قوام خویش را از «خودی» میگیرند. تحقق «خودی» نیز در گرو هدف داری و آرمان خواهی است. در اشعار اقبال، هدف داری با عبارت تخلیق و تولید مقاصد، بیان شده و آرمانخواهی نیز با کلمه «آرزو» مشخص گشته است. در بیان اقبال «آرزو» ترجمه مناسبی برای واژه فرنگی «ایدهآل» است. مطابق با نظر اقبال ما مستقیماً میتوانیم مشاهده کنیم که خودی حقیقی است مسلم و موجود و همان است که هسته مرکزی شخصیت ما است و آن را باید خود یا خودی نامید. خودی همیشه در مسیر تکامل رشد میکند و لازمه این تکامل این است که به نوعی با محیط یا جهان و اجتماع ارتباط داشته باشد. خودی نمیتواند در حالت انزوا و عزلت رشد کند بلکه نیاز به محیط دارد یعنی به نوعی باید با بیخودی ارتباط داشته باشد، اما خودی باید اول محیط خود را طبق اراده خویش شکل دهد و بسازد و مشکلات و موانع رشد خود را برطرف سازد و در این حال بر قدرت خود بیفزاید و برای حل مشکلات از اعمال شخصیت آزاد و رموز نهایی وجودش استمداد کند و آزادانه راه حلی به دست آورد. (حلبی، 1382، ص 268-267)علی جان مرادی جو بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 486]