واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خانه اي روي آب نويسنده: مازيار فکري ارشاد درباره فيلمنامه«بي خواب در سياتل» کارآگاه ويدل: اون تو يه قايق شيک زندگي مي کنه. آني: از قايق متنفرم. ويدل: ولي شيکه. آني: قايق. ازشون بيزارم. همش اين ور و اون ور مي رن. ويدل: اين قايق ها هيچ جا نمي رن. آني: قايق، همه کسايي که تو قايق زندگي مي کنن دائم نگران وزش بادن. باد کم شد، باد زياد شد. نمي تونم با مردي که همه ش در مورد باد صحبت مي کنه زندگي کنم. ويدل: از اون قايق ها نيست. در واقع يه خونه کامله. آني: اما روي آبه. بي خواب در سياتل در نگاه اول يک ملودرام رمانتيک است، که به شدت وام دار سنت غني کمدي هاي رمانتيک هاليوودي مي نمايد. داستان مردي همسر از دست داده که با پسر نوجوانش روزهاي تلخ و سردي را مي گذراند. تا آنجا که در شب سال نو، پسرک با يک برنامه راديويي تماس مي گيرد و از تنهايي پدرش و خود مي گويد. مکالمه اي تلفني که به صورت زنده روي آنتن مي رود و بسياري در سراسر آمريکا آن را مي شنوند. از ميان اين همه، آني زن جوان و سرگشته اي که دائم به دنبال عشقي واقعي است و آن را نمي يابد، با شنيدن صداي گرم و توصيفات عاشقانه مرد از رابطه با همسر در گذشته اش، گويي طلسم مي شود و مي کوشد به اين خانواده از هم پاشيده نزديک شود. در حالي که بيش از دو هزار زن تنها و نااميد، پيش از او دست به کار شده و با نوشتن نامه اي براي پيوستن به اين پدر و پسر اعلام آمادگي کرده اند. فيلمنامه بي خواب در سياتل پيش و بيش از هر چيز، از منظر مطالعات اجتماعي قابل بررسي است. بي خواب در سياتل محصول نيمه اول دهه 1990است؛ مقطعي از زمان که نهاد خانواده در چهارچوب مناسبات اجتماعي آمريکاي معاصر، لرزان ترين و بي ثبات ترين دوران خود را براساس آمار موجود مي گذراند. سينماي هاليوود نيز که اساساً به شدت تابع تحولات اجتماعي آمريکاست، از اين بحران بر حذر نبوده و نمود بارز اين توجه، گرم شدن بازارهاي کمدي هاي رمانتيک در پايان دهه 1980و نيمه نخست دهه 1990در هاليوود است. بسياري از فيلم هاي اين دوران به تحکيم موقعيت خانواده سنتي و تأثير منفي خانواده هاي از هم گسسته بر روح و روان و شيوه زندگي اعضاي چنين خانواده هايي تأکيد ورزيده اند. فيلمنامه بي خواب در سياتل نيز در چنين حال و هوا و رويکردي نگاشته شده است. همين نکته که در خلال فيلمنامه متوجه مي شويم بيش از دو هزار زن تنها و مجرد با شنيدن يک برنامه راديويي نامه هايي نوشته و براي تشکيل يک خانواده اعلام آمادگي کرده اند- در حالي که مرد زن از دست داده و پسرش را اصلاً نمي شناسند- نشانگر بحراني است که به شکلي طنزآلود در لا به لاي پيرنگ روايتي مطرح مي شود. علاوه بر آن فيلمنامه نويسان با مطرح کردن مفهوم عشق واقعي و کمبود آن در زندگي مشترک بسياري از خانواده ها، آن را حلقه گم شده اتصال واحدهاي اجتماعي در حال فروپاشي دانسته اند. دراين راه ارجاعات پر شمار فيلمنامه به يکي از دل انگيزترين عاشقانه هاي سينماي کلاسيک، يعني ملاقات به ياد ماندني ساخته لئومک کري و با نقش آفريني کري گرانت و دبورا کار نقشي روشنگرانه و توصيفي از تعريف نويسندگان فيلمنامه از مفهوم عشق داشته است. سم بالدوين و پسرش پس از مرگ ناگهاني مادر خانواده با بحراني قابل پيش بيني مواجه مي شوند. اما سم چنان شيفته همسر درگذشته اش بوده که رغبتي به جايگزين کردن زن ديگري به جاي او به عنوان همسر ندارد. ذهن او چنان از خاطرات همسر در گذشته اش سرشار است که چاره کار را براي گريز از افسردگي و حرمان در تغيير شهر محل زندگي اش مي يابد. او در شهري ديگر، قايقي مسکوني مي خرد و با پسرش در آن اقامت مي گزيند. در جاي جاي فيلمنامه به اين خانه روي آب اشاره مي شود. همان گونه که در گفت و گوهاي کوتاه آغاز اين يادداشت ديديم، آني با وجود توصيفات مثبت کارآگاهي که براي دريافت اطلاعات از زندگي سم و پسرش يونا استخدام کرده، دل خوشي از اين خانه ندارد و مي گويد به هر حال اين خانه روي آب بنا شده است. رابطه سم و يونا در اين خانه بي ثبات است. اما هرگاه اين دو از قايق خود بيرون مي زنند، روابط بهتري با هم پيدا مي کنند. آنها روي خاک مستحکم بازي مي کنند، حرف مي زنند و به خريد مي روند. اما در قايق دائم به مشاجره با يکديگر مي پردازند و در درک خواسته هاي يکديگر مشکل دارند. فيلمنامه با اين تمهيد ساده و به ظاهر خام دستانه کوشيده است بي ثباتي زندگي آنان را به شکلي استعاري روايت کند. حتي نخستين ملاقات سم و آني در خيابان منتهي به کرانه درياچه اي که قايق سم در آن قرار دارد، رخ مي دهد و ديدار نهايي و تعيين کننده آن دو با کمک يونا، در پشت بام آسمان خراش امپاير استيت اتفاق مي افتد؛ جايي که به تعبير متن و همين طور فيلم ملاقات به يادماندني شاعرانه ترين مکان براي دل باختن است. «مي دونم» اين واژه ترجيع بند بسياري از گفت و گوهاي فيلمنامه در اوج سرگشتگي شخصيت هاست. سم و آني در طول فيلمنامه بارها از واژه «مي دونم» استفاده مي کنند. آن هم درست در موقعيت هايي که نمي دانند چه مي خواهند يا چه مي گويند و يا چه چيز در انتظارشان است. سم، آني، يونا و حتي شخصيت هاي حاشيه اي قصه بارها براي پنهان کردن احساسات واقعي شان مي گويند«مي دونم»، اما واقعيت آن است که نمي دانند و نمي خواهند به اين سرگشتگي اعتراف کنند، پس پشت اين واژه پنهان مي شوند. لحن تقدير گراي فيلمنامه و فيلم بي خواب در سياتل هم از همين «مي دونم» ها نشئت گرفته است. در حالي که تعبير ما از جوامع مدرن غربي اين است که ذهنيت همه آدم هاي آن به شدت منطقي است و تقدير جايي در نگرش و جهان بيني انسان مدرن جامعه غربي ندارد. اما جف آرک، نورا و دليا افرون، نويسندگان فيلمنامه چنان فضا و دنياي تقدير گرايي در جهان داستاني فيلمنامه آفريده اند که گويي همه شخصيت هاي اصلي قصه عميقاً به دست قهار سرنوشت باور دارند و اين نگره را دنبال مي کنند. اساساً شعار اصلي فيلم هم بر همين نکته پاي مي فشارد. «چه مي شود اگر آن که او را هرگز نديده ام و نمي شناسم، همان باشد که براي من ساخته شده است؟» اين تقدير گرايي را در جاي جاي فيلمنامه مشاهده مي کنيم. دو شخصيت اصلي يعني سم و آني در طول فيلمنامه چند بار از کنار يکديگر مي گذرند، بي آن که يکديگر را بشناسند. نخستين ملاقات رخ به رخ اين دو در يک سوم پاياني فيلم و به شکلي کوتاه و گذرا رخ مي دهد و نخستين بار در سکانس پاياني با يکديگر هم کلام مي شوند. پيش بردن قصه اي عاشقانه که در آن، دو شخصيت اصلي تنها در دو پلان با هم جلوي دوربين حضور دارند، کار دشواري است. اما بي خواب درسياتل انرژي پيش برنده روايت را از همان روحيه تقديرگرا و باور عميق به دست قهار سرنوشت مقدر شده از پيش دريافت مي کند. بي خواب در سياتل از قرينه پردازي هاي مکرر بهره مي گيرد. در حالي که دست آني به سوي نامه اي روي ميز دراز شده، با يک قطع دست سم را مي بينيم که نامه را برداشته است. وقتي آني روي تختش خوابيده، با قطعي سريع سم را مي بينيم که در رختخواب بيدار است و فکر مي کند. سم به مکاني داخلي وارد مي شود. در حالي که در نماي بعد آني از فضايي مشابه خارج مي شود. اين گونه قرينه پردازي هاي داستاني و بصري را هم مي توان در دنباله همان رويه تقدير گراي فيلمنامه تأويل کرد. دو آدم تنها که در يک شهر زندگي مي کنند و هريک به دليلي از شهر خارج مي شوند و در فاصله اي 3000کيلومتري از يکديگر سکني مي گزينند. اما عاقبت در شهري ديگر هم را مي يابند و مي فهمند که سرنوشت، آنها را در طالع يکديگر نهاده است و از اين طالع گريزي نيست. بي خواب در سياتل فيلمنامه تقدير، قرينه سازي و فرار از عقل معاش است که انسان ها خود را در آن مفهوم انتزاعي و ذهني گرفتار کرده اند. منبع:فيلم نگار، شماره 87 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 612]