تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832778761




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روزی که نزدیک بود فاتحه وهاب و بهروز خوانده شود


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: روزی که نزدیک بود فاتحه وهاب و بهروز خوانده شود تهران - ایرنا - بهروز قیصری بچه مخلص، شجاع و نترسی بود و بین گروه ما همیشه تک بود، اگر کاری با مزاج او سازگار نبود، بنای مخالفت می گذاشت و تا آخر هم پای آن می ایستاد.


عادل خاطری از جانبازان 70 درصد و متولد خرمشهر است، او تا آخرین لحظات سقوط خرمشهر در کنار سایر نیروهای مردمی و رزمندگان اسلام از شهر خود دفاع کرد.
وی در نقل خاطره ای از آن ایام به خبرنگار اجتماعی ایرنا می گوید:
بهروز قیصری بچه مخلص، شجاع و نترسی بود و بین گروه ما همیشه تک بود، اگر کاری با مزاج او سازگار نبود، بنای مخالفت می گذاشت و تا آخر هم پای آن می ایستاد.
روزی در حال پیشروی به سمت عباره(منطقه ای در شرق خرمشهر به سمت آبادان ) بودیم، حبیب آغاجری فرمانده وقت سپاه پاسداران ماهشهر(نماینده مردم ماهشهر در مجلس شورای اسلامی) نیز همراه ما بود، او برای همراهی ما با نیروهایش از ماهشهر آمده بود.
بهروز صلاح دید، عقب نشینی کنیم تا در تله دشمن گرفتار نشویم.
مسوولیت گروه با رضا دشتی بود، اما در حمله و عقب نشینی با همه بچه ها مشورت می کرد.
حبیب وقتی صحبت بهروز را شنید، گفت: برادر مگر ترسیده ای که عقب نشینی کنیم، اگر ترسیده ای می توانی بازگردی.
این حرف برای بهروز خیلی سنگین بود، به حبیب لبخند زد و گفت: من می ترسم؟ حالا که اینطور شد، می رویم جلو.
پس از این حرف بود که بهروز از همه سبقت گرفت و بقیه را هم صدا زد که به پیشروی ادامه دهند.
با خود گفتیم که امروز گرفتار شدیم.
بهروز کمی که جلو رفت، از دور داد زد و به حبیب گفت: برادر چرا عقب مانده ای، بیا و به من برس، حالا چه کسی می ترسد، من یا تو؟
بچه ها به بهروز گفتند: حبیب فرمانده سپاه ماهشهر است، این گونه با او برخورد نکن، بیا برگردیم تا کار دستمان ندادی.
اما زیر بار نرفت و باز فریاد زد: حالا من می ترسم یا تو که عقب مانده ای؟
بهروز با حرفهای خود حبیب را وادار به تسلیم کرد، حبیب هم در حضور نیروهای خود به او گفت: باشد تو خیلی شجاع هستی.
هنگام بازگشت به یک دستگاه نفربر عراقی سالم برخورد کردیم که دشمن بعثی آن را در منطقه جاگذاشته بود.
همه دور نفربر حلقه زده و به نوبت تلاش کردیم تا آن را روشن کنیم اما هیچیک استارت آن را پیدا نکردیم.
در این میان وهاب، استارت را که در زیر صندلی واقع شده بود، پیدا کرد و به بهروز که تلاش زیادی برای روشن کردن آن کرده بود، گفت: برو کنار تا آن را روشن کنم.
شرط وهاب برای روشن کردن نفربر، خارج شدن بهروز از آن بود، از این رو از او خواستیم این کار را بکند.
در این میان وهاب شروع کرد به لاف زدن که این که چیزی نیست، من تانک را هم راه می اندازم، اگر مشکلی در این باره داشتید، کافی است به من اطلاع دهید.
صدای روشن شدن نفربر، هیجانی در میان بچه ها بوجود آورد، در این میان بحث بین وهاب و بهروز برای هدایت آن بالا گرفت.
رضا دشتی گفت، وهاب پشت نفربر بنشیند، اما وی کوتاه آمد و هدایت نفربر را به بهروز سپرد.
بهروز امان نداد و حرکت کرد.
رضا آل عامر که جلوتر از ما بود بدون توجه به حرکت نفربر، متوجه شد، فتح الله افشاری یکی از بچه ها در فاصله ای نه چندان دور روی زانو نشسته و «آر.پی.جی» را در دست خود برای شلیک به سمت نفربر جابجا می کند.
رضا آل عامر با دیدن این صحنه از دور فریاد زد، نزن! نزن! وهاب و بهروز داخل نفربر هستند.
خلاصه اگر آن روز رضا نرسیده بود، فاتحه وهاب و بهروز را خوانده بودیم.
وقتی یاد این خاطره می افتم، می گویم عجب روز پرماجرایی بود.
اجتمام ** 1880 ** 1071



21/02/1394





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن