واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آثار روانى دنياپرستى درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) متن حديث:عَنْ اِبْنِ عَبّاس قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) يَقُولُ: اِنَّهُ ما سَكَنَ حُبُّ الدُّنْيا قَلْبَ عَبْد اِلاّ الْتاطَ فيها بِثَلاثِ: شُغْل لايَنْفَدُ عَناؤُهُ; وَ فَقْر لايُدْرَكُ غِناهُ; وَ اَمَل لايَنالُ مُنْتَهاهُ. اَلا اِنَّ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةَ طالِبَتانِ وَ مَطْلُوبَتانِ، فَطالِبُ الاْخِرَةِ تَطْلُبُهُ الدُّنْيا حَتّى يَسْتَكْمِلَ رِزْقَهُ; وَ طالِبُ الدُّنْيا تَطْلُبُهُ الاْخِرَةُ حَتّى يَأْخُذَهُ الْمَوْتُ بَغْتَةً...(1)ترجمه حديث:ابن عباس مى گويد: شنيدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمود: كسى كه گرفتار دوستى دنيا گردد، سه بلا دامنگير او مى شود: اشتغال فكريى كه بر اثر آن خستگى او تمام نمى شود، فقرى كه بى نيازى با آن نيست و آرزوهاى طولانى كه سرانجام ندارد. آگاه باشيد كه دنيا و آخرت هر دو، هم طالبند و هم مطلوب پس كسى كه سراغ آخرت رفت، دنيا خود به خود سراغ او مى آيد تا از روزى خود بطور كامل بهره بردارى كند. و خواهان دنيا، آخرت به سراغ او مى آيد تا اين كه مرگ ناگهانى او را دريابد و به كام خويش فروكشد.شرح حديث:در روايات راجع به حبّ دنيا - البتّه به معناى دنياپرستى، نه علاقه هايى كه روى ميزان باشد - تعابير مختلفى وجود دارد به عنوان مثال دوستى دنيا، سر منشأ همه گناهان است و شاخه هاى فراوانى دارد در اين حديث، آثار حب دنيا از نظر روانى بحث مى شود: انسانى كه گرفتار حب دنيا شود سه بلا دامنگير او مى شود و در واقع سه ناراحتى روحى پيدا مى كند:(2)1- اشتغال فكرى هميشگى: اشتغال فكريى پيدا مى كند كه بر اثر آن هميشه خسته است و خستگى او هم برطرف نمى شود. شبيه همين تعبير در نهج البلاغه، هم وجود دارد: «مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا، الْتاطَ قَلْبُهُ مِنْها بِثَلاث...»(3)2- فقر دايمى: فقر معنويى كه غنايى با آن نيست و هرچه بيشتر از دنيا به دست مى آورد باز احساس كمبود مى كند، براى اين كه در واقع بى نيازى، خارج از وجود انسان نيست، بلكه در درون جان اوست. آدم دنياپرست هميشه تشنه و گرسنه است و هيچ گاه سيراب نمى شود.3- آرزوهاى طولانى بى سرانجام: آرزوها هم از او دست بر نمى دارند و هر كدام كه برآورده شود، آرزوى ديگرى پيش مى آيد و آرزوهايش نامتناهى مى شود. چنين انسانى هرگز آرامش نمى يابد; يعنى، اين موضوع دست به دست هم داده و آرام و قرار را از او مى گيرد به طورى كه در نماز به فكر دنياست، در غذا به فكر دنياست. نمى داند چه خوانده و چه خورده است.در اين جا نكاتى لازم به ذكر است:الف- مردم به چيزهايى اهميّت مى دهند كه در واقع ارزشى ندارند، چرا كه مهم اين است كه انسان در زندگى دنيا، آرامش روحى داشته باشد. با اين كه امروزه زندگى بشر مرتّبتر و بهتر شده است، بر اساس آمارها فشار و ناراحتى هاى روحى و روانى بيشتر شده است; به عبارت ديگر، مشكلاتى كه در گذشته بوده، امروز براى بشر نيست; مثلا، سفرها كوتاه شده، در حالى كه در گذشته مى گفتند: «اَلسَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ السَّقَرِ; مسافرت پاره اى از جهنّم است». با تمام اين مسائل، مشكلات روحى افزون شده است. چرا كه ناآرامى هاى فكرى انسان زياد شده است. اكنون بايد پرسيد براى چه ناآرامى افكار انسان بيشتر شده است؟دو عامل بسيار مهم براى آن ذكر شده است:1- نداشتن ايمان;2- دنيا پرستى.گاهى دنياپرستى در بهترين مراكز عبادت; مانند حج، دامن انسان را مى گيرد. واقعاً تماشايى است كه مخلوقات خدا در حج دارند چه مى كنند. در آن جا انسان در عالمى ديگر است، اما وقتى دنياپرستى انسان را مى گيرد در مكه هم به دنبال دنيا، از اين طرف به آن طرف مى رود، در حالى كه شايد بعضى از آنان اصلا در ايران سراغ آن نمى روند.شاخه هاى دنياپرستى:دنياپرستى، تنها به پول پرستى نيست، ممكن است به حب جاه، مقام و ساير عناوين دنيوى باشد; مثلا، وقتى وارد مجلس شد و در پايين مجلس نشست شب خوابش نمى برد، فكرش ناراحت است كه به او توهين شد؟ كم كم همين موضوع گسترش مى يابد و اين توهين به خود را توهين به اسلام و مقدسّات و توهين به حوزه علميه مى داند. خلاصه مشتى اراجيف درست مى كند. لذا گفته اند: «آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قلوب الصِّدّيقينَ حُبُّ الْجاهِ; آخرين چيزى كه از دل هاى صدّيقين خارج مى گردد حب جاه و مقام است».«اَلا اِنَّ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةَ طالِبَتانِ و مَطْلُوبَتانِ»: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با اين تعبير جديد باز بى اعتبارى دنيا را مطرح كرده است، كه تعبير جالبى است: «دنيا و آخرت هر دو، هم طالبند و هم مطلوب.» در هر سمتى قرار بگيريم آنها در سمت ديگر قرار مى گيرند و بالعكس; مثلا، وقتى طالب آخرت شديم دنيا به سراغ ما مى آيد و ما مطلوب دنيا مى شويم; براى اين كه خداوند روزى هايى را كه مقدّر كرده آن روزى هاى حتمى به سراغ من مى آيد پس گرچه من طالب آخرت باشم دنيا طالب من مى شود و سراغم مى آيد. عكس قضيه هم همين طور است اگر طالب دنيا شدم آخرت سراغ من مى آيد. مى آيد تا مرا به سوى مرگ بكشاند من سرگرم دنيا هستم كه ناگهان مرگ دامنم را مى گيرد.خيال نكنيد اگر كسى سراغ آخرت رفت از دنيا محروم مى شود. خير، اگر تلاش براى آخرت باشد از دنيا محروم نيست. من بارها روى اين مسأله فكر كرده ام كه ما اگر خواهان دنيا باشيم بايد هم اهل دنيا باشيم و هم اهل آخرت. براى اين كه اگر بخواهيم در اين دنيا زندگى كنيم بايد به هم اعتماد داشته باشيم، چون اگر به هم اعتماد نكنيم، زندگى اجتماعى ناممكن مى گردد. اگر ميليون ها آجر پراكنده را روى هم بريزند ساختمانى ساخته نمى شود، اما بر طبق اسلوب و نظامى خاص مى توان با آن عمارتى نو ساخت. اگر اهل دنيا هستيم بايد اهل آخرت هم باشيم و بايد به يك سلسله مبانى معتقد باشيم تا بتوانيم در كنار هم، با امنيّت و آرامش زندگى كنيم. اگر جامعه مؤمن شد، مردم نسبت به هم خوشبين مى شوند و به هم اعتماد مى كنند و جوّ صميمى و درستى به وجود مى آيد.پيامبر كه «طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه» است مى داند درد ما كجاست، لذا روى دردها انگشت مى گذارد و مرهم و دواى آن را نشان مى دهد. الان اگر شما پرونده هايى كه در دادگاه ها هست، ببينيد متوجّه مى شويد كه هيچ يك از دعواها در مورد كارى معنوى نبوده است تمام پرونده ها، در مورد امور دنيوى است، براى مقدارى مال دنيا به جان هم مى افتند و خيانت و جنايت مى كنند. گاه دو برادر در مقابل هم مى ايستند. واقعاً ريشه همه گناهان، حب دنياست. قرآن مى فرمايد:: «زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الاَْنْعامِ; محبّت امور مادّى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاى ممتاز و چهارپايان و... در نظر مردم جلوه داده شده است.»(4) زنان، بچه ها، پول هاى نقد و... زينت حيات هستند. در آيه، فعل مجهول استعمال شده به گونه اى كه ذهن انسان به همه جا مى رود كه آيا آن را شيطان زينت داده، يا دوستان، يا شهوات و يا به يك معنا خدا براى امتحان؟ اين همه تزيين همه جانبه اجازه حركت نمى دهد، لذا اسلام پى در پى سفارش ترك مى دهد، تا سدّى در مقابل شهوات پايان ناپذير بشر درست كند، چرا كه جاذبه هاى دنيا بسيار زياد است.پی نوشتها: 1. بحار، ج 74، ص 188.2. مراد از قلب در اين جا روح است.3. نهج البلاغه، كلمه قصار، شماره 228.4. آيه 14 سوره آل عمران.منبع:پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)/خ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 243]