تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836093924




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عرفان امام و منازل چهارگانه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عرفان امام و منازل چهارگانه
عرفان امام و منازل چهارگانه بسم اللّه الرحمن الرحيمآنچه در آثار ادبي و عرفاني امام خميني "قدس سره" در سالهاي آخر عمر پر بركتش ديده مي‏شود ـ چه به صورت اشعار، چه نامه‏ها و مكتوبات عرفاني ـ نشان از نوعي "شوريدگي" و "دلدادگي" و "عشق" مي‏دهد.ابراز حالات ويژة روحي و بي‏تابي‏هاي معنوي در راه وصل به جانان و اينكه همه چيز را فداي "او" كردن و همة مراحل را براي رسيدن به عشق و معشوق پيمودن و در اين راه، از هيچ چيز پروا نداشتن و... همه از نشانه‏ها و آثار چنين عشق و مرتبة والاي از خود بريدن و به محبوب رسيدن است. آنچه انسان را به محبوب و معبود مي‏رساند، عبارت است از: ـ عبادتـ علمـ عرفانـ و... عشقهر يك از مراحل سه گانة اوّل، گاهي هم به جاي "رساندن"، مانع مي‏شود و به جاي "خدايي شدن" به "خودي بودن" مي‏انجامد و به جاي ايجاد نورانيت، "حجاب" مي‏آورد.اينكه انسان در محدودة "عبادت ظاهري" نماند، و به اصطلاحات علمي و قيل و قال مدرسه، دل خوش نكند، و مباحث عرفاني براي او دكان نشود، بلكه به كنه و جوهرة ناب بندگي و آزادگي برسد، موهبتي است كه خاصّ ويژگان است. در متون ديني هم (چه در آيات، چه روايات، و چه حتّي در سيرة معصومين و بزرگان دين) به رگه‏هايي از اشارات و تصريحاتي بر مي‏خوريم كه از اين قشري‏گري و جمود برظواهر، يا از ژرفايي و رسيدن به باطن و جوهر ناب بندگي ياد كرده است.آنچه در آثار امام راحل "قدس سره" بخصوص در اشعارش مشهود است، اشاره به اين منازل و مراحل و واديهاي سلوك و رسيدن به مرحلة چهارم و "عشق ناب به خدا" است. شوريدگيهاي سالهاي آخر عمر حضرت امام نيز گوياي اين حال متعالي و مقدّس است.آنچه در اين نوشته، در پي آنيم، مروري بر "ديوان امام" و ردّيابي اين مراحل و منازل اربعه در سروده‏هاي حضرت اوست.اگر در اشعار امام مي‏بينيم كه از معبد و مسجد و طاعت و عبادت ريايي و ماذنه و دير راهب و سجّاده و صومعه و محراب و... نقد مي‏شود و از بي حاصلي اينها ياد مي‏شود، ناظر به رواياتي است كه از "عبادت بي علم" و "طول ركوع و سجود بدون تفكّر" و "پرسشهاي ريايي "و... نكوهش شده است.و اگر حملة تند و تيز امام را به كتاب و مدرسه و قيل و قال درس و بحث و شفا و اسفار و فيلسوف و فتوحات و مصباح و اوراق و دكّة علم و صحبت شيخ و عقالِ عقل و برهان و... مي‏بينيم، باز ناظر به آنجاست كه علم و اصطلاحات علمي، حجاب گردد و علم، تنها در دانستنيهاي درس و بحث و تعليم و تعلّم خلاصه شود، نه آن نور امنيّتي كه دلها را روشن و با صفا مي‏سازد. به فرمودة امام صادق"ع":"ليس العلمُ بالتعلّم، انّما هو نورٌ يَقَعُ في قلبِ مَنْ يُريد اللّه تبارك و تعالي اَن يهديه"(1)و اگر مي‏بينيم كه با قلم و تعبيري تند، از عرفان و خانقاه و صوفي و درويش و خرقة ملّوث و قلندران و مسند و... انتقاد مي‏كند و اينها را همه هيچ مي‏شمارد، آنجاست كه عرفان بازي و دستگاه سازي و مريد پروري و انزواگزيني و بي خيالي، محصول اينگونه صوفيگري‏هاي بي‏خاصيّت باشد.و... بالاخره اگر از مي و ساغر و ميكده و خم و جرعه و سبو و جام و باده و جرگة عشاق و عاكف ميخانه شدن و... سخن مي‏گويد، رسيدن به نهايت "عشق راستين" و دريدنِ همة حجابها و ظواهر و چشيدن طعم خوش "عبوديت عاشقانه" و "نورانيت علم" و "عرفان ناب" را در نظر دارد.با اين مقدّمات كه گفته شد، مروري به برخي از سروده‏هاي حضرت امام داريم و اين مراحل اربعه و منازل چهارگانه را در اشعار او پي مي‏گيريم.(2)* * *با اشاره اينكه بلبل باغ جنان هم راهي به دوست ندارد و در پي آن "قبله نما"ست.مي‏گويد:عارف و صوفي از اين باديه دور افتادندجام مي گير ز مطرب، كه روي سوي صفاهمه در عيد به صحرا و گلستان بروندمن سر مست ز ميخانه كنم رو به خدا (ص 39)در غزلي ديگر، كه سخن از مي و جامي است كه جان را فاني مي‏سازد و انسان را از "خود" رها مي‏سازد و همة تعلّقات را مي‏زدايد و در خلوتگه رندان بي حرمت، در اثر آن سرمستي از بادة عشق، سجود و قيام را بر هم مي‏ريزد:روم در جرگة پيران از خود بي‏خبر، شايدبرون سازند از جانم به مي افكار خامم راو اين "عدم نامه" را به ساغر ختم مي‏كند و اين "حسن ختام" را به گوش "پير صومعه" مي‏رساند. (ص 40)در غزلي ديگر مي‏گويد(ص42):رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزاربه دو عالم ندهم روي دل آراي تو را...دكّة علم و خرد بست، در عشق گشودآنكه مي‏داشت به سر، علّت سوداي تو را مي‏بينيم كه علم و عقل و خرقه و مسند، همه در برابر "عشق"، هيچ است.باز مي‏بينيم كه با محور قرار دادن "عشق" و "نيستي" و "فنا"، بر علوم رايج چنين مي‏آشوبد(ص44):"اسفار" و "شفا"ي ابن سينا نگشودبا آن همه جرّ و بحث‏ها مشكل ما در همين راستا، در غزل ديگري مي‏خوانيم(ص 48):از درس و بحث مدرسه‏ام حاصلي نشدكي مي‏توان رسيد به دريا از اين سرابهرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدمچيزي نبود، غير حجابي پس از حجابباز در همين محور، پس از بيان آنكه "جام باده"، روح افزا و درمانگر است، نه مدرس و مربّي و حكيم و خطيب و حلقة صوفي و اصحاب صليب، مي‏فرمايد(ص51):از "فتوحات"م نشد فتحي و از "مصباح"، نوريهر چه خواهم در درون جامة آن دلفريب استدر غزل ديگري ظاهرسازيهاي دراويش را به‏سُخره مي‏گيرد و دربارة اين ظواهر فريبا مي‏گويد(ص54):خرقه و خانقه از مذهب رندان دور استآنكه دوري كند از اين و از آن، درويش استنيست درويش كه دارد كله درويشيآنكه ناديده كلاه و سر و جان، درويش استحلقة ذكر مياراي، كه ذاكر، يار استآنكه ذاكر بشناسد به عيان، درويش استوي از غزل "سرّجان"، پريشانحالي خود را از جام "بلي" مي‏داند كه از "روز الست" در دل ريشه دارد و اين عشق بي انجام و آغاز را ماية خريدن ناز معشوق مي‏شمارد و مي‏گويد(ص65):حلقة صوفي و دير راهبم هرگز مجويمرغ بال و پر زده، با زاغ هم پرواز نيستو در جاي ديگر، عقل را ديوانة او شدن مي‏داند و از خود گذشتن را، نشانة عاشقي، و مي‏گويد(ص67):رهرو عشقي اگر، خرقه و سجاده فكنكه بجز عشق، تو را رهرو اين منزل نيستاگر از اهل دلي، صوفي و زاهد بگذاركه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيستو در ادامه، با تاكيد بر اينكه "اهل دل" بودن، راه اصلي است و آرزوي رهايي از خرقه سالوس مي‏كند و چنين مي‏گويد:علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشّاق، ره باطل نيست.كه به عيان، خرقة صوفي و سجادة زاهد و علم و عرفان را براي رسيدن به "منزلگاه عشاق"، ناتوان مي‏شمارد و در اينكه براي يافتن دل و دلدار، نبايد راه را گم كرد و در پيچ و خم ظواهر و علوم و اصطلاحات ماند، در غزل "قصّة مستي" اينگونه مي‏سرايد (ص71):آنكه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيستآنچه‏جان جويد،به‏دست‏صوفي بيگانه نيستگفته‏هاي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخدر خور وصف جمال دلبر فرزانه نيستدر غزل ديگر راه علم و عقل را از ديوانگي جدا مي‏داند و تنها راه آشنايي با دوست را مستي و ديوانگي و از خويشتن بيگانگي مي‏شمارد(ص72).درويشي را در درويش صفتي مي‏داند و صوفي راستين را اهل صفا و عالم واقعي را آراسته به اخلاص، و گرنه علمش حجاب مي‏شود و دگر هيچ و اينكه (ص74):عارف كه ز عرفان كتبي چند فرا خواندبسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچدر غزل ديگري كه سخن از عشق دلدار است و مي‏زدگان بيخود از خويش، باز هم از حجاب و مانع بودن "علم و عرفان" مي‏گويد(ص82):عشقت از مدرسه و حلقة صوفي راندمبندة حلقه بگوش در خمّارم كردنقد از مدّعيان بي باطن همچنان ادامه مي‏يابد و در غزلي از زهد فروشان قلندر و عبادتهاي كاسب كارانه و مرشد بازي هاي دكان دارانه و صوفي‏هاي پر ادعا انتقاد مي‏كند(ص94) و در جاي ديگر، ضمن ستايش از مستان از خود بي خود و بي نصيبي عاقلان، به حجاب بودن علم مي‏پردازد و افق تازه‏اي را پيش خود مي‏يابد، وقتي كه از "عرفان" به "عشق" مي‏رسد. با هم بخوانيم (ص104):در بر دلشدگان، علم حجاب است، حجاباز حجاب‏آنكه برون رفت بحق، جاهل بود ...چون‏به "عشق" آمدم از حوزة"عرفان"، ديدمآنچه خوانديم و شنيديم، همه باطل بودباز هم رستن از پوسته و رسيدن به مغز. مي‏بينيم كه در بتكده و كعبه و خانقاه و دير و كنيسه، جلوه و نام و كلامي از آن "دلبر" نمي‏يابد و در "مدرس فقيه"، تنها قيل و قال مي‏بيند و محضر اديب را هم فاقد آن گمشده مي‏يابد، حتي در صفوف قلندران هم تنها مديحه سرايي از قلندران را مشاهده مي‏كند و در نهايت، "يك قطره مي" از جام دلبر را عطاكنندة چيزي مي‏داند كه در همة ملك جهان نيست(ص108).ديوان امام"ره" را مرور مي‏كنيم. همچنان جلوه‏هايي از اين حقيقت ناب كه وقتي پرتو حسن به جان بيفتد، عشق همة دردها را درمان مي‏كند و همان جلوه كه بر موسي‏عمران نمود، در جان عاشق هم آتش مي‏افروزد(ص115):ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافتآنكه را برهان حيران ساز تو حيران نمودو اين حقيقت، در جاي ديگر اينگونه متجلّي است (ص117):از در مدرسه و دير، برون خواهم تاختعاكف ساية آن سرو روان خواهي ديدو در اقبال به عشق و مستي گويد (ص122):برگير جام و جامة زهد و ريا درآرمحراب را به شيخ رياكار، واگذاربا پير ميكده خبر حال ما بگوبا ساغري برون كند از جان ما خماردر غزل ديگر، باز هم سخن از ساقي و ميكده و عشـق يار مطـرح است و(ص125):گر گذشتي به در مدرسه، با شيخ بگوپي تعليم تو آن لاله عذار آمد بازدكّة زهد ببنديد در اين فصل طربكه بگوش دل ما نغمة تار آمد بازدر غزل "آواز سروش" (ص130 يكسره سخن از مدهوشي حاصل از ميكده و پيمانه و باده فروشي است كه نارسايي گامهاي مسير علم و عرفان و مدرسه و خرابات و عالم و صوفي را جبران مي‏كند:از دم شيخ، شفاي دل من حاصل نيستبايدم شكوه برم پيش بت باده فروشنه محقّق خبري داشت، نه عارف، اثريبعد از اين دست من و دامن پيري خاموشعالم و حوزة خود، صوفي و خلوتگه خويشما و كوي بت حيرت زدة خانه به دوشاز در مدرسه و دير و خرابات شدمتاشوم بر در ميعادگهش حلقه بگوشگوش از عربدة صوفي و درويش ببندتا به جانت رسد از كوي دل، آواز سروشدر غزل بعدي، باز هم صحبت از عهد بستن با پير مي فروشي است و بي حاصلي شيخ خرقه پوش و قيل و قال مدرسه (ص131):از قيل و قال مدرسه‏ام حاصلي نشدجز حرف دلخراش، پس از آن همه خروشدر غزل "نهانخانة اسرار" (ص138) نيز سخن از روي نياز بردن بر در ميكده و پيرمغان است و همان مضاميني كه در ص 130 هم بود.صوفي و خرقة خود، زاهد و سجادة خويشمن سوي دير مغان، نغمه نواز آمده‏امبا دلي غمزده از دير به مسجد رفتمبه اميدي هله با سوز و گداز آمده‏امدر غزل ديگر (ص140) از دغلبازي صوفي به امان آمده و از قيل و قال مدرسه، به ميكده و عالم عشق و سرمستي پناه مي‏آورد و با روان شوريده، در پي گشودن گره‏هاي بسته با غمزة يار است:شيخ را گو كه در مدرسه بر بند، كه منزين همه قال و مقال تو به جان آمده‏امسرخم باز كن اي پير كه در درگه توباشعف، رقص كنان، دست فشان آمده‏امو با بيان اينكه "همه جا خانة يار است كه يارم همه جاست"، به شهود خدا در ذرّه ذرة هستي اشاره مي‏كند كه اينگونه تجلّي خدا را جز در ديد عاشقانة عرفاني نمي‏توان يافت. غزل "خال لب" نيز، كه براي نخستين بار پس از ارتحال حضرت امام"قدس سره" از سوي فرزندش مرحوم حاج احمد آقا به ملّت داغديدة ايران عرضه شد، همين حال و هوا و شوريدگي عاشقانه و فارغ از خود شدن و منصوروار، خريدار سرِ دار شدن و شرر غم دلدار به چشم مي‏خورد و گريز از پندهاي واعظ شهر و دور افكندن جامة زهد و ريا و پوشيدن خرقة پير خراباتي و اين حالت كه (ص142):در ميخانه گشاييد به رويم شب و روزكه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدمو در صفحة بعد نيز، شهرة شهر شدن را در پي گرفتاري در كمند سر زلف يار مي‏داند و مي‏گويد: مستي علم و عمل رخت ببست از سر منتا كه از ساغر لبريز تو هشيار شدم.در غزل "جامه دران"(ص151) خواستار جام مي از دست دلبر مي‏شود و پروانه‏وار گرد شمع روي دوست مي‏چرخد و دنيا را همچون قفسي و دامي مي‏بيند كه بايد از پرپر شدن در آن و ماندن در اين رها شد و آرزو مي‏كند كه خرقة ملوّث و سجّادة ريا را بر در ميخانه بردرد و از سبوي عشق، جرعه‏اي نوشيده و مستانه، جان از خرقة هستي درآورد:گر از سبوي عشق دهد يار، جرعه‏ايمسـتانه جـان ز خرقة هسـتي درآورمو اين يادآور وصفي است كه حضرت امير"ع" در نهج البلاغه از متّقين دارد كه چنان مشتاق ثواب وبيمناك از عقاب‏اند كه اگر "اجل" نبود، يك چشم برهم زدن جانهايشان در زندان تن نمي‏ماند:وَلَو لا الاجَلُ الّذي كتب اللّهُ عليهم لَم تستَقَّر ارواحُهُم في اَجسادهم" (3)اين بي تابي از ماندن در قفس تن و زندان زندگي و شوق به رهايي از اين جهان كه خاصّ مرحلة عشق است، در غزلها و موارد ديگر هم ديده مي‏شود و اظهار اميدواري مي‏كند كه روزي برسد تا از اين خانه هجرت كرده و پروانه‏وار در شعلة شمع وجود دلدار بسوزد(ص 158): روي از خـانـقه و صـومـه بــرگـردانـمسجـده بر خـاك در ساقـي ميخانه كنمحال،حاصل‏نشد از موعظه‏صوفي‏و شيخرو بــه كـوي صـنمي واله و ديـوانه كنموي خود را "زادة عشق" مي‏داند كه با مدّعيِ عاكف مسجد در نبرد است و خليلانه در آتش عشق يار مي‏رود و به مستي و بيهوشي در ميكده مي بالد و در نهايت چنين مي‏گويد (ص 163):با صوفي و درويش و قلندر به ستيزيمبا مي زدگان، گمشدگان باديه گرديمو همين مضامين را در غزل "جام ازل" (ص 167) دارد و خود را زادة عشق و پسرخواندة جام و دلدادة ميخانه و غلام پير مغان مي‏شمارد و هم از اصطلاحات مدرسه گريزان است و هم خردانديشان و عوام:با صوفي و با عارف و درويش به جنگيمپرخاش‏گر فلسفه و علم كلاميماز مدرسه مهجور و ز مخلوق، كناريممطرود خردپيشه و منفور عواميمدر "مناجات محبّين" از حضرت سجاد"ع"، سخن از چشيدن شيريني محبّت خدا و آن را با چيز ديگري عوض نكردن و شوق ديدار خدا داشتن و توفيق نظر به وجه‏اللّه داشتن است: "واجتبيتَهُ لمشاهَدَتك وَاَخْلَيتَ وجهَهُ لك و فَرّغْتَ فُوادَهُ لحِبّك و رَغّبْتَهُ فيما عِنْدك ....". اينگونه مضامين عاشقانه و پشت سر نهادن مراحل علم و عبادت و كتاب و كلام و رسيدن به شور و حال و بار يافتن به قرب و لذّت بردن از انس، در اشعار متعددي از حضرت امام ديده مي‏شود. غزل "باريار" (ص 168) يكي از اين نمونه‏هاست كه در آن از جمله مي‏خوانيم: راز دل غمديدة خود را به كه گويم؟من تشنة جام مي از آن كهنه سبويمبر دار كتاب از برم و جام ميْ آورتا آنچه كه در جمع كتب نيست، بجويماز پيچ و خم علم و خرد رخت ببندم تا بار دهد يار به پيچ و خمِ مويمو اين همان مراحل بالاتر از علم است كه شاعري گفته است:بشوي اوراق اگر همدرس ماييكه علم عشق در دفتر نباشداين ها مرحله‏اي است كه حتي پاي عرفان هم از پيمودن راه آن ناتوان است و تنها با شهپر عشق است كه مي‏توان در اين آفاق پر كشيد. حضرت امام در غزل "وادي ايمن"، در پي صاحبنظري است كه اين گم كرده راه را به منزل برساند و با گذراندن راه پر خطر عشق، به آن منزلگه ايمن، بار يابد. (ص 169):از ورق پارة عرفان خبري حاصل نيستاز نهانخانة رندان خبري مي‏جويممسند و خرقه و سجّاده ثمربخش نشداز گلستان رخ او ثمري مي‏جويم...ترك ميخانه و بتخانه و مسجد كردم در ره عشق رخت رهگذري مي‏جويماين ابيات را نيز دقت كنيد(ص 170):خرّم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويماز كف عقل برون جسته و ديوانه شويمبشكنيم آينة فلسفه و عرفان رااز صنم خانة اين قافله بيگانه شويمفارغ از خانقه و مدرسه و دير شدهپشت پايي زده بر هستي و فرزانه شويمدر غزل "غمزة دوست" (ص 186)، هدف از حضور در ميكده و بتكده و مسجد و دير را بهره از "نگاه دوست" مي‏داند و اينكه اگر به اين خواسته نرسد، آنها ثمري ندارد و همه چيز سراب است:بر در ميكده و بتكده و مسجد و ديرسجده آرم كه تو شايد نظري بنماييمشكلي‏حل نشد از مدرسه و صحبت شيخغمزه‏اي، تا گره از مشكل ما بگشاييو اين مضامين، تداعي كنندة عشق و شيدايي نهفته در "مناجات المريدين" امام سجّاد"ع" است كه عشق معبود را كارساز و درمان كننده و آرام بخش و همدم و... مي‏داند و در پي اين اكسير دگرگون ساز است: "...فانت لاغيرك مرادي، ولك لالسواك سَهَري و سُهادي و لِقائك قّرة عيني و وصلك مُني نفسي وَ اِليك شوقي و في محبّتك وَلَهي و اِلي هواك صَبابتي و رضاك بُغيتي وَ رويتك حاجتي و جوارُكَ طَلَبي و قُربُكَ غايةُ سُولي و في مناجاتِكَ رَوحي و راحتي و عِندكَ دوأُ عِلّتي و شفأُ غُلّتي و بَرْدُ لَوْعتي و كشفُ كُربتي..."(4)(ص 16)در غزل شرح پريشاني (ص 160) نيز كه با مطلع "درد خواهم، دوا نمي‏خواهم" از همين دلدادگي و شوق و انس و خريداري جفاي يار و عشق به بيماري آن محبوب سخن مي‏گويد و اينكه او دعا و ذكر و فكر و قبله و قبله نماست.به هر حال، آنچه امام را جذب كامل كرده و از همه چيز و همه جا و همه كس رهانده است، همان خلوت مستان و جرگة عشّاق است كه وراي آن اصطلاحات و علوم و زهد و عبادت و حلقة درويشان است. اين مرحله، اوج كمال روحي و رهايي از همة تعلّقات است. اين چند بيت را هم از غزل خلوت مستان(ص 187) مرور كنيم:در حلقة درويش نديديم صفاييدر صومعه از او نشنيديم نداييدر مدرسه از دوست نخوانديم كتابيدر ماذنه از يار نديديم صداييدر جمع كتب هيچ حجابي ندريديمدر درس صحف، راه نبرديم به جاييدر جرگه عشّاق روم، بلكه بيابم از گلشن دلدار، نسيمي، ردپايياين‏ما و مني جمله ز عقل است‏و عقال‏استدر خلوت مستان نه مني هست و نه ماييعلم هاي عاي بي‏اثر در ساختن روح و سعادت عالم، حجاب است، هم براي خود و هم براي ديگران به فرمودة حضرت علي"ع": "عِلمٌ لا يَنْفَعُ كَدوأِ لا يَنْجَحْ".(5)علم بي‏فايده همچون دارويي است كه اثر درماني ندارد. و به تعبير حضرت عيسي"ع": مثل عالمان بد، همچون صخره‏اي كه بر دهانة نهري قرار گرفته كه نه خود از آب مي‏نوشد و نه مي‏گذارد آب به مزرعه‏هاي تشنه برسد: "مَثَل علمأ السوءِ مَثَلُ صخرةٍ وقعت علي فَمِ النّهرِ، لا هِيَ تشربُ المأِ و لاهي تَتركُ المأِ يَخْلُصُ الي الزّرعِ".(6)اين حكمت متعالي را حضرت امام، در يك رباعي اينگونه مي‏سرايد(ص 212):علمي كه جز اصطلاح و الفاظ نبودجز تيرگي و حجاب چيزي نفزود هر چند تو حكمت الهي خوانيشراهي به سوي كعبة عاشق ننمودباز هم از رباعيات امام بخوانيم(ص 238):اي پير مرا به خانقه منزل دهاز ياد رخ دوست مراد دل دهحاصل نشد از مدرسه، جز دوري يارجانا مددي به عمر بي حاصل دهدر اينجا گريز از مدرسه به خانقاه است، تا عمر، حاصلي داشته باشد. ولي خواستة برتر، رها شدن از اين دوست و رسيدن به عشق و جنون(ص 238):يارب نظري ز پاكبازانم دهلطفي كن و ره به دلنوازانم دهاز مدرسه و خانقهم باز رهانمجنون كن و خاطر پريشانم دهباز هم نمونة ديگر، سپردن دلق و مسند به ديگران و بر هم زدن طومار حكمت و فلسفه و عرفان، در برابر وصول به بارگاه عشق ست. چنين مي‏خوانيم(ص 223):آن روز كه ره به سوي ميخانه برمياران همه را به دلق و مسند سپرمطومار حكيم و فيلسوف وعارففرياد كشان و پاي كوبان بدرم* * *گرچه بناي كار در اين بررسي، "ديوان امام" بود، ليكن در نامه‏ها و مكتوبات عرفاني حضرت امام"قدس سرّه" نيز اشاراتي به اين "موانع راه" و "منازل سلوك" و "حُجب نور" ديده مي‏شود.دريغ است كه در اين نوشته، نگاهي به آن رهنمودهاي حكيمانه و نواهاي عاشقانه و عارفانه نداشته باشيم.در نامه‏اي عارفانه به خانم فاطمه طباطبايي (همسر مرحوم حاج احمد آقا) در چند مورد از اين رشحات ناب ديده مي‏شود:"...دخترم! سرگرمي به علوم حتي عرفان و توحيد، اگر براي انباشتن اصطلاحات است ـ كه هست ـ و براي خود اين علوم است، سالك را به مقصد نزديك نمي‏كند كه دور مي‏كند؛ "العلم هوالحجاب الأكبر". و اگر حق جويي و عشق به او انگيزه است ـ كه بسيار نادر است ـ چراغ راه است و نور هدايت؛ "العلم نورٌ يقذفه اللّه في قلب من يشأِ". و براي رسيدن به گوشه‏اي از آن، تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است."(7)"به قدر ميسور، در رفع حُجب و شكستن اقفال براي رسيدن به آب زلال و سرچشمة نور كوشش كن. تا جواني در دست توست، كوشش كن در عمل و تهذيب قلب و در شكستن اقفال و رفع حجب، كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديكترند. موفق مي‏شوند و يك پير موفق نمي‏شود."(8)"... بافته‏هاي سابق را جز مشتي الفاظ نمي‏بينم و به تو و ساير جوانها كه طالب معرفتند، وصيّت مي‏كنم كه شما و همة موجودات جلوة اويند و ظهور ويند، كوشش و مجاهده كنيد تا بارقه‏اي از آن را بيابيد و در آن محو شويد واز نيستي به هستي مطلق رسيد."(9)"... شب گذشته، اسمأ كتب عرفاني را پرسيدي. دخترم! در رفع حجب كوش نه در جمع كتب. گيرم كتب عرفاني و فلسفي را از بازار به منزل و از محلّي به محلّي انتقال دادي، يا آن كه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردي و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتي عرضه كردي و حضّار را فريفتة معلومات خود كردي و با فريب شيطاني و نفس امّاره خبيث‏تر از شيطان، محمولة خود را سنگين تر كردي و با لعبة ابليس مجلس آرا شدي و خداي نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد ـ كه خواهد آمد ـ آيا با اين محموله‏هاي بسيار به حُجب افزودي يا از حجب كاستي؟ خداي عزوجلّ براي بيداري علما آية شريفة "مثل الّذين حمّلوا التوراة" را آورده تا بدانند انباشتن علوم، ـ گرچه علم شرايع و توحيد باشد ـ از حجب نمي‏كاهد، بلكه افزايش مي‏دهد و از حجب صغار او را به حجب كبار مي‏كشاند. نمي‏گويم از علم و عرفان و فلسفه بگريز و با جهل، عمر بگذران، كه اين انحراف است. مي‏گويم كوشش و مجاهده كن كه انگيزة الهي و براي دوست باشد و اگر عرضه كني براي خدا و تربيت بندگان او باشد، نه براي ريا و خودنمايي..."(10)اين نكتة لطيف و ظريف را هم بخوانيم:"همچون عاشق بي‏سوادي كه به سوادِ نامة محبوب نظر كند و دل خوش دارد كه اين نامة محبوب است و همچون پارسي زبانِ پريشانِ عربي نداني كه قرآن كريم را خوانَد و چون از اوست، لذت بَرَد و حالي به او دست دهد كه هزاران بار بهتر از اديب دانشمندي است كه به اِعراب و مزاياي ادبي و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود را گرم كند و فيلسوف و عارفي كه به مسائل عقل و ذوقي آن بينديشد و از محبوب غافل باشد، چون مطالعة كتب فلسفي و عرفاني كه به محتواي كتاب مشغول و به گويندة آن كاري ندارد."(11)حضرت امام "قدس سره" در يك نامة عرفاني ديگر خطاب به فرزند گرامي‏شان حاج سيد احمد آقا، نكاتي در همين مقوله دارد كه جملاتي هم از اين نامه تقديم مي‏شود:"...پس ميزان عرفان و حرمان، "انگيزه" است. هر قدر انگيزه‏ها به نور فطرت نزديك‏تر باشند، از حُجُب، حتي حجب نور وارسته تر، به مبدا نور وابسته ترند، تا آنجا كه سخن از وابستگي نيز كفر است."(12)در همين نامه مي‏خوانيم:"...كوشش كن كلمة توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برساني كه حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل بُرهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده واثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مي‏باشند ـ پاي استدلاليان چوبين بود ـ و آنگاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي‏شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال، اثبات عقلي كرده است."(13)حضرت امام"ره" در نامة عرفاني ديگري كه براي خانم فاطمه طباطبايي در سال 65 (سه سال پيش از ارتحالش) نوشته است، اينگونه مي‏نگارد:"...در جواني كه نشاط و توان بود با مكايد شيطان و عامل آن كه نفس امّاره است سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق و برقي شدم كه نه از آنها جمعيّت حاصل شد. نه حال و هيچ‏گاه در صدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و مُلك آنها به ملكوت برنيامدم و گفتم: "از قيل و قال مدرسه‏ام حاصلي نشد، جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش" و چنان به عمق اعتبارات فرو رفتم و به جاي رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويي در كون و مكان خبري نيست. جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انساني و معارف الهي و حقايق فلسفي طالب را كه به فطرت اللّه مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اكبر فرو برده.اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوي دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحي حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتي دست داد، چه رسد به غير آنها كه خود داستان غم انگيز دارد."(14)و به فرزندش چنين نصيحت مي‏كند:"...پس از اين پير بينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است؛ به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوي او جلّ و علا باش. جواني‏ها و عيش و نوشهاي آن بسيار زودگذر است كه من خود همة مراحلش را طي كردم."(15)* * *خلاصة سخن آنكه در مراحل سلوك و كمال نفس، بايد اين چهار گام را برداشت: اوّل: در پوستة ظاهري عبادت نماندن و به ژرفاي عبوديت رسيدندوّم: دربند اصطلاحات علمي و دروس مدرسه‏اي، از نورانيت قلب محروم نگشتنسوم: دفتر و بساط درويشي و عرفاني نگشودن و از حصار الفاظ به درون عرفانِ ناب پاي نهادنچهارم: رسيدن به مرحلة فنا و بيخودي و رستن از همه تعلّقاتِ خودي و تعيّناتِ فردي كه محصول "عشق" است و اين وادي با اصطلاحاتِ مي و باده و شراب و مستي بيان مي‏شود.پايان اين نوشتار را غزل ديگري از حضرت امام"قدس سره" قرار مي‏دهيم كه از اين شيفتگي و شيدايي و سرمستي از بادة عشق و محبّت الهي و شوق رفتن و رسيدن و حيراني و پريشاني لبريز است. آري، غزلِ "محفل دلسوختگان" (ص 66):عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نيستكيست كاين آتش افروخته در جانش نيستجز تو در محفل دلسوختگان ذكري نيستاين حديثي است كه آغازش پايانش نيستراز دل را نتوان پيش كسي باز نمودجزبر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيستبا كه گويم كه بجز دوست نبيند هرگزآنكه انديشة ديدار به فرمانش نيستگوشة چشم گشا بر من مسكين بنگرناز كن ناز، كه اين باديه سامانش نيستسرخُم باز كن و ساغر لبريزم دهكه بجز تو سرپيمانه و پيمانش نيستنتوان بست زبانش ز پريشان گوييآنكه در سينه بجز قلب پريشانش نيستپاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربندكه كسي نيست كه سرگشته و حيرانش نيستپى نوشت:1ـ بحار الانوار، ج 1 ص 225. 2ـ منبع مطالعه و بررسي "ديوان امام" است كه از سوي "موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني" چاپ شده است و شمارة صفحاتي كه در متن مي‏آيد، براساس اين ديوان است. 3ـ نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 193 (متّقين). 4ـ مفاتيح الجنان، ص 124 مناجاتِ هشتم از مناجات خمسة عشر. 5ـ غررالحكم، حديث 6292. 6ـ العلم و الحكمه في الكتاب و السنّه، ري شهري، ص 446. 7ـ صحيفه نور، ج 22، ص 343. 8ـ همان، ص 344. 9ـ همان، ص 345. 10ـ همان، ص 346. 11ـ همان، ص 347. 12ـ همان، ص 359. 13ـ همان، ص 361. 14ـ همان، ص 380. 15ـ همان، ص 381. برگرفته از نشريه حضور صفحه 192 – 204 نوشته جواد محدثي، تولد : 1332منبع : www.seraj.ir/خ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 436]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن