واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: سیاست > انتخابات - علی شفیعمازندرانی اگر امام (ره) را رهبری کاریزماتیک همراه با جذبه شدید دینی و سیاسی در بطن و متن انقلاب اسلامی ایران بدانیم، شاید این شبهه پدید آید که انقلاب اسلامی محصول و فرزند گونهای پوپولیسم در لباس دینمداری و اسلامیت به رهبری یک روحانی و فقیه بوده است. این مقاله استدلالهایی را در جهت بطلان و نفی چنین انگارهای بسط داده است.«پوپولیسم» بیش از آن که صرفاً جریانی سیاسی باشد، یک بستر فرهنگی است که غالبا از دل ادبیات و رفتار عوام بازتولید میشود و ظاهراً نقش مدافع «مردم» را برعهده میگیرد. اما این تنها سطح ماجرا است و مابقی افزون بر این است. پوپولیسم از لایههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مردم تن میزند تا به تودهای بیشکل بپیوندد و به عبارتی در این تراکم انبوه خود را پنهان سازد و نقش دهان این توده بیشکل را بازی کند. پوپولیسم هنگامی بسیار در صحنههای سیاسی هویدا میشود که معمولا شکاف عظیمی میان مردم و نخبگان ایجاد میشود. پوپولیستها از این خلأ عظیم استفاده میکنند تا به نام مردم علیه نخبگان موضع بگیرند و آنها را طرد ورد کنند. ادبیات پوپولیستی تحت تأثیر نوعی رمانتیسم بدوی (دهقانیگری، روستایی منشی و مخالفت با تکنولوژی) و گذشتهگرایانه است که میکوشد معادلات بغرنج اجتماع را در حد گزارههای ساده و پیش پا افتاده و شبهه برانگیز باز تولید کند تا بتواند حجم عظیمتری از تودههای بیشکل را تحت استیلا و قیادت خود در آورد تا بتواند قدرت سیاسی را از این طریق قبضه کند.عدهای از پژوهشگران و تحلیلگران سیاسی و جامعهشناسی در برابر واقعیت انقلاب اسلامی ایران به زعامت امام خمینی (ره) و بدون در نظر گرفتن زیرساختهای فرهنگی موثر بر روند انقلاب، آن را حرکتی پوپولیستی قلمداد کرده و امام (ره) را نمونه شاخص یک رهبر پوپولیست که از طریق تهییج تودهها به قدرت سیاسی تکیه زده میپندارند. اساس مشکل این تحلیل این است که این دسته از پژوهندگان سطح «تودهگرایی» از یک سو و سطح «شخصیت کاریزماتیک امام» از سوی دیگر را در هم ادغام کرده و به عبارت بهتر سطوح را نسبت به هم تقلیل دادهاند؛ یعنی اینکه تودهگرایی را مساوی با گرایش به یک شخصیت کاریزماتیک دانستهاند که این اصطلاحات، ناشی از بیدقتی و حتی غرضورزی در جهت تثبیت یک تئوری منفیگویانه و یکسویه نگرانه است. در حالی که اصطلاح کاریزما / کاریزماتیک با آن که به تودهها اشاره دارد ولی اصلا نگرش آن به تودهها، بیشکل و سرسری نیست بلکه میکوشد منزلت و پایگاه درخور و ملموسی به آنها بدهد.امام (ره) به عنوان یک رهبر کاریزماتیک که جذبه دینی و سیاسی داشت، توانست انقلابی در دستگاه فقه سیاسی ایجاد کند که این انقلاب تنها در سطح تئوری متوقف نماند بلکه دستاورد بزرگ امام در راه دگردیسی فقه سیاسی وگذار آن به فقه انقلابی و پویشی، صورتبندی مجدد مفهوم مردم بود. این قضیه احتیاج به واکاوی تئوریک و معرفتی بیشتری دارد که در اینجا بدان خواهیم پرداخت. امام (ره) با توجه به تاریخ سیاسی ایران و بسامد سلطان محوری و سلطنتپیشگی در طول این تاریخ و شورشها و جنبشهای آزادیخواهانه و عدالتخواهانه علیه نظام سلطانی، توانست فقه سیاسی درون نظم سلطانی را به فقه سیاسی مردم محورگذار دهد، به واقع امام (ره) فقه سیاسی معطوف به تثبیت نظام سلطنتی را سلاح تئوریکی در جهت براندازی نظم پیشگفته و استقرار نظم نوین تحت عنوان نظم مردمی میدانست و همین گذار تند و تیز و انقلابی و انتقادی در همان بدو پیداییاش مخالفان جدیای از طیف فقهای وابسته به نظام سلطانی را علیه وی شوراند.پس با اندکی تدقیق و دقت نظر میتوان اذعان کرد که امام (ره) در دل دستگاه فقه سیاسیاش توانست صورتبندی جدیدی از مفهوم مردم طراحی کند و آن را بدل به نیروی جنبشی در جهت تثبیت نظمی مردمی نماید. پس انقلاب اسلامی عملا و از بنیاد با توجه به نقش محوری مردم شکل گرفت. گرچه امام در بدو تاسیس هویت مادی انقلاب بارها و بارها اعلام کرد که این انقلاب از آن «پابرهنگان» و «مستضعفان» است اما این تلقی را نه در گفتمانهای چپگرا و سوسیالیستی بلکه باید در دل فقه سیاسی امام (ره) جستوجو کرد. اشتباه بسیاری از پژوهندگان حوزه انقلاب اسلامی این است که توجه امام(ره) به مستضعفان و رنجبران را حاکی از تأثیر امام از گفتمان غالب آن دوره یعنی سوسیالیسم انقلابی مارکسیستی - لنینیستی میدانند در حالی که اگر کلیت بافت تاریخی فقه سیاسی را در نظر آوریم در مییابیم که اساساً مردم و نقش آنها در فقه سیاسی ادوار پیشین چندان مشخص نبود و اصطلاحا متعین نبود چراکه در نظمهای پیشین فقه سیاسی طبق فرمول فرادستان و فرودستان پیش میرفت در حالی که در نظم مردمیای که امام تئوریزه و تاسیس کرد این فرمول براندازی میشود چون دیگر سلطانی وجود ندارد بلکه این «مردم»اند (و «مردم» فقه سیاسی امام (ره) هستند) که تقدیر انقلاب را به دست میگیرند تا بتوانند اراده جمعی خود در نهادی با عنوان جمهوری اساسی متبلور کنند. اندیشه امام در باب «مردم به مثابه مستضعفان و پابرهنگان» در جایی و مقامی میتواند بسیار مورد توجه قرار گیرد که با اندکی دقت و ژرفنگری درمییابیم که در دهههای 1350 و 1360 ما با رشد گفتمانهای چپگرا و مارکسیستی که حتی برخی از گروههای اسلامگرا را به شدت تحتتأثیر خود قرار داده بودند، مواجهیم. امام به مثابه فقیه انقلاب میبایست خط فارق سفت و سختی میان بنیانهای معرفتی و تئوریک خود در باب مفهوم مردم در مقابل چپگرایان رسم میکرد تا به عبارتی خلط موضع نشود. نخستین اصلی که شکاف میان مردم - امام و مردم - چپگرایان را تشدید میکند، تکیه و تأکید بر جنبه دینی و شیعی به مثابه هویت درونماندگار این مردم است که در قاموس تفکر چپگرایان خالی است. چپگرایان با نفی هرگونه صورتها و نمودهای دینی در زیست جهان ایرانی عملا از تحلیل جنبشهای ترقیخواهانه شیعی علیه خلفای عرب و مغولها درماندند در حالی که در ذات تفکر امام این «شیعه بودن» است که با الهام از قیام حسینی به رشد مبارزه علیه بیگانگان و ایلغار مغول دامن میزند و آن را همچنان سرپا نگاه میدارد. رجوع امام(ره) به قیام حسینی و تفسیر وجوه تاریخی و سیاسی آن در پیشبرد انقلاب اسلامی و تزریق این گفتمان به ادبیات انقلاب اسلامی شاید بزرگترین و سترگترین رویکردی است که امام پیشه کرد تا راه را بر نفوذ ادبیات مارکسیستی خلق محور بندد.خلقی که مارکسیستها تصور میکردند یک عنصر مهم هویتی و وحدتبخش را نداشت و آن، اسلام شیعی بود. لذا مارکسیستها مجبور بودند برای رفع این نقصان هویتسازی یا جعل هویت کنند و شاید بهترین راه برای این جعل هویت، انتقاد سیاسی مارکسیستی بود یعنی توجه به ساختارهای اقتصادی فاسدی که منجر به تحکیم سلطه سیاسی شاهان میشد. این تحلیل مارکسیستی شاید در وهله اول موفقیتآمیز و کارآمد به نظر میرسید اما از درک یک نکته اساسی عاجز بود و آن بنمایه فرهنگیای بود که پشت اقتصاد پنهان بود و از ریشههای دینی تغذیه میکرد.مارکسیستها از درک این نکته عاجز بودند که مدل جهشهای اقتصادی مارکس در قالب دورهبندهای تاریخی مبتنی بر فرهنگ اروپا محور بود و اگر مارکس چنین تحلیلی را ارائه کرده بود با مد نظر قرار دادن بنمایههای فرهنگ فئودالی و بورژوازی اروپایی بود اما فرهنگ شیعی و اقتصاد برآمده از آن، کاملاً ساختار متفاوتی با ساختار کشورها و ملل اروپایی دارد.نکته دوم به واقع دیالکتیک اثباتی میان مردم و کاریزما را نشانه میرود. امام با تکیه بر شأن فقیه به مثابه رهبر و مغز متفکر انقلاب و قرار دادن فقیه در بطن و متن به دست گرفتن حکومت اسلامی اساساً نقش مردم را هم به تبع آن پررنگتر و پربسامدتر کرد. بدین معنا که امام با گذار فقیه از طبقهای متعلق به طبقات نظم سلطانی به نظم مردمی و تأکید بر چهره انقلابی فقیه علیه نظم سلطانی، اساسا مردم را صورتبندیای در جهت تخدیش چهره سلطانی فقیه و تثبیت چهره انقلابی فقیه میداند و چهبسا که امام(ره) بارها در گفتارها و بیانات خود روحانیان و فقهای درخدمت دربار را به باد نقد و نکوهش گرفت که به بسیاری از آنها این نکته گران آمد.امام (ره ) هیچگاه فیالمثل دسته خاصی از مردم را جدا نکرد تا قدرت سیاسی را به آنها تفویض کند. امام(ره) در سخنانش از مستضعفان و پابرهنگان نام میبرد و از آنها باقوت و شدت دفاع میکند این استضعاف تنها معنای اقتصادی ندارد بلکه در نیت و اندیشه امام(ره) این استضعاف بالکل در تمام ساختارهای جامعه ایران دیدنی و مثال زدنی است. امام(ره) خود را متعلق به کلیت مردم و جامعه میداند و از بازاریان و حجرهداران بازار نیز که پا در رکاب او داشتند، حمایت میکند و نیز از روشنفکران و نخبگانی که از طریق کارتئوریک و فرهنگی به بدنه پرشکوه انقلاب پیوستند. پس عملاً تکیه و تأکید امام بر مستضعفان ناظر بر تمامی مردمی است که از ظلم و ستم شاه به تنگ آمده بودند و به عبارتی خواستار عبور و گذار از نظم سلطانی به نظم مردمی بودند. پس امام(ره) در تئوری و عملکردش به هیچوجه پوپولیست نبوده و نیست چرا که امام (ره) میکوشد پیوند معناداری میان مردم در نظم سلطانی فقه سیاسی از یکسو و مردم در نظم مردمی فقه سیاسی از سوی دیگر برقرار کند و سکان این پیوند انقلابی را با مردم در دست بگیرد. میتوان اذعان کرد انقلابی که امام(ره) در صورتبندی سیاسی اقشار و لایههای مردم با تکیه بر فقه سیاسیاش ایجاد کرد، بسیار مهم و حاوی نکته بزرگی است و آن این است که ما با پیروزی انقلاب اسلامی به زعامت امام(ره) با شکل دیگری از مردم روبهرو هستیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]