واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بازيگران «ولايت عشق» از خاطرات خود گفتند
چند سال پس از ساخت سريال تلويزيوني «ولايت عشق» و در روزهاي نزديك به ميلاد امام رضا(ع) مرور خاطرات بازيگران اين سريال خالي از لطف نيست.به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از سايت خبري سيمافيلم، اين مجموعه تلويزيوني كه از توليدات سيما فيلم است، در سالهاي 1375تا 1379 در قالب داستاني ساخته شده و در آن بازيگراني مانند محمد صادقي، اكبر زنجانپور، بيتا فرهي، مريلا زارعي، دانيال حكيمي، بيژن امكانيان، لادن طباطبايي، عنايت بخشي، مهدي فخيمزاده و .. بازي كردهاند. بازيگران اين مجموعه پس از سالها از تجربيات و خاطراتشان در زمان توليد «ولايت عشق» گفتهاند كه در ادامه ميخوانيد: **محمد صادقي(مأمون): بازي در اين نقش تاريخي براي من تجربه نويي بود. صدابرداري سر صحنه با آن لباس و گريم خاص و آن شرايط زماني و مكاني كه لازم بود بازيگر با آن مأنوس باشد و در آن چارچوب عمل كند، همه اينها من را نگران كرد. طوري كه به آقاي فخيمزاده گفتم من احساس ميكنم حداقل چند هفته يا يك ماه وقت لازم دارم تا بتوانم خودم را در قالب اين نقش قرار بدهم. **اكبر زنجانپور(ابن سهل): نقشي كه براي من در نظر گرفته شده بود، نقش فضل بن سهل بود. تا پيش از اين كه سناريو را بخوانم اسم فضل را نشنيده بودم. **بيژن امكانيان (ابن عقيل): از ابتدا آقاي فخيمزاده به من يادآوري كردند كه از خصوصيات اين نقش، فعال بودنش است. خلاف بقيه كاراكترها كه بيشتر نقششان در قصر ميگذرد، ايشان به من گفتند كه اين كاراكتر بيشتر زندگياش روي اسب ميگذرد و بسيار جنگاور است. **لادن طباطبايي(طاهره): اولين قدم اين بود كه با فيزيك يك دختر بيابانگرد و دختري كه با اسب و محيط بيايان انس گرفته باشد، كنار ميآمدم. راه رفتنش، نشستنش روي اسب و هرچه كه در رفتارش وجود داشت، حاكي از نوعي بدويت بود. **دانيال حكيمي: آقاي فخيمزاده هرازگاهي سر تمرينات ما ميآمد. سوار كار خوبي هم هستند. من و ايشان هميشه سر اسب سواري كري داشتيم. ايشان ميگفت من بهتر از تو اسب سوار ميشوم و من ميگفتم كه خير، من بهتر از تو اسب سوار ميشوم. يكي از دلايلي كه باعث شد من خوب اسب سواري را ياد بگيرم، همين كري خواندنها بود.(مي خندد) البته اسب سواريام هم بهتر از آقاي فخيمزاده است! چند سال پس از ساخت سريال تلويزيوني «ولايت عشق» و در روزهاي نزديك به ميلاد امام رضا(ع) مرور خاطرات بازيگران اين سريال خالي از لطف نيست.من در جايي قرار بود با سگها درگير بشوم و درگيري هم بسيار شديد بود. با شمشير حمله ميكردم، سگها را ميفرستادند طرف من، من هي عقب ميكشيدم و جلو ميرفتم. خاك زيادي آنجا بود و .... تا جايي كه آخر كار من بريدم و فشار خونم پايين رفت و چند لحظهاي بيهوش شدم.
**مريلا زارعي(گلناز): به هر حال اساس كار ما اسب بود و هر تاخت كه شما ميبينيد در كار، حاصل چند بار تمرين و تكرار بود. ممكن بود شرايط متفاوتي پيش بيايد. قرار بود از خيل اسراء، طاهره را آزاد كنم. قرار بود بعد از آن به صورت واژگون با پشتك زدن از بالاي كوه بياييم پايين. من و خانم طباطبايي در اين واژگون شدنها به نوعي به هم گره خورديم. من فقط تنها صدايي كه شنيدم صداي خرد شدن مهرههاي گردنم بود. ** بيتا فرهي(آذردخت): آذردخت زن بسيار هوشمند و سياست پيشهاي است و رگههاي منفي در شخصيت اين زن وجود داشت كه براي من بسيار جذابيت داشت. **رامبد جوان(امين): نقش جذاب و متنوع بود؛ يعني يك بعدي نبود. شايد در دو يا سه بعد، اين نقش شخصيت خودش را نشان ميداد. برايم جذاب بود كه اين نقش را بازي كنم؛ مردي خشن و تا حدودي مهربان. مردن اين شخصيت يك ذره برايم تلخ بود. احساس ميكردم كه دارم حذف ميشوم. نه حذف شدن از فيلم. احساس ميكردم از بازي كه دارم ميكنم حدف ميشوم. ميخواستم مردنش فرق بكند با همه مرگهاي توي فيلمها. جوري كه يك دفعه تق! تمام كند! بازي در اين نقش تاريخي براي من تجربه نويي بود. صدابرداري سر صحنه با آن لباس و گريم خاص و آن شرايط زماني و مكاني كه لازم بود بازيگر با آن مأنوس باشد و در آن چارچوب عمل كند، همه اينها من را نگران كرد. طوري كه به آقاي فخيمزاده گفتم من احساس ميكنم حداقل چند هفته يا يك ماه وقت لازم دارم تا بتوانم خودم را در قالب اين نقش قرار بدهم.با كارگردان رابطه خوبي داشتيم. ايشان تن صداي خاصي دارند. حجم صداشان هم زياد است. مثل اين كه اين بداخلاقيشان سر صحنه را دوستانشان قبلا سر صحنه ديده بودند. يك بار نشسته بودند. متن را نگاه ميكردند و نور داشت آماده ميشد و همه پخش و پلا شده بودند. يك دفعه شنيدم آقاي فخيمزاده داد زدند: ناااادرررر... ديگر همه كاري نداشتند به اين كه آيا اسمشان نادر هست يا نه. همه تند جمع شدند. **مهدي فخيم زاده (كارگردان): -من ميگويم بايد يك ريتم واحدي را از روز اول فيلمبرداري شروع كنيد و تا روز آخر بايد با همان ريتم پيش برويد. بايد روزي هفده ساعت كار بشود. - رابطه من با هنرپيشههايم كاملا مشخص و حرفهاي است. من خودم يك پا هنر پيشهام و بازيگرهايم را كاملا درك ميكنم. ولي آدم بد اخلاقي هستم سر صحنه. صدام هم بلند است. ولي با همديگر كار را شروع ميكنيم و با هم تمام ميكنيم.
- اين سابقه بازي كردن من در نقشهاي منفي هم يك مقدار فكر ميكنم سوال بر انگيز است. به نظرم ساده ترين جواب اين است كه هميشه كوزهگر از كوزه شكسته آب ميخورد! - ما رفته بوديم شهرك پرندك در اطراف رباط كريم و در يك خانهاي بوديم كه سالها بود كسي در آن زندگي نميكرد. نه لوله كشي داشت نه آب داشت نه برق داشت. اينها را درست ميكرديم با يك وضعيت بد. در زمستان شب تا صبح با نفتي كه ميسوزاندند در بخاريها سر ميكرديم. كه هر شب در اكثر اتاقها اين بخاريها دود ميزد، طوري كه صبح كه بيدار ميشديم سينه هامان گرفته بود. سر كار هم دو تا پيت حلبي آتش روشن ميكردند همه دور آن جمع ميشديم. حالا فكر كنيد همه با لباسهاي تاريخي دور پيت حلبي جمع شدند. اين طوري كار را ميگرفتيم. تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 706]