تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دور...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836190513




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به‌ قاصدكي‌ كه‌ هرگز نيامد


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: برگرفته از سایت مجله راه زندگی خسته‌ام‌. خسته‌ از تحمل‌ تنهايي‌ در جمع‌ وشمارش‌ روزهاي‌ بي‌لبخندي‌ كه‌ بي‌هيچ‌ تفاوتي‌با يكديگر از سرزمين‌ روحم‌ مي‌گذرند و دل‌ تنگ‌من‌ و اميدهاي‌ بر باد رفته‌ام‌ را ناديده‌ مي‌گيرند.ماه‌هاست‌ از خود مي‌پرسم‌، اين‌ خواب‌ كي‌ به‌سراغم‌ مي‌آيد، با چشمان‌ هميشه‌ ترم‌ آشتي‌مي‌كند و با به‌ حركت‌ درآوردن‌ چرخه‌ از ياد رفته‌زندگي‌ سابقم‌، به‌ من‌ مي‌فهماند كه‌ ديگر نبايدچشم‌ انتظار قاصدك‌ شادي‌ بمانم‌ و پاييزهاي‌مكرر در مكرر را به‌ اميد بهاري‌ گمشده‌، بشمارم‌.گفتم‌ بهار و به‌ ياد او افتادم‌. همان‌ كسي‌ كه‌ دريكي‌ از روزهاي‌ پاياني‌ زيباترين‌ فصل‌ سال‌، كاملااتفاقي‌ وارد زندگي‌ام‌ شد. امتحانات‌ پايان‌ ترم‌ سال‌ دوم‌ نزديك‌ شده‌بود و من‌ مثل‌ هميشه‌، با درس‌ زبان‌ مشكل‌داشتم‌. پيش‌ از آن‌، دختر خاله‌ام‌ فريبا كه‌ سه‌،چهار سالي‌ از من‌ بزرگتر بود، كمكم‌ مي‌كرد واشكال‌هايم‌ را برطرف‌ مي‌نمود. اما ديگرنمي‌توانستم‌ روي‌ فريبا حساب‌ كنم‌. او ازدواج‌كرده‌ بود و براي‌ زندگي‌ در كنار همسرش‌ به‌ شهرديگري‌ رفته‌ بود. به‌ همين‌ خاطر تصميم‌ گرفتم‌ ازدوستانم‌ كمك‌ بخواهم‌. خب‌، به‌ هر حال‌ ما بايددر يك‌ چنين‌ مواقعي‌ دست‌ همديگر رامي‌گرفتيم‌. دوست‌ صميمي‌ام‌ مينا، وقتي‌درخواست‌ مرا شنيد، پيشنهاد كرد بعد از ظهرهابه‌ خانه‌شان‌ بروم‌ تا با هم‌ همه‌ كتاب‌ را دوره‌كنيم‌. من‌ اين‌ موضوع‌ را با مادرم‌ در ميان‌گذاشتم‌. او با توجه‌ به‌ شناختي‌ كه‌ از والدين‌ ميناداشت‌، اجازه‌ داد. دو هفته‌اي‌ تا زمان‌ برگزاري‌امتحانات‌ وقت‌ داشتيم‌ و بايد به‌ شدت‌ درس‌مي‌خوانديم‌ و با يك‌ برنامه‌ زمان‌بندي‌ شده‌ ودقيق‌، خود را به‌ كلاس‌ مي‌رسانديم‌. خوشبختانه‌با همكاري‌ و دلسوزي‌ مينا، اشكال‌هايم‌ برطرف‌شدند و من‌ توانستم‌ امتحانم‌ را با موفقيت‌پشت‌سر بگذارم‌. هر چند حالا آرزو مي‌كنم‌ كه‌اي‌كاش‌ از تمام‌ درس‌ها مردود مي‌شدم‌ و پا به‌ خانه‌مينا نمي‌گذاشتم‌. دو سه‌ روزي‌ از دادن‌ كارنامه‌ها گذشته‌ بودكه‌ مينا به‌ خانه‌ ما تلفن‌ زد و گفت‌ دوست‌ برادرش‌از من‌ خوشش‌ آمده‌ و تصميم‌ گرفته‌ با من‌ ازدواج‌كند. نمي‌دانستم‌ در جواب‌ چه‌ بگويم‌. راستش‌ رابخواهيد، هيچ‌ وقت‌ با چنين‌ موضوعي‌ رو به‌ رونشده‌ بودم‌. همه‌ خواستگارهاي‌ من‌، هميشه‌ باخانواده‌ام‌ صحبت‌ مي‌كردند و همه‌ مسايل‌ را باآنان‌ در ميان‌ مي‌گذاشتند. از اين‌ گذشته‌، اصلا اورا به‌ خاطر نمي‌آوردم‌. به‌ همين‌ خاطر مينامجبور شد كلي‌ توضيح‌ دهد تا جوان‌ ساده‌ و سربه‌ زيري‌ را كه‌ براي‌ چند لحظه‌ كوتاه‌ ديده‌ بودم‌،به‌ ياد بياورم‌. آن‌ روز، به‌ مينا گفتم‌ كه‌ قصدازدواج‌ ندارم‌. دلم‌ مي‌خواست‌ درس‌ بخوانم‌ و دررشته‌ مورد علاقه‌ام‌ ادامه‌ تحصيل‌ بدهم‌. اينهاتمام‌ آرزوهاي‌ شانزده‌ سالگي‌ من‌ بودند. ولي‌مينا آنقدر گفت‌ و گفت‌ و آنقدر پيغام‌هاي‌ مهدي‌را برايم‌ آورد كه‌ كمي‌ مردد شدم‌. آخرخصوصياتي‌ كه‌ از او مي‌گفتند، شبيه‌ همان‌چيزهايي‌ بود كه‌ براي‌ همسر آينده‌ام‌ در نظرگرفته‌ بودم‌: مهرباني‌، سادگي‌ و پشتكار. درگير ودار ترديد بودم‌ و نمي‌دانستم‌ آيا اين‌ موضوع‌ راجدي‌ بگيرم‌ و با مادرم‌ در ميان‌ بگذارم‌ يا نه‌ كه‌ اوبه‌ خانه‌مان‌ تلفن‌ زد. مي‌خواستم‌ گوشي‌ را قطع‌كنم‌ و به‌ دنياي‌ پاك‌ و بي‌دغدغه‌ خود برگردم‌. اماوسوسه‌اي‌ عظيم‌، براي‌ يك‌ لحظه‌ دلم‌ را پر كرد ومن‌ به‌ حرفهايش‌ گوش‌ دادم‌. او قسم‌ مي‌خورد ومي‌گفت‌ قصدي‌ جز ازدواج‌ با من‌ ندارد ومي‌خواهد شرايط و خصوصياتش‌ را بگويد. من‌وقتي‌ موضوع‌ را چنين‌ ديدم‌، از او خواستم‌ كه‌ اگرواقعا در تصميم‌ خود جدي‌ است‌ و قصد بدي‌ندارد با خانواده‌اش‌ به‌ خواستگاري‌ام‌ بيايد.مهدي‌ قبول‌ كرد. آن‌ شب‌، همه‌ چيز را براي‌مادرم‌ گفتم‌. مدتي‌ گذشت‌ و روزهاي‌ من‌ در انتظار تماس‌تلفني‌ خانواده‌ مهدي‌ سپري‌ شد. ولي‌ از آنهاخبري‌ نبود. فكر كردم‌، شايد مهدي‌، مثل‌ خيلي‌از پسرهاي‌ ديگر فقط قصد وقت‌گذراني‌ داشته‌،مي‌خواسته‌ از من‌ براي‌ پر كردن‌ ساعت‌هاي‌تنهايي‌اش‌ استفاده‌ كند و دست‌ آخر هم‌ بدون‌هيچ‌ تعهدي‌ به‌ دنبال‌ زندگي‌ و سرنوشت‌ خودبرود. از اين‌ كه‌ به‌ راحتي‌ به‌ او اعتماد كرده‌ بودم‌،متأسف‌ بودم‌ و خود را مغبون‌ شده‌، مي‌ديدم‌.ولي‌ در عين‌ حال‌ از اين‌ كه‌ خيلي‌ زود جلوي‌خطاهاي‌ بزرگتري‌ را گرفته‌ بودم‌ و خودم‌ را آلوده‌ارتباط با پسر نامحرمي‌ نكرده‌ بودم‌، احساس‌رضايت‌ مي‌نمودم‌. ديگر داشتم‌ او و تعريف‌هاي‌مينا، آن‌ مكالمه‌ تلفني‌ كوتاه‌ و قصري‌ را كه‌ درخيال‌ خود ساخته‌ بودم‌، از ياد مي‌بردم‌ كه‌ بازدوستم‌ با حرفهايش‌ مرا به‌ عالم‌ رويا برد. دوستم‌مي‌گفت‌ مهدي‌ از اين‌ كه‌ نتوانسته‌ به‌خواستگاري‌ بيايد، واقعا ناراحت‌ است‌. او درتمام‌ اين‌ مدت‌ با خانواده‌اش‌ درگير بوده‌ و هنوزنتوانسته‌ آنان‌ را راضي‌ كند تا به‌ ازدواج‌ او با يك‌دختر غريبه‌ رضايت‌ دهند. از قرار معلوم‌، درخانواده‌ آنان‌ ازدواج‌ فاميلي‌، تنها نوع‌ ازدواج‌ بودو پدر مهدي‌ هم‌ اصرار داشت‌ خواهرزاده‌اش‌ را به‌عقد او درآورد. او حاضر نبود به‌ حرف‌ها و نظرات‌فرزندش‌ توجه‌ كند. بعد از چند ماه‌، او دوباره‌ به‌ خانه‌مان‌ تلفن‌زد. ولي‌ من‌ گوشي‌ را قطع‌ كردم‌. آخر به‌ عينه‌ديده‌ بودم‌ ازدواج‌هايي‌ كه‌ بدون‌ رضايت‌خانواده‌ها صورت‌ گيرد، پس‌ از مدتي‌ با چه‌مشكلات‌ عجيب‌ و غريبي‌ رو به‌ رو مي‌شود. كلام‌آخر اين‌ بود: آنها مرا نمي‌خواستند و من‌ براي‌ورود به‌ خانواده‌ آنان‌ اصراري‌ نداشتم‌. آن‌ شب‌، مهدي‌ مجددا تماس‌ گرفت‌ و اين‌ باربا مادرم‌ صحبت‌ كرد. گويا قرار شده‌ بود فردا باخانواده‌اش‌ به‌ خانه‌مان‌ بيايند. ساعت‌ها به‌كندي‌ گذشتند و سرانجام‌ زنگ‌ به‌ صدا درآمد. امابرخلاف‌ انتظار ما، او تنها خواهرش‌ را به‌ همراه‌آورده‌ بود. سعيده‌، خواهر خواستگارم‌ درباره‌شغل‌ برادرش‌ صحبت‌ كرد. از خانواده‌شان‌ گفت‌ واز مخالفت‌ آنان‌. اما قول‌ داد به‌ هر نحو ممكن‌رضايت‌شان‌ را جلب‌ كند. در طول‌ چند ماه‌ بعد، آن‌ دو چند بار به‌خانه‌مان‌ آمدند. پدرم‌ در مورد مهدي‌ تحقيق‌ كردو موافقت‌ خود را اعلام‌ نمود. ديگر احساس‌مي‌كردم‌ به‌ او علاقمند شده‌ام‌ و بايد به‌ خاطر او وعهد نابسته‌مان‌ صبر كنم‌. بخصوص‌ كه‌ از گوشه‌ وكنار شنيدم‌، خانواده‌اش‌ او را به‌ شدت‌ تحت‌فشار قرار داده‌اند و سعيده‌ را به‌ خاطر پيشقدم‌شدن‌ در خواستگاري‌ مورد ملامت‌هاي‌ مكررقرار داده‌اند. مهدي‌ در خانه‌ وضع‌ مناسبي‌نداشت‌ و صبر و انتظار تنها كاري‌ بود كه‌ از دست‌من‌ برمي‌آمد. من‌ آينده‌ خود را فقط در كنار اومي‌ديدم‌. در ذهنم‌ براي‌ زندگي‌ مشتركمان‌ نقشه‌مي‌كشيدم‌. خودم‌ را در خانه‌ كوچكمان‌ تصورمي‌كردم‌ و روزهاي‌ خوب‌ نيامده‌ را پيشاپيش‌مي‌شمردم‌. به‌ خاطر همين‌ حس‌ عجيب‌ بود كه‌حتي‌ نمي‌توانستم‌ روي‌ پيشنهادهاي‌ افراد ديگرفكر كنم‌ چه‌ برسد به‌ اين‌ كه‌ چنين‌ احتمالي‌ را درنظر بگيرم‌. سال‌هاي‌ تحصيل‌ من‌ در دبيرستان‌ با اين‌روياهاي‌ دور و دست‌نيافتني‌ سپري‌ شد. من‌ هم‌مثل‌ همكلاسي‌هايم‌ در كنكور شركت‌ كردم‌ و به‌سرنوشت‌ صدها هزار داوطلبي‌ كه‌ پشت‌ درهاي‌بسته‌ دانشگاه‌، منتظر مي‌مانند دچار شدم‌.قبول‌ نشدن‌ در كنكور، شايد براي‌ بعضي‌ها به‌معناي‌ شكستي‌ وحشتناك‌ باشد. اما براي‌ من‌اينطور نبود. من‌ به‌ اين‌ راحتي‌ها نااميدنمي‌شدم‌. چرا كه‌ به‌ خودم‌ اعتماد داشتم‌.توانايي‌هايم‌ را مي‌شناختم‌ و مي‌دانستم‌ كه‌ دراين‌ سال‌هاي‌ دراز انتظار، درس‌ خواندن‌ بهترين‌همراه‌ من‌ است‌. فرداي‌ طلايي‌ در راه‌ بود و من‌صداي‌ سم‌ اسب‌ سپيد خوشبختي‌ را ازدوردست‌هاي‌ دور مي‌شنيدم‌. ما مي‌توانستيم‌ دركنار هم‌ باشيم‌. ماه‌ها گذشت‌. خواستگارها آمدند و رفتند ومن‌ فقط به‌ خاطر مهدي‌ جواب‌ رد مي‌دادم‌. آخرمطمئن‌ بودم‌، مردي‌ كه‌ براي‌ زندگي‌ برگزيده‌ام‌،نهايت‌ تلاش‌ خود را به‌ كار مي‌برد و با سياست‌ ودورانديشي‌ سرانجام‌ آنان‌ را راضي‌ مي‌كند. ولي‌در جشن‌ عروسي‌ مينا ـ دوستم‌ ـ غيرواقعي‌بودن‌ اين‌ خيال‌ها برايم‌ ثابت‌ شد. من‌ در آنجابراي‌ اولين‌ بار با خانواده‌ مهدي‌ روبرو گشتم‌ و ازبرخورد سرد و سنگين‌شان‌ فهميدم‌ در تمام‌ آن‌سال‌ها، هيچ‌ كار مثبتي‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌. من‌براي‌ آنان‌ همچنان‌ غريبه‌ بودم‌ و بيگانه‌ هم‌ باقي‌مي‌ماندم‌. به‌ همين‌ دليل‌ از مهدي‌ خواستم‌ارتباطش‌ را تا زمان‌ خواستگاري‌ رسمي‌ قطع‌كند. او حرفهايم‌ را نمي‌پذيرفت‌. ولي‌ وقتي‌ اصرارمرا ديد و فهميد در تصميم‌ خود مصمم‌ هستم‌، به‌شرط آن‌ كه‌ منتظرش‌ بمانم‌، راضي‌ شد. حالا كه‌فكر مي‌كنم‌ مي‌بينم‌ نبايد چنين‌ قولي‌ مي‌دادم‌ وخود را به‌ تعهدي‌ كه‌ هيچ‌ تضميني‌ براي‌ آن‌ وجودنداشت‌، مقيد مي‌كردم‌. چهار ماه‌ تمام‌ را با بيم‌ و اميد و اضطراب‌گذراندم‌. هر لحظه‌ منتظر بودم‌ تا خبر خوشي‌ ازآنان‌ به‌ گوشم‌ برسد. چرا كه‌ به‌ او و به‌ قلبم‌ كه‌هنوز به‌ بازگشت‌ او و خانواده‌اش‌ گواهي‌ مي‌داد،ايمان‌ داشتم‌. ولي‌ به‌ جاي‌ چنين‌ پيام‌هايي‌، خبرازدواج‌ قريب‌الوقوع‌ مهدي‌ را شنيدم‌. ازدواجي‌كه‌ به‌ گفته‌ همه‌ به‌ اجبار و از سر ناچاري‌ صورت‌گرفته‌ بود. همه‌ مي‌گفتند او ناراضي‌ است‌ و هنوزبه‌ من‌ فكر مي‌كند. ولي‌ فكر بدون‌ تلاش‌ به‌ چه‌درد من‌ مي‌خورد. داشتم‌ ديوانه‌ مي‌شدم‌. كنترلم‌را از دست‌ داده‌ بودم‌. اشك‌هايم‌ بي‌محابا فرومي‌ريختند و همه‌ را از داستان‌ تلخ‌ زندگي‌ام‌ بااطلاع‌ مي‌كردند. مادر عزيزم‌ كه‌ از جان‌مي‌پرستمش‌، تنها كسي‌ بود كه‌ دلداري‌ام‌ مي‌دادو مي‌گفت‌: پاصلا مسأله‌اي‌ نيست‌، تو هنوز خيلي‌جواني‌ و روزهاي‌ زيادي‌ در پيش‌ رو داري‌.پ ولي‌مگر مي‌شد به‌ همين‌ راحتي‌ از كنار چنين‌ اتفاقي‌گذشت‌ و اين‌ ناجوانمردي‌ را ناديده‌ گرفت‌.نمي‌دانم‌، شايد ورود به‌ يك‌ چنين‌ ماجرايي‌ ازابتدا كار اشتباهي‌ بود. شايد هم‌ من‌ بسيار ساده‌و خوش‌باور بودم‌. ولي‌ حالا هر چه‌ بود، گذشته‌است‌. تازگي‌ها به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ام‌ تا وقتي‌زنده‌ام‌ بايد زندگي‌ كنم‌ و آن‌ را با تمام‌ خوبي‌ها وبدي‌هايش‌ بپذيرم‌. هر چند اين‌ كار، گاهي‌ واقعادشوار است‌.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن