واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: كیمیایی در زندگی شخصی خودش هم به رفاقت احترام گذاشته است. مسعود كیمیایی با اسفندیار منفردزاده، اكبر معززی، سعید پیردوست و فرامرز قریبیان بچهمحل بود. این جمع رفقا بعدها... گم شدن در كوچه مردمشما چندتا «رفیق» دارید؟ صدالبته كه رفاقت با آشنایی زمین تا آسمان فرق دارد. بین رفقا ـ آنهایی كه واقعا با هم رفیقاند ـ فداكاری و ایثار و صداقت حرف اول و آخر را میزند. رفیق در فرهنگ ما با همان چیزی از «دوستی» و «آشنایی» جدا میشود، كه بهش میگویند «مرام»، «معرفت». شما رفیق بامعرفتی هستید؟ یا رفیق بامرامی دارید؟پیدا كردن یكی دو تا رفیق با مرام در طول زندگی موهبت بزرگی است كه آن هم بیشتر وقتها در جوانی اتفاق میافتد. بعضیها میگویند آدم اگر در جوانی از این دست رفقای كاردرست پیدا كرد كه در این صورت تا حدود زیادی قضیه حل است وگرنه بعدها كه سن و سالی از آدم گذشت دیگر بعید است این معجزه اتفاق بیفتد. گرچه واضح و مبرهن است كه ما از آن پیرمردها نیستیم كه تا حرف هر چیزی شد، آه بلندی بكشیم و نگاهمان (مثل سریالهای ایرانی) به دورست ناپیدایی گره بخورد و در فضایی آكنده از افسوس و دریغ، زیر لب زمزمه كنیم كه مثلا «مرد هم مردهای قدیم»، «فوتبال هم فوتبالهای قدیم»، «آلبالو خشكه هم آلبالو خشكههای قدیم» و (به قول آدمهای خیلی باسواد) قس علیهذا. اما باید اعتراف كنیم، در این یك مورد با این گونه آقایان پیرمردهای محترم و عزیزتر از جان موافقیم كه «رفیق هم رفیقهای قدیم».قدیمها رفیق از برادر نزدیكتر بود. رفیقها حاضر بودند برای همدیگر فداكاریهای بزرگ بكنند، رفیقها برای هم میمردند. البته از این نكته حاشیهای بگذریم كه گاهی هم برای مرام و معرفت و رفاقت حاضر بودند آدم دیگری را بكشند! این نكته را هم كه دیگر فیلمهای سینمایی عمیقا به شما آموزش دادهاند كه «خواهر رفیق مثل خواهر خود آدم میماند». وقتی یادی از رفیق و رفاقت در ایران و فرهنگ ایرانی میكنیم، نمیشود پدیده رفاقت در سینمای ایران و فیلمهایی را كه خصوصا در یك دوره تاریخی خاص ساخته شدهاند، نادیده گرفت. دورهای هست كه در آن مرام و معرفت و رفاقت پایه اصلی و اساسی داستان خیلی از فیلمها را تشكیل میدهد و بیشك و بدون تردید تكستاره درخشان آسمان رفاقت در سینمای ایران (كه اندازه 4 تا لامپ پرمصرف 1000 هم در آسمان مورد اشاره میدرخشد) كسی نیست جز... مسعود كیمیایی.میشود گفت توجه اكید به مضمون رفیق و رفاقت در سینمای ایران، با فیلمهای مسعود كیمیایی آغاز شد. در آن دوره فیلمسازهای دیگری هم به این مضمون پرداختند، رفته رفته با گذشت زمان و تحولات جامعه، رفاقت در سینمای ایران جایگاه گذشتهاش را از دست داد، اما این پدیده همچنان در سینمای كیمیایی ماند. او در تكتك فیلمهایش به رفاقت و مرام و معرفت پایبند ماند و آن را ستود. البته باید از این نكته بسیار حاشیهای هم بگذریم كه همواره در فیلمهای كیمیایی اگر رفیقی خیانت میكرد، تنها و تنها با چاقوی ضامندار آن یكی رفیق خیانتدیدهاش مواجه بود و هست.فیلم ضیافت، آدمهایی را نشان میدهد كه ته رفاقتاند. 7 دوست در سال 1355 پس از اتمام دوره دبیرستان در یك كافه قرار میگذارند كه چند سال بعد، در یك ساعت و روز مشخص همدیگر را دوباره ببینند. همه رفقا میآیند جز یك نفر. این هم از آن دیالوگهای مخصوص مورد كیمیایی است. وقتی رفقا دارند با هم قرار و مدار میگذارند: «میدونین بچهها، سخته، همین حالا فكراتونو بكنین، هر كی نه ته دلش اومد، دستشو بكشه كه اگه حالا بكشه بهتر از اینه كه نیاد و زیر و رو بكشه».مرسدس، رد پای گرگ، سربازهای جمعه و ... فیلمهایی است كه میتوان ردی از رفاقت را در آنها دید. كیمیایی در زندگی شخصی خودش هم به رفاقت احترام گذاشته است. مسعود كیمیایی با اسفندیار منفردزاده، اكبر معززی، سعید پیردوست و فرامرز قریبیان بچهمحل بود. این جمع رفقا بعدها هر كدام به نحوی در سینمای ایران ایفای نقش كردند. منفردزاده به موسیقی روی آورد و موسیقی فیلمهای درخشانی از جمله برای فیلمهای كیمیایی را ساخت. فرامرز قریبیان در چند فیلم از مسعود كیمیایی بازی كرد و سالها نقش اول بسیاری از فیلمهای ایرانی بود، سعید پیردوست و اكبر معززی هم بازیگر شدند و در بسیاری از فیلمهای كیمیایی بازی كردند. جالب این كه عضو دیگر این حلقه رفاقتی احمدرضا احمدی، شاعر نام آشنای معاصر بود و هست. در آن سالهای دور، وقتی كیمیایی میخواست اولین فیلمش را بسازد، چون كیمیایی سابقه كار نداشت، قرار شد از او تست بگیرند و او یك سكانس را كارگردانی كند. در این سكانس چند دقیقهای، فرامرز قریبیان و احمدرضا احمدی برای اولین بار مقابل دوربین رفتند و بازی كردند و در حالیكه آن زمان موسیقی فیلمها انتخابی بود، كیمیایی از اسفندیار منفردزاده خواست تا برای همین فیلم موسیقی بسازد.كیمیایی زمانی در مصاحبهاش با حمید نعمتالله در ماهنامه فیلم گفته بود: «همه چیز نسل ما بیرون خانه و با هم بود. پس هر آنچه بود در همان كوچه و اطراف محله بود. حالا اینجاست كه رفاقت میشود بزرگترین حكم. یعنی وقتی زندگی میرود تو كوچه، اصل و زندگی تبدیل میشود به رابطه، رابطه با رفقا». البته نه كه فكر كنید حالا كه در بیشتر فیلمهای كیمیایی رفاقت و رفیق بازی موضوع اصلی فیلم است یعنی این كه او آخر رفاقت است. آدمها بالاخره در یك جاهایی نه در خود فیلمها كه در بیرون از دنیای سینما و پرده نقرهای گاهی كم میآورند. كم آوردن در رفاقت به این منظور نیست كه رفیق گرمابه و گلستانت را ببوسی و بگذاریاش كنار و تنها اگر روزی روزگاری كارت به آن رفیقت افتاد بروی سراغش؛ نه اینطورها هم نیست. گاهی آدمها (حتی از نوع مسعود كیمیاییاش) دوستانی را از قلم میاندازند و فراموششان میكنند. بالاخره وقتی یك نفر با كلی از بچه محلهایش مشهور میشود ممكن است بعضی از دوستان دیگرش را فراموش كند. یادش نیاید كه سر صحنه فیلمی دستیاری داشته كه سینما را میفهمیده و كمك حالش بوده، اما در سینما به آنچه حقاش بوده نرسیده است. جایی كه فقط نیاز به حمایت رفیقی داشته مثل مسعود كیمیایی. اینها عیب نیست، بالاخره آدم یك جاهایی هم فراموشش میشود. همه رفاقتها كه بین بچه محلها و همسایهها كه نیست، بگذریم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 538]