تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 21 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840255468




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

موفرفری و موقرمزی(4)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: موفرفري و موقرمزي(4)
موفرفري و موقرمزي
موقرمزي، عرق کرده بود، ولي همچنان مي‌گشت. بالاخره موفرفري دلش سوخت. از جايش بلند شد و گفت: اين‌طوري فايده ندارد. بايد همه چيز را مرتب کنيم، تا کفش‌ها پيدا شوند.موقرمزي گفت: اينکه خيلي طول مي‌کشد.موفرفري شروع به جمع و جور کردن وسايل وسط اتاق کرد و گفت: چاره‌اي نيست!آنها شروع کردند به مرتب کردن وسايل. موفرفري در کمد را باز کرد. يک بسته عدس از آن بيرون آورد و گفت: اين عدس‌ها، اينجا چه مي‌کند؟موقرمزي گفت: آخ... آخ... يادم رفت. چند روز پيش خريده بودم تا عدسي درست کنيم.دوباره مشغول شدند. اين بارموفرفري ماهي‌تابه‌اي را از توي کمد بيرون کشيد. موقرمزي گفت: مي‌خواستم نيمرو درست کنم... يادم رفت. ا... تخم‌  مرغ ها هم که توي اين کشو هستند!ناگهان فرياد کشيد: عينکم .. عينکم... بالاخره پيدايش کردم. خدا مي‌داند چقدر دنبالش گشتم!موفرفري گفت: بيا، اين هم ساعتت!وسايلي که خيلي وقت بود موقرمزي گم کرده بود، يکي يکي پيدا مي‌شد. اتاق موقرمزي مرتب شد، ولي کفش‌ها پيدا نشد. ديگر غروب شده بود. موقرمزي گفت: امروز که نتوانستم سرکار برگردم. ولي فردا چه کار کنم؟ چه بهانه‌اي بياورم؟بعد با خستگي خودش را روي صندلي انداخت. موفرفري دست‌هايش را به کمرش زد. وسط اتاق ايستاد و گفت: اتاق که مرتب شد. همه جا را گشتيم. پس تو کفش‌هايت را کجا گذاشتي؟
موفرفري و موقرمزي
او به طرف آشپزخانه رفت و گفت: از گرسنگي مُرديم. اول غذا بخوريم، بعد فکري براي کفش‌هايت بکنيم. به طرف قابلمه رفت و گفت:با لوبيا‌پلو چطوري؟موفرفري قابلمه را برداشت تا تويش برنج بريزد. با تعجب گفت: ابن قابلمه چقدر سنگين است! در آن را برداشت. ناگهان چشم هايش گرد شد و گفت: موقرمزي... بيا... بيا اينجا را ببين!موقرمزي با ناراحتي روي صندلي نشسته بود.او گفت: ولم کن فرفري جان! هر چه مي‌خواهد باشد. فردا را چه کار کنم؟موفرفري قابلمه‌ را به طرف موقرمزي آورد و آن را جلويش گذاشت. ناگهان موقرمزي مثل فنر از جايش پريد و گفت: واي... کفش‌هايم... کفش‌هايم که اين تو هستند. چرااينها را اينجا گذاشته‌ بودم؟!موقرمزي گفت: بايد اين را از تو پرسيد.موقرمزي با خجالت گفت: نمي‌دانم چرا اين طور شد و آنها را توي قابلمه گذاشتم. حتماً...موفرفري ميان حرفش دويد و گفت: بيخود بهانه نياور. از بس که نامرتبي! عوض اين حرف‌ها سعي کن کمي مرتب باشي، تا اين‌قدر اذيت نشوي.موقرمزي گفت: راستش را بخواهي، خودم هم به اين نتيجه رسيدم. نمي‌داني امروز چه عذابي کشيدم!بعد کفش‌هايش را برداشت و توي جا کفشي گذاشت. قابلمه‌ را هم شست. موفرفري لوبيا و برنج را آماده کرد تا شام بپزد.از آن روز به بعد، ديگر آن دو با هم دعوا نداشتند و همه چيز سر جاي خودش بود. نوشته: مژگان شيخي 64 قصه براي کودکان****************************مطالب مرتبطپندهاي پرنده پادشاه و دلقک نمکي سر به هوا نخود سياه و آرزوي بزرگش چرا سنجاب ها شادند هر کس به کار خود ماهي قرمز مغرور





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن