واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: اگر در عید فطر در نیابیم که از نو متولد شدهایم، اگر تازگی را درروح خود احساس نکنیم، عید فطر عید ما نیست ... صدای پای عید میآید و دل مومن برسر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است، از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟ عید فطر پاکترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست وشوی جان درنهر پاک رمضان است. عید فطر، عید پایان یافتن رمضان نیست، عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است، چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود. رمضان کورهای است که هستی انسان را میسوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر میآورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرها و افطارهایش، با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمیدیگر بسازد. اگر درعید فطر درنیابیم که از نو متولد شده ایم، اگر تازگی را درروح خود احساس نکنیم، عید فطرعید ما نیست. از اینروست که در دعای قنوت نماز عید فطر میخوانیم: اسئلک بحق هذاالیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلی الله علیه و اله ذخراً و مزیداً "از تو خواهم به حق این روز که آن را برای مسلمانان عید قرار دادی و برای محمد و آل او ذخیره و فزونی ساختی." در طی ماه مبارک رمضان به بررسی تصویر رمضان و روزه در آئینه شعرفارسی پرداختیم، و دیدیم که رمضانیات برخی از شعرا ( مانند فرخی و منوچهری و حتی حافظ) بیشتر درشب و روز عید فطر دست داده است. برای آنکه این مقال را به پایان بریم سزاست که به بررسی عید فطر در اشعار خداوند رمضان ستایی نظری افکنیم. لقب خداوند گار رمضان ستایی به حق برازنده مولانا جلال الدین محمد بلخی است. "مولانا برخلاف دیگر شاعران که رمضان را به سوگ مینشستند، آن را جشن میگرفت و اینک در عید فطرهم به جشن مینشیند اما نه از آنروی که روزه تمام شده است بلکه از آنرو که یک حیات جدید در جهانی جدید و جانی جدید آغاز شده اس "از نظر گاه مولانا درطول ماه رمضان منِ حقیقی انسان که درسایه من های دروغین وی قرار گرفته بود، مجال مییابد که از سایه برون آمده و خویشتنِ انسان شود ؛ و با عید فطر این من برآمده که از مذبح من های دروغین (من هایی که آلوده به نام و نان و شهوت اند. من هایی که نه سربرآسمان که دل درگرو زمین دارند) باز میگردد، فرصت عروج مییابد. در نظر گاه مولانا عید فطر عید عاشقی است که اسماعیلِ خویشتن را ابراهیم وار به مذبح برده است و در پاداش فطر و شادی آن را دریافت داشته است: "عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد برتو ای ماه آسمان وزمین تا به هفت آسمان مبارک باد عید آمد به کف نشان وصال عاشقان این نشان مبارک باد روزه مگشای جزبه قند لبش قند او دردهان مبارک باد عید آمد که این سبکروحان رطلهای گران مبارک باد" "عید فطر درنگاه مولانا روز کمال است و وصال، روز مشاهده و رویت، ماه فائق آمدن برتضادها... عید فطر روز اجابت است و شگفتا ازشگفتی دریافتهای مولوی دراین روز: بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد معشوق توعاشق شد شیخ تو مرید آمد شد جنگ ونظر آمد شد زهر و شکر آمد شد سنگ وگهر آمد شد قفل و کلید آمد جان ازتن آلوده هم پاک به پاکی رفت هرچند چو خورشیدی برپاک و پلید آمد ازلذت جام تو دل مانده به دام تو جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد باغ از دی نامحرم سه ماه نمیزد دم بر بوی بهارتو ازغیب رسید آمد" شگفت که دراین ماه، سنگ درون به گوهر، زهرجان به شکرو قفل دل به کلید تبدیل میشود و مولانا درعید فطر برتمام این گشایش ها دست افشان و سپاس گویان است. در غزلی مولانا رمضان را به "مریم" و عید فطر را به "عیسی" تشبیه میکند: نومید مشو جانا کاومید پدید آمد امید همه جان ما ازغیب رسید آمد نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد... ای شب به سحر برده در یارب و یارب، تو آن یارب ویارب را رحمت به شنید آمد ای درد کهن گشته ! بخ بخ که شفا آمد وی قفل فرو بسته بگشا که کلید آمد ای روزه گرفته تو ازمائده بالا روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد... " " از هر طرف دیوان مولانا که میروی جز حیرتت نمیافزاید و افزایش این حیرت ره آوردی جز شوق وشور" لا یدرک ولا یوصف" چیزی نیست." انتخاب غزلی از مولانا بعنوان فصل الخطاب این گفتار دشوار است که هرچه او درستایش رمضان و پی آمد آن عید فطر دارد همه شور است و شیدایی، مولانا در رمضانِ احیاء کننده، زنده شده و دست افشان و پا کوبان میسراید: عید آمد و عید آمد وآن بخت سعید آمد برگیرودهل میزن کان ماه پدید آمد عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون کان معتمد سدره از عرش مجید آمد عید آمد ره جویان، رقصان وغزل گویان کان قیصر مه رویان زان " قصر مشید" آمد صد معدن دانایی مجنون شد وسودایی کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد زان قدرت پیوستن، داوود نبی مستش تا موم کند دستش، گر سنگ وحدید آمد عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد؟ زو زهر شکرگردد، زو ابرقمر گردد زو تازه وتر گردد هرجا که قدید آمد برخیز وبه میدان رو، درحلقه رندان رو رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی یک دانه بد و دادی، صد باغ مزید آمد من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد "
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 591]