واضح آرشیو وب فارسی:جمهوري اسلامي: آماده براي شهادت خاطره سرهنگ غلامرضا زنديان
ما در روز 6 بهمن ماه سال 57 بعد از انجام يك راهپيمايي عليه رژيم شاه با تعداد ديگري از كاركنان نيروي هوايي شبانه دستگير شديم ومارا به زندان جمشيديه منتقل كردند. دو الي سه روز در زندان جمشيديه بوديم. آن روزها بختيار دستور داده بود فرودگاهها را ببندند تا مانع ورود امام خميني به كشور شود.
بالاخره ما را به سمت فرودگاه مهرآباد بردند.آنجا به مدت يك ربع گوشهاي از فردوگاه را باز كردند وما را كه حدود 123 نفر بوديم در آنجا سوار يك هواپيماي سي 130 كردند. در بين ما 2 سرباز نيروي هوايي نيز حضور داشت. خلبان از اينكه به كجا پرواز كند اظهار بياطلاعي ميكرد وميگفت به من گفتهاند تو پرواز كن ما روي هوا به تو ميگوييم كه به كجا بروي!
دربين بچهها ولوله عجيبي بود وشايعات زيادي رد وبدل ميشد.عدهاي ميگفتند ميخواهند مارا داخل درياچه حوض سلطان يا همان درياچه نمك قم بريزند.سرگذشت نامعلومي به سراغمان آمده بود وتنها در آن وحشت واضطراب اميدمان به خداوند بود.
پس از طي مسافتي هواپيما به زمين نشست.هنوز نميدانستيم كه كجاييم.كسي هم حق صحبت كردن با ما رانداشت وهركس از بچهها هم كه حرفي ميزد سريع با داد وفرياد اورا ساكت ميكردند. ما راسوار يك ماشين كردند ومن چشمم به تابلويي افتاد كه نوشته بود خاش 5 كيلومتر. تازه آنجا متوجه شديم كه به خاش تبعيد شده ايم.
هيچ نميدانستيم كه چه سرنوشتي در انتظارمان است.تنها ميدانستيم كه اگرخدايي نكرده انقلاب به پيروزي نرسد همه ما اعدام خواهيم شد.
نزديك 20 روز ما در زندان خاش بوديم.اخبار واطلاع كشور جست وگريخته به ما ميرسيد. وبعضا ما از عكس العمل نگهبانها وافرادي كه آنجا بودندمي توانستيم حدس بزنيم كه چه اتفاقي افتاده است.
درشرايط سخت زندان با توجه به اينكه ما ميدانستيم حكم اعداممان صادر شده است خودمان رابراي شهادت آماده كرده بوديم. آنجا براي اينكه روحيه بچهها حفظ شود نمازهاي جماعت وتفسير قرآن را انجام ميداديم.
روزها يكي پس از ديگري سپري ميشد. وقتي خبر پيروزي انقلاب را شنيديم موج تازهاي از اميد وشور وشعف در وجودمان زنده شد.نماينده حضرت امام خميني(ره) در زاهدان در شب 23 بهمن ماه به سراغ ماآمد وما از زندان آزاد شديم. تصميم گرفته شد ما رابه زاهدان ببرند.از خاش تا زاهدان حدود 125 كيلومتر است. مردم از چندين استان به استقبال ما آمده بودند ودر مسيرحركت ماشين ما صف بسته بودند. مسير را كه ما ميبايست در عرض 2 ساعت طي كنيم با آن همه ازدحام مردم طوري شد كه نزديك بود نماز ظهر وعصر ما قضاء شود.با الهام از حضرت امام (ره) تصميم گرفتيم كه به مسجد زاهدان برويم. وقتي به مسجد رسيديم ما آنجا يك سخراني براي مردم انجام داديم.ازدحام جمعيت به گونهاي بود كه عده زيادي از مردم در خيابانهاي اطراف مسجد بودند. سخنراني ما بيش از يك ساعت طول كشيد. مردمي كه در بيرون از مسجد بودند معترض شدند كه چرا نميتوانند صداي مارا بشنوند. نماينده حضرت امام(ره) آمد وگفت مردم پيشنهاد دادهاند كه ما با تلويزيون برويم واز آنجا براي مردم صحبت كنيم.ما به صدا وسيماي مركز زاهدان رفتيم واز آنچا براي مردم صحبت كرديم.
يکشنبه|ا|23|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جمهوري اسلامي]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 215]