واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: وقتى فعل "خواستن" را معنا كرديمتورق بخشى از صفحات زرين مبارزات مردمى در جريان انقلاب اسلامى ( بخش اول)
گاليا توانگر
همه چيز از زلال چشمه هاي كوچك جوشان آغاز شد. چشمه ها از بركت مجالس مذهبي جوشيدند، جويبار شدند و به درياي معرفت امام خميني(ره) پيوستند.
باور رهايي و آزادگي انسان آنچنان در دل و جان مبارزين و مردم ريشه دوانده بود كه حتي ترس از مرگ هم نمي توانست موج بيداري را متوقف كند.
شاه خيلي پيشتر به هنگام فرار گفته بود: «همان طور كه موقع تشكيل اين دولت گفته بودم، مدتي است كه احساس خستگي مي كنم و احتياج به استراحت دارم.»
خستگي از اين كه هرچه داشته براي سركوبي ملت بيدار شده به كار گرفت و نتيجه معكوس داد.
آن روزها قطره ها به هم پيوسته و دريايي ساخته بودند. هيچ قلبي و فريادي از ديگران جدا نبود. ايمان به خدا و وحدت كلمه در سايه روشنگري هاي امام(ره) انقلابي به بزرگي و شكوهي فراتر از همه انقلاب هاي رهايي بخش جهان، خلق كرد. انقلاب اسلامي به آزادگان دنيا نشان داد اگر همه ملت يك تن شوند، به هر ناممكني دست پيدا مي كنند. شكست از جايي آغاز مي شود كه منيت ها رخ بنمايانند.
پس از اعلام بي طرفي ارتش در راديو، بختيار از ترس از كاخ نخست وزيري گريخت. تانك هايي كه راديو و تلويزيون ايران را به اشغال درآورده بودند، از جاده شميران به پايين سرازير شدند. آيت الله طالقاني طي پيامي از كاركنان اعتصابي خواست تا به سرعت برسر كار خود برگردند.اين اعلاميه را گوينده اي از راديو قرائت كرد. پس از دقايقي سكوت در پخش راديو، گوينده ديگري پشت ميكروفون قرار گرفت و گفت: «اين، صداي انقلاب مردم ايران است.»
تصور كنيد با شنيدن صداي انقلاب چه چشم ها كه اشك شوق نريختند. 22 بهمن 1357 روز رهايي همه ملت ها از زنجير استكبار و ظلم بود. با پيروزي انقلاب و طنين اندازي صداي انقلاب در گوش جهانيان روشنايي بر تيرگي غلبه كرده و خورشيد اسلام بار ديگر درخشيدن گرفت.
درپي معشوق از يخچال قاضي تا مدرسه رفاه
عباس عباسي معروف به پهلوان با تكيه بر عصاي خود اما همچنان با صلابت به تحريريه قدم مي گذارد. پهلوان عباسي يكي از مبارزين انقلاب است كه از سن 9 سالگي وارد جريان مبارزات شده و بعدها براثر ضربات در گير ودار مقاومت دچار آسيب شديد در ناحيه پاي خود مي شود.
پهلوان عباسي مي گويد: «از 15 خرداد 42 كه نوجواني بيش نبودم تا 22 بهمن 57 كه عضو كميته استقبال از امام(ره) در مدرسه رفاه بودم، حوادث زيادي را از سرگذراندم. پدر و عمويم نيز در رديف مبارزان سياسي قرار داشتند و در زندان كميته مشترك پشت شهرباني (موزه عبرت فعلي) با شهيد حاج طيب رضايي هم بند بودند.» وي نيز تاكيد مي كند كه مبارزات خانوادگي ما از قلب هيئت انصارالحسين(ع) - خميني هاي مقيم تهران واقع در منطقه دولاب- شكل گرفت.
وي در پاسخ به اين سؤال كه چگونه در سن 9 سالگي به چنان رشد و آگاهي رسيديد كه در رديف انقلابيون قرار گرفتيد؟ مي گويد: «يك روز پدرم مرا صدا زد و گفت: در قم سيد و آقايي دارم كه مي خواهم تو را با ايشان آشنا كنم. من كه به همراه پدرم از صبح به سمت قم حركت كرده بوديم پس از زيارت حرم در مدرسه يخچال قاضي قم موفق به ديدن آقا شديم. امام(ره) از اندروني به درآمدند و پس از گفت وگو با پدرم پرسيدند: پسرتان است؟ پدر پاسخ مثبت داد و امام(ره) با خضوع و مهمان نوازي استكان چاي خود را به طرف من- كه يك پسر بچه 9 ساله بودم- گرفت.
در چشم هاي امام(ره) برقي درخشيد كه سراسر وجودم را آتش زد.
از آن لحظه مرادم فقط خميني(ره) بود و انديشه ام، باورهاي امام(ره).»
اين مبارز ادامه مي دهد: «يك سال بعد سال 42 در تهران شيشه ماشين نظامي هاي نيروي هوايي را شكستم و عملاً مبارزه را آغاز كردم. وي مي گويد: آن روزها همه مردم در صحنه بودند. مبارز از دل هر قشري برمي خاست، آنچه اهميت داشت باور و هدف افراد بود. مثلاً ابوالقاسم شيرفروش (يكي از مبارزين) كه همه دارايي اش از دنيا چرخ دستي كوچكي بود، شجاعانه فرياد مي زد: حمله كنيد.»
پهلوان عباسي از انگيزه اش براي ادامه مسير مبارزه مي گويد: «اولين بار پس از بازداشت به كلانتري 14 ميدان خراسان انتقال پيدا كردم. جرمم اين بود كه در حسينيه صفا (ميدان شكوفه) يك شعار كوبنده سردادم: «براي سلامتي پناه بي پناهان، صاحب حقيقت، خميني بت شكن صلوات.»
تمام دستجات عزاداري و هيئت دولاب صلوات محكمي فرستادند كه هنوز هم به ياد مي آورم اشك در چشمانم حلقه مي زند.
وقتي به همين جرم كوچك اما بسيار بزرگ مرا وارد كلانتري كردند، از همه طرف احاطه شدم و كتك مفصلي خوردم. 18 سال بيشتر نداشتم و كمي ترسيده بودم. آن روزها خيلي عاشورايي بودم، مثل حضرت امام(ره) به حضرت زينب(س) توسل جستم و آرامش خاصي يافتم. در حياط كلانتري چند نفر ديگر به اتهام سرقت بازداشت شده بودند. يكي از آنها دستم را با چاقو باز كرد. در اصلي كه بازشد، همراه همان ها خارج شدم. افسر نگهبان كه عوض شد، پس از پرس و جو فهميد كه نمي توانم دزد باشم و به سادگي رهايم كرد. اغلب اوقات با همين زيركي مي گريختم و بين همه بچه هاي مبارز به فرارهاي ضربتي معروف بودم.»
كسي به فكر سهم خواهي نبود
سيدعلي مغازه دار در ميدان شهدا حوادث روزهاي مبارزه را هنوز در ذهن دارد و شيرين و مستدل سخن مي گويد:«يكي از پرحادثه ترين مكان ها همين خيابان نيروي هوايي بود. فرماندهان تندروي ارتش مثل بدره اي، رحيمي و توفانيان مي خواستند با اعلام حكومت نظامي از ساعت 4.5 بعدازظهر، به گمان خود خيابان هاي شهر را خلوت كرده و به نقاط حساس مثل مدرسه رفاه واقع در بهارستان- محل اقامت امام(ره) - يورش ببرند و انقلاب را در آستانه پيروزي به شكست بكشانند كه امام با هوشياري تمام طي اعلاميه اي مردم را به ادامه تظاهرات فراخواندند.»
وي لحظه اي مكث مي كند وادامه مي دهد: «روز بيست و يكم در خيابان نيروي هوايي و ميدان ژاله خونين ترين درگيري ها بين مردم و گارد شاه شكل گرفت. بعدها گفتند در همين روز 200 نفر كشته شدند.»
سيدعلي ادامه مي دهد: «رگبار گلوله را به سمت مردم گرفته بودند. كركره مغازه را نيمه باز گذاشتم و مبارزين را تا آنجا كه مي توانستم پناه دادم. خيلي ها به شدت مجروح شده بودند و در جوي هاي كنار خيابان غرق خون پناه مي گرفتند.
يك خانم در ميان جمعيت دائماً پسر نوجوانش را صدا مي زد. فرياد زدم: برگرد. بي اعتنا به سمت نيروهاي گارد رفت وگلوله به پيشاني اش خورد. خلاصه محشري بود خونين!»
اين شهروند مبارز به تسخير كارخانه اسلحه سازي توسط مردم اشاره كرده و توضيح مي دهد: «وقتي تسليحات به دست مردم افتاد، مبارزات انقلابيون شكل چريكي و انسجام يافته گرفت. مردم در عرض خيابان و ميدان ژاله چندين سنگر برپا كردند. زن ها ساندويچ تخم مرغ و نان پنير بين مبارزين توزيع مي كردند. هر كس به اندازه وسعش مي خواست دين خود را ادا كند. همه يكدست و يك صدا بودند. كسي به دنبال سهم خواهي نبود. شهادت بزرگترين پاداش و افتخار محسوب مي شد.»
ساختماني كه ابهت مقاومت را ديد
در ساختمان سرد زندان كميته مشترك (موزه عبرت فعلي) گام برمي دارم و انعكاس صداي قدم هايم مرا به وحشت صداي شكنجه گران و مظلوميت فرياد مبارزين مي رساند.
اين ساختمان استوانه اي شكل و فوق العاده محكم با چند لايه حفاظتي كه صدا را در خود نگه مي دارد، سينه اش لبريز چه فريادهايي است؟ اين ساختمان توسط طراح آلماني اش به گونه اي ساخته شده كه در زمستان بيشترين سرما و در تابستان حد بالاي گرما را جذب مي كند.
رئيس موزه قاسم حسن پور توضيح مي دهد: «در دهه 40 بعد از قيام خونين 15 خرداد، مبارزات عليه رژيم پهلوي شكل هاي متفاوتي به خود گرفت. گروهي از دانشجويان از طريق كنفدراسيون ها مي خواستند چهره خشن پهلوي را معرفي كنند. بعضي از جوانان مثل هيئت هاي مؤتلفه اسلامي به مبارزات مسلحانه اعتقاد داشتند و توانستند تلاش موفقي در مورد ترور حسن علي منصور داشته باشند. عده اي كه تحت باور امام(ره) و سخنراني هاي روشنگرانه شان به ميدان مبارزه آمدند، معتقد بودند هرگاه بتوانيم چهره واقعي رژيم را براي مردم روشن كنيم هيچ قدرتي حتي ساواك نمي تواند جلوي آنها را بگيرد. در اين زندان طي سال هاي 50 تا 57، 8440 نفر از مبارزين مختلف (زن و مرد) در زير شديدترين شكنجه ها به بند اسارت كشيده شدند.»
حسن پور ادامه مي دهد: «تاكنون 370 هزار نفر از اين موزه (از سال 82 زمان افتتاح موزه) ديدن كرده اند. ما با بهره گيري از مجسمه ها از زمان وقايع تاريخي رضاخان تا بحث هاي مجلس و مبارزات مدرس، طبابت پزشك شكنجه گر رضاشاه ركن الدين مختار با آمپول هوا، شكنجه هاي مرسوم در كميته مشترك (مبارزه عليه رژيم شاه) و در انتها تصاوير پيروزي انقلاب و دادگاهي شكنجه گران را بازسازي كرده ايم.»
وي يادآور مي شود كه برخي از توليدات فرهنگي حاصل خاطرات برخي از زندانيان براي آگاهي نسل جوان عرضه مي شود.
از دالان ورودي موزه كه مي گذريم با پلاك هايي اسامي 8440 نفر مبارز بر روي تك تك آجرهاي ديوار حياط نصب شده و در حال تكميل شدنند.
ريشه استكبار در خفقان داخل كشور
محمد يوسف باروتي متولد 1331 به علت فعاليت عليه رژيم پهلوي در سال 1354 توسط ساواك دستگير و در دادگاه به حبس ابد محكوم شد. وي با چشمان باراني مي گويد: «درست در سال 54 در يك چنين روزي وارد ساختمان استوانه اي كميته مشترك شدم. ساعت 8.5 شب مرا روي دستگاه آپولو (شوك الكتريكي) نشاندند.
چشم هايم بسته بود و صداي جيغ زني تمام مدت در فضا منعكس مي شد. دلخراشي اين فرياد هرگز از يادم نمي رود. خيلي سخت تر از رنج شوك الكتريكي بود. وقتي به زير آمدم تمام لباس هايم سر تا پا خيس بودند. بر اثر شوك بخش عمده آب بدن گرفته مي شود.»
از باروتي سؤال مي كنم كدام باور به شما انگيزه مبارزه و تحمل شكنجه ها را مي داد؟ وي پاسخ مي دهد: «هر كس براي تحمل شرايط شيوه اي داشت. يكي فرياد مي زد، يكي شعار مي داد، يكي آيات قرآن را زمزمه مي كرد. آقاي رجايي مبارزي بود كه اگر روزي شلاق نمي خورد مي گفت: امروز چه كرده ام كه لطف خدا شامل حالم نشد! به هر جهت هر چه انگيزه ها مذهبي تر و متعالي تر بود، مقاومت هم بيشتر مي شد. يك نفر همان شب اول همه چيز را مي گفت و يك نفر هم بعد از 6 ماه حتي نام خودش را به بازجوها نگفته بود.»
اين مبارز به نكات جالبي اشاره كرد و پيرامون شيوه هاي به كارگيري شكنجه در اين زندان مي گويد: «خيلي از شكنجه گران كميته مشترك در جلساتي كه با سنگدل ترين شكنجه گران اسرائيلي داشتند، آخرين متدهاي آزار را آموزش مي ديدند. همين اواخر وقتي كميته صليب سرخ از زندان بازديد كرد، تأكيد داشت كه شيوه هاي شكنجه دقيقاً شبيه شيوه هاي شكنجه و بازجويي در اسرائيل است. الان همين شيوه ها در نوار غزه پياده مي شوند.»
به همراه اين مبارز از دالان قاب عكس هاي چهره هاي شاخص مي گذريم. باروتي به عكس حسين شريعتمداري اشاره كرده و مي گويد: «ايشان يكي از باسوادترين بچه هاي انقلابي بود. با آن سن كم به دو زبان انگليسي و عربي تسلط داشت. صليب سرخي ها كه مي آمدند با حاج حسين گفت وگو مي كردند.»
شريعتمداري در كتاب «شكنجه گران مي گويند» با ورق زدن خاطرات خود چنين مي گويد: «روي كار آمدن كارتر و دموكرات ها در آمريكا همراه شده بود با فشاري كه به رژيم هاي وابسته به خودشان آورده بودند، كه اگر مي خواهيد جامعه منفجر نشود و در چنگ شوروي نيفتد، بايد سوپاپ اطمينان را قدري شل كنيد كه جامعه به حالت انفجار نرسد و بعد هم نمايندگان سازمان هاي «عفو بين الملل» و «صليب سرخ» را فرستادند كه از زندان هاي ايران بازديد كنند. رژيم شاه علي رغم اين كه از اين قصه ناراحت بود ولي در برابر آمريكايي ها وادار شد كه اين كارها را انجام دهد. به اصطلاح رايج در ميان بچه هاي زندان آن موقع مي گفتند كه «جيمي كراسي» شده. به دمكراسي آمريكايي و دمكراسي جيمي كارتر، مي گفتند: جيمي كراسي! اين جيمي كراسي به هر تقدير باعث شده بود تا اوضاع زندان ظاهراً تغيير پيدا كند.
سال 54 من احساس مي كردم كه محيط زندان كميته مشترك شبيه كشتارگاه است و همين طور بود. احساس مي كردم قتلگاه است. اما من به رأي العين در سال 56 ديدم كه هم بازجويي ها متفاوت شده و هم محيط زندان.»
سه|ا|شنبه|ا|15|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 579]