واضح آرشیو وب فارسی:شبكه خبر دانشجو: به مناسبت 52 سالگرد درگذشت نيما يوشيج؛ گرم ياد آوري يا نه؛ من از يادت نميكاهم ...
شكست در دو عشق ناكام روح سركش و خاطر آشفته شاعر را آشفته تر كرد، براي فرار از اين آشفتگي بود كه جدي به سراغ دانش و هنر رفت ....
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ علي نوري فرزند ابراهيم خان، مردي آتش مزاج و دلاور، از دودماني كهن كه با گله داري و كشاورزي روزگار مي گذاشت، به سال 1276 در اين دهكده پا به عرصه وجود گذاشت.
كودكي او در دامان آزاد طبيعت و در ميان شبانان گذشت، با آرامش وحشي كوهستان انس گرفت و از زندگي پر ماجرا و زد و خوردهاي دنياي شبانان و كشاورزان تجربه ها آموخت و ورح او با رمندگي طبيعت و جهان دد و دام پيوند خورد.
خواندن و نوشتن را به شيوه سنتي روستا نزد ملاي ده آموخت و به دليل ناآرامي ها و سركشي هاي كودكانه، از استاد خويش جورها ديد، در محيط خانواده و به ويژه مادر بزرگ خود كه شب ها برايش قصه هاي هفت پيكر نظامي را مي خواند چيز هاي ديگري فرا گرفت.
در آغاز نوجواني با خانواده خود به تهران رفت و پس از گذراندن دوران دبستان براي آموختن زبان فرانسه وارد مدرسه «سن لويي» شد، سال هاي آغازين تحصيلي او با سركشي و بد قلقي گذشت، اما تشويق و دلسوزي يك معلم مهربان به نام نظام وفا طبع سركش و روستايي او را رام كرد و در خط شاعري انداخت.
آن سالها جنگ جهانگير اول در جريان بود و علي نوري كه بعدها نام «نيما يوشيج» را به عنوان نام شناسنامه اي خود برگزيد، اخبار جنگ را به زبان فرانسه مي خواند و هم زمان به تحصيل دروس حوزه و فرا گرفتن زبان عربي مشغول بود. نيما در آن سال هاي نوجواني همچنان دل در هواي روستا داشت، از هر فرصتي به ويژه در تابستان ها براي رفتن به يوش و تجديد خاطره با ايام خوش كودكي سود مي برد.
مقارن سال هاي جواني به دختري از اهالي روستا دل باخت اما چون دختر حاضر نشد به كيش وي درآيد اين دلدادگي بي نتيجه ماند و پيوند محبت گسيخته شد؛ نيما كه در اين عشق شكست خورده بود، به دختري ديگر از اهالي كوهستان به نام صفورا دل بست.
پدر و خانواده نيما به ازدواج اين دو راضي بودند اما به دليل آنكه دختر حاضر نشد به تهران بيايد و در قفس شهر زنداني شود، اين پيوند هم هرگز صورت نگرفت و به جدايي انجاميد.
شكست در دو عشق ناكام روح سركشي و خاطر آشفته شاعر را آشفته تر كرد، براي فرار از اين آشفتگي بود كه جدي به سراغ دانش و هنر رفت؛ گذشته از اين حوادث جنگ جهانگير اول هم در روح او تاثيري ويژه بر جاي گذاشت، چنانكه آشنايي با زبان فرانسه و استفاده از آثار ادبي شاعران فرانسوي نيز پنجره تازه اي به روي او گشود.
نيما پس از جدايي از مدرسه، در سال 1298، يعني در 22 سالگي كارمند وزارت ماليه شد، اما هيچ گاه از اين شغل خرسند نبود و هميشه در نامه هايش با نفرت از آن ياد مي كرد. همانطور كه گفته شد بعد از تشويق نظام وفا شروع به شاعري كرد و چند شعر به سبك خراساني و در قالب سنتي سرود، اين گونه شعر گويي عطش طبع او را رفع نمي كرد.
او در 23 سالگي قطعه «اي شب» و «قصه رنگ پريده» را سرود و بخشي از آن را منتشر كرد و در محافل ادبي شگفتي بر انگيخت كه انكارها و مخالفت هاي زيادي به دنبال داشت، پايان جنگ جهاني اول و پيامد هاي سياسي _اجتماعي آن هر روز شاعر دل آزرده را منزوي تر مي كرد و جنگل هاي سر به فلك كشيده او را به سمت خود مي خواند تا اينكه افسانه از طبع او تراوش كرد، انتشار افسانه خشم اديبان و انتقاد و اعتراض آنان را برانگيخت؛ اما نيما هيچ وقت دلتنگ نمي شد و به كار خود ادامه مي داد.
او بيش از هر كسي به فرجام خوش اين تجربه اميدوار بود و به تاملات خود ادامه داد، تا زمينه را كاملا براي دگرگوني قالب و محتوا در شعر مساعد ساخت و در سال 1316 «ققنوس» از خاكستر هاي «افسانه» پر و بال گستراند.
شعر تمثيلي «ققنوس» همان شكل و بيان كاملا تازه ي شعر فارسي بود كه هم از قيد تساوي و قافيه سنتي آزاد است و هم تخيل و شكل ارائه آن با آنچه در شعر گذشته فارسي مطرح بود كاملا تفاوت دارد.
نيما يوشيج فردي بود كه در بحراني ترين تاريخ معاصر ايران زيست اما توانست حدود پنج يا شش دهه را به نام خود كند تلاطم هاي جنگ هاي عالمگير از يك طرف و تلاطم هاي روحي نيما كه از عشق هاي ناكام او نشئت گرفت از طرف ديگر و بعد از آ ن مهاجرت به بابل و آستارا و دوري و بيگانگي با زبان آن محل هيچ كدام مانع و سدي در راه تحول هاي نو او در شاعري نشد.
نيما بعد از ازدواج با عاليه جهانگير به تبعيت از همسرش به آستارا رفت و به كار تدريس مشغول شد اما دوران سخت و تجربه هاي تلخي را پشت سر گذاشت، وي با وجود مشكلات و تحمل سختي هاي زيادي از هدف خود دور نشد، نيما علاوه بر تغيير و دگرگوني در ظاهر شعر توانست محتواي شعر را نيز متحول كند.
از نظر او شاعر كسي است كه چكيده زمان خود باشد و بتواند ارزش ها و ملاك هاي زمان را در شعر خود منعكس سازد و به اصطلاح فرزند زمان خويشتن باشد.
بر اين اساس نوعي محتواي اجتماعي براي شعر زمان خود پيشنهاد كرد كه قبل از اين مطرح نبود، او چه گفتن و چگونه گفتن را در شعر دستخوش تغيير كرد و كاري كرد كه افراد جامعه و مردم عامه بيشتر متوجه اوضاع سياسي و اجتماعي باشند.
نيما با شعر گفتن نوعي تلنگر به روح افراد جامعه مي زد و آنها را هوشيار مي كرد كه در شهر چه رويدادهايي رخ مي دهد.
سرانجام در 15 دي ماه سال 1338 در تهران چشم از جهان فرو بست و پيكرش را در امامزاده عبدالله دفن كردند.
درسال 1372 بنا به وصيت نيما پيكرش را به خانه اش در يوش منتقل كردند و در حياط خانه به خاك سپردند.
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
كه مي گيرند در شاخ «تلاجن» سايه ها رنگ سياهي
وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام، در آن دم كه بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سر و كوهي دام.
گرم ياد آوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم؛
تو را من چشم در راهم...
شنبه|ا|17|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبكه خبر دانشجو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]