تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836218545
موسي حقاني در گفتوگوي اختصاصي با فارس تشريح كرد:آسيب شناسي تاريخنگاري انقلاب اسلامي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: موسي حقاني در گفتوگوي اختصاصي با فارس تشريح كرد:آسيب شناسي تاريخنگاري انقلاب اسلامي
خبرگزاري فارس: مدير پژوهش «موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران» گفت: از كساني كه در جريان انقلاب حضور و درگيري داشتند انتظار ميرود كه دست به قلم ببرند و خاطرات خود را براي مصون ماندن انقلاب از«تحريف» و براي نسلهاي آينده مكتوب كنند تا ما فقط از خلال گزارشات ساواك به بررسي روند انقلاب نپردازيم.
«موسي فقيه حقاني» دانشجوي دكتري «تاريخ» و مدير پژوهش "موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران " مي باشد. تاريخ پژوهاني كه در زمينه "تاريخ مشروطه " تحقيقاتي را انجام دادهاند نام كتاب ايشان "تاريخ تحولات ايران " را شنيده اند. گفتگوي زير پيرامون«تاريخنگاري انقلاب و آسيب شناسي آن» در محل كار ايشان انجام شده است.
حقاني مي گويد: فرد مغرض تاريخ نگار تمام عقدههاي خودش را در حوزه تاريخ پياده ميكند و با مخالفين خود تسويه حساب ميكند . بعضا سند جعل ميكنند يا تحليل غلط از سند ارائه ميشود، يا سند و خاطره جعل ميشود.
* فارس:در مورد مفهوم تاريخ و تاريخ نگاري بفرماييد.
* حقاني: از تاريخ تعاريف مختلفي شده اما آنچه من بعنوان يك تعريف بر آن تاكيد دارم اين است : "تاريخ سند هويت و شناسنامه هر ملت محسوب ميشود ". مجموعه وقايعي كه در عرصههاي مختلف حيات يك ملت رخ ميدهد به مثابه اسناد هويتي آن محسوب ميشود مثلا يك انسان قرن بيستمي كه در ايران زندگي ميكند خواه ناخواه محصول تحولات قرون قبل و سال هاي قبل است كه در كشورش رخ داده. انسان نميتواند خود را از وقايع جدا كند، مجموعهي آنها چيزي ست كه ما با آن هويت پيدا ميكنيم. به طور مثال ميگوييم "ايراني مسلمان "هستيم.
كسي كه فاقد اين هويت باشد و به نحوي از تاريخ خود بريده شده باشد انگار شناسنامه ندارد و نميتواند خود را معرفي كند.
فكر كنيد يك نفر به دليلي حافظه خود را از دست ميدهد (تعمدا يا تصادفا) مدام تلاش مي كند به هويت واقعي اش پي ببرد. با خودش و كساني كه مسبب اين اتفاق بودند كلنجار ميرود تا هويت خود را بيابد، ميتوان همين نقش را براي تاريخ از جهت هويت بخشي قائل شد.
در خصوص تاريخ نگاري يا نحوه برخورد ما با تاريخ شهيد "مطهري " تقسيمبندي خوبي دارد. ايشان تاريخ را به "تاريخ نقلي، تاريخ تحليلي و فلسفه تاريخ " تقسيم ميكند. ما هم بايد هر سه بعد را در نظر بگيريم و مجموعه اينها يك تفكر تاريخي را شكل ميدهد.
تاريخ نقلي همان چيزي است كه از وقايع نقل ميشود و معمولا در نقل وقايع در دورههاي مختلف ميبينيم كه گرايشات مختلف وجود دارد مثلا در دوران "غزنوي " يا دوران نزديكتر "قاجار " ميبينيم كه عمده كتب تاريخي جنبه نقلي دارد. اين نقل هم از زاويه ديد يك منشي درباري است كه هزار دغدغه دارد از جمله اينكه سلطان از اين تاريخ ناراحت نشود.
اين فرد اگر دنبال گفتن بخشي از واقعيت باشد هم حتما مراقب است به كسي برنخورد. بعضيها كه رسالت دارند شرح سفرها، جنگ ها و اقدامات سلطان را بنويسيد، طبيعي است كه ماه و خورشيد و همه چيز در جهت توجيه رفتار سلطان قرار ميگيرد.
با همهي كم و زيادي كه يك روايت نقلي تاريخي دارد باز هم بخشي از تاريخ نگاري محسوب ميشود، هر چقدر نقل صحيحتر باشد و دورتر از حب و بقض باشد ميتواند بيشتر قابل استناد باشد.
بخش بعدي "تاريخ تحليلي " است كه براساس دادههاي نقلي ايجاد ميشود. اگر دادههاي نقلي درست باشد ميشود دست به تحليل بزند و علل وقايع را جستجو كرد.
طبيعي است كه "جريان شناسي " هم صورت ميگيرد، مناسبات اجتماعي سياسي - اقتصادي - فرهنگي هم در اين تحليل دخيل ميشود. شناسايي بسترهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي كه واقعه در آن رخ داده اهميت پيدا ميكند و ميبايست مورد بررسي قرار گيرد.
شايد اين نوع يك پله بالاتر از تاريخ نقلي محسوب شود. البته ما متاسفانه همه چيز را تفكيك ميكنيم يا نقلي را ميپذيريم يا فقط تحليلي عمل ميكنيم. در اذهان مردم اين طور جا افتاده كه اين تحليل خود فرد است و شايد به تاريخ تحليلي توجهي نداشته باشند در حالي كه بحث تاريخ تحليلي جدي است. اگر در تاريخ نقلي تحليل وجود نداشته باشد و اگر سطح تاريخ نقلي را به تاريخ تحليلي ارتقا ندهيم، عملا فايده ندارد. تاريخ ميشود نقل يك سري اتفاقات كه اثري در زندگي امروز نخواهد داشت. بحث "هويتبخشي " با "تاريخ تحليلي " تكميل ميشود اگر مجموعه وقايع را كنار هم بگذاريم و نتوانيم از آن تحليل منطقي ارائه دهيم عملا يكسري اطلاعات ناكارآمد خواهيم داشت.
به همين دليل بعضي افراد كه به تاريخ تحليلي علاقمند هستند ميگويند: تاريخ نقلي تاريخ مردهاي است. زياد دوست ندارند به نقل بپردازند.
* "تاريخنقلي " همان "تاريخ شفاهي "است؟
* حقاني: خير، تاريخ شفاهي بخشي از تاريخ نقلي است. مجموعه تاريخ مكتوب و تاريخ شفاهي كه به ذكر وقايع ميپردازند و نه به بررسي علل و مباني، اينها را تاريخ نقلي ميگوييم.
الان به تاريخ شفاهي توجه بيشتري ميشود البته به اين معني نيست كه ما تاريخ شفاهي نداشتيم. در تاريخ اسلام هم ميبينيد كه خيلي از اخبار، مقولاتيست كه از افراد مختلف با سندهاي مختلف به تاريخ مكتوب اضافه شده.
به هر حال بر خلاف خيلي از ديدگاهها كه تاريخ شفاهي را يك پديده نو و جديد در ميدانند اصلا اين طور نيست. حداقل در تاريخ اسلام پيشينه طولاني و محكمي داريم كه اتفاقا دقت زيادي در صحن نقل ماجراها ميشود.
در بحث احاديث، هم خود "حديث " مورد واكاوي قرار ميگيرد و هم "راوي " سنديت و وثوق هر دو محرز ميشود. بعد گفته ميشود كه اين اتفاق رخ داده يا خير. به هر صورت ما داراي پيشينه و سنت "تاريخنگاري " هستيم كه به مواد و مصالح و صحت آنها دقت دارد.
افرادي كه قائل به تاريخ تحليلي هستند از تاريخ نقلي ايرادي ميگيرند و ميگويند: اينها تحت تاثير جو زمانه، حب و بغض و فضاي زندگي مورخان قرار دارد مثلا از يك مورخ درباري چه انتظار مي شود داشت؟
البته با يك ذهن كاوشگر از دل همان هم ميشود مناسبات زيادي را بدست آورد. به كمك بعضي مباحث ميان رشتهاي مي توان فضاي آن روز را بدست آورد.
نقد "نقليون " يعني افرادي كه تاريخ "صرف " مينويسند بر تحليليها اين است كه اينها تحليلهاي خود را به تاريخ بار ميكنند، البته هر دو اينها ايراد دارد اما نه به اين معني كه نميتوانيم جمع اين دو را داشته باشيم. يعني شما بايد سراغ يك روايت اصيل از تاريخ برويد و بعد براساس آن تحليل كنيد. به نظرم اگر "فلسفهتاريخ " نباشد هر دوي اينها ناقصاند.
فلسفه تاريخ اين است كه ما بر اساس اين وقايع و تحليلها به سنتهاي تاريخي دست پيدا كنيم. سنتهاي تاريخي كه مسير بشريت را نشان ميدهد، در اينجا "نقش آفريني " تاريخ بدست ميآيد و به شما ميگويد از كجا آمدهاي؟دركجا هستي؟ و به كجا خواهي رفت.
"از كجا آمديم " را در تاريخ نقلي جستجو ميكنيم ، تاريخ تحليلي "تحليل " ميكند كه در چه وضعيتي هستيم و ما بايد به سمت جلو حركت كنيم. بايد بتوانيم در دو مرحله قبلي سنتها را بدست آوريم و آينده بشريت با اين مسير پيش ميرود.
در قرآن اشاراتي به سنتهاي تاريخي شده است. سنتهايي كه در جوامع رواج داشته مثلا اگر فلان اتفاق در يك جامعه بيفتد منجر به سقوط ميشود. در بحث "مترفين "[ثروتمندان مست شهوت] يا ملوك[فرمانروايان] در قرآن اشاراتي داريم، ملوك وقتي فساد ميكنند قريه آنها از بين ميرود.
*فارس: اين ازخصوصيات تاريخ "تمدن جديد " است كه "تاريخ انبيا " را از "تاريخ دنيا " جدا ميداند.
* حقاني: كاملا درست است. در تاريخ نگاري ما اشتباهي صورت گرفت و آن تبعيت از نگاه "غربيها " به تاريخ است. بعد از رنسانس غربيها با توجه به باوري كه نسبت به انسان خود محور و انبياء پيدا كردند و به عبارتي "اومانيسم "شدند، نقش خدا و پيغمبر را در هستي و از جمله در تاريخ و سرنوشت اجتماعي بشر حذف كردند و گفتند: اين پديدهها قابل باور نيست. بعد از رنسانس در راستاي تفكر اومانيستي مكتبي پيدا شد به اسم "دئيسم " كه معتقد بودند، ما خدا پرستان طبيعي هستيم. يعني ما ميتوانيم بدون اينكه به هيچ مذهبي اعتقاد داشته باشيم معتقد به خدا باشيم، يعني حذف پيامبران از "حياتبشر ". اين در تاريخ هم نمود پيدا ميكند، اگر تواريخ قديمي را ببينيد همه از "حضرت آدم " شروع كرده جلو ميآيند تا به دوره خود برسند، اما اين تفكر "انسان " را محور قرار داد.
انسان را در قالب تكامل "داروين " گذاشتند و گفتند بشردر غار زندگي ميكرد كه اتفاقاتي برايش افتاد و نهايتا به امروز رسيد. اينها همه در پرتو هوش و استعداد انسان است كه در برخورد با موانع و وقايع فكر ميكرد، بن بست را برطرف ميكرد و براي حل بن بست راه حل پيدا ميكرد كه نهايتا هم به جايگاه فعلي بشر رسيد. اين نوع نگرش با واقعيت تاريخ مطابقت ندارد، ما هم در تاريخ نگاري خود اين اشتباه را تكرار كرديم.
ما نميتوانيم نقش انبياء را در "تمدن سازي " و "هدايت بشر " ناديده بگيريم. حداقل كساني كه متدين به ديني هستند اعم از "مسيحي "، "يهودي " و "مسلمان " نبايد نقش انبيا را ناديده بگيرند.
آنجايي كه از نظر ما آغاز زندگي زميني بشر است، زمان "هبوط " حضرت آدم به زمين است. آيه 33 سوره بقره ميگويد: "همه شما به زمين هبوط كنيد تا زماني كه از سوي من براي شما هدايت بيايد ". خود بشر ميترسيد وقتي ميخواست از آن شرايط جدا شود. هم ميترسيد و هم غمگين شده بود؛ خدا به حضرت آدم ميفرمايد: "وقتي از هدايت من تبعيت كرديد ترس و غم نداشته باشيد. "
انبياء براي هدايت بشر آمدند و گام به گام آنها را در مسير زندگي هدايتش كردند. اين يك واقعيت تاريخي است كه با دربارهاي نمرودها و فروعون ها جنگيدند و مفاهيم جديدي را بوجود آوردند. مثلا اينكه بشر نبايد زير سلطه "زور استكبار " برود نبايد سلطهي "مترفين " را بپذيرد.
*فارس: اين اشتباه از چه زماني وارد تاريخ نگاري ما شد؟
* حقاني: در همين دوره جديد، دوره قاجار به بعد مخصوصا از مشروطه به بعد [چون از اين زمان رفت و آمد به فرهنگ بيشتر ميشود و اين تاثيرپذيري نمود بيشتري پيدا ميكند] متاسفانه بعضيها نحوهي نگاه غربيها را چه در تقسيمبندي و چه در نگاه وقايع تاريخي و زندگي بشر اقتباس كردند و براساس آن حركت كردند. مثلا غربيها تاريخشان را به "تاريكي " و "روشنايي " تقسيم كردند يا "قرون قديم يا قرون وسطي " و "قرون جديد " تقسيم كردند. جديد به معني مثبت ، روشن و قرون وسطي كه دوران تاريكي حيات بشر اروپايي است.
ما هم در تاريخ نگاري ايران اين تقسيمبندي را لحاظ كرديم كه به نظرم ضرورتي ندارد از اين تقسيمبندي تبعيت كرديم، ضمن اينكه محتوا را هم گرفتيم. همان طور كه غرب تاريخ را از بشر اوليه شروع كرد و ارتباط انسان با خدا، انبيا و اديان را بررسي نكرد يا اگر بررسي كرد در سايه مسائل خرافي بود و بشر نتوانست مسائل خود را از طريق منطق حل كند و آن را به امور "ماورائي " نسبت ميداد و مفاهيمي نظير اعتقاد به خداي واحد يا خداي چندگانه در بشريت بوجود آمد.
جامعه شناسان غربي كه عمدتا تحت تاثير "پوزيتويسم " بودند اين موارد را عنوان مي كنند. ما هم همينها را در تاريخ نگاري خود به كار برديم. در كتب آسماني نميشود نقش انبياء در هدايت و رشد بشر را تكذيب كرد. مسائلي را خداوند به انبياء عنايت كرده كه به بشر بياموزند مثلا به حضرت "داود " نرم كردن آهن را ميآموزد اين چيزيست كه بشر تا آن زمان آن را نمي دانسته، ميگويد ما به داود ياد داديم كه آهن را ذوب كند و به آن شكل دهد. از ديگر مواهب الهي به حضرت سليمان است كه طرز استفاده از مس ذوب شده يا به روايتي نفت ذوب شده مي اموزد. اين دانش در اختيار بشر قرار ميگيرد و اين مطلب بدان معني نيست كه خداوند هيچ استعدادي در انسان قرار نداده.
خداوند در انسان استعداد رشد قرار داده ولي مراحل اوليه رشد بشري با هدايت انبيا قرار گرفته يعني انسان هايي كه از جهت دانش از ديگر انسانهاي دوران خود برتر بودند خدا اينها را انتخاب ميكند و برتريشان به واسطه آن انتخاب صورت ميگيرد.
در سايه وحي به آنها مي آموزد چون پيامبر اسلام امي بوده، پيامبران ديگر هم همين طور و اين يك موهبت است. به اين معني نيست كه پيامبران افرادي دانشمندي بودند و خدا آنها را انتخاب كرد. اينها از دل جامعه برخاستند و عمدتا امي بودند. خداوند علم و دانش خود را به پيامبران داده است. اين پيامبر در پرتو روشنايي كه خدا برايش بوجود آورده بشر را هدايت ميكند.
در هر صورت ما بايد خودمان را از چنبره تاريخ نگاي "سكولاريستي "بيرون بكشيم و نجات دهيم. من واقعا هميشه تاسف ميخورم، در خيلي از موزهها هم ميبينم كه وقتي ميخواهند تاريخ بشر را به تصوير بكشند همين طور شروع ميكنند و هيچ جايگاهي براي دين و انبيا قائل نيستند كه اينها در رشد زندگي بشر موثر بودند.
*فارس: "تاريخ نگاري انقلاب " به چه گونهايي است؟
*حقاني:به نظر من براي تاريخ نگاري انقلاب (با توجه به تعريفي كه از تاريخ عرض كردم) بايد آن سه مورد را برايش در نظر گرفت. يكي بخش نقلي تاريخ انقلاب است كه خوشبختانه تا حد زيادي شكل گرفته است. حداقل تا 22 بهمن 57 خيلي از نكات مربوط به تاريخنگاري انقلاب مدون شده البته ميشود اطلاعات بيشتري را گردآوري كرد. وقايع بعد از انقلاب يعني 30 سال اخير هم كاملا ثبت ، ضبط و قابل دسترسي است. البته بخشهايي كه امكان دسترسي به آن وجود دارد.
ابنها "موادتاريخي " است كه در خصوص مواد لازمه براي تاريخ نگاري انقلاب ما الان در شرايط مطلوب هستيم البته نه شرايط آرماني. شرايط آرماني آن است كه بتوانيم همهي داشتههايمان را گردآوري كنيم كه براي عموم قابل دسترسي باشد. بعضا نقصانهايي در بخشي از اسناد ديده ميشود، بعضي از اقوال و خاطرات افراد هنوز قابل دسترسي نيست. وقتي اينها صورت پذيرد ما به يك نقطه آرماني رسيديم و آن زمان است كه ميشود تاريخ انقلاب را ثبت كرد.
اين كه گفته ميشود الان زمان ورود به "تاريخ انقلاب " نيست شايد براي منتقدين يك توجيه باشد اما براي افرادي كه در دل انقلاب رشد و زندگي كردند قابل توجيه نيست.
در مورد تاريخ "انقلابمشروطه " توجه كردهايد كه كتاب "تاريخ كسروي " چه زماني نوشته مي شود؟ حدود 15 سال بعد از انقلاب مشروطه تدوين ميشود. حتي قبل از كسروي، منابع اصلي كه كسروي به آن رجوع كرده، كتاب "تاريخ بيداري " ناظم الاسلام كرماني يا "وقايعالاتفاقيه " شريف كاشي در همان دوره نوشته ميشود.بسيار از كتبي كه ميبينيد يا در همان دوره نوشته شده يا با 15 - 10 سال اختلاف.
نميتوان گفت كه نبايد در آن روز دست به قلم نبرد، اين طبيعي است كه بعد از صد سال اسناد و اطلاعات تاريخي تكميل شده و راحتتر ميشود صحبت كرد و هم خيلي از هواداريها و مخالفتها برطرف شده.
ما با انقلاب اسلامي وارد فضاي ديگري شديم، هر چند هنوز هم بحث مشروطه در ايران يك بحث سياسي است. يعني بعضي افراد قصد دارند با يك ديدگاه سياسي خاص مشروطه را مصادره كنند. با اين اوصاف شرايط آن روزها و درگيري افراد وجود ندارد. پس راحتتر ميشود صحبت كرد.
اما تاريخ نگاري در همان دوره صورت گرفته و اطلاعات خوبي به ما ميدهد. اگر اين اسناد و تاريخ نگاري ناقصي كه به آن ايراد داريم، نبود نميدانم ما بايد چه ميكرديم. كار ناظم الاسلام كرماني و شريف كاشي ايراد جدي دارد، اينها در تحليلهاي خود غرض ورزي داشتند.
اين نتيجه گيري به خاطر اطلاعاتيست كه در اين صد سال انباشته شده و ما به آن مراجعه ميكنيم.
خود نويسندگان آنها هم ذكر مي كنند كه ما اين محظورات را داشتيم. مثلا شريف كاشي در واقعه قتل "سيدعبدالله بهبهاني " و ترور ايشان با توجه به اينكه خودش از ياران سيد عبدالله است ميگويد: من ميدانم قاتل كيست اما جرات نوشتن ندارم و در كتابش به نام آن فرد اشاره نمي كند. اين آدم اطلاعي داشته اگر به مردم دوره خودش نميگويد بايد به نسلهاي بعدي منتقل ميكرده. ناظم الاسلام هم همين طور است. در جاهاي مختلف يكسري نكات را ميداند اما نمينويسد.
*فارس: اين ضعف در تاريخ نگاري انقلاب هم وجود دارد؟خاطرهنويسي در زمان مشروطه براي اشخاصي كه در جريان امور بودند رسم نبوده اما در مورد انقلاب سال 57 اين گونه نيست. در همين خاطرهنويسيها هم بسياي از وقايع يا گفته نميشود و يا در تاريكي و ابهام مطرح ميشود.
*حقاني: اين ضعف هم مي تواند در مورد تاريخ انقلاب اتفاق بيفتد. آدم ها در دوران مشروطه و انقلاب اسلامي درگير بوده و هستند. شايد يك مصالحي هم وجود داشته باشد، مثلا يك شخصيت فعال سياسي را در نظر بگيريد اگر بخواهد تحليلهايش را از افراد همرزم يا همكار خود بگويد ناراحتي بوجود ميآيد. به نظر من شايد مصلحت نباشد الان كسي در مورد افراد و نقطه نظراتشان صحبت شود. اين محظورات حداقل در مورد برخي شخصيتها واقعا وجود دارد و هر چه پايينتر بياييم و در بدنه نيروها و افراد مبارز قرار بگيريم شايد اين محضورات كمرنگتر شود. اما اين در يك سطوحي وجود دارد پس بايد به آنها حق داد. اين نقص وجود دارد اما بخش عمدهاي از آن با گذر زمان برطرف ميشود.
*فارس:بعضا در بضي از كتاب هاي خاطرات ديده مي شود افراد به مطالبي اشاره مي كنند كه به غير خودشان كسي در آن صحنه حضور نداشته كه صحت اين مطلب را تاييد نمايد. آيا اين موارد براي تاريخ انقلاب ايجاد مشكل نمي كند؟
*حقاني:اين يكي از مشكلات خاطرهنويسي و خاطره گوييست. افرادي كه خاطره ميگويند معمولا به جاي محور قرار دادن اصل موضوع و ماجرا، خود را محور قرار ميدهند. براي برجسته كردن خود از منظر خود به آن جريان نگاه ميكنند و خاطرات خود را ميگويند. هر كار كنيد او دور خود ميچرخد و وقايع مربوط به خود را ميگويد. اگر طرف انصاف داشته باشد و از اغراق دوري كند، آنگاه ميتوانيم اطلاعات خوبي بدست آوريم. يك تاريخ نگار وظيفه دارد اينها را از هم تفكيك كند، ما بايد خاطره بگيريم، نگاه كنيم كه فرد در كدام موضع حرف ميزند. اگر بتوانيم خاطره را با خاطرات ديگران تكميل كنيم خيلي خوب ميشود.
يكي از ويژگيها و حساسيتهاي تاريخ انقلاب اين است كه "تاريخ يك مبارزه " است. مبارزه وجوه آشكار و پنهان دارد، وجوه پنهان آن بيشتر از وجوه آشكار است و قرار نيست افرادي كه در يك جمع هستند همه آنها از يك موضوع به يك سطح آگاهي داشته باشند.
گاهي حضرت امام كارهايي انجام مي دادند، هم در زمان حيات آقا [شهيد]مصطفي و يا زمان همراهي سيد احمد آقا كه آنها هم مطلع نميشدند و اين از ويژگي هاي امام بود.
اگر دو نفر در دفتر امام بودند، از يك واقعه يكي آگاهي داشت و ديگري نميدانست و از واقعه ديگر اطلاع داشت. پس نميتوانيم بگوييم فلان شخص در دفتر امام بوده قول او "سند " است و همه موارد و اتفاقات را ميتواند شرح دهد.
در خاطرات نزديكان ايشان ميخوانيم كه امام دقت زيادي داشتند و به هر كس به همان اندازه كه بايد بداند اطلاعات مي دادند. در مبارزه اين يك اصل است كه مثلا تمام يك گروه كه با ما كار ميكنند قرار نيست تمام اطلاعات كار را داشته باشند. درتاريخ نگاري انقلاب به خاطر اين ويژگيها كار تاريخنگار سختتر است و بايد به اين ظرايف توجه كند.
وقتي تاريخ نگاربسته را خوب بشناسد ميتواند از اين "دام ها "فرار كند. كسي كه ميخواهد "تاريخانقلاب " را بنويسد بايد امام را بشناسد، ديدگاههاي امام را بشناسد، بداند امام چگونه فكر و عمل ميكردند.
اگر تاريخنگار عاقبت يك ماجرا را نميداند بايد بتواند حدس بزند كه امام در بين موقعيت چه ميكرده. متأسفانه خيلي ها اين شناخت را پيدا نميكنند. مخصوصا تاريخ نگاران غربي چون در اين بستر زندگي نكرده و دچار مشكل هستند.
در تاريخهايي كه غربيها يا ماركسيست ها نوشتند، نميتوانند پديدههايي نظير "شهادت " يا "خمس " را درك كنند. درتحليل ماركسيست ها "خمس " را به عنوان "ماليات اجباري " ميگيرند و علما را در موضعي ميشناسند كه خون مردم را ميمكند. در حالي كه اگر بداند خمس چيست و چگونه دريافت ميشود اين حرف را نميزند.
در تحليل غرب و ماركسيست ميگويد: تجار به خاطر به خطر افتادن منافع ماليشان علما را به دادن حكم در مورد استعمال تنباكو تحريك كردند. روس ها ديدند رقيبشان در ايران امتياز برجستهاي گرفته لذا مؤيد شدند و اين واقعه به شكل گرفت.
يك تاجر مي گويد : مگر "ميرزاي شيرزاي " نگفته "اليوم استعمال توتون و تنباكو در حكم محاربه با امام زمان است " پس من "انبارتنباكو " را آتش ميزنم و در معامله با امام زمان هم اين كار ار انجام مي دهم و از آنچه بر جانش بسته است ميگذرد.
درهر صورت مشكلات تاريخ نگاري و نوشتن در زمان زياد است، شخصيت ها محضوريت هاي دارند و يا داراي منافعي مي باشند كه ممكن است با گفتن واقعيت آن در خطر بيفتديا اگر بخواهد كم رنگتر بگويد خودش در حاشيه قرار ميگيرد، در حالي كه دوست دارد در جامعه كماكان به عنوان محورباشد.
البته در يك سطوحي هم محظورات جدي وجود دارد يعني ذكر آن اصلا به مصلحت نيست اما ميبايست اين زمينه فراهم شود كه آيندگان بتوانند به خوبي متوجه جريانات شوند كه نظر و موضع اين شخص در مورد فلان واقعه چه بود. اينها مانع از اين نميشود كه ما دست به قلم ببريم. اگر ما تاريخ امروزمان را ننويسيم، نسل سومي ما نميتواند اين كار را انجام دهد چون ما در اين فضا زندگي ميكنيم اما نسل هاي بعد به منابع درستي ندارند. ما هم جريانات را ديده ايم و هم ميخوانيم و هم ميشنويم، پس قدرت ما در تجزيه و تحليل صحت اتفاقات نسبت به فردي كه در فضاي ديگر است و قصد بررسي دارد متفاوت است.
*فارس: درست در همين جا برخي انتقاداتشان اين است كه چون اين اشخاص فاعل جريان بودند آنچه كه عنوان مي كنند براي توجيه افعال خودش است.
*حقاني: عيبي ندارد، اين افراد براي ما [تاريخ نگار] يك منبع و مرجع تاريخي توليدميكند. شما وقتي همه اقوال را شنيديد و خوانديد و اسناد را ديديد يك تاريخ نگاري مستندتر انجام مي دهيد. شايد اين ايراد وجود داشته باشد اما عليرغم اين ايراد، محاسن اين تاريخ نگاري نسبت به تاريخ نگاري آينده بيشتر است. احتمال دارد گذر زمان ماجرا را دچار آفت كند، اگر الان گفته نشود و نوشته نشود معلوم نيست فردي كه نقش آفرين بوده بتواند ديگر واقعه را بنويسد و يا آن را شرح دهد.
من معتقدم كه بايد دست به كار شويم و حتي مي توان گفت كه در حال حاضر دير هم شده است. حضرت امام به آقاياني كه در حوزه تاريخ نگاري كار ميكردند تأكيد داشتند كه اگر شما ننويسيد ديگران مينويسند، ديگران تحريف ميكنند. من به موج "تحريفگري " تاريخ انقلاب كه نگاه ميكنم بعضي اوقات مي ترسم.
*فارس: موج داخلي يا خارجي؟
*حقاني:هر دو جريان. خارجي ها اعم از غيرايراني و ايراني مقيم خارج از كشور كه شايد از انقلاب آسيب ديدند و يا وابستگان به رژيم گذشته باشند. شايد جزء احزاب و جريانهاي طرد شده توسط مردم باشند، از حزب توده بگيريد تا منافقين[سازمان مجاهدين خلق] و چريكهاي فدايي خلق.
اينها عمدتا دست به قلم بردند و تاريخ مينويسند و در تاريخ نگاريشان هم غرض ورزي را كاملا مشاهده ميكنيد. يعني فرد تمام عقدههاي خودش را در حوزه تاريخ پياده ميكند و با مخالفين خود تسويه حساب ميكند و تاريخ هاي مختلف با تحليل يا بدون تحليل تحريف مي شود. بعضا سند جعل ميكننديا تعريف و تحليل غلط از سند ارائه ميشود، يا سند و خاطره جعل ميشود. تكههايي از بعضي گفتارها گرفته مي شود بدون در نظر گرفتن فضا مورد تحليل قرار ميگيرد.
پس ما بايد دست به كار شويم و هرچه زودتر خصوصا در بخشهاي اساسي يك روايت قابل قبول از انقلاب اسلامي را ارائه دهيم تا براي تحقيقات بعدي پايه شود.
*فارس:ريشه انقلاب اسلامي ايران به گونه ايي بود كه ما نه "شرقي "، نه "غربي " فقط يك جمله "جمهوري اسلامي ". آيا تاريخ نگاري انقلاب هم توانسته اين استقلال را حفظ كند؟
*حقاني: بعضي از افراد با تكيه بر نظريههاي مادي "انقلاب اسلامي " را تحليل ميكنند. مثلا مسائل اقتصادي را بررسي ميكنند و اين مسائل را از عوامل اسلامي انقلاب ميدانند و بعضي ديگر تك عاملي به قضيه نگاه ميكنند و بعضي چند عاملي. اما در نهايت به مسائل مادي توجه بيشتري دارند.
بعضي ميگويند رژيم شاه در توسعه اقتصادي موفق بوده اما توسعه سياسي متناسب با آن را نتوانسته اجرا كند و اين سبب به وجود آمدن شكاف شده و در نهايت انقلاب به وجود آمده. بعضيها روي كمبودهاي اقتصادي دست گذاشته و ميگويند شكاف طبقاتي سبب قيام محرومين شد.
بعضيها از بُعد فرهنگي و مذهبي به قضيه نگاه ميكنند، باتوجه به عوامل مذهبي پديده را بررسي ميكنند.به نظر من اينها به واقعيت نزديك شدهاند اما تمام واقعيت انقلاب اسلامي اين نگاه نيست.
اينكه تضاد مذهبي رژيم پهلوي را با مردم ملاك قرار دهيم و نتيجه بگيريم كه جريانات مذهبي فقط فعاليت كردند و نتيجهاش انقلاب اسلامي شد؛ در اين نگاه هم بخشي از واقعيت وجود دارد اما خود امام به عنوان بنيانگذار جمهوري اسلامي و معيار انقلاب اسلامي نگاه ديگري دارد.
ايشان ميفرمايد: "انقلاب ما يك انقلاب الهي بود " و خيلي از جاها اشاره مي كنند كه اين كار خدا بوده نه ما.
نظريه مذهبي ميگويد: كار خدا بود اما به دست انسانهاي مؤمن انجام شد. اما امام فراتر نگاه ميكنند و ميگويند كار خود خدا بود. يكسري از اتفاقاتي كه در هستي رخ ميدهد اراده الهي است كه توسط مؤمنين و در چارچوب سنت ها تحقق ميپذيرد. خدا در حيات بشر سنتهايي قرار داده اگر انسان ها اينها را رعايت كنند به نتايجي ميرسند اما بعضي اتفاقات اراده خود خداوند است. در ماجراي جنگ "بدر " مسلمانان به طور غيرمنتظره پيروز ميشوند، ارزيابي مادي نشان مي داد كه برتري سه برابري نيروهاي مشتركين نسبت به مسلمانان تعيين كننده جنگ است چون امكانات آنها بيشتر بود اما مسلمانان غلبه كردند. درست است كه اين گروه مجاهدت كردند اما اتفاقات الهي در جنگ بدر رخ داد.
باتوجه به تعريف امام انقلاب اسلامي كار خداست و بايد يك عامل الهي را در پيروزي انقلاب لحاظ كنيم. اگر اين را بپذيريم تاريخ نگاري انقلاب هم با ديگر تاريخ نگاري ها متفاوت مي شود. جريانات سياسي مذهبي در كشور خصوصا در طول دوران پهلوي دوم (1357-1320) را دنبال كنيد، ببينيد دنبال چه بودند. برخي از اين جريانات فعال مذهبي تحت تأثير انديشههاي "اخواني " هستند و از "اخوان مسلمين " و افرادي نظير "سيد قطب " اثر پذيرفتند. كتابهايشان در كشور ترجمه ميشود و بعضي مبارزين هم در همان دوره نگاه "سَلفي " دارند، بعضي نگاه چپ و ماركسيستي دارند بعضي "التقاطي " هستند نظير سازمان مجاهدين خلق. ما بايد بررسي كنيم كه مجموعه اين اتفاقات و جريانات منجر به انقلاب اسلامي شد يا اتفاق ديگري افتاد؟
شواهد و قرائن نشان ميدهد كه هيچ يك از اينها منجر به پيروزي انقلاب نشد. يعني اينها نتوانستند موج انقلابي توليدكنند و مردم ما با اين مفاهيم رابطه برقرار نكردند. چقدر از مردم ما با انديشههاي اخواني آشنا شدند، چقدر اين آشنايي در مبارزات اثرگذاشت؟
گروهها حضور داشتند اما وقتي مردم به صحنه آمدند همه چيز عوض شد. ارزيابيهاي غيرانقلابيون يعني وابستگان به رژيم پهلوي و آمريكاييها و ناظران بيروني حاكي از اين بود كه در ايران اتفاقي نميافتد. آنها از بيرون همه اين موارد را ميديدند، وزن گروهها را ميسنجيدند و ميگفتند مثلا با اين وزن و با اين شرايط در ايران تا سال ها هيچ اتفاقي نميافتد.
بعد از شهريور 1357 آمريكاييها تحليلي دارند كه گزارش گونه منتشر شده و ميگويد: در ايران مخالفتهايي وجود دارد اما باتوجه به استحكام رژيم پهلوي و وضعيت مخالفين تا سال 1385 هيچ اتفاقي در ايران نميافتد كه منجر به تحول عظيم شود.
جالب اين جاست كه انقلابيون هم ميگويند ما فكر هم نميكرديم انقلاب در سال 57 به پيروزي برسد. فكر نميكرديم سال 57 رژيم سقوط كند و ما حكومت را بدست بگيريم.
"شهيد بهشتي " و حضرت آيت الله "مصباح يزدي " برنامه هايي براي آينده انجام ميدادند اما معلوم نبود كه اين آينده سال 85، 80 يا 90 است. اين آقايان پيرامون "حكومت اسلامي " مطالعه ميكردند كه اگر يك زماني حكومت به دست مسلمان ها افتاد چه كنند؟ نظريه پردازي لازم است، تعريف ساختارهايي ضروري است. نوع حكومت، شكل حكومت، نوع رابطه با مردم و نهادهايي كه از تعريف اين رابطه به وجود ميآيد.
فقط در اين مورد مطالب بحث مي كردند.
حال احتمال دارد بعضي ها به خاطر بعضي از واقعيتهاي اجتماعي از اين بحث ها خسته شوند و آن را كنار مي گذاشتند. يعني طرف يك نظريه پردازي مي كند اما هر چه جامعه را نگاه ميكند متوجه هيچ تحولي نمي شود اما در سال 56 جريانات ايران عوض شد. باتوجه به اتفاقات آن روزها در ايران و در منطقه اراده خدا بر اين قرار گرفت كه ملت ايران را از آن وضع نجات دهد.
در تحقق اين اراده مردم انقلابي با پشتوانه الهي وارد صحنه شدند و هيچ معادلهاي را در نظر نگرفتند. مردم جلوي توپ و تانك ميآمدند و آماده شهادت بودند. "ميشلفوكو " در تحليل انقلاب اسلامي نكتهاي دارد. او ميگويد "نوع چهارم قدرت، قدرتي است كه از يك اعلاميه، سخنراني يك روحاني، كتاب مذهبي، از داغ مادر فرزند از دست داده به وجود ميآيد. "
اين همان قدرتي است كه انقلاب اسلامي داشت، قدرت نوع چهارم كه بر قدرت نوع اول (قدرت رژيم پهلوي) غلبه ميكند. حكومت و ارتش دست رژيم پهلوي بود و از حمايت همه كشورها بهره ميبرد. در تاييد اين بخش از صحبت ميشل فوكو به سال 56 و 57 نگاه كنيد، تمام دولتهاي غربي، قدرتمند و كشورهاي ارتجاع عربي همه از شاه حمايت ميكنند.
در منطقه داشت اتفاقات خاصي مي افتاد، بحث سازش اعراب با اسرائيل، "كمپ ديويد " و تعريف يك "خاورميانه جديد " است كه در آن نابودي اسلام و ذلت مسلمين رقم ميخورد، شاه هم با اينها همراه بود.
20 روز بعد از آمدن كارتر به ايران در سال 56 شاه به مصر ميرود. با سادات گفتگو ميكند، سادات ميگويد: شاه ايران از روند مذاكرات صلح در منطقه حمايت ميكند و كمپ ديويد آغاز اين حركت بود. اگر انقلاب اسلامي رخ نميداد و جلوي اين ماجرا را نميگرفت الان تمام كشورهاي عربي با اسرائيل سازش كرده بودند و وضع منطقه در كل عوض ميشد. سلطهي كامل صهيونيزم و استكبار را در جهان اسلام مشاهده ميكرديد.
گفته ميشود كه دمكراتها سر حقوق بشر با شاه مشكل داشتند اما اين طور نبود آنها براي بقاي رژيم پهلوي اصلاحاتي را لازم ميدانستند و دنبال اين نبودند كه زير آب رژيم پهلوي را بزنند بلكه در صدد تحكيم پايههايش بودند. كارتر از ايران به عنوان جزيره ثبات و از شاه به عنوان كسي كه اين جزيره ثبات را به وجود آورده و براي بيگانگان و به قول خودشان براي جهان حفظ ميكند تشكر ميكند.
به ايام سال 56 تا 57 نگاه كنيد هر روز يا حمايت شفاهي يا حضور يك مقام امريكايي در ايران را مشاهده مي كنيد و يا تصويب دادن تسليحات به ايران است. غير از كارتر گزينه بعدي رياست جمهوري يعني ريگان هم به ايران ميآيد (سال 57).
خانم "تاچر " كه هنوز در انگليس به مسند قدرت ننشسته به ايران ميآيد، مسئولين وقت انگليس هم ميآيند و تمام كشورها از شاه حمايت ميكنند. رهبران روسيه و چين آمد و رفت داشتند، يكي از ايراداي كه به چين ميگيرند اين است كه در يك سطح عالي و بالايي در آستانه فروپاشي رژيم پهلوي و در اوج درگيري مردم به ايران ميآيند.
موج اول قدرت از نظر فوكو، متكي بود به يك ارتش مسلح و يك سازمان جاسوسي آب ديده و آموزش ديده توسط "سيا " و "موساد " كه تجربه زيادي دارد.
ساواك از سال 35 تا 57 تجربه داشت و از آموزشها، حمايتها، تجهيزات و اطلاعات اين سازمانها استفاده ميكند. رژيم شاه با داشتن اين قدرتها و حمايتها باز هم در مقابل موج چهارم قدرت شكست ميخورد. فوكو در موج چهارم قدرت به "سينماركس " آبادان و "زلزلهي " طبس هم اشاره دارد و ميگويند اينها هم به كمك موج چهارم قدرت ميآيند.
زلزله طبس يك واقعه طبيعي است، كشتگان طبس در كنار كشته شده هاي سينما ركس و "17شهريور " قرار ميگيرند. گويي همه اينها جمع شدند و ميخواهند رژيم را سرنگون كنند.پديده خاصي است كه امام به خوبي آن را تعريف كرد.
الهي بودن انقلاب مانع از بررسي آن نميشود، به نظرم بايد بررسي كرد و بايد جرات كرده آن را تحليل كنيم كه وقتي حركتي به اراده مستقيم خداوند صورت ميگيرد چه مكانيزمي دارد؟ چگونه مسايل را دگرگون ميكند؟ فضاي سياسي و فرهنگي ما فضايي است كه طيفهاي مختلف در آن فعاليت ميكنند علما مبارزه ميكنند و گروههاي مختلف كه عرض كردم فعالند.
اما حركت امام خميني يك حركت ديگر است، آن حركات در سال 57 نميتوانست به پيروزي انقلاب منجر شود. مخالفين و موافقين انقلاب اين تحليل را نداشتند كه ما به اين پيروزي دست يابيم.
*فارس: خاطرهنويسي چه نقشي ميتواند در تاريخنگاري انقلاب داشته باشد؟
*حقاني:با پذيرفتن هر كدام از آن نظريات كه عرض كردم باز هم خاطرهنويسي لازم است و به كار ميآيد. از كساني كه در جريان انقلاب حضور و درگيري داشتند انتظار ميرود كه دست به قلم ببرند و خاطرات خود را براي مصون ماندن انقلاب از "تحريف " و براي نسلهاي آينده مكتوب كنند تا ما فقط از خلال گزارشات ساواك به بررسي روند انقلاب نپردازيم.
*فارس:اين خاطرهگويي و خاطرهنويسي ميتواند به تاريخ نگاري انقلاب آسيب بزند؟
*حقاني: بله، اگر "خاطره گو " و "خاطرهنويس " تقوا را رعايت نكند و خودش را محور جريانات قرار دهد يا اقرار در نقشها كند ميتواند آسيب برساند.
كار تاريخ نگار اين است كه اقوال اينها را بگيرد و با هم بسنجد. اگر لازم شد و به آن افراد دسترسي داشت با آنها گفتگوي بيشتري صورت دهد تا به يك روايت نزديك به واقع برسد. برخي از اتفاقات جايي مكتوب نشده، پس از يك جهت ميتواند براي ما دست اول باشد مثلا حضرت امام دستور مكتوب نداده اند اما به فرد يا افرادي گفته كه فلان اقدام را انجام دهيد.
نوشته ها محدود است، يك نوشته نياز به بحث و توضيح دارد. كساني كه در آن واقعه حضور داشتند ميتوانند آن توضيح را به شما ارايه كنند.
*فارس: "تاريخ شفاهي " با "خاطرهگويي " و يا "خاطرهنويسي " تفاوتي دارند؟
*حقاني: گاهي خاطرهگويي بخشي از تاريخ شفاهي محسوب ميشود، اما تاريخ شفاهي فقط خاطرهگويي نيست. وقتي كسي كه خاطره ميگويد فراتر از حوزه اتفاقات رخ داده پيش برود عملا وارد عرصه تاريخ شفاهي ميشود. تاريخ شفاهي بيان مسايلي است كه شايد توام با تحليل باشد.
درخاطرهگويي فرد خاطرات خود را ميگويد اما در تاريخ شفاهي فردي كه مورد مصاحبه قرار ميگيرد شايد وارد حوزه تاريخ تحليلي بشود و به بررسي وقايع بپردازد.
در تاريخ شفاهي بعضي خاطرات يكطرفه گفته ميشود و اين فرصت وجود دارد كه فرد مصاحبه شونده مورد نقد قرار گيرد. بعضي از نمونههاي تاريخ شفاهي صرفا خاطرهگويي است مثل كارهاي " دانشگاه هاروارد " كه به نظرم در جامعه ما تبليغ بيموردي پيرامونش صورت گرفته است.
كار تاريخ شفاهي هاروارد يك كار ناقص و توجيهگري افرادي است كه با آنها مصاحبه شده است. به گونه ايي صورت مي گرفته كه گاها ضبط روشن ميشده و مصاحبهكننده از اتاق خارج ميشده است و فرد خودش صحبت ميكرده است. ظاهرا بعدا سوالات به متن پياده شده گفتگو اضافه شده و هيچ سوال اساسي ديده نميشود.
وقتي مصاحبه شونده دغدغه ندارد كه كسي او را در مورد اين ادعا مورد پرسش قرار ميدهدخوب هرچه دلش ميخواهد ميگويد.
تاريخ شفاهي متقن آن است كه يك فرد آگاه (نه يك خبرنگار صرف) نسبت به نقش اين فرد در مورد يك واقعه يا وقايع خاص صحبت كند و فقط در صدد گرفتن خاطرهي طرف نباشد، بخواهد در خصوص موضوع با اين فرد بحث گفتگو و كنكاش كند تا به نتيجه برسد.
*فارس:تاريخ نگاري انقلاب در اين مدت چه آسيبهايي داشته و براي از ميان بردن اين آسيبها چه بايد كرد؟
*حقاني: يكي از آسيبها همين ديردست به كار شدن است. ما بايد زود دست به كار شويم و آثار متنوع در اين زمينه توليد كنيم. شايد اين آثار 50 درصد توقعات يك تاريخنگاري دقيق را پاسخ دهد، اما اين كار بايد صورت گيردتا اين نسل روايت تاريخي و نگاه خود را نسبت به تحولات مكتوب كند و به جا گذارد. نسلهاي بعدي ميتوانند بر اين اساس و بر اساس دهها سند و مدرك و خاطره كه آينده در اختيارشان ميگذارد اين را تكميل و تصحيح ميكنند.
آسيب دوم اينكه منابع و مدارك موجود را سر و سامان دهيم و به قصد تدوين تاريخ انقلاب آنها را گردآوري كنيم. براي اين كار بايد مواد مربوط به انقلاب را گردآوري كرد و امكان دسترسي آسان براي پژوهشگر و محقق را هم فراهم كرد.
اگر مدارك خيلي ناقص باشد ما مجبوريم در مورد بعضي وقايع كه سند بيشتري از آن داريم "تك نگاري " داشته باشيم و نميتوانيم بگوييم تاريخ نگاري انقلاب انجام شده. اين تكنگاريها بعدها ميتواند بستر خوبي براي آيندگان باشد اما در تاريخ نگاري بايد حجم نسبتا جامعي از مدارك در اختيار باشد. مدارك اعم از مكتوب ، خاطره و تاريخ شفاهي آفت اين ماجرا ميتواند، هم به محقق و پژوهشگر بر گردد و هم به مواد تاريخي.
پژوهشگر بايد دقت كند كه اسير تحليلهاي افراد نشود، بعضي آدم ها واقعه را درست تعريف ميكنند اما آن را در بستر يك تحليل نادرست ارائه ميكنند، محقق و مورخ بايد اينها را تفكيك كند.
اسناد و منابع هم بايد خوب كنكاش شود، ما بايد طرف را بشناسيم. در تاريخ ما نكاتي وجود دارد كه اگر شما سند زده شويد نميتوانيد درست تحليل كنيد.
به طور مثال در اسناد ساواك آمده كه مامور ساواك گزارش داده يكي از آقايان در كافهاي نشسته بود و مشروب ميخورد و فلان حرف را مي زد. (اين گفته به نقل مطرح شد). من با فردي كه در سند ساواك اسمش آمده تماس گرفتم و با او آشنا شدم، متوجه شدم او آدم خيلي مذهبي است و با توجه به سوابقش به او نميآمد كه به كافه برود و مشروب بخورد. در پرسش و پاسخ با آن شخص او گفت: من خودم اين حرف را زدم و قصد داشتم رد گم كنم.
اين آقا معلم "شمس آبادي " بود(همان شخصي كه شاه را ترور كرد). ساواك روي افراد موثر بر شمسآبادي حساس شده بود. سراغ اين آقا آمده بود چون خودش و خانوادهاش مذهبي بودند گفته بود من در اين واديها نيستم و من از لحاظ زماني هم اينجا نبودم. خودم به آنها گفتم كه ديشب در كافه بودم... البته ساواك بعدها متوجه رد گم كردن او شد.
يا مثلا ناظم الاسلام كرماني با مرحوم "شيخفضلالله نوري " دشمني داشت و نسبتهاي زشتي به ايشان ميدهد. شما بايد شيخ فضلالله را بشناسيد كه اين همه مقبول خاص و عام است.
ناظمالاسلام ميگويد: ايشان 700 تومان از "حشمتالملك " رشوه گرفته و فلان كار را انجام داده يا در فروش قبرستان مسلمين در بانك استقراضي روس دست داشته.
اگر كسي شيخ را بشناسد ميداند اين وصلهها به او نميچسبد. در بررسي اسناد هم به همين نتيجه ميرسيد كه اين حرفها صحت ندارد. تاييد اين مطالب به دقت نسل بعدي بر ميگردد كه بررسي بعدي را انجام ميدهد.
ناظمالاسلام به عنوان يك مورخ به تاريخ و شيخ فضلالله جفا كرده و يك روايت دروغ و جعلي را شنيده و نقل كرده است و يا خودش جعل كرده و به ايشان نسبت داده است.
وقتي به مرحوم شيخ فضلالله نوري پيشنهاد ميكنند كه در سفارت روس يا بلژيك پناهنده شود، ايشان نميپذيرد و به سمت شهادت ميرود. آيا اين آدم ميتواند در زندگياش رشوه بگيرد؟
آفت ديگر اين است كه به علل اصلي انقلاب اسلامي وقوف نداشته باشيم و خود را اسير علل مادي كنيم.
ما در بيان چراييها نبايد از نكته حضرت امام يعني "الهي بودن انقلاب " غفلت كنيم. اگر اين را در نظر نگيريم در تحليل درست انقلاب دچار مشكل ميشويم بايد رويش كار كنيم و نظريهپردازي كنيم.
مسايل ديگر بايد به صورت طبيعي رخ دهد، بايد مراقب باشيم دچار تحليلهاي شخصي افراد، اخبار غلط و ناقص نشويم. گاهي فرد قصد ندارد اخبار را دروغ نقل كند بلكه خبر خودش ناقص است. همانطور كه امام همه اخبار را به همه اطرافيانش نميگفت، ممكن است روايت يك فرد درست باشد اما بخش ديگري هم داشته باشد كه كاشف نظر اصلي حضرت امام باشد.
*فارس: با تشكر از اينكه وقتتان را به ما داديد.
*گفتگو: حسين جودوي
انتهاي پيام/
دوشنبه|ا|12|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 153]
-
گوناگون
پربازدیدترینها