واضح آرشیو وب فارسی:مهر: اخلاق و روابط بينالملل(1)رويكرد سنت فكري واقعگرا به اخلاق
خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه: واقعگرايي مهمترين و پايدارترين نظريه روابط بينالملل است كه نگاه ابزاري به مقوله اخلاق در روابط بينالملل دارد. پايداري اين نحله از آن جهت است كه عمل سياسي سياستمداران و فهم متعارف از سياست بينالملل،مؤلفهها و اصول واقعگرا را مدنظر قرار مي دهد.
اگرچه تفاوتهاي زيادي در نظام انديشگي نظريه پردازان واقعگرا اعم از كلاسيك، نوواقعگرا و مدرن ديده ميشود، اما ميتوان فرضهايي را مشخص كرد كه فصل مشترك آراء انديشمندان واقعگرا باشد. اصول محوري انديشه واقعگرا در روابط بينالملل بهطور كلي دولت محوري(statism) ، بقا(survival) ، همياري(self-help) ،منافع ملي و قدرت نظامي است.
از اولين انديشمنداني كه ميتوان او را متعلق به سنت واقعرايي دانست،"توسيديد" مورخ يوناني و نويسنده تاريخ جنگهاي پلوپونزي است. او معتقد است حق فقط در ميان برابرها مطرح است، حال آنكه اقويا آنچه را كه ميتوانند انجام ميدهند و ضعفا از آنچه ميخواهند رنج خواهند برد.اين نگرش كه مفروض اصلي واقعگرايي را تشكيل مي دهد نشان دهنده بدبيني اخلاقي در سياست است. بدبيني اخلاقي در سياست از ويژگيهاي اصلي سنت واقعگرايي محسوب مي شود.[1].
در ميان انديشمندان شرقي نيز ميتوان ريشههاي واقعگرايي را در انديشه آنها در يافت كه مطرح ترين آنها "كاتيليا" است(autylia) (قرن چهارم ق.م)."كاتيليا" در كتاب خود تحت عنوان آتاساسترا (Arthasastra) (هنر حكومتداري) به توصيف جهان،آن چنان چه هست ميپردازد و نه چنان كه بايد باشد. بنيان انديشه او اگر چه از نظر اخلاقي بدبينانه مينمايد ولي او ميگويد كه صرفاً واقعيت هرج و مرج كنترل نشدهاي را پذيرفته است كه همانا روابط بين الملل است[2].
در قرون وسطي نيز انديشمنداني چون "آگوستين قديس"(St.Augustine) با تلقي بدبينانه از سرشت گناه آلود انسان در تفكر مسيحي، را ميتوان متعلق به سنت فكري واقعرا دانست.
او با برشمردن صلح به عنوان يك ابزار در مراودات ميان جوامع بشري و حق استفاده از جنگ و زور در مواقعي كه صلح جوابگو نباشد، نسبت نظام انديشگي خود با اخلاق را مشخص مي كند[3].
در ميان متفكران مربوط به طيف واقعگرا، بحث "ماكياول"در كتاب شهريار در خصوص اخلاق و استفاده ابزاري از اخلاق برجسته مينمايد. به نظر ماكياول سياست تابع اخلاق نيست، بلكه اخلاق تابع سياست است. با وجود اينكه ماكياول اهميت اخلاق را درك ميكرد،اما به نظر او جايي كه اقتدار مؤثر وجود نداشته باشد،اخلاقيات مؤثر نميتواند وجود داشته باشد.از نظر وي اخلاق برآيند قدرت است.
سوء شهرت ماكياول تا بدانجاست كه صورت اسمي آن يعني ماكياوليسم، بي اعتنايي به اصول اخلاقي در امور سياسي را ميرساند. نكته قابل توجه در خصوص ماكياول و ديدگاه او درباره اخلاق اين است كه فقط رهبران سياسي را از الزام هميشگي رعايت قواعد اخلاقي معاف ميداند و به آنان اندرز ميدهد كه براي حفظ مصلحت خود و كشورشان اين قواعد را زير پا بگذارند ولي ارج و فايده اخلاقيات را براي عوام انكار نمي كند[4].
ماكياول با تشويق شهريار به تزوير، دورويي،تظاهر به اخلاق، دروغ گويي، پيمان شكني،زيرك بودن(چون روباه) و درنده و قوي بودن(چون شير) فاصله خود را با اخلاقيات از جنبه نظري و عملي مشخص مي سازد[5].
از ديد متفكران واقعگراي معاصر(قرن بيستم) نيز افرادي چون "اي.اچ.كار"،"رينولد نيبور"،"فريدريك شومان"،آرنولد ولفرز"،"ريمون آرون"،"جرج كنان"و "هانس جي.مورگنتا" با دادن جنبه تبليغاتي و ابزاري به اخلاق و ارزشهاي اخلاقي فاصله خود با اخلاقيات در سياست را مشخص كرده اند. به نظر آنها ارزش اصول اخلاقي صرفا از جنبه تبليغاتي يا در مواردي كه اين اصول با قدرت ملي مقارن باشد،مي تواند مهم باشد
"جرج كنان" همانند سلف خود ماكياول معتقد است كه اصول اخلاقي مربوط به روابط افراد را نمي توان به رفتار دولتها در حوزه روابط بين الملل تعميم داد. بنابراين،رفتار حكومت را نمي توان تابع داوريهاي اخلاقي كه در مورد انساني صورت مي گيرد، دانست.
مورگنتا كه نظريه او در باره واقعگرايي را مي توان جامع ترين نظريه اين سنت فكري در روابط بين الملل به شمار آورد،از تاثير گذارترين انديشمندان سنت فكري واقعگرا مي باشد.
مورگنتا با قايل شدن به سرشت بد انسان، تاكيد بر منافع ملي،كنشگري براي دولتها،اهميت قدرت ملي خصوصا قدرت نظامي و موازنه قدرت به مانند ساير واقعگرايان مسير خود را از اخلاقيات در روابط بين الملل مجزا مي كند.
به نظر وي،اخلاق در سياست خارجي جايي ندارد.در نتيجه،ايدئولوژي جايگاهي صرفا ابزاري مي تواند داشته باشد و از آن براي توجيه و عقلاني جلوه دادن سياست معطوف به قدرت استفاده مي شود.ايدئولوژي و اخلاقيات پوششهايي اند كه واقعيت سياست قدرت را پنهان مي سازد.
البته مورگنتا واقعگرايي را ضد اخلاقي نمي داند،بلكه معتقد است كه اخلاق سياسي با اخلاق فردي تفاوت دارد و در عرصه سياست معيار ارزيابي رفتار اخلاقي براساس "پيامد" است و نه "نيت".
در مجموع مي توان سنت فكري واقعگرايي در روابط بين الملل با اصالت قايل شدن به اصول بقا،منافع ملي و قدرت به صورت ابزاري و از جنبه تبليغاتي مي نگرد.جايي كه اخلاق بتواند در خدمت سياست باشد رواست و در غير اينصورت ناروا. به نظر واقعگرايان اخلاق مي تواند به عنوان پوششي براي پنهان ساختن واقعيت سياست قدرت، به خدمت گرفته شود.
يادداشتها
1-Couloumbis,T.A.and Wolfe,J.H.,Introduction to International Relations,Englewood Cliffs,N.J:prentice Hall, 1990,pp.15-16.
2-Ibid,p.16.
3-Carr,E.H.,The Twenty Years Crisis:1919-1939,London:Macmillan,1964,pp.63-64.
4-حميد عنايت،بنياد فلسفه سياسي در غرب،تهران:انتشارات فرمند،1349،ص 145.
5-لئو اشتراوس،فلسفه سياسي چيست؟،ترجمه فرهنگ رجايي،تهران:انتشارات علمي و فرهنگي،1373،ص 273.
6-Kennan,Realities of American Foreign Policy,New York:W.W.Norton and Company, 1966,p.49.
يکشنبه 15 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]