واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: امروزي شدن ايرانيان، در گفتوگو با دكتر نعمت الله فاضلي استاد دانشگاه علامه طباطباييمدرنيته تابع الگوي واحدي نيست
مجيد يوسفي[email protected]واژه مدرنيته و مدرن شدن از جمله واژگان چند معنايي در گفتمانهاي دانشگاهي و عمومي است كه نميتوان تعريف واحد و متفق القولي درباره آن يافت. اين واژه، از جمله واژگاني است كه فيلسوفان و متخصصان علوم اجتماعي، ادبا و اقتصاددانان دائم آن را به كار ميبرند و درباره آن سخن ميگويند و به تمام زبانها نيز راه يافته است. يكي از علل تعريف ناپذيري آن نيز همين گستردگي كاربرد آن است.
در واقع تنها راه دانستن و آشكار كردن معناي اين واژه كنكاش در بستري است كه در آن به كار ميرود. متون ادبي، فلسفي، جامعه شناختي، متون رسانهاي هر كدام هر چند با ابهام، ولي به هر حال منظور و معنايي را از استعمال اين واژه مراد و افاده ميكنند. هر يك از مقولات مذكور داراي گفتمان خاص خود هستند. از اين رو، مدرن در بستر گفتمان خاص معنا ميشود يا معنا ميپذيرد. كتاب مدرن يا امروزي شدن فرهنگ ايران به قلم دكتر نعمت الله فاضلي استاد جامعهشناسي دانشگاه علامه طباطبايي مجموعهاي از مطالعات موردي نگارانه است كه بررسي و بازنمايي انسان شناسانه فرآيندهاي مدرن يا امروزي شدن در ايران معاصر را مد نظر قرار داده است.
آقاي دكتر يكي از معضلات مدرنيته اين است كه هويتها را از بين ميبرد. به نظر شما اين واقعيت هراسناكي است؟
نه، چون پاره اي ميخواهند جماعتي را در مقابل يك عده ديگر بسيج كنند همواره يك هراس اخلاقي ايجاد ميكنند. راديو، تلويزيون و مطبوعات اين دغدغهها را ايجاد ميكند. اما لزوما به اين معنا نيست كه اينها از واقعيت حرف ميزنند. چرا كه اين تلقي وجود دارد كه ممكن است كه از آن وجه سياسي هويت بحث كنند نه از واقعيت جامعه شناختي تغيير و تعقل. در مذهب قرائتها و مولفين همواره تغيير يافته اما تشيع، همان تشيع است كه از مسيحيت، زرتشتي و كليمي متفاوت است. يا تجربه مشترك تاريخي ما هم همين طور است. بالاخره مردمي كه در اين سرزمين چندين هزار سال زندگي كردند و به يك احساس و عواطف و ساختارهاي احساسي مشترك رسيدند اين ويژگيها را دارند و وقتي كه درست با يك شيوه زندگي ديگر مواجه ميشوند دقيقا خودآگاه ميشوند كه ما متوجه ميشويم كه با بقيه فرق دارند.
منشاء اين نگراني چيست؟ آيا آنها گمان ميكنند كه روزي اين تمايزات از بين برود و همه مثل هم شوند؟
واقعيت اين است كه تنوعات فرهنگي حاصل هزاران سال تجربه و تلاش و زندگي بشر است. اينها يك شبه ايجاد نشدهاند. اين تنوعات امور مصنوعي و ظاهري نيستند. اين تنوعات گنجينههاي متراكم و انباشته شده از دانشها و مهارتها و به اصطلاح از بصيرتها و بينشهاي بشر است. به همين دليل از بين رفتن اينها به معناي اين است كه بخشي از سرمايههاي تاريخ زندگي بشر از بين برود. زبان فارسي گنجينهاي از تجارب بشري است. جهانشناسيها، دانشهاي عمومي در حوزه كشاورزي، دامپروري و امور بازرگاني و تجاري همه اينها مجموعهاي از تجارب هستند و مسلم است كه به سادگي نميتوان از اين طيف دفاع كرد كه سرمايههاي تاريخي بشر از بين برود تا اينكه ما بتوانيم همه همگن شويم. اين شدني نيست.
پرسش من اين است كه آيا از بين بردن سرمايههاي تاريخي بشر مطلوب است يا نامطلوب؟
مسلما نامطلوب است. چون اين سرمايهها، سرمايههايي هستند كه ما به كمك اينها دانش را باز توليد ميكنيم. جامعه بشري را به پيش ميبريم و خيلي كارهاي ديگر را انجام ميدهيم.
دولت اتحاد جماهير شوروي هفتاد سال يك ايدئولوژي را در دنيا ترويج داد كه شايد ميدان عمل بيست يا سي كشور دنيا بود. به نظر شما آن تمايز حاصلي براي جامعه بشري داشت؟ از سوي ديگر آنچه كه هم اينك در اتحاديه اروپا به عنوان يك نمونه همگنسازي يك قاره انجام ميشود تا چه اندازه ميتواند مصداق عملي بحث ما باشد؟
اتحاديه اروپا دنبال اين نيست كه آلمانيها را مثل انگليسيها يا انگليسيها را مثل فرانسويها كند. سياست فرهنگي اروپا در پي اين نيست كه ملت را به لحاظ فرهنگي و اقتصادي يكپارچه كند؛ بلكه اتفاقا ميخواهد فرانسويها، فرانسوي و آلمانيها، آلماني باشند. به شدت فرانسويها از هويت زباني خودشان دفاع ميكنند و آلمانيها هم از تفكرات خودشان دفاع ميكنند و انگليسيها همين گونهاند. اما نگرش آنها اين است كه در معاملات، مبادلات و مناسبتها يكسري قوانين قراردادي اعتباري را پايه گذاري كنند تا اينكه بتوانند تعامل بهتري داشته باشند. اين يكدستي آنقدر كه در اقتصاد و مسائل تجارت خارجي ديده ميشود در يكدست كردن فرهنگ ديده نمي شود.
به نظرم اين به هيچ وجه به معناي همگن سازي فرهنگي نيست. اين كه ملتها بتوانند در مراودات، معاملات و داد و ستدهاي اقتصادي شان براساس قوانين اعتباري مشترك و مورد وفاق سازگاري داشته باشند به معناي همگنسازي فرهنگي نيست. هيچ وقت اتحاديه اروپا به دنبال اين نبوده كه همه مثل هم شوند. و اگر هم يك حداقلي از مشتركات بوده از لحاظ تاريخي وجود داشته است. به همين دليل ميگفتند اروپا چون به لحاظ منطقهاي، آب و هوايي داراي اقليم مشترك بودند به لحاظ تاريخي تجربه مشتركي داشتند به همين دليل يكسري شباهتهايي در حوزههاي متفاوتي با هم دارند. علت اينكه در فرهنگ دو، سه سده اخير، تمدن غرب در اروپاي غربي شكل گرفته در نتيجه تجربه مشتركي وجود داشته است. در حدي كه به طور تدريجي اشتراكاتي است كه مورد قبول است نه بيش از آن. اروپا هيچ سياستي براي همگنسازي فرهنگي خودش ندارد. نه تنها اين گونه نيست؛ بلكه عكس آن هم اتفاق افتاده است. يعني تمام ملتهاي اروپا به شدت بر روي سنتها، باورها، ارزشها و زبان خودشان استوار هستند.
ايرانيها هر يك دوره 25 ساله نسبت به مسائل داخلي خودشان و مسائل اجتماعي خودشان عصيان ميكنند. يكي از نقاط عطف اين عصيانها، بهمن 1357 بود و بعدش هم خرداد 76. اما در سال 1357 در برابر مدرنيته ايستادند. سرعت تحولات اقتصادي ـ اجتماعي خيلي براي جامعه ايراني قابل هضم نبود. تصور ميكنيد حالا پس از يك دوره 30 ساله در اين سناريوي كه ما حركت ميكنيم بيشتر به سمت سنت ميرويم يا به سمت مدرنيته؟
احتمالا نه به سمت سنت ميرويم نه به سمت مدرنيته. بلكه مسير تجربه اجتماعي ما به سوي خلق مدرنيته خاص خودش است مثل بقيه ملتهاي دنيا. چون اين پرسش شما يك پيش فرض دارد و آن اين است كه گويا الگوي واحدي از مدرنيته وجود دارد كه يا به سويش ميرويم يا نميرويم يعني يك الگوي واحدي از سنت وجود دارد. حال آن كه ما سنتها و مدرنيتههاي متعدد داريم. معني آن اين است كه آلمانيها، انگليسيها، فرانسويها، آمريكايي، عربها و ايرانيها هر كدام مدل الگوي خودشان را دارند. هركدام در واقع مدرنيته خاص خودشان است. البته از يك جهاتي با مدرنيته دنياي غرب مشترك است و جهاتي ديگر متفاوت است. بنابراين از آن جهاتي كه مشترك است در واقع به تجربه مشترك ما با دنياي غرب بر ميگردد. مثلا ما از همان رسانههاي ارتباطي يا فناوري استفاده ميكنيم كه آنها استفاده ميكنند. ما از همان كالاهاي مصرفي استفاده ميكنيم كه آنها استفاده ميكنند. ما كم و بيش در يكسري از حوزههاي شيوه زندگي مان همان تجربه را، تجربه ميكنيم كه آنها هم تجربه ميكنند. طبيعتا مقداري از مشتركات ما در حال افزايش است كه به طور تاريخي و تدريجي هم درحال اتفاق افتادن است و درعين حال اين مشتركات ما نسبي است يعني آنچه كه در حال وقوع است در ظاهر مشتركيم ولي بطور نسبي فرقهايي با هم داريم. مثلا غذا و شيوه غذايي كه يكي از اركان فرهنگ است. ما اسپاگتي، ماكاروني، كوكا كولا و نوشابه ميخوريم اما اين غذاها را در مجموعهاي از آئينها مصرف ميكنيم. مثلا وليمه را در سفرحج، جشن نوروز، مجلس ختم، توي جشن عروسي ايراني، مصرف ميكنيم. يا در مورد نوشابه، بايد ديد كه نوشابه را در چه مكاني استفاده ميكنيم آيا در مجلس ختم ايراني يا در رستوران مك دونالد دبي. بنابراين معنايي كه يك ايراني از نوشابه استنباط ميكند غير از آن معنايي است كه يك شهروند خارجي استنباط ميكند. چون اين جزيي از پسزمينهها و آئينهاي ايراني قرار ميگيرد و ادغام ميشود. البته اگر بيائيم يك ميهماني ايراني را تجزيه و تحليل كنيم ميبينيم كه اين ميهماني ايراني يك چيز خاص، منحصربه فرد، امروزي، ايراني به معناي خاص و همين شرايط امروز ايران است كه ويژگيهايي را از تاريخ خودش گرفته، يكسري را از دنياي غرب گرفته و تركيب شده و آنچه كه از اين تركيب حاصل شده نه آن ويژگيهايي است كه در گذشته بوده و نه آن ويژگيهايي كه در غرب بوده است. صرفا فقط شباهتهايي با گذشته دارد و شباهتهايي با دنياي غرب دارد. ولي آنچه كه اتفاق ميافتد يك تركيب تازه معنايي است. اين را در همه حوزهها ميتوان ديد. در زبان، لباس، نگرشهاي ما به هستي، همه جا ما يك تركيب تازه ايجاد كرديم و پيوند زديم و اين پيوند به طور طبيعي و تدريجي در اين پروسه اتفاق افتاده است. بنابراين ما تازه وارد نشديم. در اين 100 و 150 ساله يكسري سنتهاي مدرن شكل گرفته و يكسري از سنتهاي ما هم مدرن شدند. مثلا ما كت و شلوار ميپوشيم انگليسيها هم كت و شلوار ميپوشند ولي كت و شلوار ايراني با كت و شلوار يك جنتلمن انگليسي متفاوت است. حتي اگر همان پارچه و همان دوخت باشد. چون اين كت و شلوار در بافت ايراني يك معنا براي شخصيت ايراني ايجاد ميكند و براي آنها يك معناي ديگر. و غذاها، معماري و شهرسازي هم همين گونه به همين دليل ما بايد به آن بعد تركيب تازه پي ببريم و در يابيم كه آن تركيب تازه چيست؟ معمولا روشنفكرهاي ما چون قادر نيستند اين تركيب تازه را معنا كنند ميگويند اين فرآيند جديد آن مدرنيته غربي كه نيست پس التقاط بي معني است، سنت هم كه نيست بنابراين يك چيز بي محتوا است. هنوز آن دانش نظري و مهارتهاي لازم را براي اينكه بتوانيم يك تركيب تازه فيلسوفرايز كنيم را نداريم تا اينكه بتوانيم بگوييم كه اين چيست؟ در نتيجه به يك فرمول سادهاي پناه ميبريم بدين شرح، كه ما يك سنجشي به نام مدرنيته غربي داريم كه اگر از آن فاصله داشت ميگوييم اشكال دارد يا يك سنجشي داريم به نام سنت كه اگرفاصله داشته باشيم، ميگوييم اشكال دارد. اينجا ميتوان قضاوت اخلاقي يا قضاوت سياسي يا آسيب شناسي كرد كه آيا اشكال دارد يا ندارد؟ ولي اين به معناي تبيين آنچه كه هست، نيست. يعني تبيين تركيب تازه بايد فارغ از اين قضاوتهاي ايدئولوژيك با آن سنجشهاي از پيش تعيين شده باشد. در اينجا ما نياز به يك دانش انسان شناسانهاي داريم كه به اعتقادم اين ميتواند به ما كمك كند به همين دليل من به سراغ اتنوگرافي آمدم كه بتوانم اين تركيبهاي تازه شكل گرفته در زندگي و شخصيت و فرهنگ ايراني را نشان دهم. اين تركيب تازه را در همه جا ميتوان ديد در مسجد، عزاداري، سفره، لباس، غذا، آئينهاي نوروزي، معماري، شهرسازي، مناسبات فردي، كه نه سنت است نه مدرنيته است. يك تركيب تازه اي كه انسان ايراني مثل هر انسان ديگري به طور ناخودآگاه و گاه خودآگاه در فرآيند زندگي و تجربه خودش ايجاد كرده است. مثلا، وقتي وارد منزل ميشويد مبلمان، فرش، اشياء، فضاي معماري ميبينيد كه اينها تركيبهايي از بقاي تاريخي ما و چيزهايي كه از تكنولوژي و علم جديد بدست آمده وحالا اين پرسش براي انسان پيش ميآيد كه اينها چيست و هويت انسان دستخوش چه تغييراتي شده است كه آيا اينها سنت است يا مدرنيته؟ با يك كلمه پاسخ ميدهد كه اينها التقاط است.
ادامه دارد
سه شنبه 21 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 531]