تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ساعتى عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت است كه شب‏هايش به نماز و روزهايش به روزه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846385576




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بازخواني رمان هاي دفاع مقدس(6) بازآفريني تاريخ شفاهي جنگ


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بازخواني رمان هاي دفاع مقدس(6) بازآفريني تاريخ شفاهي جنگ


تهران – حيات

وقتي در سال هاي ابتدايي جنگ تحميلي، حضور افرادي كه مي توانستند در ميدان هاي جنگ حاضر باشند به عنوان يك وظيفه براي جوانان و افراد توانمند مطرح شد، اختلاف سليقه ها برسر حضور و ميزان حضور افراد يك خانواده در صحنه هاي نبرد از سوي اعضاي بعضي از خانواده ها هم مطرح شد.
به گزارش سرويس فرهنگي خبرگزاري حيات، رمان "طلوع در مغرب" كه ازآثار منتشره در آن سال هاست به اين موضوع مي پردازد. موضوعي كه اكنون از رديف دغدغه هاي روزمره مردم خارج شده و به نوعي به بخشي از تاريخ شفاهي سال هاي دفاع مقدس پيوسته است.
خلاصه رمان:
جمشيدخان كه شغل اش رانندگي ماشين هاي سنگين است. صاحب يك بنگاه خريد و فروش لوازم يدكي ماشين است. او از طريق اين شغل و با استفاده از بكارگيري ماشين هاي سنگين داراي ثروت هنگفتي شده است. او قبل از انقلاب روزگار خود را به انحاء مختلف به عياشي و خوشگذراني گذرانده است و حالا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تفريحات سابق خود را از دست داده است. جمشيدخان از رشد حركت هاي انقلابي بسيار ناراضي و دلخور است و از طرفي با توجه به معاملاتي كه بدون مجوزهاي قانوني انجام مي دهد و با توجه به احتكار لوازم يدكي ماشين در انبارهاي خود دائم در بيم و هراس از نيروهاي انقلابي كميته و سپاه است.
جمشيدخان سه پسر جوان دارد به نام هاي فريدون، فرامرز و فريبرز كه هرسه آنها بدون اطلاع پدر در جهادسازندگي مشغول به كار شده اند. برادر جمشيدخان هم در جهادسازندگي كار مي كند و سخت پيگير آبادي روستاهاي محروم و كمك رساني به مناطق جنگي در جبهه هاي جنگ است.
جمشيدخان با هرسه پسرانش اختلاف عقيده دارد و در اين ميان مقصر اصلي را برادرش مي داند كه پسرانش را موعظه مي كند و او را سخت مقصر مي داند و با او ميانه خوبي به اين خاطر ندارد.
در اين ميان پسران جمشيدخان كه گاه و بي گاه به اعمال پدرشان اعتراض دارند و سعي در درست كردن عملكرد او دارند نمي توانند كاري از پيش ببرند. اما زينت خانم مادر آنها با آنها موافق و همراه است و سعي مي كند ارتباط آنها را با پدرشان از هم گسسته نشود.
پسرها آنقدر از شرايطي كه پدر براي آنها ساخته، ناراضي و شرمنده اند كه حتي اسامي خود را نيز عوض مي كنند، فريدون مي شود ميثم، فرامرز مي شود مقداد و فريبرزعلي نام مي گيرد. آنها عضو بسيج محله هم مي شوند. البته عضو بسيج محله قبلي شان، چون از وقتي جمشيدخان به نوايي رسيده است، خانه قديمي خود در محله شهباز واقع در جنوب شهر تهران را فروخته و به شمال شهر تهران آمده است.
جمشيدخان درصدد است همه دارايي اش را بفروشد و با بچه ها به كشور انگليس برود. اما بچه هايش با اين پيشنهاد او موافق نيستند. مش سبحان پينه دوز پيري است كه در كنار بنگاه جمشيدخان كار مي كند او كه به دقت در جريان زد و بندهاي جمشيدخان و حجم كالاهايي كه به انبار او وارد و از آن خارج مي شود، هست. سعي مي كند با كمك ميثم پسر بزرگ جمشيدخان اجناس را لو داده تا كميته آنها را كشف كند و به دست مردم با قيمت دولتي برساند. اما آنها موفق نمي شوند چون قبل از اينكه آنها به بنگاه برسند، عوامل جمشيدخان بارها را به داخل انبار برده اند و آنها هم حكم داخل شدن به انبار بنگاه را ندارند. پس از اين قضيه ميثم – پسر بزرگ – به علت لورفتن انبار جمشيدخان به خاطر آوردن يك جفت لنت قرمز از انبار احتكار پدر و دادن آن ها به مردي كه نياز مبرمي به آن داشت، مورد خشم و سرزنش پدر قرار مي گيرد و جمشيدخان هرسه پسرش را به بي لياقتي و قدر ثروت و مال او را ندانستن محكوم مي كند.
برادرها آن شب را در كنار هم مي گذرانند و به همديگر محبت مي كنند و تصميم مي گيرند هرسه به جبهه بروند. فقط ميثم – برادر بزرگتر – از علي – برادر كوچكتر – مي خواهد كه حتما درسش را تمام كند و بعد به جبهه بيايد.
صبح فردا ميثم راهي جبهه مي شود، بدون اينكه به پدر چيزي بگويد. جمشيدخان وقتي از جبهه رفتن ميثم باخبر مي شود، هم دلتنگ مي شود و هم عصباني. اما حاضر نمي شود غرورش را زيرپا بگذارد و براي بدرقه و خداحافظي با ميثم به محل جهادسازندگي برود، تا ناچار شود برادرش را هم كه به رغم او مسبب هوايي شدن پسرهايش هست ببيند. بالاخره ميثم بدون بدرقه پدر به جبهه مي رود و بعداز 6 ماه مجروح مي شود و به خانه بازمي گردد. اما مجروحيت ميثم مانع از برگشت او به جبهه نمي شود، در اين فاصله جمشيدخان مجددا به بچه ها اصرار مي كند كه همراه او به انگلستان بروند. اما بچه ها و همسرش زينت خانم اين بار هم قبول نمي كنند. ميثم دوباره به جبهه مي رود و جمشيدخان به تنهايي راهي انگلستان مي شود تا خانه اي را بخرد و بعد پسرهايش و همسرش را راضي كند به انگلستان بروند.
سه ماه بعد درعمليات والفجر ميثم در منطقه مريوان شهيد مي شود. جنازه ميثم را چند روز در سردخانه نگه مي دارند تا شايد جمشيدخان خبري از خود بدهد تا به او اطلاع دهند و او برگردد. اما جمشيدخان تماس نمي گيرد به ناچار پيكر ميثم را بعد از تشييع جنازه اي باشكوه به خاك مي سپارند. جمشيدخان 20 روز پس از شهادت ميثم تماس مي گيرد و از قضيه باخبر مي شود و سراسيمه خود را به ايران مي رساند.
پس از مدتي با اين بهانه كه بايد دو پسر ديگر را حفظ كنيم، باز اصرار بر بردن بچه ها به انگلستان را مطرح مي كند اما هيچ كدام از بچه ها اين بارهم قبول نمي كنند. جمشيدخان هم نمي تواند در مقابل اصرار آنها بر ماندن، مقاومت كند و به ناچار خود هم در ايران مي ماند. او يك شب خواب وحشتناكي مي بيند. خوابي كه جايگاه او را در جهنم نشان مي دهد. جمشيدخان از شاگردش – اكبر- مي خواهد كه نزد پيشنماز مسجد محل برود و تعبير خواب او را بگيرد. اكبر به محض اينكه از مسجد برمي گردد، جلوي مسجد بوسيله انفجار بمب كه توسط منافقان انجام مي شود مجروح مي شود، در اين انفجار مشهدي سبحان پيرمرد پينه دوز شهيد مي شود. اكبر را به بيمارستان مي برند و بعد از چند روز كه حال اكبر نسبتا بهبود پيدا مي كند و قادر به صحبت مي شود تعبير خواب جمشيدخان را به او مي گويد و در ضمن به او اطلاع مي دهد كه به علت جايگاه امروزي اش به عنوان يك جانباز ديگر نمي تواند شريك خلاف هاي اقتصادي جمشيدخان شود و ديگر از اين به بعد حاضر به ادامه همكاري با او در زمينه كارش نيست.
با رفتن اكبر از بنگاه، جمشيدخان دست تنها مي شود، چون نمي تواند به ساير كارگرانش اعتماد كند. از طرفي اكبر هم عضو بسيج مي شود و راهي جبهه مي شود، جمشيدخان مي ماند و يك انبار جنس كه هر لحظه امكان لورفتن آن مي رود. اكبر و مقداد – پسر وسطي جمشيدخان- نيز از طرفي رابطه صميمانه اي پيدا مي كنند. اكبر درصدد است كه محل اختفاي اجناس بنگاه پدر مقداد را به خود مقداد بگويد و او منتظر است تا شايد جمشيدخان اصلاح شود.
مقداد بعد از پشت سرگذاشتن امتحانات نهايي عازم جبهه مي شود و اكبر نيز با او راهي مي شود. اما اكبر قبل از رفتن با جمشيدخان اتمام حجت مي كند و از او مي خواهد كه دست از اعمالش بردارد وگرنه او را معرفي خواهد كرد. جمشيدخان با اين تهديد ناچار مي شود فكري به حال اجناس خود در انبار بكند. پس به سراغ يكي از همكارانش كه دلال است مي رود. عباس اوراقچي همكار جمشيدخان است و قرار مي شود كه عباس اوراقچي اجناس را از انبار جمشيدخان خارج كند و بفروشد و سود نصف نصف به هر دو تعلق بگيرد.
عباس اوراقچي كم كم اجناس را از انبار خارج مي كند و مي فروشد اما چند روز بعد انبار لو مي رود و قبل از خروج كامل اجناس، انبار ثبت و ضبط مي شود و جمشيدخان توسط نيروهاي كميته و سپاهي تحت تعقيب قرار مي گيرد. جمشيدخان كه فكر مي كند فريبرز(علي) او را لو داده به جان علي مي افتد و تا مي تواند علي را كتك مي زند، اما مقداد از جبهه تماس مي گيرد و مي گويد كه توسط يكي از دوستانش كه شاگرد يكي از همكاران عباس اوراقچي است. فهميده كه او قصد دارد اجناس را مفت ازدست جمشيدخان خارج كند و در صورتي كه نتوانست اجناس را لو بدهد پس بهتر است جمشيدخان خود به كميته برود و ماجراي اجناس را بگويد تا با قيمت دولتي از او بخرند و شامل مجازات نشود. جمشيدخان با فهميدن اين موضوع از علي شرمنده مي شود. در اين زمان مامورها مي رسند و جمشيدخان را با حكم دادستاني بازداشت مي كنند. جمشيدخان هم در حين بازجويي عباس اوراقچي را لو مي دهد و با همكاري با ماموران باعث دستگيري تعداد زيادي از محتكرين و مال خرهاي بزرگ مي شود.
دادگاه جمشيدخان را به يك سال و نيم زندان و مقداري جريمه محكوم مي كند. در اين زمان مقداد هم در عمليات خيبر شهيد مي شود. همه اين ماجراها دست به دست هم مي دهند تا جمشيدخان متحول بشود. او در ملاقات با اكبر از او مي خواهد كه به جمشيدخان كمك كند تا گذشته ها را جبران كند. او از طريق اكبر سراغ پسر مش سبحان كه جزو توابين است و آزاد شده مي رود و به جبران گذشته كه مش سبحان در كودكي خرج دو سال او را تقبل كرده بود خرج دو سال او را مي دهد و از اكبر و عباس (پسرسبحان) مي خواهد كه اختيار ماشين ها (بولدوزرها) را به عهده بگيرند و شروع كنند به آموزش با بولدوزر، جمشيدخان سه دانگ بولدوزر را به نام عباس (پسرمش سبحان) مي كند و از او مي خواهد كه هروقت پولهايش را جمع كرد، سه دانگ ديگر را بخرد و از اكبر هم مي خواهد كه وكالت او را به عهده بگيرد و از طرف او خانه و بنگاه را بفروشد و فقط به كار با بولدوزرها بپردازد و درعين حال به نزد پيشنماز مسجد برود و تكليف حساب و كتاب هاي اموال او را روشن كند.
آن دو با كنترات كردن، كار ماشيني را به عهده مي گيرند و سروساماني بر اوضاع آشفته جمشيدخان مي دهند و خيال او را در زندان راحت مي كنند. زمستان 1364 علي و رضا و اكبر و پيشنماز محل با هم قرار مي گذارند كه به جبهه بروند. جمشيدخان از زندان آزاد مي شود. علي نمي خواهد از اعزامش به جبهه چيزي به پدر بگويد، چون رابطه عاطفي شديدي بين آنها به وجود آمده و مي داند كه به طور قطع پدر راضي به رفتن او نمي شود. پس بي خبر و حتي از شهر ديگري اعزام مي شود تا باز عمو مورد غضب جمشيدخان قرار نگيرد. جمشيدخان به محض اطلاع از رفتن آخرين پسرش – علي – طاقت نمي آورد و در پي او عازم جبهه مي شود تا به هر طريق ممكن او را از منطقه جنگي برگرداند. جمشيدخان در جبهه ها پس از جستجوي فراوان سرانجام فرزندش علي را پيدا مي كند. او سعي مي كند علي را راضي كند كه به خانه برگردد اما علي به هيچ وجه راضي به برگشت از جبهه ها نيست.
از طرفي جمشيدخان چند روزي در ميان رزمندگان در جبهه مي ماند و چنان تحت تاثير جو جبهه قرار مي گيرد كه تصميم مي گيرد در جبهه ها بماند و روي بولدوزرها كار كند و به رزمندگان و از جمله علي و اكبر در كارهاي راهسازي و ساختن خاكريز كمك كند و سرانجام جمشيدخان درحين واژگون كردن تانك هاي عراقي به شهادت مي رسد.
تحليل رمان:
رمان "طلوع در مغرب" نوشته: رنجبر گل محمدي با زاويه ديد داناي كل بيان شده.
نويسنده در اين رمان به تضاد و تقابل نسلي كه در انقلاب پرورش يافته با نسلي كه شايد بيشتر به دلمشغولي هاي مادي خود مي پردازد، نگاه مي كند. هرچند اين نگاه نويسنده كمي اغراق آميز به نظر مي رسد و زمينه رشد و تحول شخصيت ها در داستان به قوت كافي نيست اما به هرحال تصويري است كه مي تواند اين تضاد را به خوبي براي مخاطب نشان بدهد.
پرداخت به جزييات، مخصوصا جزييات شغلي شخصيت هاي رمان كمك زيادي به مخاطب كرده است. به طوري كه با زواياي شغلي شخصيت اصلي رمان – جمشيدخان – و فضاي اقتصادي دوره مذكور و ضرر و زيان هاي كه محتكرين بر پيكر جامعه اقتصادي وارد مي آوردند به خوبي مي توان روبه رو شد، نثر رمان ساده و روان است.
جزييات رفتاري كاراكترهاي رمان گاهي خسته كننده است. شخصيت پردازي داستان درمورد جمشيدخان تا سايه هاي خاكستري درونش تاحدي موفق است. جمشيدخان در عين اينكه يك (شايد) زالوي اقتصادي به حساب مي آيد اما برخوردهاي گاه عاطفي خوبي با پسران و همسرش دارد. داستان با تمام جنبه هاي يك داستان رئاليستي پيش مي رود. هرچند حاشيه پردازي در كار زياد ديده مي شود اما درعين حال تصويري عيني و قابل لمس است از روزهاي جنگ. درمورد شخصيت پسران جمشيدخان، نويسنده جامع عمل نمي كند. پسران جمشيدخان همگي سفيد سفيد هستند و فقط خود شخصيت جمشيدخان است كه از سياهي به سفيدي مي رسد. در اين ميان شخصيت زينت خانم يك وزنه تعادل است بين پدر و بچه ها و شخصيت جامع تري دارد هرچند زمينه تحول او نيز خيلي پررنگ تر نيست.
در اين رمان پيچيدگي هاي ساختاري جايي ندارد و روايت بسيار آرام پيش مي رود و بيشتر ساختار روايي دارد. تصاوير به كار رفته در رمان هيچ كمكي به تبيين داستان نمي كنند. چون بيشتر شخصيت ها تيپ هستند و كاري از اين تصاوير ابتدايي برنمي آيد.
در اين رمان پديده جنگ به لحاظ ويژگي هايي كه دارد باعث جذب آدم ها به سوي خود مي شود تنها فرد مقاوم در اين ميان شخصيت جمشيدخان است كه او هم سرانجام مجذوب اين پديده فراگير مي شود.
اين جنگ به لحاظ بعد دفاعي آن آدم هاي مختلف با تفكرهاي گوناگون را به سوي خود جذب مي كند. آدم هاي با سليقه هاي مختلف وقتي وارد عرصه آن مي گردند به انسان هاي با اهداف واحد بدل مي شوند. اين ويژگي در ساختار نهايي رمان "طلوع در مغرب" جا مي افتد.
رمان از لحاظ محوريت، حادثه محور محسوب مي شود، چرا كه خرده حوادث بي شماري به پيكره اصلي رمان تزريق مي شوند كه گاهي مخاطب را دچار سردرگمي مي كنند. نويسنده سعي كرده موضوعات پيراموني و مربوط به جنگ را در اين رمان در كنار هم قرار دهد.
همچون پديده اي اقتصادي احتكار – بمب گذاري منافقين در محوطه مساجد كوچ مرفهين به خارج از كشور در زمان جنگ و غيره ...
در كنار هم قراردادن اين موقعيت هاي گوناگون از جانب نويسنده هوشياري او در ثبت سال هاي جنگ با ابعاد گوناگون را گوشزد مي كند. نويسنده توانسته جنگ را با تمام حواشي و پيرامونش در رمان خود ثبت كند و آن را مي توان از رمان هاي واقع گرايانه در موضوع جنگ به شمار آورد.
پايان پيام
 چهارشنبه 15 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن