واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: حكايت هاي دايي فتاح - 2 / زير سر يار بلند شده
اما رفتنش همانا و نيامدنش همان. مرخصي اش تمام شد روزها پشت سر هم مي گذشت اما خبري از دايي نبود كه نبود.اولش نگراني بود و دلشوره اما از آنجاييكه كار شركت شوخي بردار نبود...
عصرايران - "حكايت هاي دايي فتاح" عنوان بخش جديد عصرايران است ؛ در اين بخش خواهيم كوشيد نگاهي متفاوت به مسائل و اخبار روز داشته باشيم ، نگاهي از رهگذر خاطرات و حكايت هاي خواندني. اين بخش را "محمد خسروي راد" يكي از نويسندگان خوب كشورمان خواهد نگاشت.
هفته پيش نخستين بخش حكايت هاي دايي فتاح را خوانديد و امروز ، ماجرايي ديگر از او را مي خوانيد.
------------
آن روزها كه دايي فتاح تازه با شركت ما قرارداد امضا كرده بود، در انجام امور محوله نه كوتاهي مي كرد و نه اهمال و صد البته غيبت غير موجه هم به هيچ وجه...
مجسمه نظم بود و حضورش در شركت منشا خير و بركت. چاي داغ تازه دم او هميشه به راه بود و دستمال نم دار تميزي همواره همراهش بود و تا احساس نياز مي كرد به جان ميز و ديوار و فايل و كشو مي افتاد چنان آن جا را برق مي انداخت كه...
قول مي دهم اين پارگراف ديگر با سه نقطه تمام نشود و سعي مي كنم در تعريف بقيه اين ماجرا روايت خطي را از دست ندهم. بله، دايي فتاح چنان منظم بود كه نگو و نپرس. تا اينكه... باور كنيد اين بار مجبور بودم كه از سه نقطه استفاده كنم تا لحن روايتم گيرا و قديمي جلوه كند. بله، تا اينكه روزي از روزها دايي مرخصي گرفت تا به آبادي اش سري بزند.
اما رفتنش همانا و نيامدنش همان. مرخصي اش تمام شد روزها پشت سر هم مي گذشت اما خبري از دايي نبود كه نبود.
اولش نگراني بود و دلشوره اما از آنجاييكه كار شركت شوخي بردار نبود و با احساسات نمي شد به رتق و فتق امور پرداخت، كم كم جدي شديم كه " اين كه نمي شود؟ همه كارهاي شركت به دليل بي انضباطي دايي به هم ريخته و ما مانده ايم و كلي استكان نعلبكي كثيف و گلوي خشك همكاران ( نه اينكه فكر كنيد كار همكاران ما در شركت تنها و تنها چاي نوشدن باشد) و ميزهاي نامرتب و در و ديوار شلوغ و به هم ريخته" كه طبعا همه اينها باعث عدم موفقيت شركت در امور و پايين آمدن راندمان و خيلي چيزهاي ديگر مي شد.
با اين حساب به دستور مدير عامل، دايره حقوقي شركت فعال شد و طي تنظيم يك دادخواست حرفه اي از دايي فتاح به خاطر انبوه مصيبت هايي كه به واسطه غيبت طولاني اش بر سر شركت هوار كرده بود، شكايت كرد.
حالا ديگر خيالمان راحت شده بود كه به محض پيدا شدن سر و كله دايي تمام مشكلات و گرفتاري هايمان را به گردنش خواهيم انداخت و البته اگر هم نمي آمد شرايط چندان بد نبود چون نبودنش هم طبيعتا مي توانست راه گريز مناسبي براي از اين دست مصائب باشد. از سويي دايره حقوقي شركت هم در اين شرايط سري توي سرها بلند كرده بود كه نگو و نپرس و از اينكه ديده مي شد، خيلي خوشحال بود.
اما با پيدا شدن سر و كله دايي همه چيز جور ديگري شد. به عبارتي پيگيري هاي حقوقي و جلسات كذا و كذايي كه تا آن زمان براي نيامدنش گذاشته شده بود، همگي كشك. دايي فتاح كه آمد اول از همه گره دستمال ابريشمي اش را گشود و با يك جعبه شيريني فرد اعلا راه افتاد توي تك - تك اتاق ها كه "بفرماييد دهانتان را شيرين كنيد." سر و صورتش را حسابي صفا داده بود و سبيلش را آنكادر كرده بود و لپ هايش هم به قاعده گل انداخته بود.
كام همه را كه شيرين كرد، خبر مثل توپ تركيد: ماجرا از اين قرار بود كه دايي فتاح به محض رسيدن به آبادي يك دل نه صد دل گرفتار يك دوشيزه همولايتي اش شده بود و طبيعي بود كه وصال به اين عشق سوزناك و راه انداختن عروسي به سبك ولايت دايي به درازا كشيده بود و ...
حق مي دهيد كه اين پارگراف هم به دليل اطاله كلام و احيانا طرح مباحث غير مرتبط (مثل شب زفاف و اين طور چيزها) ناگزير به سه نقطه ختم شود. بگذريم. ماجرا به خير و خوشي تمام شد و مدير عامل به دليل آنچه كه "انجام امر خير" از آن ياد مي كرد و اينكه دايي نيز عذرخواهي رسمي كرده بود، دستور داد دايره حقوقي شكايت شركت عليه دايي فتاح را پس بگيرد.
اكنون كه با خواندن خبر زير شاهد تكرار تاريخ خواهيد بود، ذكر يك نكته مهم و اساسي الزامي است، اول خبر را مرور مي كنيم:
ابراهيم توره: هواداران غيبتم را به عنوان كادوي عروسي بر من ببخشند
ابراهيم توره مهاجم سيه چرده و سنگالي تيم فوتبال پرسپوليس به باشگاه پرسپوليس مراجعه نموده و با مسئولان باشگاه ديدار و گفتگو كرد.
ابراهيم توره بازيكن پرسپوليس كه با هماهنگي باشگاه و كادر فني جهت مرخصي چند روزه به كشورش سفر كرده بود، پس از اتمام زمان مورد نظر به باشگاه نيامد تا شايعاتي را بوجود آورد اما صبح امروز با سيد داريوش مصطفوي ديدار و گفتگو كرد. پس از پايان جلسه، توره در گفتگويي به نكات جالبي اشاره كرد گفت: پس از صحبت با باشگاه و كادر فني چند روزي را مرخصي گرفتم كه به دو علت نتوانستم به موقع در خدمت پرسپوليس باشم؛ يكي اينكه در سنگال ازدواج كردم و ديگر اينكه بدليل عدم تهيه بليت نتوانستم به موقع در تمرينات اين تيم شركت كنم و از همين جا از كليه مسئولان باشگاه، كادر فني، هواداران و بازيكنان تيم پرسپوليس عذرخواهي مي كنم و اميدوارم بتوانم جبران كنم.
و اما نكته اي كه قرار بود ياد آوري كنم: بهانه ازدواج به چند دليل، ديگر كارايي لازم را براي برون رفت از مشكلات و مصائب از دست داده است.
اول اينكه ديگر به راحتي نمي توانيد ادعا كنيد كه ازدواج كرده ايد. چرا كه سن ازدواج در كشور ما روز به روز بالاتر مي رود و شرايط مالي جوانان و تشريفات انبوهي كه در آستانه عمل شيرين ازدواج بر سر راه قرار مي گيرد امكان باور پذيري آن را به صفر مي رساند و چنانچه زماني چنين ادعاي گزافي كنيد امكان دارد از جملاتي مثل "از كجا آورده" و "نكند اختلاس كرده" براي شما استفاده شود و با اين حساب اين چنين اقدامات متهورانه اي تنها به "عهد دايي فتاح" مربوط مي شود. مگر استثنائاتي مثل خارجي ها، برادران افغاني و فوتباليست ها و گرنه براي شهروندان جوان ايراني چندان دست يافتني نيست.
ثانيا استفاده از اين "پلتيك دايي فتاحي" به مانند "قاعده فوت" است. (هر عمه و دايي و خاله و عمو و هر عزيز ديگري تنها يك بار مرحوم مي شود و از پلتيك فوت آنها براي مرخصي رفتن يا سر كلاس حاضر نشدن تنها يك بار مي توان استفاده كرد).
تجربيات ما نشان مي دهد كه زماني، دايي فتاح براي غيبت دوباره اش از اين پلتيك بهره برد و صدالبته اين نكته نه تنها حلال مساله نشد كه به دليل آنچه كه مدير عامل محترم از آن به "زير سر يار بلند شده" ياد كرد كلي مورد هجمه و خدشه قرار گرفت و دست آخر به اخراجش انجاميد.
با اين حساب بايد به خاطر داشته باشيد كه حتي اگر مشكلات اقتصادي كشور حل شود و ادعاي ازدواج كردن باور پذير شود آن وقت بايد يادتان باشد تنها براي يك بار قابل طرح و استفاده است بار دومش بيشتر "ملال" مي آورد و "صفرا" مي افزايد.
دوشنبه 13 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 135]