محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840215563
افق هاي تفسيري نوين در هرمنوتيك گادامر
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: هرمنوتيك به معناي تاويل كردن، به زبان خود ترجمه كردن و به معناي روشن و قابل فهم كردن و شرح كردن است. فيلسوفاني هم چون شلايرماخر و ديلتاي به دنبال روشمند كردن هرمنوتيك براي درك و فهم متون بودند. با هايدگر و گادامر هرمنوتيك پا به وادي جديدي از تفكر گذاشت، به گونهاي كه نوع خاصي از هرمنوتيك در مقابل هرمنوتيك روش شناختي با نام «هرمنوتيك فلسفي» شكل گرفت. هرمنوتيك فلسفي بيشتر به دنبال شرح چگونگي رخ دادن فهم است. هدف هرمنوتيك فلسفي گادامر وصف كردن ماهيت فهم، تحليلِ واقعه فهم و تبيين شرايط وجودي و هستيشناسانه حصول آن است.گشايش
تاريخ هرمنوتيك از قرن هفدهم به بعد، به طور كلي شاهد چهار شيوه يا گرايشِ هرمنوتيكي بوده است: نخست، هرمنوتيك بمثابه وارسي تفسير متون. در اين مورد شلايرماخر را به عنوان چهره شاخص و بنيان گذار ميشناسند. دوم، «هرمنوتيك بمثابه پايهاي براي علوم فرهنگي». ويلهلم ديلتاي عموماً به عنوان مهم ترين شارح و نماينده اين ديدگاه از هرمنوتيك شناخته ميشود و اميليو بتي، مشهورترين حامي معاصر آن ميباشد. سوم، «هرمنوتيك بمثابه تأملي بر شرايط فهم كامل» آنچه در اين رويكرد مهم است، اين است كه آدميان خود را از قبل در جهان مييابند كه به موجب آنچه كه پيش ساختار فهم ناميده ميشود، قابل فهم و معلوم گشته است يعني آن پيش فرض ها و انتظارات و مقولاتي كه ما به طور از پيش دانسته بر تجربه فرا ميافكنيم و افق هر عمل ويژه و معيني از فهم را بنا ميكنيم. اين همان جايگاهي است كه هرمنوتيك فلسفي گادامر در آن قرار ميگيرد. چهارم، «هرمنوتيك بمثابه رويهاي تحليلي و واسطهاي». كه هيچ راه و روش غلط يا درستي براي تفسير هرچيزي از جمله متون وجود ندارد. بنابراين جست و جو براي توافق، مطلوب نيست. اين نوع تفكر در مورد هرمنوتيك عموماً وام دار نوشتارهاي لودويگ ويتگنشتاين است.(1)
علي رغم تفاوت عمده ديدگاه گادامر با هر يك از اين ديدگاههاي ذكر شده، ميتوان وجوه اشتراك و شباهتهاي نيز بين آنها يافت. اما با اين حال هرمنوتيك فلسفي گادامر ديدگاهي منحصر به فرد را مطرح ميكند، كه در عين برانگيختن انتقادات فراوان، بسيار مورد توجه قرار گرفته و زمينههاي مختلف پژوهشهاي بشري را تحت تاثير قرار داده است. تا جايي كه نفوذ آن مرزهاي فرهنگي و سياسي را در نورديده است. گستره اين نفوذ در چند سال اخير حوزه فكري انديشمندان ايراني را نيز در بر گرفته و ما شاهد گرايش فزاينده اي به انديشههاي مطرح شده در هرمنوتيك فلسفي هستم.
گادامر: زندگي و زمانه
هانس گئورگ گادامر1، 11 فوريه 1900 ميلادي در ماربورگ2، در جنوب آلمان، از پدري دارو ساز و مادري خانه دار به دنيا آمد و در برسلاو3 (که اينک نام اين شهر وروسلاو4 و در شمال لهستان، واقع است) رشد و پرورش يافت. علايق نخستينش به علوم انساني، سبب شد تا در سال 1918 وارد دانشگاه برسلاو شود، اما در سال بعد، همراه با خانواده، به ماربورگ بازگشت ودر دانشگاه اين شهر دوره دکتري را به پايان رسانيد. نيکلاي هارتمان5 و پاول ناتروپ6 از اساتيد مهم وي در اين دانشگاه بودند و پاول فريدلاندر7 او را با مطالعات فيلولوژي8 [ زبان شناسي تاريخي] آشنا ساخت.(2)
با اين همه، آشنايي با هايدگر، که در سال هاي 1923 تا 1928 در ماربورگ حضور داشت، عميق ترين تاثير را در تکوين فلسفه گادامر گذاشت. گادامر مدتي را به عنوان دستيار هايدگر مشغول به کار بود. وي تز خويش را با عنوان "اخلاقيات ديالکتيکي افلاطون" 9 به راهنمايي هايدگر و فريدلاندر ارائه نمود. در خلال دو دهه 30 و 40 گادامر توانست، هر چند با اکراه، خود را با نازيسم و بعدها، به گونه اي شجاعانه، با کمونيسم سازگار کند. البته وي هيچ گاه حامي فعالي براي هيچ کدام از اين احزاب نبود.(3)
گادامر در سال 1953 همراه با هلموت کوهن10، مجله بسيار تاثير گذار "چشم انداز فلسفي" 11 را پايه گذاري نمود. با اين همه تاثير بنيادي وي در فلسفه با انتشار کتاب "حقيقت و روش: جستاري بر هرمنوتيک فلسفي"12در سال 1960، آغاز گرديد. وي در اين کتاب، با چرخش تفسيري [خويش]، و با تاثير جهاني [رويکردش]، راهي نو را در مطالعات علوم انساني و فلسفي پي افکند. گادامر پس از انتشار اين کتاب، به مدت چندين دهه به مباحثه و مناظره با انديشمنداني چون اميليو بتي، يورگن هابرماس و ژاک دريدا پرداخت.(4)
گادامر دو بار ازدواج کرد، در سال 1923 با فريدا کراتس13 که به جدايي منتهي شد و در سال 1950 با کتي ليکِبوش14پيوند زناشويي بست. گادامر در طول حياتش جوايز و نشان هاي فراواني را دريافت نمود. از جمله در سال 1971 نشان "شواليه ي شايستگي"15، بالاترين نشان آکادميک در آلمان، به وي اعطا شد. در سال 1928، گادمر به نخستين سمت آکادميک خود نائل آمد. وي از استادياري دانشگاه ماربورگ، در نهايت در سال 1937 به درجه استادي رسيد. در ميانه سال هاي 1934-1935 استاد موقتِ دانشگاه هاي کيل ولايپزيک شد. در سال 1945 در دانشگاه لايپزيک رئيس دانشکده شد، و پيش از آن در سال 1947 براي درس و تحقيق به دانشگاه فرانکفورت باز گردد، در سال 1946 رئيس اين دانشگاه شد.در سال 1949 او جايگزين کارل ياسپرس، در دانشگاه هايدلبرگ شد. پس از بازنشستگي در سال 1968، به طور گسترده?اي به سفر پرداخت و غالب اوقات خود را در امريکاي شمالي سپري مي نمود. وي در سازمان هاي متعددي پژوهش گر مهمان بود و همکاري هاي نزديکي با کالج بوستون در ماساچوست16 داشت. (5)
هرمنوتيک گادامر
در اينجا به بررسي هرمنوتيك فلسفي گادامر و سويه هاي آن ميپردازيم.
فهم
هرمنوتيک گادامر با فهم آغاز مي گردد. در هرمنوتيك فسلفي، همچنان كه در انديشه هايدگر نيز آمده، فهم و تفسير با يكديگر همبسته اند. دغدغه اساسي هرمنوتيك فلسفي، فهم و چگونگي وقوع آن است. در واقع هدف هرمنوتيك فلسفي وصف كردن ماهيت فهم، تحليل واقعه فهم و تبيين شرايط وجودي و هستي شناسانه حصول آن است. گادامر با اينكه مانند هيدگر رويكردي هستي شناسانه به فهم دارد اما، بر خلاف هيدگر چندان دغدغه «هستي شناسي» ندارد. بلكه هدف اصلي او خود فهم است. به طور كلي بايد گفت كه گادامر با قبول رويكرد اصلي هيدگر، يعني رويكرد هستي شناسانه به فهم در صدد است توضيح دهد كه هنگامي كه فهمي صورت ميگيرد چه اتفاقي روي ميدهد.
واقعه فهم
گادامر فهم را واقعهاي ميداند كه وراي خواست و عمل ما برايمان رخ ميدهد.(6) فهم از نظر گادامر وراي آنچه ما انجام ميدهيم يا انجام دادن آن را اراده ميكنيم، وراي اراده معطوف به قدرت، و وراي ضبط و مهار روش شناسانه براي ما اتفاق ميافتد. فهم رخدادي است كه به گونهاي عام و فراگير براي انسان حادث ميشود، رخدادي كه نميتوانيم كاري در مورد آن انجام دهيم. فهم از نظرگاه فلسفي، ايجاد يا برساختن نيست. فهم عمل سوبژه بر روي ابژه نيست و اساساً به هيچ نحوي از انحاء آن چيزي نيست كه تأويل گزاران (مفسران) انجام ميدهند.(7) از نظر گادامر حقيقت در ضمن يك واقعه كه بسياري از شرايط آن وراي خواست و اراده ماست بر ما آشكار ميشود.
با توجه به اين نكات ميتوان درك كرد كه گادامر در پي روشمندكردن جريان فهم نيست. او تصريح ميكند: «مقصود پژوهش من.... دريافتن آن چيزي است كه در همه اشكال فهم مشترك است».(8) و به گونهاي ديگر در «هرمنوتيك فلسفي پرسش آن نيست كه ما در عمل فهم چه ميكنيم يا بايد بكنيم؟ بلكه پرسش اين است كه در واقعه فهم، در وراي خواست و فعل ما چه اتفاقي ميافتد و منطق و عوامل موثر بر آن چيست؟».(9)
مساله «واقعهِ بودنِ فهم» با جنبههاي ديگر انديشههاي گادامر ارتباط تنگاتنكي دارد از جمله با نقد روش، با نقد و نفي سوبژكتيويسم فلسفي و نيز با توصيفي بودن هرمنوتيك فلسفي، كه در تمامي اين جهات او به شدت وام دارِ هايدگر است. به اعتقاد گادامر نقد سوبژكتيويسم فلسفي با كتاب «هستي و زمان» هايدگر آغاز شده است.(10)
گادامر با پيروي از نظريه ي هايدگر بدين مطلب اشاره ميكند كه سوبژكتيويسم ارمغان دنياي جديد است و در برابر آن سنت فيلسوفان يوناني قرار دارد كه نه فاصلهاي پر نشدني ميان ذهن و عين ميديدند و نه بر اصالت فاعل شناسا ميكوشيدند. فهم براي آنها عمل فاعل شناسا يا همان ذهن به شمار نميآمد. فهم واقعهاي بود كه از تعامل و گفت و گو ميان خارج و ذهن پديد ميآمد. روش ديالكتيكي افلاطون نمونه برجستهاي از چنين تفكر است. در اين شيوه، نه فاعل شناسانه نه موضوع شناسايي هيچ كدام فاقد نقش نيستند. نقش آنان در واقع نقش دو طرف يك گفت و گو است. به گفته گادامر ديالكتيك عنواني است كه از زمان فيلسوفان يونان براي اشاره به چنين منطقي از تفكر، انتخاب كرديم.(11) به اين معنا كه از نظر يونانيان حقيقت از طريق هم سخني و ديالوگ حاصل ميشود نه از طريق تسلط بر موضوع شناخت. گادامر نيز اعتقاد داشت كه الگوي گفت وگو و ديالكتيك اين نيست كه يك طرف گفت و گو ديدگاه خود را به نحوي مسلط و موفقيت آميزي بر ديگري عرضه كند، بلكه چنين فهمي مقتضي يك نوع ارتباط و پيوند ميان دو سوي گفت و گو است كه در نهايت به تغيير وضعيت آنها ميانجاميد.(12) سرانجام نتيجه اين گفت و گو چيزي است كه گادامر آن را «واقعه» فهم، مينامد.
فهم واقعهاي ديالكتيكي
ايده اصلي گادامر در كتاب «حقيقت و روش» اين است كه حقيقت از راه روش بدست نميآيد بلكه از راه ديالكتيك به دست ميآيد.(13) او پس از تبيين ناكامي روش علوم تجربي در فهم مقولات انساني و تاريخي به روش ديالكتيكي رو ميآورد. به عقيده او در علوم انساني بايد با موضوع مورد مطالعه خويش به گفت و گو پرداخت و اجازه داد كه افق معنايي موضوع ظهور كند. و چون معناي اثر و موضوع تاريخي در خلاء ظاهر نميشود، بلكه در افق معنايي مفسر و عالم ظاهر ميشود.، پس واقعه فهم زماني اتفاق ميافتد كه اين دو افق به طريقي با هم ممزوج و تركيب شوند. منطق حاكم بر اين گفت و گو منطق پرسش و پاسخ خواهد بود. پس راهكار مناسب براي علوم انساني كه هم با هستي شناسي فهم و شرايط وجود آن تناسب دارد و هم با واقعيت تاريخي انسان به منزله مفسر سازگار است، شيوه ديالكتيكي مبتني بر منطق پرسش و پاسخ است. در فرايند پرسش متقابل مفسر وابژه از يكديگر، واقعه فهم رخ ميدهد.(14) بنابراين مفسر بايد بداند كه جريان واقعي و درست فهم بر اساس يك جريان دو سويه و ديالكتيكي است و نبايد آن را به يك جريان خطي و يك سويه تبديل كرد. كه نتيجه آن تحميل سلطه طلبانه ديدگاه خودمان بر متن خواهد بود. بايد اجازه داد كه فهم جريان عادي و ديالكتيكي خود را طي كند.
تاريخ مندي فهم
يكي از متفكراني كه به طور جدي مساله تاريخ مندي فهم را مطرح كرد هايدگر بود. از نظر او «دازاين»17 يك وجود تاريخي است(15) و به همين دليل است كه ميتواند با تاريخ ارتباط برقرار كند و به مطالعه آن بپردازد. در اين موضوع هايدگر نيز وام دارِ ديلتاي ميباشد.(16) تاكيد هيدگر بر تاريخمندي و پرتاب شدگي دازاين در جهان و همچنين تاكيد او بر پيش ساختارهاي فهم، تاثيرعميق و پايداري بر انديشههاي گادامر گذاشت. «آگاهي تاريخي اثرمند» (يا اثر گذار)18 از اصطلاحات خاصي است كه ابداع گادمر بوده و در هرمنوتيك فلسفي او جايگاه ويژهاي دارد.
به اعتقاد گادامر پس از اينكه يك واقعه روي مي دهد يا يك متن يا اثر هنري پديد ميآيد برداشت ها و فهمهايي از آن صورت ميگيرد. اين برداشتها و فهمها «تاريخ فهم» آن حادثه يا متن را ميسازد و تاريخ فهم در قرائت و داوري آيندگان نسبت به آن تاثير تام خواهد داشت. اين تاريخ فهم را تاريخ اثرگذار آن متن مينامند. تاريخ اثرگذار هرگز به صورت كامل تحت كنترل و اختيار ما قرار نميگيرد. ما هيچ گاه نميتوانيم اموري را كه در گذشته رخ داده است مستقيماً مشاهده كنيم، بلكه آنها را از افق فهمها و برداشت هايي كه قبلا حاصل كرده ايم، مشاهده و درك ميكنيم. گذشته همواره در چارچوب فهمهاي پيشين ديده ميشود. اين چارچوبها همان تاريخ فهم اثرگذار آنها است. بنابراين واقعيت تاريخ همان متحد بودن تاريخ با فهم آن است كه گادامر آن را «تاريخ اثرگذار» مينامد.(17)
ارتباط ديالكتيكي و گفت و گو با متن، تاريخ يا موضوعات انساني ديگر باعث ميشود كه آن موضوع سخنان خود را بگويد و در انسان تاثير بگذارد. حال اگر انسان چنين ارتباطي با تاريخ برقرار كند، و آن را به عنوان سوژهاي ديگر در نظر بگيرد كه او نيز سخن ميگويد و خود در برابر آن بايد حالت گشودگي19 داشته باشد، در اين صورت خواه و ناخواه تاريخ در او اثر خواهد گذاشت و براي او آگاهي پديد ميآورد كه گادامر آن را «آگاهي تاريخي اثرگذار» مينامد.(18) از نظر گادامر آگاهي زماني حاصل ميشود كه شخص «متاثر از تاريخ» و «به روي اثرگذاريهاي تاريخي گشوده باشد».(19) نكته ديگري كه هرمنوتيك فلسفي بر آن تاكيد ميورزد. نقش مثبت «فاصله زماني»20 در عمل فهم است. از نظر گادامر فاصله زماني چيزي است كه اجازه ميدهد كه معناي حقيقي موضوع به طور كامل آشكار گردد. اما جستجو و كشف معناي حقيقي يك متن يا اثر هنري هرگز به پايان نميرسد، در واقع اين جستجو و فهم يك جريان دائمي بي پايان است.(20)
رابطه سنت و فهم
گادامر معتقد است كه گذشته جريان سيالي است كه ما در هر عمل فهمي در آن حركت و مشاركت ميكنيم. پس سنت چيزي در برابر ما نيست بلكه چيزي است كه در آن قرار ميگيريم و از طريق آن وجود داريم. سنت چيز خشك متصلبي نيست كه تا ابد تثبيت شده بماند. هيچ قانوني در اينجا نيست. حتي دين بايد با سنتي زنده سروكار بيابد و پيوسته با آن در گفت و گو باشد.(21) بنابراين هر گونه تفسير، شناخت، گفت و گو يا مبادلهاي كه در چارچوب اين سنت شكل ميگيرد و پيش ميرود مكالمهاي است ميان گذشته و امروز كه فراتر از نيت مولف، مخالف يا تفسير، و اساساً بنابر منطقي ديگر جريان مييابد.
از ديدگاه گادامر تفسير بايد، حتي اگر شده در شكل تقابل و مخالفت، با سنت و با تاريخ تاثيرات،21 اثر يا ايده مورد بررسي مرتبط باشد. با توجه به اين پيوند اساسي، هر تفسيري براي فهم نيرو و اعتبار خود بايد نحوه ارتباطش با اين سنت را به خوبي بشناسد و بداند كه پيشداوري هاي سنتي ممكن است در چارچوب همين تفسير هنوز موثر و فعال باشند.(22)
اين ديدگاه تا حدود زيادي برگرفته از پندارِ هايدگر در مورد ميراث سنتي انسان است. به زعم هايدگر فهم آدمي يا دازاين از خود و جهان، كاملا وابسته و محدود به وضعيت تاريخي و ميراث سنتي اوست. دازاين به درون اين وضعيت پرتاب شده و آن را به منزله بنيان وجودي يا پيش فرض «بودن-در-جهان» تجربه ميكند. دازاين ميراث سنتي خود را انتخاب نميكند، زيرا كه سنت بر ذهنيت، خودآگاهي و فهم آدمي مقدم است.(23)
پيش داوري و دورِ هرمنوتيك
در هرمنوتيك فلسفي گادامر پيش داوريهايِ فهم برآمده از سنت است. انسان در سنت غوطه ور است و تاثير عناصر دروني سنت بر انسان در مواقع بسياري تاثيراتي ناپيدا و ناخودآگاه است. وظيفه اصلي مفسر اين است كه اولاً، سعي كند به پيش فرضهاي خود آگاهي يابد و ثانياً، پيش فرضهاي درست را از پيش فرض هاي نادرست متمايز نمايد. تاكيد گادامر بر مسبوق بودن هر گونه فهمي بر پيش داوري و اينكه پيش داوري شرط وجودي حصول فهم است، محصول و نتيجه تحليل هايدگر از حقيقت فهم و مسبوق بودن آن بر پيش ساختار فهم است. ديدگاه هايدگر مورد تاييد و پيروي گادامر قرار گرفت، و توسط او بسط و گسترش يافت. گادامر نيز معتقد است كه نبايد دور هرمنوتيكي را به دور باطل فروكاست، زيرا در دور هرمنوتيكي امكانات مثبت اساسي ترين نوع فهم نهفته است.(24)
با دور هرمنوتيكي باب گفت و گو ميان پيش داوريهاي فهم، با متن و موضوع باز ميشود. خواننده متن هنگامي كه با پيش داوريهاي خود به سراغ متن ميرود، با شنيدن سخنان متن دوباره به پيش داوريهاي خود باز ميگردد و ممكن است در آنها اصلاحاتي به عمل آورد.(25)و بار ديگر از منظر جديدي به سراغ متن ميرود، و در يك دور هرمنوتيكي، آنقدر اين رفت و آمد ادامه مييابد تا نهايتاً به توافق و هماهنگي ميان متن و خواننده بينجامد. البته هماهنگي امري نسبي است. اين دور هرمنوتيكي بين ديدگاه مفسر و متن برقرار است. در رابطه ديالكتيكي بين افق متن و افق خواننده، نقطه شروع فهم، افق خواننده است. يعني همان پيش فهمها و پيش داوريهايي كه خواننده درباره متن دارد. خواننده در برخورد با متن وارد افق آن ميشود و به گفتههاي متن گوش فرا ميدهد. تركيب پيش داوريهاي او با افق متن، يعني تركيب دو افق فضاي جديدي از آگاهي بر روي خواننده ميگشايد. او با ورود به افق متن ممكن است گرفتار ترديدها يا پرسش هايي درباره پيش داوريهاي خود شود و لذا بازگشتي به سوي آنها ميكند و دوباره از ديدگاه و افق جديدي به سراغ متن ميرود و اين رفت و بازگشت آنقدر ادامه مييابد تا توافقي قابل قبول، هر چند نسبي، با متن حاصل شود.(26) در فرايند تفسير، گذشته و حال با يكديگر پيوند ميخورند و از آنجا كه هر تفسيري متعلق به زمان خود ميباشد هيچ گاه مفسر به قصد مولف پي نخواهد برد.
وجود پيش فهم ديالوگ را جزمي هم نميكند، چون در ديالوگ اصيل و واقعي، پيش فهم ميتواند به سطح تفكر آگاهانه ارتقاء يابد و در قياس با انشعابات گوناگونش بر حسب خود موضوع ديالوگ بررسي و سنجيده شود.(27)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]
-
گوناگون
پربازدیدترینها