واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: در دنياي پست مدرن امثال هابرماس ميكوشند نظام يوتوپيك را ذيل مدرنيته ايجاد كنند، كه در آن تجدّد از هم گسيخته با خود آشتي ميكند. «بحث آزاد» راه وصول به اين مدرنيتة تام و تمام است. امّا واقعيت و حقيقت آن است كه جهان به شدت از بحث آزاد و گفتگو به دور است، و اكثريت چيزي جز جنگ و تزاخم نميشناسند. اساساً در عصر مدرن امكان گفتگو وجود ندارد و مدرنيته هيچ نظري را جز خود به رسميت نميشناسند، تا با آن وارد گفتگو شود.
طريقة هابرماس در طريقة ژاك دريدا صورت مخالف پيدا ميكند. دريدا برخلاف هابرماس كه ميكوشد بربنياد جامعهشناسي معرفت همان راه نقادانه ماركسي را ادامه دهد، به نوعي رسوخ در نقد مابعدالطبيعه به صورتي كه هيدگر ورود در آن را برعهده گرفته بود، ميانديشد. دريدا به ترجيح هوسرل درباب شهود، كه به عنوان حضور تام و تمام متعلَّقشناسايي در برابر فاعل خودآگاه شناسايي داده ميشود، توجه دارد. در نظر او «كلمه مداري و مابعدالطبيعه مكتوب لفظي و صوتي» امري شاملتر و دامنه دارتر است، و از عصر متفكران ماقبل سقراطي تا هيدگر صدق ميكند. به باور او ميتوان گفت كه حدّ مابعدالطبيعه با غلبة عقل و گفتار Logos و در نتيجه با پس زدن نوشته شده است.
دريدا كه به پديدارشناسي هوسرل و تفكّر هيدگر نظر دارد، تفسيرهاي ناظر به مردمشناسي بشر انگارانه و بهخصوص تفسير و رأي بشرانگارانه فلسفة اگزيستانس ژان پل سارتر را رد ميكند. امّا از سويي به نظر ميآيد به مسائل زبانشناسي و فلسفة تحليلي تعلّق دارد و به روابط ميان زبان طبيعي و مكتوب توجه و دقّت دارد. البته اين گونه بحث در فلسفة دريدا به معني تخريب مابعدالطبيعه با ابتداي از تحليل زبان نيست، از اينجا او تعلّقي به فلسفة رسمي تحليل زبان ندارد، ولي به ظاهر چون هيدگر در جستجوي راهي براي گذر از مابعدالطبيعه و تخريب آن است.
دريدا تقابل ميان طبيعت و فرهنگ، حيوانيت و انسانيت، لفظ و معني، حقيقت و مجاز، تن و روان، طبيعي و مصنوعي و واقعي و افسانهاي را كه مشهور و مقبول همگان است، مورد چون و چرا و پرسش قرار ميدهد، كه در مورد آنها به نظر قطعي نميتوان رسيد. اين تقابلها قابل رد، ارجاع، خارق اجماع و بي ثباتاند و در آنها هيچ چيز بنيادي و اساسي نميتوان يافت.
آنچه دريدا به نام مابعدالطبيه و متافيزيك، در مقام نفي و ويراني وتزّلزل آن است، نفيِ اثر مكتوب و نوشته و محكوميت آن از سوي مابعدالطبيعه است، كه فدروس افلاطون مثال و نمونة بارز آن است. در تاريخ مابعدالطبيعه، اساساً نوشته و مكتوب نسبت به سخن و گفتار زندة از روي صرافت طبع و اصيل، در حكم امور فرعي، ثانوي، زايد و عرضي است. نوشتهاي كه روي كاغذ آمده است نوعي تنزّل و انحطاط تلقي شده و اصالت همواره از آن گفتار بوده است.
كلمات در نظر دريدا تمثّلي از اشياء و قائم مقام آنهاست. رسم و سنّت تفكر فلسفي اين است كه در آن، حضور زندة گفتار و سخن در لحظه حاضر و حضور صريح، عين شيء چنانكه به شهود دريافت شده است، و حضور موضوع كه نسبت به خود خودآگاهي دارد و ميداند كه چه ميخواهد بگويد، در مقابل نوشته قرار ميگيرد، كه صفت آن با فقدان شي ء مطابق است، و با همين صفت، پس از مرگ نويسنده و بدون وجود مخاطبي كه پيام او را بگيرد باقي ميماند.
از اينجا براي فيلسوف نوشته در قياس باسه حضور زندهاي كه ذكر شد، از باب فقدان موضوعيت پيدا ميكند. بنابر اين «نوشته» تقليل يافتة «گفتار و سخن» است. نوشته از اين منظر فلسفي، سخن را جز به بهاي غفلت از تمامي اصالت و طبيعيبودن آن نگاه نميدارد. جان كلام اينكه نوشته نسبت به گفته در نظر فيلسوف يك تنزّل و سقوط مهلك است.
به نظر دريدا زوجِ گفته _ نوشته در امري بسيار اسرارآميز ريشه دارد، كه نبايد مانند ناخودآگاه فرويدي كه باآن بي ارتباط هم نيست به شي ء مبدل شود. اين امر را دريدا «غيريت» ميخواند. غيريت نه به آن معني كه چيزها در برابر ما وجود دارند، بلكه پيش از هر چيز، حركت و عمل و بازي است، و در حقيقت غيريت را از طريق آنچه پيدا ميآورد، و اختلافهايي كه ايجاد ميكند ميتوان درك كرد.
غيريت در فلسفة دريدا مقدم بر اختلاف دال و مدلول، بيان معني و لفظ و مضمون است. غيريت شرط هر نظام زباني، و از آنجا شرط هر تفكّري است. زبان به اعتبار آنكه اثر غيريت است، بيآنكه به صِرف ارجاع به شئي ما را به عين آن برساند، با غيبيت و دوري و تأخير و جابه جا شدن، ساخته و پرداخته شده و جان و توان و عمق يافته است. پس اين كوشش بيهودهاي است كه كساني ميخواهند زباني فراهم آورند كه اشيا در آن پيدا باشند و كلمات عين و ماهيت اشياء و امور و اشخاص را برساند، حاكي از حقيقت آنها باشد. در زبان غيريتي وجود دارد كه هم مطابقت با اعيان اشياء را ممتنع ميسازد، و هم تفكّر نيز به روايت عين اشياء نميرسد.
در تفكّر دريدا در خارج از تفكر و زبان چيزي وجود ندارد كه عيناً مورد تجربه قرار گيرد و زبان نيز مربوط و راجع به آن نيست و بر آن توقف ندارد. از اينجا براي او پديدارشناسي ادراك جاي خود را به خواندن و قرائت متن ميدهد. متني كه خوانده ميشود راجع به واقعيتهاي تاريخي يا امور خارجي و اشياء و حوادث نيست، بلكه از طريق يك بازي پايانناپذيرِ نقل و روايت به متنهاي ديگر بازميگردد.
ما در خارج چيزي نداريم كه به عنوان حضور محض و صرف بر ما معلوم باشد. در خارج چيزي كه «عين» خود باشد و بتوان به آن نام و نشاني داد كه از عين آن حكايت كند وجود ندارد، و اين معنا را شايد در تمنّاي محال دادههاي حسي كه هرگز و به هيچ وجه قابل تعريف و تبيين نيست بتوان دريافت. از اينجا تقابلهاي تن و روان، و حقيقت و افسانهاي ناشي از بازداشت نابجاي زبان از حركت است كه مدام از يك سوي تقابل به جانب ديگر بازگردانده شده است.
نظر دريدا به اعتباري در طلب همان مقصود ويتگنشتاين از نظرية بازي زباني بودن عالم است، اما تفاوتي ميان ويتگنشتاين و دريدا وجود دارد.زيرا ويتگنشتاين به همين اكتفا ميكند كه با وصف بازيهاي زباني كه هم به عمل و هم به زبان به معني خاص آن تعلّق دارد، و در نتيجه با تصديق اينكه اشياء در زندگي هر روزي همانند هم ظاهر ميشوند، و مردمان عليرغم همة دشواريها با هم نحوي تفاهم دارند، پاسخي به مشكلات شكاكان بدهد، ولي دريدا از طرح تخريب متافيزيك و زبان رسمي دانش مابعدالطبيعه غرب روي نميگرداند. او معتقد است كه اگر در متون دهة 60 نظرية تخريب بايد مورد حمله قرار گيرد، اين امر به ماهيت غرب و به افسانه سفيد و به قوم مداري و نژادپرستي آن بازميگردد و حتّي اگر سياستهايي را كه از اين تفسيرها برآمدهاند بدبدانند، باز هم تخريب را تصويب نميكنند.
در اينجا پرسشي وجود دارد. آيا تفاوتي كه در غيريت وجود دارد، ممكن است به نحوي به پديد آمدن قاعده و ضابطهاي مؤدي شود؟ دريدا با رجوع مكرر به «لويناس» و كتاب خشونت و مابعدالطبيعه او كه غيريت را منشاءِ بتپرستي جديد ميخواند، و از آن به مثابة اخلاقي كه از سنّت يهودي سيراب شده، نام ميبرد، اين غيريت غيرقابل تفكّر را تجربهاي اخلاقي نميداند، بلكه آن را «نسبتي با حضور ناممكن» و «خسراني غيرقابل تدارك» تعبير ميكند، و حتّي با اشاره به رأي فرويد كه در كتاب ماوراي اصل لذت آمده است، غيريت لويناس را نحوي «كشش مرگ» مييابد كه در سخن پرشور و حضور زنده نفوذ و رسوخ ميكند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]