واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: جنايت و مكافات در ايالات متحده
نويسنده وكارگردان: برايان برتينو. موسيقي:تام هاجو و اندي ميلبورن(Tomandandy). مدير فيلمبرداري: پيتر ساوا. تدوين: كوين گروترت. طراح صحنه: جان دي. كرچمر. بازيگران: ليو تيلر (كريستين مك كي)، اسكات اسپيدمن (جيمز هويت)، جما وارد (زن نقابدار)، كيپ ويكز (مرد نقابدار)، لورا مارگوليس (زن نقابدار)، گلن هاورتون (مايك). 85 دقيقه. محصول 2008 آمريكا. نام ديگر: The Faces
زوجي جوان به نامهاي كريستين مككي و جيمز هويت پس از يك مهماني و رد درخواست ازدواج جيمز از سوي كريستين به خلوتگاه تابستاني دورافتاده خانوادگيشان ميروند. مدتي كوتاه بعد از رسيدنشان، نيمههاي شب در به صدا در آمده و زني كه چهرهاش در تاريكي ديده نميشود از آنها نشاني شخصي را سؤال ميكند. زماني كه جيمز براي خريد سيگار از خانه خارج ميشود، زن ناشناس دوباره باز ميگردد و اين امر سبب هراس كريستين ميشود. به زودي مشخص ميشود كه هراس وي بيهوده نبوده و در خانه تنها نيست. مرد ناشناسي كه نقاب بر چهره دارد ابتدا تلفن خانه و سپس موبايل وي را از كار مياندازد. زماني كه جيمز به خانه باز ميگردد و از آنچه رخ داده آگاه ميشود، تصميم ميگيرد تا به همراه كريستين از آنجا دور شوند. اما افراد ناشناس كه مشخص شده دو زن و يك مرد نقابدار هستند، اتومبيلشان را به آتش ميكشند. جيمز بعد از يافتن تفنگي قديمي در خانه مصمم به دفاع از خود و كريستين ميشود، اما اشتباهاً مايك - دوستي كه نگرانشان شده و به آنجا آمده - را هدف قرار داده و به قتل ميرساند. پس از مدتي كشمكش ميان نقابدارها و جيمز و كريستين، غريبهها وارد خانه شده و هر دو را به قتل ميرساند. فرداي آن روز نقابدارها هنگام ترك محل به دو پسر مورمون برميخورند كه جزوههاي مذهبي پخش ميكنند. اما بعد از گرفتن جزوههايي آنها را ترك ميكنند.
اين فيلم به رغم كمهزينه بودن در تابستان امسال جزء چند فيلم پرفروش به حساب ميآمد.
در كل داستان فيلم غريبهها درباره يك زوج جوان است كه بعد از يك عروسي آنها به يك خانه دروافتاده ميروند تا رابطه از دسترفتهشان را از نو بسازند.
برايان مايكل برتينو زاده 1977 كراولي تگزاس است. اين اولين كار اين كارگردان به شمار ميرود و آن زماني كه داستان اين فيلم را به نگارش درميآورد كارگر صحنه بود و دوربين را روي سه پايه ميگذاشت و در همين اثنا بود كه ايده اصلي ساخت فيلم به ذهن او خطور ميكند و داستان آن را به نگارش درميآورد و موافقت كمپاني پيكچرز برايش موفقيت بزرگي به شمار ميرفت و ساخت اين فيلم توسط اين كارگر سابق صحنه كمي تعجبآور مينمود و او تمام وسايل و ابزار كار خود را به دوستش ميدهد و ميگويد من بايد بروم و يك كتاب درباره كارگرداني تهيه كنم.
غريبهها نخستين تجربه كارگردان آمريكايي برايان برتينو، به شمار ميرود كه داستان آن درباره هراس مورد تهديد قرار گرفتن، امنيت كاذب، زندگي در دوردست در نيمه شب را به ساكنانش عرضه ميكند.
وقتي نيمه شب در منزل صدايي به گوش ميرسد و به اتاق نشيمن ميرويد كه ببينيد چه خبر است و اين فيلم درباره آن لحظه ترسي است كه به تمامي آدميان القا ميشود و آدمي متوجه ميشود كه صدايي كه شنيده است آيا خيال نبوده بلكه واقعاً كسي آنجا حضور دارد.
اين فيلم با داشتن همه ابزارهاي يك فيلم ترسناك لزوماً يك فيلم ترسناك به شمار نميآيد اما اصالت گنجانده شده در اين فيلم بينندگاني كه حتي فيلمهاي ترسناك را دنبال نميكنند با داشتن خط داستاني روان مجذوب ميكند.
اما در بعد خلاقيت كارگردان همه قدرت خود را بر روي داستان متمركز كرده است و در به قاب بردن تصويرهايش در بسياري موارد به صورت آماتور عمل كرده است اما آنچه در بعد بهتري بر قابليتهاي فيلم افزوده است افكتهاي صوتي و صدابرداري خوب با يك موزيك بهتر براي ميخكوب كردن تماشاچي است. اما رابطه نادر و ظرايفي كه در لايههاي پنهان فيلم وجود دارد، كارگردان در پي تعميم دادن اين رابطه اساس قصه مركزي را شكل داده است كه قصه ميان دو كاراكتر اصلي فيلم ميگذرد كه تا حدودي فضاي اين فيلم را به فيلمهاي اروپايي شبيه ميسازد و آن را از يك محصول هاليوودي صرف دور نگه ميدارد. در اين فيلم دو غريبهاي كه زن و مرد جوان را تهديد ميكنند نقاب بر چهره دارند.
اما براي توجيه نقاب بر چهره داشتن مهاجمان اين فيلم بايد گفت كه از روي قيافه درباره آدمها قضاوت كردن كاري است كه در زندگي روزمره در برخورد با افراد ديگر در ذهن و مخيله ما شكل ميگيرد و وقتي چهره مهاجمان ديده نشوند غيرقابل تشخيص است كه آنها دوست به شمار ميروند و يا دشمن هستند و آيا ما نسبت به آنها آسيبپذير ميشويم؟
اين فيلم مثل يك باب مغازه كوچكي است در كنار فروشگاههاي زنجيرهاي تابستاني؛ مثل «اينديا جونز»، «جنسيت و شهر»، «هالك»، «مرد آهني» و «پانداي كونگفو» كار ميماند و براي تماشاگران سينما يك تجربه متفاوت به حساب ميآيد.
اما نخستين نكته مورد بررسي كه ميتواند چشمگير باشد صداي جيغهاي گوشخراش ليو تايلر هنرپيشه نقش زن اين فيلم كه پيشتر او را با ارباب حلقهها و دختري از جرسي ميشناسيم كه خاطره بسيار خوشي هم از دختر جرسي به خاطر كودك محور بودن داستان در ذهن بينندگان باقي مانده است و يكي از بدترين بازيهاي بن افلك را با خود به همراه داشت.
اما اسكات اسپيدمن با دوگانه دنياي زيرزميني با كيت بكينسل شناخته شد كه خود اين فيلم هم براي نگارنده پس از چند سال يك بدعتگذاري در زمينه سبك فيلمها به حساب ميآمد كه گرگنماها و خونآشامان را در يك جدال نشان ميدهد و مثل ديگر فيلمهاي اين گروه از صبح تا شب مشغول نوشيدن خون از زير گردن آدميان نيستند.
البته اين فيلم همانند ژانرهاي ساخته شده گاهي حقهبازي به نظر ميآيد.
اين فيلم براي فضاسازي گرم به خاطر بازيهاي فوقالعاده دو هنرپيشه جوان و تأكيد روي جنبههاي رواني مورد ستايش است و داستان آن روايتي ساده و پراضطراب كه به طرز هوشمندانهاي روي سكوت، سرمايهگذاري عجيب و غريبي كرده است و هرچه تنش در صحنههاي فيلم ضريب آنها اضافه ميشود احساس تفاهم و همدردي تماشاچي با اين دو شخصيت بيشتر ميشود و مثل اينكه خلوت اين دو قرباني باور كردنيتر تصوير شده است.
اسكات اسپيدمن و ليوتايلر هر دو بازيهاي متقاعدكنندهتري ارائه ميدهند به مراتب بالاتر از سطح كاري ديگر فيلمهاي ترسناكي كه بازيگرانش در القاي سطح وحشت بيننده را ناگزير به خنديدن ميكنند.
اما اين سوژه تهاجم غريبهها تا حدودي شبيه فيلم بازيهاي خندهدار مايكل هانكه است كه چندي پيش بازسازي آن دوباره بر روي پردههاي سينما آمد كه بسان همين فيلم ضريب تهاجمي غريبهها افزايش پيدا ميكند.
اما نمونه معروفتر و كلاسيكي از اين طيف فيلمها را اگر بخواهيم مثال بزنيم و با اين فيلم غريبهها مقايسه بكنيم بايد به فيلم سگهاي پوشالي «سام پكينپا» اشاره كنيم كه در دهه هفتاد ساخته شده است. كه در آن فيلم يك زوج جوان وارد يك دهكدهاي ناشناسي مورد حمله مهاجميني كه از اهالي آن اطراف هستند قرار ميگيرند.
در اين فيلم تهاجم تعبيري از ناتواني روحي كاراكتر مرد فيلم است كه با بازي «داستين هافمن» در اذهان علاقهمندان سينما باقي مانده است كه در برابر شور حيواني و تبعيض نمود پيدا ميكند.
در «بازيهاي خندهدار»، فقدان رابطه اجتماعي در حومه شهرهاي مرفه مطرح ميشود اما در فيلم غريبهها اين تهاجم خونين تعبيري است از ضربههاي عاطفي كه اين دو قهرمان فيلم متحمل ميشوند خانهاي كه قرار بود جشن نامزدي آنها برگزار شود حالا تبديل به محلي به رعب و وحشت و محل كشته شدن خودشان و از بين رفتن علاقهاي است كه ميان آنها وجود دارد به نوعي خيانت مكاني را در پيغامي ساده انتقال ميدهد كه قرار است امنيت به ساكنانش بدهد اما اين اتفاق نميافتد.
و تعبير ديگر اين است كه مردم اين فيلمها را ميبينند كه ترسي از نابودي دارند آنهم بدست نيروهاي ناشناخته را درون ذهنشان را كمي تسكين دهند در واقع در جامعه جهاني اين فيلمها طبيب آدمهاي فاسد و منحطي ميشود كه خشونت مانده در پس ذهن خود را به جاي قاتلين ميگذارند و همسان با مهاجمين همذاتپنداري ميكنند و لذت جنايات و آدمكشي را به آنها القا ميكند.
بنا به گزارش اف بي آي هرسال در آمريكا نزديك به يك و نيم ميليون جنايت رخ ميدهد كه مرتكبين بسياري از آنها يافت نميشوند و انگيزه نيز مجهول باقي ميماند.
اين فيلم يكي از آنهاست و براساس ماجرايي واقعي ساخته شده كه در غريبهها با چنين ديدگاهي يك فيلم درباره رفتار نيهليستي زنها و مرداني است كه قتل را به چشم باز مينگرند.
آنچه نگاشته شد يك توجيه روشنفكرانهاي بود براي ديدن يك فيلم سراسر پرواز وحشت، خشونت و خونريزي و موفقيت چنين فيلمي، حرفي از فرهنگ نميزند و فقط آنچه كه به مردم منتقل ميكند خشونت صرف است و وقتگذراني در كنار تلويزيون را توصيه ميكند.
عليرضا پورصباغ
دوشنبه 6 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 235]