تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836103749
درباره اصحاب کهف
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: درباره اصحاب کهف
منابع مقاله:
ترجمه المیزان ج 13، علامه طباطبایی ؛
در تفسیر قمی در ذیل آیه"ام حسبت ان اصحاب الکهف"از امام(ع) روایت آورده که فرمود: ما به تو آیتها و معجزههائی دادیم که از داستان اصحاب کهفمهمتر بود، آیا از این داستان تعجب میکنی که جوانانی بودند در قرون فترت که فاصله نبوتعیسی بن مریم و محمد(ص)بود، زندگی میکردهاند.و اما"رقیم"عبارت ازدو لوح مسی بوده که داستان اصحاب کهف را روی آن حک نمودهاند که دقیانوس، پادشاه آنها چه دستوری به ایشان داده بود، و آنان چگونه از دستور او سر پیچیده اسلام را پذیرفتهبودند، و سرانجام کارشان چه شد (1).
و باز در همان کتاب از ابن ابی عمیر از ابی بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تااز یهودیان آن دیار مسائلی را بیاموزند و با آن رسول خدا(ص)را بیازمایند، وآن سه نفر نضر بن حارث بن کلده و عقبة بن ابی معیط و عاص بن وائل سهمی بودند.
این سه نفر به سوی نجران بیرون شده جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند.
یهودیان گفتند سه مساله از او بپرسید اگر آنطور که ما میدانیم پاسخ داد در ادعایش راستگواست، و سپس از او یک مساله دیگر بپرسید اگر گفت میدانم بدانید که دروغگو است.
گفتند: آن مسائل چیست؟جواب دادند که از احوال جوانانی بپرسید که در قدیمالایام بودند و از میان مردم خود بیرون شده غایب گشتند.و در مخفیگاه خود خوابیدند، چقدرخوابیدند؟و تعدادشان چند نفر بود؟و چه چیز از غیر جنس خود همراهشان بود؟و داستانشانچه بود؟.
مطلب دوم اینکه از او بپرسید داستان موسی که خدایش دستور داد از عالم پیروی کنو از او تعلیم گیر چه بوده؟و آن عالم که بوده؟و چگونه پیرویش کرد؟و سرگذشت موسی با اوچه بود؟.
سوم اینکه از او سرگذشتشخصی را بپرسید که میان مشرق و مغرب عالم را بگردید تابه سد یاجوج و ماجوج برسید، او که بود؟و داستانش چگونه بوده است.یهودیان پس از عرضاین مسائل جواب آنها را نیز به فرستادگان قریش داده گفتند: اگر اینطور که ما شرح دادیمجواب داد صادق است و گرنه دروغ میگوید.
پرسیدند آن یک سؤال که گفتید چیست؟گفتند از او بپرسید قیامت چه وقتبه پامیشود، اگر ادعا کرد که من میدانم چه موقع به پا میشود دروغگو است، و اگر گفت جزخدا کسی تاریخ آن را نمیداند راستگو است.
فرستادگان قریش به مکه برگشتند و نزد ابو طالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرتادعا میکند که اخبار آسمانها برایش میآید، ما از او چند مساله پرسش میکنیم اگر جوابداد میدانیم که راستگو است و گرنه میفهمیم که دروغ میگوید.
ابو طالب گفت: بپرسید آنچه دلتان میخواهد.آنها، آن مسائل را مطرح کردند.
رسول خدا(ص)فرمود: فردا جوابهایش را میدهم و در این وعدهایکه داد"ان شاء الله" نگفت.به همین جهت چهل روز وحی از او قطع شد تا آنجا که رسول خدا(ص)غمگین گردید و یارانش که به وی ایمان آورده بودند به شک افتادند، وقریش شادمان شده و شروع کردند به استهزاء و آزار، و ابو طالب سخت در اندوه شد.
پس از چهل شبانه روز سوره کهف بر وی نازل شد، رسول خدا(ص) از جبرئیل سبب تاخیر را پرسید؟گفت ما قادر نیستیم از پیش خود نازل شویم جز به اذن خدا.
سپس در این سوره فرمود: ای محمد تو گمان کردهای داستان اصحاب کهف و رقیم از آیاتما امری عجیب است آنگاه از آیه"اذ اوی الفتیة"به بعد داستان ایشان را شروع نموده و بیانفرمود.
آنگاه امام صادق(ع)اضافه کرد که اصحاب کهف و رقیم در زمانپادشاهی جبار و ستمگر زندگی میکردند که اهل مملکتخود را به پرستش بتها دعوتمیکرد و هر که سر باز میزد او را میکشت، و اصحاب کهف در آن کشور مردمی با ایمان وخداپرستبودند. پادشاه مامورینی در دروازه شهر گمارده بود تا هر کس خواستبیرون شود،اول به بتها سجده بکند، این چند نفر به عنوان شکار بیرون شدند، و در بین راه به شبانیبرخوردند او را به دین خود دعوت کردند نپذیرفت ولی سگ او دعوت ایشان را پذیرفته به دنبالایشان به راه افتاد.
سپس امام فرمود: اصحاب کهف به عنوان شکار بیرون آمدند، اما در واقع از کیشبتپرستی فرار کردند.چون شب فرا رسید با سگ خود داخل غاری شدند خدای تعالی خوابرا بر ایشان مسلط کرد، همچنانکه فرموده: "فضربنا علی اذانهم فی الکهف سنین عددا"پسدر غار خوابیدند تا روزگاری که خدا آن پادشاه و اهل آن شهر را هلاک نمود و آن روزگار راسپری کرد و روزگاری دیگر و مردم دیگری پیش آورد.
در این عصر بود که اصحاب کهف از خواب بیدار شده یکی از ایشان به دیگرانگفت: به نظر شما چقدر خوابیدیم؟نگاه به آفتاب کردند دیدند بالا آمده گفتند: به نظر ما یکروز و یا پارهای از یک روز خواب بودهایم.آنگاه به یکی از نفرات خود گفتند این پول را بگیرو به درون شهر برو اما به طوری که تو را نشناسند پس در بازار مقداری خوراک برایمانخریداری کن زنهار که اگر تو را بشناسند، و به نهانگاه ما پی ببرند همه ما را میکشند و یا بهدین خود برمیگردانند.آن مرد پول را برداشته وارد شهر شد لیکن شهری دید بر خلاف آن شهری که از آن بیرون آمده بودند و مردمی دید بر خلاف آن مردم هیچ یک از افراد آنان رانشناخت و حتی زبان ایشان را هم نفهمید، مردم به وی گفتند: تو کیستی و از کجا آمدهای؟
او جریان را گفت اهل شهر با پادشاهشان به راهنمایی آن مرد بیرون آمده تا به در غار رسیدند،و به جستجوی آن پرداختند بعضی گفتند سه نفرند که چهارمی آنان سگ ایشان است.بعضیگفتند پنج نفرند که ششمی آنان سگشان است.بعضی دیگر گفتند: هفت نفرند که هشتمیآنان سگشان میباشد.
آنگاه خدای سبحان با حجابی از رعب و وحشت میان اصحاب کهف و مردم شهرحائلی ایجاد کرد که احدی قدرت بر داخل شدن بدانجا را ننمود غیر از همان یک نفری کهخود از اصحاب کهف بود.او وقتی وارد شد دید رفقایش در هراس از اصحاب دقیانوساند وخیال میکردند این جمعیت همانهایند که از مخفیگاه آنان با خبر شدهاند، مردی که از بیرونآمده بود جریان را به ایشان گفت که در حدود چند صد سال است که ما در خواب بودهایم وسرگذشت ما معجزهای برای مردم گشته، آنگاه گریسته از خدا خواستند دوباره به همان خواباولیشان برگرداند.
سپس پادشاه شهر گفت جا دارد ما بر بالای این غار مسجدی بسازیم که زیارتگاهیبرایمان باشد، چون این جمعیت مردمی با ایمان هستند، پس آنان در سال دو نوبت این پهلو وآن پهلو میشوند شش ماه بر پهلوی راست هستند و شش ماه دیگر بر پهلوی چپ و سگ ایشاندستهای خود را گسترده و دم در غار خوابیده است، که خدای تعالی در باره داستان ایشان درقرآن کریم فرموده: "نحن نقص علیک نباهم بالحق..." (2).
مؤلف: این روایت از روشنترین روایات این داستان است که علاوه بر روشنی متنآن تشویش و اضطرابی هم در آن نیست.با این وصف، این نکته را هم متضمن است کهمردمی که در عدد آنها اختلاف کردند و یکی گفتسه نفر و یکی گفت پنج نفر و دیگریگفت هفت نفر، همان اهل شهر بودهاند که در غار اجتماع کرده بودند، و این خلاف ظاهر آیهاست.و نیز متضمن این نکته است که اصحاب کهف برای بار دوم نیز به خواب رفتند ونمردند و نیز سگشان هنوز هم در غار دستهایش را گسترده و اصحاب کهف در هر سال دونوبت این پهلو، آن پهلو میشوند، و هنوز هم به همان هیات سابق خود هستند، و حال آنکه بشرتاکنون در روی زمین به غاری که در آن عدهای به خواب رفته باشند برنخورده است.
بعلاوه در ذیل این روایت عبارتی است که ما آن را نقل نکردیم، چون احتمال دادیمجزو روایت نباشد بلکه کلام خود قمی و یا روایت دیگری باشد، و آن این است که جمله"و لبثوا فی کهفهم ثلاث مائة سنین و ازدادوا تسعا"جزو کلام اهل کتاب است، و جمله"قل الله اعلم بما لبثوا"رد آن است، و حال آنکه در بیان سابق ما این معنا از نظر خواننده گذشتکه سیاق آیات با این حرف مخالف است و نظم بلیغ قرآنی آن را نمیپذیرد.
در بیان داستان اصحاب کهف از طریق شیعه و سنیروایات (3) بسیاری وجود دارد و لیکن خیلی با هم اختلاف دارند، به طوری که در میانهمه آنها حتی دو روایت دیده نمیشود که از هر جهت مثل هم باشند.
مثلا یک اختلافی که در آنها هست این است که در بعضی از آنها مانند روایتبالا آمدهکه پرسشهای قریش از آن جناب چهار تا بوده: یکی اصحاب کهف دوم داستان موسی وعالم و سوم قصه ذو القرنین چهارم قیام قیامت.و در بعضی دیگر آمده که پرسش از سه چیزبوده: اصحاب کهف و ذو القرنین و روح.در این روایات آمده که علامت صدق دعوی رسولخدا(ص)این است که از اصحاب کهف و ذو القرنین جواب بگوید، و ازآخری یعنی روح جواب ندهد، و آن جناب از آن دو جواب داد و در پاسخ از روح آیه آمد: "قلالروح من امر ربی..."و از آن جواب نداد.و شما خواننده محترم در بیان آیه مذکور متوجه شدیدکه آیه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره برود بلکه حقیقت و واقع روحرا بیان میکند پس نباید گفت که آن جناب از سؤال در باره روح جواب نداد.
و از جمله اختلافاتی که در بیشتر روایات هست این است که اصحاب کهف واصحاب رقیم یک جماعتبودهاند.و در بعضی دیگر آمده که اصحاب رقیم طایفه دیگریبودهاند که خدای تعالی نامشان را با اصحاب کهف آورده.ولی از توضیح داستان اصحابرقیم اعراض نموده.آنگاه روایت مزبور قصه اصحاب رقیم را چنین آورده که سه نفر بودند ازخانه بیرون شدند تا برای خانوادههای خود رزقی تهیه کنند، در بیابان به رگبار باران برخوردند،ناچار به غاری پناهنده شدند، و اتفاقا در اثر ریزش باران سنگ بسیار بزرگی از کوه حرکتکرده درست جلو غار آمد و آن را بست و این چند نفر را در غار حبس کرد.
یکی از ایشان گفت: بیایید هر کس کار نیکی دارد خدای را به آن سوگند دهد تا این بلا را از ما دفع کند.یکی کار نیکی که داشتبیان کرد و خدای را به آن قسم داد سنگقدری کنار رفتبه طوری که روشنایی داخل غار شد.دومی کار نیک خود را گفت و خدایرا به آن سوگند داد سنگ کنار رفت، به قدری که یک دیگر را میدیدند.سومی که این کاررا کرد سنگ به کلی کنار رفت و بیرون آمدند.این روایت را الدر المنثور از نعمان بن بشیرنقل کرده که او بدون سند از رسول خدا(ص)روایت کرده است.
لیکن آنچه از قرآن کریم مانوس و معهود است این است که هیچ وقت اشاره بهداستانی نمیکند مگر آنکه آن را توضیح میدهد و معهود نیست که اسم داستانی را ببرد واصلا در باره آن سخنی نگوید، و یا اسم دو داستان را ببرد و آن وقتیکی را بیان نموده دومیرا به کلی فراموش کند.
و از جمله اختلافات این است که در پارهای روایات دارد: پادشاه مزبور که اصحابکهف از شر او فرار کردند اسمش دقیانوس(دیوکلیس 285 م - 305 م)پادشاه روم بوده.و دربعضی دیگر آمده که او ادعای الوهیت میکرده.و در بعضی آمده که وی دقیوس(دسیوس249 م - 251 م)پادشاه روم بوده، و بین این دو پادشاه ده سال فاصله است، و آن پادشاه اهلتوحید را میکشته و مردم را به پرستش بتها دعوت میکرده.و در بعضی از روایات آمده کهمردی مجوسی بوده که مردم را به دین مجوس میخوانده در حالی که تاریخ نشان نمیدهد کهمجوسیت در بلاد روم شیوع یافته باشد.و در بعضی روایات آمده که اصحاب کهف قبل ازمسیح(ع)بودهاند.
و از جمله اختلافات این است که در بعضی از روایات دارد: رقیم اسم شهری بوده کهاصحاب کهف از آنجا بیرون شدند.و در بعضی دیگر آمده اسم بیابانی است.و در بعضیدیگر آمده اسم کوهی است که غار مزبور در آن قرار گرفته.و در بعضی دیگر آمده که اسمسگ ایشان است.و در بعضی آمده که اسم لوحی است از سنگ.و در بعضی دیگر گفته شدهاز قلع و در بعضی دیگر از مس و در بعضی دیگر آمده که از طلا بوده و اسامی اصحاب کهفدر آن حک شده و همچنین اسم پدرانشان و داستانشان، و این نوشته را دم در کهف نصبکردهاند.بعضی دیگر از روایات میگوید در داخل کهف بوده و در بعضی دیگر آمده که برسر در شهر آویزان بوده، و در بعضی دیگر آمده که در خزانه بعضی از ملوک یافتشده، و دربعضی آن را دو لوح دانسته است.
اختلاف دیگری که در روایات آمده در باره وضع جوانان است، در بعضی از روایاتآمده که ایشان شاهزاده بودهاند در بعضی دیگر آمده که از اولاد اشراف بودهاند.و در بعضی دیگر آمده که از فرزندان علماء بودهاند.و در بعضی دیگر آمده که خودشان شش نفر بوده وهفتمی ایشان چوپانی بوده که گوسفند میچرانده که سگش هم با او آمده.و در حدیث وهببن منبه که هم الدر المنثور (4) آن را آورده و هم ابن اثیر در کامل (5) نقل کرده میگوید که:
اصحاب کهف حمامی بودهاند که در بعضی از حمامهای شهر کار میکردهاند، وقتی شنیدندکه سلطان مردم را به بتپرستی وادار میکند از شهر بیرون شدند.و در بعضی دیگر ازروایات آمده که ایشان از وزراء پادشاه آن عصر بودهاند که همواره در امور و مهمات مورد شوراو قرار میگرفتهاند.
یکی دیگر از اختلافات این است که: در بعضی از روایات آمده که اصحاب کهفقبل از بیرون آمدن از شهر مخالفتخود را علنی کرده بودند، و شاه هم فهمیده بود.و در بعضیدیگر دارد که شاه ملتفت نشد تا بعد از آنکه از شهر بیرون رفتند.و در بعضی دیگر آمده که اینعده با هم توطئه کردند برای بیرون آمدن.و در بعضی دیگر آمده که نفر هفتمی آنان چوپانیبوده که به ایشان پیوسته است، و در بعضی دیگر آمده که تنها سگ آن چوپان ایشان راهمراهی کرد.
باز از موارد اختلاف یکی این است که بعد از آنکه فرار کردند، و پادشاه فهمید درجستجوی ایشان برآمد ولی اثری از ایشان نیافت.و در بعضی روایات دیگر آمده که پس ازجستجو ایشان را در غار پیدا کرد که خوابیده بودند، دستور داد در غار را تیغه کنند تا در آنجا ازگرسنگی و تشنگی بمیرند، و زنده به گور شوند تا کیفر نافرمانی خود را دریابند.این بود تاروزگاری که خدا میخواستبیدارشان کند، چوپانی را فرستاد تا آن بنیان را خراب کرده تازاغهای برای گوسفندان خود درست کند، در این موقع خدای تعالی ایشان را بیدار کرد، وسرگذشتشان از اینجا شروع میشود.
مورد اختلاف دیگر این است که: در بعضی از روایات آمده که دوباره به خوابشانکرد و تا روز قیامتبیدار نمیشوند، و در هر سال دو نوبت از این پهلو به آن پهلویشان میکند.
یکی دیگر اختلافی است که در مدت خوابشان شده.در بیشتر روایات آمده همانسیصد و نه سال که قرآن کریم فرموده، است.و در بعضی دیگر آمده که سیصد و نه سالحکایت قول اهل کتاب است و جمله"قل الله اعلم بما لبثوا"رد آن است.و در بعضی دیگر آمده که سیصد سال بوده و نه سال را اهل کتاب اضافه کردهاند.
و از این قبیل اختلافات که در روایات آمده بسیار است، و بیشتر آنچه که از طرقعامه روایتشده در کتاب الدر المنثور (6) و بیشتر آنچه از طرق شیعه نقل شده در کتاب بحار (7) وتفسیر برهان (8) و نور الثقلین (9) جمعآوری شده، اگر کسی بخواهد به همه آنها دستیابد باید بهاین کتابها مراجعه کند.تنها مطلبی که میتوان گفت این روایات در آن اتفاق دارند ایناست که اصحاب کهف مردمی موحد بودند، و از ترس پادشاهی جبار که مردم را مجبور بهشرک میکرده گریختهاند و به غاری پناه برده در آنجا به خواب رفتهاند - تا آخر آنچه که قرآناز داستان ایشان آورده.
و در تفسیر عیاشی از سلیمان بن جعفر همدانی روایت کرده که گفت: امام صادق(ع)به من فرمود: ای سلیمان مقصود از"فتی"کیست؟عرض کردم فدایتشوم نزدما جوان را" فتی"گویند، فرمود: مگر نمیدانی که اصحاب کهف همگیشان کامل مردانیبودند و مع ذلک خدای تعالی ایشان را فتی نامیده.ای سلیمان فتی کسی است که به خدا ایمان بیاوردو پرهیزکاری کند (10).
مؤلف: در معنای این روایت مرحوم کلینی در کافی (11) از قمی روایت مرفوعهای ازامام صادق(ع)آورده، لیکن از ابن عباس (12) روایتشده که او گفته اصحاب کهفجوانانی بودند.
و در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از ابی جعفر روایت کرده که گفت: اصحاب کهف همه"صراف"بودند (13).
مؤلف: قمی نیز به سند خود از سدیر صیرفی از امام باقر(ع)روایت کردهکه گفت:
اصحاب کهف شغلشان صرافی بوده (14).
و لیکن در تفسیر عیاشی از درست از امام صادق(ع)روایت کرده که در حضورشان گفتگو از اصحاب کهف شد فرمود:
صراف پول نبودند، بلکه صراف کلام و افرادی سخنسنجبودند (15).
و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که گفت:
اصحاب کهف ایمان به خدا را پنهان و کفر را اظهار داشتند و به همین جهتخداوند اجرشانرا دو برابر داد (16).
مؤلف: در کافی (17) نیز در معنای این حدیث روایتی از هشام بن سالم از آن جناب نقلشده.
و نیز در معنای آن عیاشی (18) از کاهلی از آن جناب و از درست در دو خبر از آن جنابآورده که در یکی از آنها آمده که:
اصحاب کهف در ظاهر زنار میبستند و در اعیاد مردمشرکت میکردند.
و نباید به این روایات اشکال کرد که از ظاهر آیه"اذ قاموا فقالوا ربنا رب السمواتو الارض لن ندعوا من دونه الها"برمیآید که اصحاب کهف تقیه نمیکردهاند.و اینکهمفسرین (19) در تفسیر حکایت کلام ایشان که گفتهاند"او یعیدوکم..." احتمال تقیه دادهاندصحیح نیست، برای اینکه اگر به یاد خواننده باشد گفتیم که بیرون شدن آنان از شهر، هجرتاز شهر شرک بوده که در آن از اظهار کلمه حق و تدین به دین توحید ممنوع بودهاند.چیزی کههست تواطی آنان که شش نفر از معروفها و اهل شرف بودهاند، و اعراضشان از اهل و مال ووطن جز مخالفتبا دین وثنیت عنوان دیگری نداشته.پس اصحاب کهف در خطر عظیمیبودهاند، به طوری که اگر بر آنان دست مییافتند یا سنگسار میشدند و یا آنکه مجبور به قبولدین قوم خود میگشتند.
و با این زمینه کاملا روشن میشود که قیام ایشان در اول امر و گفتن: "ربنا ربالسموات و الارض لن ندعوا من دونه الها"اعلام علنی مخالفتبا مردم و تجاهر بر مذمتبتپرستی و توهین به طریقه مردم نبوده، زیرا اوضاع عمومی محیط، چنین اجازهای به آناننمیداد، بلکه این حرف را در بین خود گفتهاند.
و به فرضی هم که تسلیم شویم که جمله"اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات والارض" دلالت دارد بر اینکه ایشان تظاهر به ایمان و مخالفتبا بتپرستی میکردهاند و تقیه را کنار گذاشته بودند، تازه میگوییم این در آخرین روزهایی بوده که در میان مردم بودهاند، وقبل از اینکه چنین تصمیمی بگیرند در میان مردم با تقیه زندگی میکردهاند.پس معلوم شدکه سیاق هیچ یک از دو آیه منافاتی با تقیه کردن اصحاب کهف در روزگاری که در شهر ودر میان مردم بودند ندارد.
و در تفسیر عیاشی نیز از ابی بکر حضرمی از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: اصحاب کهف نه یکدیگر را میشناختند و نه با هم عهد و میعادی داشتند بلکه درصحرا یکدیگر را دیده با هم عهد و پیمان بستند، و از یکدیگر، یعنی دو به دو عهد گرفتند،آنگاه قرار گذاشتند که یک باره مخالفتخود را علنی ساخته به اتفاق در پی سرنوشتخودبروند (20).
مؤلف: در معنای این روایتخبری است از ابن عباس که ذیلا نقل میشود: در الدر المنثور است که ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن ابی حاتم از ابن عباس روایتکردهاند که گفت: ما با معاویه در جنگ مضیق که در اطراف روم بود شرکت کردیم و به غارمعروف کهف که اصحاب کهف در آنجا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده برخوردیم.
معاویه گفت: چه میشد در این غار را میگشودیم و اصحاب کهف را میدیدیم.ابن عباسبه او گفت: تو نمیتوانی این کار را بکنی خداوند این اشخاص را از نظر کسانی که بهتر از توبودند مخفی داشت و فرمود: "لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا - اگر آنانرا ببینی پا به فرار میگذاری و پر از ترس میشوی"معاویه گفت: من از این کار دستبرنمیدارم تا قصه آنان را به چشم خود ببینیم، عدهای را فرستاد تا داخل غار شده جستجو کنند،و خبر بیاورند.آن عده وقتی داخل غار شدند خداوند باد تندی بر آنان مسلط نمود تا به طرفبیرون پرتابشان کرد. قضیه به ابن عباس رسید پس او شروع کرد به نقل داستان اصحابکهف و گفت که اصحاب کهف در مملکتی زندگی میکردند که پادشاهی جبار داشت ومردمش را به تدریجبه پرستش بتها کشانید، و این چند نفر در آن شهر بودند، وقتی این را دیدندبیرون آمده خداوند همهشان را یکجا جمع کرد بدون اینکه قبلا یکدیگر را بشناسند.وقتی بههم برخوردند از یکدیگر پرسیدند قصد کجا دارید، در جواب نیتخود را پنهان میداشتند چونهر یک دیگری را نمیشناخت تا آنکه از یکدیگر عهد و میثاق محکم گرفتند که نیتخود رابگویند.بعدا معلوم شد که همه یک هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرک است، همه با هم گفتند: "ربنا رب السموات و الارض...مرفقا".
آنگاه ابن عباس اضافه میکند که دور هم نشستند، از سوی دیگر زن و بچهها و قوم وخویشها به جستجویشان برخاستند ولی هر چه بیشتر گشتند کمتر خبردار شدند تا خبر بهگوش پادشاه وقت رسید.او گفت این عده در آینده شان مهمی خواهند داشت، معلوم نیستبه منظور خیانتبیرون شدهاند یا منظور دیگری داشتهاند.و به همین جهت دستور داد تا لوحیاز قلع تهیه کرده اسامی آنان را در آن بنویسند آنگاه آن را در خزینه سلطنتی خود جای داد ودر این باره خدای تعالی میفرماید: "ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتناعجبا"چون مقصود از رقیم همان لوحی است که اسامی اصحاب کهف در آن مرقوم شده.واما اصحاب کهف، از آنجا که بودند به راه افتاده داخل غار شدند، و خدا به گوششان زد وخواب را برایشان مسلط کرد، و اگر در غار نبودند آفتاب بدنهایشان را میسوزانید، و اگر هرچند یک بار از این پهلو به آن پهلو نمیشدند زمین بدنهایشان را میخورد، و اینجا است کهخدای تعالی فرموده"و تری الشمس...".
آنگاه میگوید: پادشاه مزبور دورانش منقضی گشت و پادشاهی دیگر به جایشنشست.او مردی خداپرستبود، و بر خلاف آن دیگری عدالت گسترد، در عهد او خداونداصحاب کهف را برای آن منظوری که داشتبیدار کرد، یکی از ایشان گفت: به نظر شماچقدر خوابیدهایم؟آن دیگری گفت: یک روز، یکی دیگر گفت دو روز، سومی فتبیشترخوابیدهایم تا آنکه بزرگشان گفت: بی جهت اختلاف مکنید که هیچ قومی اختلاف نکردندمگر آنکه هلاک شدند، شما یک نفر را با این پول روانه کنید تا از شهر طعامی خریداریکند.
وقتی وارد شهر شد لباسها و هیاتها و منظرههایی دید که تاکنون ندیده بود.مردمشهر را دید که طور دیگری شدهاند آن مردم عهد خود نیستند.نزدیک نانوایی رفت پول خود راکه سکهاش به اندازه کف پای بچه شتر بود نزد او انداخت نانوا پول را بیگانه یافت، و پرسیداین را از کجا آوردهای؟اگر گنجی پیدا کردهای مرا هم راهنمایی کن و گرنه تو را نزد امیرخواهم برد.گفت: آیا مرا به امیر میترسانی، هر دو به نزد امیر شدند، امیر پرسید پدرتکیست؟گفت: فلانی، امیر چنین کسی را نشناخت، پرسید پادشاهت نامش چیست؟
گفت: فلانی او را هم نشناخت، رفته رفته مردم دورش جمع شدند، خبر به گوش عالم ایشانرسید.عالم شهر به یاد آن لوح افتاده دستور داد آن را آوردند آنگاه اسم آن شخص را پرسید، ودید که یکی از همان چند نفری است که نامشان در لوح ضبط شده، اسامی رفقایش را پرسید، همه را با اسامی مرقوم در لوح مطابق یافت.به مردم بشارت داد که خداوند شما را به برادرانتانکه چند صد سال قبل ناپدید شدند راهنمایی کرده برخیزید.مردم همه حرکت کردند تا آمدندنزدیک غار چون نزدیک شدند جوان گفتشما باشید تا من بروم و رفقایم را خبر کنم و آنگاهآرام وارد شوید، و هجوم نیاورید، و گرنه ممکن است از ترس قالب تهی کنند، و خیال کنندشما لشگریان همان پادشاهید، و برای دستگیریشان آمدهاید.گفتند: حرفی نداریم لیکن بهشرطی که قول بدهی باز هم بیرون بیایی، او هم قول داد که ان شاء الله بیرون میآیم.پسداخل غار شد و دیگر نفهمیدند به کجا رفت، و از نظر مردم ناپدید گردید، مردم هر چه خواستندوارد شوند نتوانستند، لا جرم گفتند بر بالای غارشان مسجدی بنا کنیم، و چنین کردند، وهمیشه در آن مسجد به عبادت و استغفار میپرداختند (21).
مؤلف: این روایت مشهور است، و مفسرین در تفاسیر خود آن را نقل کرده و خلاصهتلقی به قبولش کردهاند، در حالی که خالی از چند اشکال نیست: یکی اینکه از ظاهرش برمیآید که اصحاب کهف هنوز در حال خواب هستند و خداوند بشر را از اینکه بخواهند کسباطلاعی و جستجویی از ایشان بکنند منصرف نموده، و حال آنکه کهفی که در ناحیه مضیق ومعروف به غار افسوس است امروز هم معروف است، و در آن چنین چیزی نیست.
و آیهای هم که ابن عباس بدان تمسک جسته حالتخواب ایشان را قبل از بیدارشدن مجسم میسازد، نه بعد از بیداریشان را.علاوه بر اینکه از خود ابن عباس روایت دیگریرسیده که مخالف با این روایت است.و آن روایتی است که الدر المنثور (22) از عبد الرزاق و ابنابی حاتم از عکرمه نقل کرده و در آخر آن آمده که"پادشاه با مردم سوار شده تا به در غارآمدند، جوان گفت مرا رها کنید تا رفقایم را ببینم و جریان را برایشان بگویم، چند قدمیجلوتر وارد غار شد، او رفقایش را دید و رفقایش هم او را دیدند، خداوند به گوششان زدخوابیدند، مردم شهر چون دیدند دیر کرد وارد غار شدند و جسدهایی بی روح دیدند که هیچجای آنها پوسیده نشده بود، شاه گفت: این جریان آیتی است که خدای تعالی برای شمافرستاده.
ابن عباس با حبیب بن مسلمه به جنگ رفته بود، در راه به همین غار برخوردند، و درآن استخوانهایی دیدند مردی گفت: این استخوانهای اصحاب کهف است، ابن عباس گفت استخوانهای ایشان در مدتی بیش از سیصد سال قبل از بین رفته است".
اشکال مهمتر این روایت این است که از عبارت"استخوانهای ایشان در مدتیبیش از سیصد سال قبل از بین رفته"برمیآید که از نظر این روایت داستان اصحاب کهف دراوائل تاریخ میلادی و یا قبل از آن رخ داده، و این حرف با تمامی روایات این داستان مخالفاست، جز آن روایتی که تاریخ آن را قبل از مسیح دانسته.
اشکال دیگری که به روایت ابن عباس وارد است این است که در آن آمده: یکیگفتیک روز خوابیدیم یکی گفت دو روز، و این حرف با قرآن کریم هم مخالف است،برای اینکه قرآن نقل میکند که گفتند: "لبثنا یوما او بعض یوم"و اتفاقا کلام قرآن کریم بااعتبار عقلی هم سازگار است، زیرا کسی که نفهمیده چقدر خوابیده نهایت درجهای که احتمالدهد بسیار خوابیده باشد یک روز یا کمی کمتر از یک روز است، و اما دو شبانه روز آنقدربعید است که هیچ از خواب برخاستهای احتمالش را نمیدهد.
از این هم که بگذریم در روایت داشت: بزرگترشان گفت اختلاف مکنید، کهاختلاف مایه هلاکت هر قومی است.و این یکی از سخنان باطل است، زیرا آن اختلافی مایههلاکت است که در عمل به چیزی باشد، و اما اختلاف نظری امری نیست که اجتناب پذیرباشد، و هرگز مایه هلاکت نمیشود.
اشکال دیگری که به آن وارد است این است که: در آخرش داشت: وقتی جوان واردغار شد مردم نفهمیدند کجا رفت، و از نظرشان ناپدید گشت.گویا مقصود ابن عباس این بودهکه وقتی جوان وارد غار شد دهنه غار از نظرها ناپدید شد نه خود آن جوان، خلاصه خدا غارمزبور را ناپدید کرد، ولی این حرف با آنچه در صدر خود آیه هست نمیسازد که از ظاهرش برمیآید که غار مزبور در آن دیار معروف بوده.مگر اینکه بگویی آن روز غار را از چشم و نظرپادشاه و همراهانش ناپدید کرده و بعدها برای مردم آشکارش ساخته است.
و اما اینکه در صدر روایت از قول ابن عباس نقل شده که گفت: "رقیم لوحی از قلعبوده که اسامی اصحاب کهف در آن نوشته شده بود"مطلبی است که در معنایش روایاتدیگری نیز آمده، از آن جمله روایتی است که عیاشی در تفسیر (23) خود از احمد بن علی از امامصادق(ع)آورده، و در روایت دیگری انکار آن از خود ابن عباس نقل شده، چنانچهدر الدر المنثور از سعید بن منصور و عبد الرزاق و فارابی و ابن منذر و ابن ابی حاتم و زجاجی(در کتاب امالی)و ابن مردویه از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: من نمیدانم معنایرقیم چیست، از کعب پرسیدم او گفت نام قریهای است که از آنجا بیرون شدند (24).
و نیز در همان کتاب آمده که عبد الرزاق از ابن عباس روایت کرده که گفت: تمامیقرآن را میدانم مگر معنای چهار کلمه را اول کلمه"غسلین"که اختلاف اعراب در آن بهخاطر اختلافی است که در حکایت لفظ قرآن هست.دوم کلمه"حنانا"سوم"اواه" چهارم"رقیم" (25).
و در تفسیر قمی میگوید: در روایت ابی الجارود از ابی جعفر(ع)آمدهکه در ذیل آیه" لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا"فرمود: یعنی اگر بگوییم خدا شریکدارد بر او جور کردهایم (26).
و در تفسیر عیاشی از محمد بن سنان از بطیخی از ابی جعفر(ع)آورده کهدر ذیل آیه"لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا"فرموده: مقصود خدایتعالی شخص رسول خدا(ص)نیست، بلکه منظور مؤمنین هستند.گویامؤمنین دارند این حرف را به یکدیگر میزنند، و حال مؤمنین چنین است که اگر اصحابکهف را ببینند سرشار از ترس و رعب شده پا به فرار میگذارند (27).
و در تفسیر روح المعانی اسماء اصحاب کهف بر طبق روایت صحیحی از ابن عباسچنین آمده: 1 - مکسلینیا 2 - یملیخا 3 - مرطولس 4 - ثبیونس 5 - دردونس 6 - کفاشیطیطوس7 - منطونواسیس - که همان چوپان بوده و اسم سگشان قطمیر بوده است.
راوی میگوید از علی(کرم الله وجهه)روایتشده که اسمای ایشان را چنین برشمرده:
1 - یملیخا 2 - مکسلینیا 3 - مسلینیا، که اصحاب دست راستی پادشاه بودهاند 4 - مرنوش5 - دبرنوش 6 - شاذنوش که اصحاب دست چپش بودهاند و همواره با این شش نفر مشورتمیکرده و هفتمی اصحاب کهف همان چوپانی بوده که در این روایت اسمش نیامده ولی دراینجا نیز اسم سگ را قطمیر معرفی نموده.
و اما اینکه آیا این روایتبه علی نسبت دادهاند صحیح است، یا صحیحنیست گفتار دیگری است که علامه سیوطی در حواشی بیضاوی نوشته که طبرانی این روایترا در معجم"اوسط"خود به سند صحیح از ابن عباس آورده.و آنچه که در الدر المنثور است نیز همین روایت طبرانی در"اوسط"است که گفتیم به سند صحیح از ابن عباس روایت کرده.
البته در بعضی روایات دیگری اسامی دیگری برای آنان نقل کردهاند که حافظ ابنحجر در شرح بخاری (28) نوشته.گفتگو در باره اسامی اصحاب کهف بسیار است که هیچ یک هم مضبوط و مستند و قابل اعتماد نیست و در کتاب بحر آمده که اسامی اصحاب کهفعجمی(غیر عربی)بوده که نه شکل معینی و نه نقطه داشته، و خلاصه سند در شناختن اسامیآنان ضعیف است (29).
و روایتی که به علی(ع)نسبت دادهاند همان است که ثعلبی هم در کتابعرائس و دیلمی در کتاب خود به طور مرفوع آورده و در آن عجائبی ذکر شده.
و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا(ص)فرمود: اصحاب کهف، یاران مهدیاند (30).
و در برهان از ابن الفارسی آورده که گفت امام صادق(ع)فرموده: قائم(ع)از پشت کوفه خروج میکند، با هفده نفر از قوم موسی که به حق راه یافته و باحق عدالت میکردند، و هفت نفر از اهل کهف و یوشع بن نون و ابو دجانه انصاری و مقداد بناسود و مالک اشتر که اینان نزد آن جناب از انصار و حکام او هستند (31).
و در تفسیر عیاشی از عبد الله بن میمون از ابی عبد الله(ع)از پدرش از علیبن ابی طالب روایت کرده که فرمود: وقتی کسی به خدا سوگند میخورد تا چهل روز مهلت ثنیا دارد، برای اینکه قومی از یهود از رسول خدا(ص)از چیزی پرسش کردندحضرت بدون اینکه بگوید"ان شاء الله"و استثناء مزبور را به کلام خود ملحق سازد گفت فردابیائید تا جواب بگویم، به همین جهت چهل روز خداوند وحی را از آن حضرت قطع کرد، بعداز آن جبرئیل آمد و گفت: "و لا تقولن لشیء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله و اذکر ربکاذا نسیت" (32).
مؤلف: کلمه: "ثنیا" - به ضمه ثاء و سکون نون و در آخرش الف مقصوره - اسم استبرای استثناء.و در معنای این روایت روایات دیگری نیز از امام صادق و امام باقر(ع) رسیده که از بعضی آنها برمیآید که مراد از سوگند وعده قطعی دادن و کلام مؤکدآوردن است، همچنان که استشهاد امام(ع)در این روایتبه کلام رسول خدا(ص)با اینکه آن جناب سوگندی یاد نکرده بود کاملا دلالتبر این معنادارد.و اما این سؤال که اگر کسی سوگندی یاد کند و ان شاء الله هم بگوید، ولی پس ازانعقاد سوگند آن را بشکند آیا نثشمرده میشود و کفاره به عهدهاش میآید یا نه، بحثیاست فقهی.
گفتاری در چند فصل پیرامون اصحاب کهف و سر گذشت ایشان
1 - داستان اصحاب کهف در تعدادی از روایات
از صحابه و تابعین و از ائمه اهل بیت(ع)به طور مفصل حکایتشدهمانند روایت قمی و ابن عباس و عکرمه و مجاهد که تفسیر الدر المنثور همه آنها را آورده وروایت اسحاق در کتاب عرائس که آن را تفسیر برهان نقل کرده و روایت وهب بن منبه کهالدر المنثور و کامل آن را بدون نسبت نقل کردهاند، و روایت نعمان بن بشیر که در خصوصاصحاب رقیم وارد شده و الدر المنثور آن را آورده.
و این روایات که ما در بحث روایتی گذشته مقداری از آنها را نقل کردیم و به بعضیدیگرش اشارهای نمودیم آنقدر از نظر مطلب و متن با هم اختلاف دارند که حتی در یکجهت هم اتفاق ندارند.و اما اختلاف در روایات وارده در بعضی گوشههای داستان مانندروایاتی که متعرض تاریخ قیام آنان است، و یا متعرض اسم آن پادشاه است که معاصر با ایشان بوده یا متعرض نسب و سمت و شغل و اسامی و وجه نامیده شدنشان به اصحاب رقیم و سایرخصوصیات دیگر شده بسیار شدیدتر از روایات اصل داستان است و دستیافتن به یک جهتجامعی که نفس بدان اطمینان داشته باشد دشوارتر است.
و سبب عمده در این اختلاف علاوه بر دستبردها و خیانتها که اجانب در این گونهروایات دارند دو چیز است:
یکی اینکه این قصه از اموری بوده که اهل کتاب نسبتبه آن تعصب و عنایتداشتهاند، و از روایات داستان هم برمیآید که قریش این قصه را از اهل کتاب شنیدهاند و باآن رسول خدا(ص)را امتحان کردند، بلکه از مجسمهها نیز میتوان عنایتاهل کتاب را فهمید به طوری که اهل تاریخ آن مطالب را از نصاری و از مجسمههای موجوددر غارهای مختلف که در عالم هست غارهای آسیا و اروپا و آفریقا گرفته شده و آن مجسمههارا بر طبق شهرتی که از اصحاب کهف به پا خاسته گرفتهاند، و پر واضح است که چنینداستانی که از قدیم الایام زبان زد بشر و مورد علاقه نصاری بوده هر قوم و مردمی آن را طوری کهنمایاننده افکار و عقاید خود باشد بیان میکنند، و در نتیجه روایات آن مختلف میشود.
و از آنجایی که مسلمانان اهتمام بسیار زیادی به جمع آوری و نوشتن روایات داشتند،و آنچه که نزد دیگران هم بود جمع میکردند و مخصوصا بعد از آنکه عدهای از علمای اهلکتاب مسلمان شدند، مانند وهب بن منبه و کعب الاحبار، و آنگاه اصحاب رسول خدا(ص) و تابعین یعنی طبقه دوم مسلمانان همه از اینان اخذ کرده و ضبط نمودهاند، وهر خلفی از سلف خود میگرفته و با آن همان معامله اخبار موقوفه (33) را میکرده که با روایاتاسلامی مینمودند و این سبب بلوا و تشتتشده است.
دوم اینکه داب و روش کلام خدای تعالی در آنجا که قصهها را بیان میکند بر ایناست که به مختاراتی و نکات برجسته و مهمی که در ایفای غرض مؤثر است، اکتفاء میکند،و به جزئیات داستان نمیپردازد.از اول تا به آخر داستان را حکایت نمیکند، و نیز اوضاع واحوالی را که مقارن با حدوث حادثه بوده ذکر نمینماید جهتش هم خیلی روشن است، چونقرآن کریم کتاب تاریخ و داستانسرائی نیستبلکه کتاب هدایت است.
این نکته از واضحترین نکاتی است که شخص متدبر در داستانهای مذکور در کلامخدا درک مینماید، مانند آیاتی که داستان اصحاب کهف و رقیم را بیان میکند، ابتداء محاوره و گفتگوی ایشان را نقل میکند، و در آن به معنا و علت قیام آنان اشاره مینماید و آنرا توحید و ثبات بر کلمه حق معرفی میکند، سپس اعتزال از مردم و دنبال آن وارد شدن به غاررا میآورد که چگونه در آنجا به خواب رفتند در حالی که سگشان هم همراهشان بود، وروزگاری بس طولانی در خواب بودند.
آنگاه بیدار شدن و گفتگوی بار دوم آنان را در خصوص اینکه چقدر خوابیدهاند بیاننموده، و در آخر نتیجهای را که خدا از این پیش آورد خواسته استبیان میکند.و سپس اینجهت را خاطر نشان میسازد که از چه راهی مردم به وضع آنان خبردار شدند، و چه شد کهدو باره بعد از حصول غرض الهی به خواب رفتند.و اما ساختن مسجد بر بالای غار ایشانجملهای است، که کلام بدانجا کشیده شده، و گرنه غرض الهی در آن منظور نبوده.
و اما اینکه اسامی آنان چه بوده و پسران چه کسی و از چه فامیلی بودهاند.و چگونهتربیت و نشو و نما یافته بودند، چه مشاغلی برای خود اختیار کرده بودند، در جامعه چه موقعیتیداشتند، در چه روزی قیام نموده و از مردم اعتزال جستند.و اسم آن پادشاهی که ایشان ازترس او فرار کردند چه بوده، و نیز اسم آن شهر چه بوده، و مردم آن شهر از چه قومی بودهاند؟واسم آن سگ که همراهی ایشان را اختیار کرد چه بوده، و اینکه آیا سگ شکاری بوده یاسگ گله، و چه رنگی؟متعرض نشده است، در حالی که روایات با کمال خردهبینیمتعرض آنها و نیز سایر اموری که در غرض خدای تعالی که همان هدایت است هیچ مدخلیتیندارد شده، چرا که اینگونه خردهریزها در غرض تاریخ دخالت دارد و به درد دقتهایتاریخی میخورد.
مطلب دیگر اینکه مفسرین گذشته وقتی شروع در بحث از آیات قصص میکردهاند،در صدد برمیآمدهاند که وجه اتصال آیات داستان را بیان نموده و برای اینکه داستانی تمامعیار و مطابق سلیقه خود از آب در آورند از دو رو بر آیات نکات متروکی را استفاده نمایند، وهمین جهتباعث اختلاف تفسیرها شده، چون نظریه و طرز استفاده آنان از دور و بر آیاتمختلف بوده است، و در نتیجه این اختلاف کار به اینجا که میبینیم کشیده شده است.
2 - داستان اصحاب کهف از نظر قرآن:
آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده میشود این است که پیامبرگرامی خود را مخاطب میسازد که"با مردم در باره این داستان مجادله مکن مگر مجادلهایظاهری و یا روشن"و از احدی از ایشان حقیقت مطلب را مپرس. اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در جامعهای مشرک که جز بتها را نمیپرستیدند، نشو و نما نمودند.
چیزی نمیگذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا میکند، و این جوانمردان بدانایمان میآورند.مردم آنها را به باد انکار و اعتراض میگیرند، و در مقام تشدید و تضییقبر ایشان و فتنه و عذاب آنان برمیآیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشانمیکنند.و هر که به ملت آنان میگروید از او ستبرمیداشتند و هر که بر دین توحید ومخالفت کیش ایشان اصرار میورزید او را به بدترین وجهی به قتل میرساندند.
قهرمانان این داستان افرادی بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا همهدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمتبر آنان افاضه فرمود، و با آن نوری که به ایشانداده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهای آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا ازهیچ چیز دیگری باک نداشتند.و از آینده حساب شدهای که هر کس دیگری را به وحشتمیانداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمهای انجام دادند.آنان فکرکردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چارهای نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوکنموده حتی یک کلمه از حق به زبان نیاورند.و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزینگویند، و به شریعتحق نگروند.و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرکقیام نموده از مردم کنارهگیری کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غاری پناهنده شوند بالاخره خدا راهنجاتی پیش پایشان میگذارد. با چنین یقینی قیام نموده در رد گفتههای قوم و اقتراح وتحکمشان گفتند: "ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هؤلاءقومنا اتخذوا من دونه الهة لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا" آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: "و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فاوواالی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهییء لکم من امرکم مرفقا".
آنگاه داخل شده، در گوشهای از آن قرار گرفتند، در حالی که سگشان دو دستخودرا دم در غار گسترده بود.و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنینعرض کردند: "بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برای ما وسیله رشدو هدایت کامل مهیا ساز".پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایی چند خواب را برآنها مسلط کرد، در حالی که سگشان نیز همراهشان بود."آنها در غار سیصد سال و نه سالزیادتر درنگ کردند.و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنی که هنگام طلوع از سمت راستغار آنها برکنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور میگردید و آنها کاملا ازحرارت خورشید در آسایش بودند و آنها را بیدار پنداشتی و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوی راست و چپ میگردانیدیم و سگ آنها دو دستبر در آن غار گسترده داشت واگر کسی بر حال ایشان مطلع میشد از آنها میگریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسانمیگردید".
پس از آن روزگاری طولانی که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جایخودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه میتواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرمهمگی از خواب برخاسته به محضی که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییرکرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار میتابید حالا از طرف دیگرش میتابد،البته این در نظر ابتدائی بود که هنوز از خستگی خواب اثری در بدنها و دیدگان باقی بود.یکی ازایشان پرسید: رفقا چقدر خوابیدید؟گفتند: یک روز یا بعضی از یک روز.و این را از همانعوض شدن جای خورشید حدس زدند.تردیدشان هم از این جهتبود که از عوض شدن تابشخورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند.عدهای دیگر گفتند: " ربکم اعلم بما لبثتم"وسپس اضافه کرد"فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینة فلینظر ایها ازکی طعاما فلیاتکمبرزق منه"که بسیار گرسنهاید، "و لیتلطف"رعایت کنید شخصی که میفرستید در رفتن وبرگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدی از سرنوشتشماخبردار نگردد، زیرا"انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم"اگر بفهمند کجائید سنگسارتانمیکنند"او یعیدوکم فی ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا".
این جریان آغاز صحنهای است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهیگردد، زیرا آن مردمی که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند بهکلی منقرض گشتهاند و دیگر اثری از آنان نیست.خودشان و ملک و ملتشان نابود شده، و الآنمردم دیگری در این شهر زندگی میکنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید برقدرت سایر ادیان برتری دارد.اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافی به راه انداختند کهچگونه آن را توجیه کنند.اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکمتر شد، ومشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خدایتعالی از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.
آری، وقتی فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا بهخیال خود از همشهریهای خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائی بخرد شهر دیگریدید که به کلی وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعی ندیده بود،علاوه مردمی را هم که دید غیر همشهریهایش بودند.اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعی بود که دیروز دیده بود.هر لحظه به حیرتش افزوده میشود، تا آنکه جلو دکانی رفت تا طعامیبخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده - و این پول در این شهر پول رایجسیصدسال قبل بود - گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار درگرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظهقضیه، روشنتر از پرده بیرون میافتاد، و میفهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبلبوده و یکی از همان گمشدههای آن عصر است که مردمی موحد بودند، و در جامعه مشرکزندگی میکردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشهگیریکردند، و در غاری رفته آنجا به خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده والآن منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 478]
-
گوناگون
پربازدیدترینها