تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):براستى كه حق را دولتى است و باطل را دولتى، و هر يك از اين دو، در دولت ديگرى ذليل ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836103749




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درباره اصحاب کهف


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: درباره اصحاب کهف


منابع مقاله:
ترجمه المیزان ج 13، علامه طباطبایی ؛




در تفسیر قمی در ذیل آیه"ام حسبت ان اصحاب الکهف"از امام(ع) روایت آورده که فرمود: ما به تو آیت‏ها و معجزه‏هائی دادیم که از داستان اصحاب کهف‏مهم‏تر بود، آیا از این داستان تعجب می‏کنی که جوانانی بودند در قرون فترت که فاصله نبوت‏عیسی بن مریم و محمد(ص)بود، زندگی می‏کرده‏اند.و اما"رقیم"عبارت ازدو لوح مسی بوده که داستان اصحاب کهف را روی آن حک نموده‏اند که دقیانوس، پادشاه آنها چه دستوری به ایشان داده بود، و آنان چگونه از دستور او سر پیچیده اسلام را پذیرفته‏بودند، و سرانجام کارشان چه شد (1).
و باز در همان کتاب از ابن ابی عمیر از ابی بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تااز یهودیان آن دیار مسائلی را بیاموزند و با آن رسول خدا(ص)را بیازمایند، وآن سه نفر نضر بن حارث بن کلده و عقبة بن ابی معیط و عاص بن وائل سهمی بودند.
این سه نفر به سوی نجران بیرون شده جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند.
یهودیان گفتند سه مساله از او بپرسید اگر آنطور که ما می‏دانیم پاسخ داد در ادعایش راستگواست، و سپس از او یک مساله دیگر بپرسید اگر گفت می‏دانم بدانید که دروغگو است.
گفتند: آن مسائل چیست؟جواب دادند که از احوال جوانانی بپرسید که در قدیم‏الایام بودند و از میان مردم خود بیرون شده غایب گشتند.و در مخفیگاه خود خوابیدند، چقدرخوابیدند؟و تعدادشان چند نفر بود؟و چه چیز از غیر جنس خود همراهشان بود؟و داستانشان‏چه بود؟.
مطلب دوم اینکه از او بپرسید داستان موسی که خدایش دستور داد از عالم پیروی کن‏و از او تعلیم گیر چه بوده؟و آن عالم که بوده؟و چگونه پیرویش کرد؟و سرگذشت موسی با اوچه بود؟.
سوم اینکه از او سرگذشت‏شخصی را بپرسید که میان مشرق و مغرب عالم را بگردید تابه سد یاجوج و ماجوج برسید، او که بود؟و داستانش چگونه بوده است.یهودیان پس از عرض‏این مسائل جواب آنها را نیز به فرستادگان قریش داده گفتند: اگر اینطور که ما شرح دادیم‏جواب داد صادق است و گرنه دروغ می‏گوید.
پرسیدند آن یک سؤال که گفتید چیست؟گفتند از او بپرسید قیامت چه وقت‏به پامی‏شود، اگر ادعا کرد که من می‏دانم چه موقع به پا می‏شود دروغگو است، و اگر گفت جزخدا کسی تاریخ آن را نمی‏داند راستگو است.
فرستادگان قریش به مکه برگشتند و نزد ابو طالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرت‏ادعا می‏کند که اخبار آسمانها برایش می‏آید، ما از او چند مساله پرسش می‏کنیم اگر جواب‏داد می‏دانیم که راستگو است و گرنه می‏فهمیم که دروغ می‏گوید.
ابو طالب گفت: بپرسید آنچه دلتان می‏خواهد.آنها، آن مسائل را مطرح کردند.
رسول خدا(ص)فرمود: فردا جوابهایش را می‏دهم و در این وعده‏ای‏که داد"ان شاء الله" نگفت.به همین جهت چهل روز وحی از او قطع شد تا آنجا که رسول خدا(ص)غمگین گردید و یارانش که به وی ایمان آورده بودند به شک افتادند، وقریش شادمان شده و شروع کردند به استهزاء و آزار، و ابو طالب سخت در اندوه شد.
پس از چهل شبانه روز سوره کهف بر وی نازل شد، رسول خدا(ص) از جبرئیل سبب تاخیر را پرسید؟گفت ما قادر نیستیم از پیش خود نازل شویم جز به اذن خدا.
سپس در این سوره فرمود: ای محمد تو گمان کرده‏ای داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات‏ما امری عجیب است آنگاه از آیه"اذ اوی الفتیة"به بعد داستان ایشان را شروع نموده و بیان‏فرمود.
آنگاه امام صادق(ع)اضافه کرد که اصحاب کهف و رقیم در زمان‏پادشاهی جبار و ستمگر زندگی می‏کردند که اهل مملکت‏خود را به پرستش بتها دعوت‏می‏کرد و هر که سر باز می‏زد او را می‏کشت، و اصحاب کهف در آن کشور مردمی با ایمان وخداپرست‏بودند. پادشاه مامورینی در دروازه شهر گمارده بود تا هر کس خواست‏بیرون شود،اول به بتها سجده بکند، این چند نفر به عنوان شکار بیرون شدند، و در بین راه به شبانی‏برخوردند او را به دین خود دعوت کردند نپذیرفت ولی سگ او دعوت ایشان را پذیرفته به دنبال‏ایشان به راه افتاد.
سپس امام فرمود: اصحاب کهف به عنوان شکار بیرون آمدند، اما در واقع از کیش‏بت‏پرستی فرار کردند.چون شب فرا رسید با سگ خود داخل غاری شدند خدای تعالی خواب‏را بر ایشان مسلط کرد، همچنانکه فرموده: "فضربنا علی اذانهم فی الکهف سنین عددا"پس‏در غار خوابیدند تا روزگاری که خدا آن پادشاه و اهل آن شهر را هلاک نمود و آن روزگار راسپری کرد و روزگاری دیگر و مردم دیگری پیش آورد.
در این عصر بود که اصحاب کهف از خواب بیدار شده یکی از ایشان به دیگران‏گفت: به نظر شما چقدر خوابیدیم؟نگاه به آفتاب کردند دیدند بالا آمده گفتند: به نظر ما یک‏روز و یا پاره‏ای از یک روز خواب بوده‏ایم.آنگاه به یکی از نفرات خود گفتند این پول را بگیرو به درون شهر برو اما به طوری که تو را نشناسند پس در بازار مقداری خوراک برایمان‏خریداری کن زنهار که اگر تو را بشناسند، و به نهانگاه ما پی ببرند همه ما را می‏کشند و یا به‏دین خود برمی‏گردانند.آن مرد پول را برداشته وارد شهر شد لیکن شهری دید بر خلاف آن شهری که از آن بیرون آمده بودند و مردمی دید بر خلاف آن مردم هیچ یک از افراد آنان رانشناخت و حتی زبان ایشان را هم نفهمید، مردم به وی گفتند: تو کیستی و از کجا آمده‏ای؟
او جریان را گفت اهل شهر با پادشاهشان به راهنمایی آن مرد بیرون آمده تا به در غار رسیدند،و به جستجوی آن پرداختند بعضی گفتند سه نفرند که چهارمی آنان سگ ایشان است.بعضی‏گفتند پنج نفرند که ششمی آنان سگشان است.بعضی دیگر گفتند: هفت نفرند که هشتمی‏آنان سگشان می‏باشد.
آنگاه خدای سبحان با حجابی از رعب و وحشت میان اصحاب کهف و مردم شهرحائلی ایجاد کرد که احدی قدرت بر داخل شدن بدانجا را ننمود غیر از همان یک نفری که‏خود از اصحاب کهف بود.او وقتی وارد شد دید رفقایش در هراس از اصحاب دقیانوس‏اند وخیال می‏کردند این جمعیت همانهایند که از مخفیگاه آنان با خبر شده‏اند، مردی که از بیرون‏آمده بود جریان را به ایشان گفت که در حدود چند صد سال است که ما در خواب بوده‏ایم وسرگذشت ما معجزه‏ای برای مردم گشته، آنگاه گریسته از خدا خواستند دوباره به همان خواب‏اولیشان برگرداند.
سپس پادشاه شهر گفت جا دارد ما بر بالای این غار مسجدی بسازیم که زیارتگاهی‏برایمان باشد، چون این جمعیت مردمی با ایمان هستند، پس آنان در سال دو نوبت این پهلو وآن پهلو می‏شوند شش ماه بر پهلوی راست هستند و شش ماه دیگر بر پهلوی چپ و سگ ایشان‏دستهای خود را گسترده و دم در غار خوابیده است، که خدای تعالی در باره داستان ایشان درقرآن کریم فرموده: "نحن نقص علیک نباهم بالحق..." (2).
مؤلف: این روایت از روشن‏ترین روایات این داستان است که علاوه بر روشنی متن‏آن تشویش و اضطرابی هم در آن نیست.با این وصف، این نکته را هم متضمن است که‏مردمی که در عدد آنها اختلاف کردند و یکی گفت‏سه نفر و یکی گفت پنج نفر و دیگری‏گفت هفت نفر، همان اهل شهر بوده‏اند که در غار اجتماع کرده بودند، و این خلاف ظاهر آیه‏است.و نیز متضمن این نکته است که اصحاب کهف برای بار دوم نیز به خواب رفتند ونمردند و نیز سگشان هنوز هم در غار دستهایش را گسترده و اصحاب کهف در هر سال دونوبت این پهلو، آن پهلو می‏شوند، و هنوز هم به همان هیات سابق خود هستند، و حال آنکه بشرتاکنون در روی زمین به غاری که در آن عده‏ای به خواب رفته باشند برنخورده است.
بعلاوه در ذیل این روایت عبارتی است که ما آن را نقل نکردیم، چون احتمال دادیم‏جزو روایت نباشد بلکه کلام خود قمی و یا روایت دیگری باشد، و آن این است که جمله"و لبثوا فی کهفهم ثلاث مائة سنین و ازدادوا تسعا"جزو کلام اهل کتاب است، و جمله"قل الله اعلم بما لبثوا"رد آن است، و حال آنکه در بیان سابق ما این معنا از نظر خواننده گذشت‏که سیاق آیات با این حرف مخالف است و نظم بلیغ قرآنی آن را نمی‏پذیرد.
در بیان داستان اصحاب کهف از طریق شیعه و سنی‏روایات (3) بسیاری وجود دارد و لیکن خیلی با هم اختلاف دارند، به طوری که در میان‏همه آنها حتی دو روایت دیده نمی‏شود که از هر جهت مثل هم باشند.
مثلا یک اختلافی که در آنها هست این است که در بعضی از آنها مانند روایت‏بالا آمده‏که پرسش‏های قریش از آن جناب چهار تا بوده: یکی اصحاب کهف دوم داستان موسی وعالم و سوم قصه ذو القرنین چهارم قیام قیامت.و در بعضی دیگر آمده که پرسش از سه چیزبوده: اصحاب کهف و ذو القرنین و روح.در این روایات آمده که علامت صدق دعوی رسول‏خدا(ص)این است که از اصحاب کهف و ذو القرنین جواب بگوید، و ازآخری یعنی روح جواب ندهد، و آن جناب از آن دو جواب داد و در پاسخ از روح آیه آمد: "قل‏الروح من امر ربی..."و از آن جواب نداد.و شما خواننده محترم در بیان آیه مذکور متوجه شدیدکه آیه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره برود بلکه حقیقت و واقع روح‏را بیان می‏کند پس نباید گفت که آن جناب از سؤال در باره روح جواب نداد.
و از جمله اختلافاتی که در بیشتر روایات هست این است که اصحاب کهف واصحاب رقیم یک جماعت‏بوده‏اند.و در بعضی دیگر آمده که اصحاب رقیم طایفه دیگری‏بوده‏اند که خدای تعالی نامشان را با اصحاب کهف آورده.ولی از توضیح داستان اصحاب‏رقیم اعراض نموده.آنگاه روایت مزبور قصه اصحاب رقیم را چنین آورده که سه نفر بودند ازخانه بیرون شدند تا برای خانواده‏های خود رزقی تهیه کنند، در بیابان به رگبار باران برخوردند،ناچار به غاری پناهنده شدند، و اتفاقا در اثر ریزش باران سنگ بسیار بزرگی از کوه حرکت‏کرده درست جلو غار آمد و آن را بست و این چند نفر را در غار حبس کرد.
یکی از ایشان گفت: بیایید هر کس کار نیکی دارد خدای را به آن سوگند دهد تا این بلا را از ما دفع کند.یکی کار نیکی که داشت‏بیان کرد و خدای را به آن قسم داد سنگ‏قدری کنار رفت‏به طوری که روشنایی داخل غار شد.دومی کار نیک خود را گفت و خدای‏را به آن سوگند داد سنگ کنار رفت، به قدری که یک دیگر را می‏دیدند.سومی که این کاررا کرد سنگ به کلی کنار رفت و بیرون آمدند.این روایت را الدر المنثور از نعمان بن بشیرنقل کرده که او بدون سند از رسول خدا(ص)روایت کرده است.
لیکن آنچه از قرآن کریم مانوس و معهود است این است که هیچ وقت اشاره به‏داستانی نمی‏کند مگر آنکه آن را توضیح می‏دهد و معهود نیست که اسم داستانی را ببرد واصلا در باره آن سخنی نگوید، و یا اسم دو داستان را ببرد و آن وقت‏یکی را بیان نموده دومی‏را به کلی فراموش کند.
و از جمله اختلافات این است که در پاره‏ای روایات دارد: پادشاه مزبور که اصحاب‏کهف از شر او فرار کردند اسمش دقیانوس(دیوکلیس 285 م - 305 م)پادشاه روم بوده.و دربعضی دیگر آمده که او ادعای الوهیت می‏کرده.و در بعضی آمده که وی دقیوس(دسیوس‏249 م - 251 م)پادشاه روم بوده، و بین این دو پادشاه ده سال فاصله است، و آن پادشاه اهل‏توحید را می‏کشته و مردم را به پرستش بتها دعوت می‏کرده.و در بعضی از روایات آمده که‏مردی مجوسی بوده که مردم را به دین مجوس می‏خوانده در حالی که تاریخ نشان نمی‏دهد که‏مجوسیت در بلاد روم شیوع یافته باشد.و در بعضی روایات آمده که اصحاب کهف قبل ازمسیح(ع)بوده‏اند.
و از جمله اختلافات این است که در بعضی از روایات دارد: رقیم اسم شهری بوده که‏اصحاب کهف از آنجا بیرون شدند.و در بعضی دیگر آمده اسم بیابانی است.و در بعضی‏دیگر آمده اسم کوهی است که غار مزبور در آن قرار گرفته.و در بعضی دیگر آمده که اسم‏سگ ایشان است.و در بعضی آمده که اسم لوحی است از سنگ.و در بعضی دیگر گفته شده‏از قلع و در بعضی دیگر از مس و در بعضی دیگر آمده که از طلا بوده و اسامی اصحاب کهف‏در آن حک شده و همچنین اسم پدرانشان و داستانشان، و این نوشته را دم در کهف نصب‏کرده‏اند.بعضی دیگر از روایات می‏گوید در داخل کهف بوده و در بعضی دیگر آمده که برسر در شهر آویزان بوده، و در بعضی دیگر آمده که در خزانه بعضی از ملوک یافت‏شده، و دربعضی آن را دو لوح دانسته است.
اختلاف دیگری که در روایات آمده در باره وضع جوانان است، در بعضی از روایات‏آمده که ایشان شاهزاده بوده‏اند در بعضی دیگر آمده که از اولاد اشراف بوده‏اند.و در بعضی دیگر آمده که از فرزندان علماء بوده‏اند.و در بعضی دیگر آمده که خودشان شش نفر بوده وهفتمی ایشان چوپانی بوده که گوسفند می‏چرانده که سگش هم با او آمده.و در حدیث وهب‏بن منبه که هم الدر المنثور (4) آن را آورده و هم ابن اثیر در کامل (5) نقل کرده می‏گوید که:
اصحاب کهف حمامی بوده‏اند که در بعضی از حمامهای شهر کار می‏کرده‏اند، وقتی شنیدندکه سلطان مردم را به بت‏پرستی وادار می‏کند از شهر بیرون شدند.و در بعضی دیگر ازروایات آمده که ایشان از وزراء پادشاه آن عصر بوده‏اند که همواره در امور و مهمات مورد شوراو قرار می‏گرفته‏اند.
یکی دیگر از اختلافات این است که: در بعضی از روایات آمده که اصحاب کهف‏قبل از بیرون آمدن از شهر مخالفت‏خود را علنی کرده بودند، و شاه هم فهمیده بود.و در بعضی‏دیگر دارد که شاه ملتفت نشد تا بعد از آنکه از شهر بیرون رفتند.و در بعضی دیگر آمده که این‏عده با هم توطئه کردند برای بیرون آمدن.و در بعضی دیگر آمده که نفر هفتمی آنان چوپانی‏بوده که به ایشان پیوسته است، و در بعضی دیگر آمده که تنها سگ آن چوپان ایشان راهمراهی کرد.
باز از موارد اختلاف یکی این است که بعد از آنکه فرار کردند، و پادشاه فهمید درجستجوی ایشان برآمد ولی اثری از ایشان نیافت.و در بعضی روایات دیگر آمده که پس ازجستجو ایشان را در غار پیدا کرد که خوابیده بودند، دستور داد در غار را تیغه کنند تا در آنجا ازگرسنگی و تشنگی بمیرند، و زنده به گور شوند تا کیفر نافرمانی خود را دریابند.این بود تاروزگاری که خدا می‏خواست‏بیدارشان کند، چوپانی را فرستاد تا آن بنیان را خراب کرده تازاغه‏ای برای گوسفندان خود درست کند، در این موقع خدای تعالی ایشان را بیدار کرد، وسرگذشتشان از اینجا شروع می‏شود.
مورد اختلاف دیگر این است که: در بعضی از روایات آمده که دوباره به خوابشان‏کرد و تا روز قیامت‏بیدار نمی‏شوند، و در هر سال دو نوبت از این پهلو به آن پهلویشان می‏کند.
یکی دیگر اختلافی است که در مدت خوابشان شده.در بیشتر روایات آمده همان‏سیصد و نه سال که قرآن کریم فرموده، است.و در بعضی دیگر آمده که سیصد و نه سال‏حکایت قول اهل کتاب است و جمله"قل الله اعلم بما لبثوا"رد آن است.و در بعضی دیگر آمده که سیصد سال بوده و نه سال را اهل کتاب اضافه کرده‏اند.
و از این قبیل اختلافات که در روایات آمده بسیار است، و بیشتر آنچه که از طرق‏عامه روایت‏شده در کتاب الدر المنثور (6) و بیشتر آنچه از طرق شیعه نقل شده در کتاب بحار (7) وتفسیر برهان (8) و نور الثقلین (9) جمع‏آوری شده، اگر کسی بخواهد به همه آنها دست‏یابد باید به‏این کتابها مراجعه کند.تنها مطلبی که می‏توان گفت این روایات در آن اتفاق دارند این‏است که اصحاب کهف مردمی موحد بودند، و از ترس پادشاهی جبار که مردم را مجبور به‏شرک می‏کرده گریخته‏اند و به غاری پناه برده در آنجا به خواب رفته‏اند - تا آخر آنچه که قرآن‏از داستان ایشان آورده.
و در تفسیر عیاشی از سلیمان بن جعفر همدانی روایت کرده که گفت: امام صادق(ع)به من فرمود: ای سلیمان مقصود از"فتی"کیست؟عرض کردم فدایت‏شوم نزدما جوان را" فتی"گویند، فرمود: مگر نمی‏دانی که اصحاب کهف همگیشان کامل مردانی‏بودند و مع ذلک خدای تعالی ایشان را فتی نامیده.ای سلیمان فتی کسی است که به خدا ایمان بیاوردو پرهیزکاری کند (10).
مؤلف: در معنای این روایت مرحوم کلینی در کافی (11) از قمی روایت مرفوعه‏ای ازامام صادق(ع)آورده، لیکن از ابن عباس (12) روایت‏شده که او گفته اصحاب کهف‏جوانانی بودند.
و در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از ابی جعفر روایت کرده که گفت: اصحاب کهف همه"صراف"بودند (13).
مؤلف: قمی نیز به سند خود از سدیر صیرفی از امام باقر(ع)روایت کرده‏که گفت:
اصحاب کهف شغلشان صرافی بوده (14).
و لیکن در تفسیر عیاشی از درست از امام صادق(ع)روایت کرده که در حضورشان گفتگو از اصحاب کهف شد فرمود:
صراف پول نبودند، بلکه صراف کلام و افرادی سخن‏سنج‏بودند (15).
و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که گفت:
اصحاب کهف ایمان به خدا را پنهان و کفر را اظهار داشتند و به همین جهت‏خداوند اجرشان‏را دو برابر داد (16).
مؤلف: در کافی (17) نیز در معنای این حدیث روایتی از هشام بن سالم از آن جناب نقل‏شده.
و نیز در معنای آن عیاشی (18) از کاهلی از آن جناب و از درست در دو خبر از آن جناب‏آورده که در یکی از آنها آمده که:
اصحاب کهف در ظاهر زنار می‏بستند و در اعیاد مردم‏شرکت می‏کردند.
و نباید به این روایات اشکال کرد که از ظاهر آیه"اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات‏و الارض لن ندعوا من دونه الها"برمی‏آید که اصحاب کهف تقیه نمی‏کرده‏اند.و اینکه‏مفسرین (19) در تفسیر حکایت کلام ایشان که گفته‏اند"او یعیدوکم..." احتمال تقیه داده‏اندصحیح نیست، برای اینکه اگر به یاد خواننده باشد گفتیم که بیرون شدن آنان از شهر، هجرت‏از شهر شرک بوده که در آن از اظهار کلمه حق و تدین به دین توحید ممنوع بوده‏اند.چیزی که‏هست تواطی آنان که شش نفر از معروفها و اهل شرف بوده‏اند، و اعراضشان از اهل و مال ووطن جز مخالفت‏با دین وثنیت عنوان دیگری نداشته.پس اصحاب کهف در خطر عظیمی‏بوده‏اند، به طوری که اگر بر آنان دست می‏یافتند یا سنگسار می‏شدند و یا آنکه مجبور به قبول‏دین قوم خود می‏گشتند.
و با این زمینه کاملا روشن می‏شود که قیام ایشان در اول امر و گفتن: "ربنا رب‏السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها"اعلام علنی مخالفت‏با مردم و تجاهر بر مذمت‏بت‏پرستی و توهین به طریقه مردم نبوده، زیرا اوضاع عمومی محیط، چنین اجازه‏ای به آنان‏نمی‏داد، بلکه این حرف را در بین خود گفته‏اند.
و به فرضی هم که تسلیم شویم که جمله"اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات والارض" دلالت دارد بر اینکه ایشان تظاهر به ایمان و مخالفت‏با بت‏پرستی می‏کرده‏اند و تقیه را کنار گذاشته بودند، تازه می‏گوییم این در آخرین روزهایی بوده که در میان مردم بوده‏اند، وقبل از اینکه چنین تصمیمی بگیرند در میان مردم با تقیه زندگی می‏کرده‏اند.پس معلوم شدکه سیاق هیچ یک از دو آیه منافاتی با تقیه کردن اصحاب کهف در روزگاری که در شهر ودر میان مردم بودند ندارد.
و در تفسیر عیاشی نیز از ابی بکر حضرمی از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: اصحاب کهف نه یکدیگر را می‏شناختند و نه با هم عهد و میعادی داشتند بلکه درصحرا یکدیگر را دیده با هم عهد و پیمان بستند، و از یکدیگر، یعنی دو به دو عهد گرفتند،آنگاه قرار گذاشتند که یک باره مخالفت‏خود را علنی ساخته به اتفاق در پی سرنوشت‏خودبروند (20).
مؤلف: در معنای این روایت‏خبری است از ابن عباس که ذیلا نقل می‏شود: در الدر المنثور است که ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن ابی حاتم از ابن عباس روایت‏کرده‏اند که گفت: ما با معاویه در جنگ مضیق که در اطراف روم بود شرکت کردیم و به غارمعروف کهف که اصحاب کهف در آنجا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده برخوردیم.
معاویه گفت: چه می‏شد در این غار را می‏گشودیم و اصحاب کهف را می‏دیدیم.ابن عباس‏به او گفت: تو نمی‏توانی این کار را بکنی خداوند این اشخاص را از نظر کسانی که بهتر از توبودند مخفی داشت و فرمود: "لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا - اگر آنان‏را ببینی پا به فرار می‏گذاری و پر از ترس می‏شوی"معاویه گفت: من از این کار دست‏برنمی‏دارم تا قصه آنان را به چشم خود ببینیم، عده‏ای را فرستاد تا داخل غار شده جستجو کنند،و خبر بیاورند.آن عده وقتی داخل غار شدند خداوند باد تندی بر آنان مسلط نمود تا به طرف‏بیرون پرتابشان کرد. قضیه به ابن عباس رسید پس او شروع کرد به نقل داستان اصحاب‏کهف و گفت که اصحاب کهف در مملکتی زندگی می‏کردند که پادشاهی جبار داشت ومردمش را به تدریج‏به پرستش بتها کشانید، و این چند نفر در آن شهر بودند، وقتی این را دیدندبیرون آمده خداوند همه‏شان را یکجا جمع کرد بدون اینکه قبلا یکدیگر را بشناسند.وقتی به‏هم برخوردند از یکدیگر پرسیدند قصد کجا دارید، در جواب نیت‏خود را پنهان می‏داشتند چون‏هر یک دیگری را نمی‏شناخت تا آنکه از یکدیگر عهد و میثاق محکم گرفتند که نیت‏خود رابگویند.بعدا معلوم شد که همه یک هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرک است، همه با هم گفتند: "ربنا رب السموات و الارض...مرفقا".
آنگاه ابن عباس اضافه می‏کند که دور هم نشستند، از سوی دیگر زن و بچه‏ها و قوم وخویش‏ها به جستجویشان برخاستند ولی هر چه بیشتر گشتند کمتر خبردار شدند تا خبر به‏گوش پادشاه وقت رسید.او گفت این عده در آینده شان مهمی خواهند داشت، معلوم نیست‏به منظور خیانت‏بیرون شده‏اند یا منظور دیگری داشته‏اند.و به همین جهت دستور داد تا لوحی‏از قلع تهیه کرده اسامی آنان را در آن بنویسند آنگاه آن را در خزینه سلطنتی خود جای داد ودر این باره خدای تعالی می‏فرماید: "ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتناعجبا"چون مقصود از رقیم همان لوحی است که اسامی اصحاب کهف در آن مرقوم شده.واما اصحاب کهف، از آنجا که بودند به راه افتاده داخل غار شدند، و خدا به گوششان زد وخواب را برایشان مسلط کرد، و اگر در غار نبودند آفتاب بدنهایشان را می‏سوزانید، و اگر هرچند یک بار از این پهلو به آن پهلو نمی‏شدند زمین بدنهایشان را می‏خورد، و اینجا است که‏خدای تعالی فرموده"و تری الشمس...".
آنگاه می‏گوید: پادشاه مزبور دورانش منقضی گشت و پادشاهی دیگر به جایش‏نشست.او مردی خداپرست‏بود، و بر خلاف آن دیگری عدالت گسترد، در عهد او خداونداصحاب کهف را برای آن منظوری که داشت‏بیدار کرد، یکی از ایشان گفت: به نظر شماچقدر خوابیده‏ایم؟آن دیگری گفت: یک روز، یکی دیگر گفت دو روز، سومی فت‏بیشترخوابیده‏ایم تا آنکه بزرگشان گفت: بی جهت اختلاف مکنید که هیچ قومی اختلاف نکردندمگر آنکه هلاک شدند، شما یک نفر را با این پول روانه کنید تا از شهر طعامی خریداری‏کند.
وقتی وارد شهر شد لباسها و هیات‏ها و منظره‏هایی دید که تاکنون ندیده بود.مردم‏شهر را دید که طور دیگری شده‏اند آن مردم عهد خود نیستند.نزدیک نانوایی رفت پول خود راکه سکه‏اش به اندازه کف پای بچه شتر بود نزد او انداخت نانوا پول را بیگانه یافت، و پرسیداین را از کجا آورده‏ای؟اگر گنجی پیدا کرده‏ای مرا هم راهنمایی کن و گرنه تو را نزد امیرخواهم برد.گفت: آیا مرا به امیر می‏ترسانی، هر دو به نزد امیر شدند، امیر پرسید پدرت‏کیست؟گفت: فلانی، امیر چنین کسی را نشناخت، پرسید پادشاهت نامش چیست؟
گفت: فلانی او را هم نشناخت، رفته رفته مردم دورش جمع شدند، خبر به گوش عالم ایشان‏رسید.عالم شهر به یاد آن لوح افتاده دستور داد آن را آوردند آنگاه اسم آن شخص را پرسید، ودید که یکی از همان چند نفری است که نامشان در لوح ضبط شده، اسامی رفقایش را پرسید، همه را با اسامی مرقوم در لوح مطابق یافت.به مردم بشارت داد که خداوند شما را به برادرانتان‏که چند صد سال قبل ناپدید شدند راهنمایی کرده برخیزید.مردم همه حرکت کردند تا آمدندنزدیک غار چون نزدیک شدند جوان گفت‏شما باشید تا من بروم و رفقایم را خبر کنم و آنگاه‏آرام وارد شوید، و هجوم نیاورید، و گرنه ممکن است از ترس قالب تهی کنند، و خیال کنندشما لشگریان همان پادشاهید، و برای دستگیریشان آمده‏اید.گفتند: حرفی نداریم لیکن به‏شرطی که قول بدهی باز هم بیرون بیایی، او هم قول داد که ان شاء الله بیرون می‏آیم.پس‏داخل غار شد و دیگر نفهمیدند به کجا رفت، و از نظر مردم ناپدید گردید، مردم هر چه خواستندوارد شوند نتوانستند، لا جرم گفتند بر بالای غارشان مسجدی بنا کنیم، و چنین کردند، وهمیشه در آن مسجد به عبادت و استغفار می‏پرداختند (21).
مؤلف: این روایت مشهور است، و مفسرین در تفاسیر خود آن را نقل کرده و خلاصه‏تلقی به قبولش کرده‏اند، در حالی که خالی از چند اشکال نیست: یکی اینکه از ظاهرش برمی‏آید که اصحاب کهف هنوز در حال خواب هستند و خداوند بشر را از اینکه بخواهند کسب‏اطلاعی و جستجویی از ایشان بکنند منصرف نموده، و حال آنکه کهفی که در ناحیه مضیق ومعروف به غار افسوس است امروز هم معروف است، و در آن چنین چیزی نیست.
و آیه‏ای هم که ابن عباس بدان تمسک جسته حالت‏خواب ایشان را قبل از بیدارشدن مجسم می‏سازد، نه بعد از بیداریشان را.علاوه بر اینکه از خود ابن عباس روایت دیگری‏رسیده که مخالف با این روایت است.و آن روایتی است که الدر المنثور (22) از عبد الرزاق و ابن‏ابی حاتم از عکرمه نقل کرده و در آخر آن آمده که"پادشاه با مردم سوار شده تا به در غارآمدند، جوان گفت مرا رها کنید تا رفقایم را ببینم و جریان را برایشان بگویم، چند قدمی‏جلوتر وارد غار شد، او رفقایش را دید و رفقایش هم او را دیدند، خداوند به گوششان زدخوابیدند، مردم شهر چون دیدند دیر کرد وارد غار شدند و جسدهایی بی روح دیدند که هیچ‏جای آنها پوسیده نشده بود، شاه گفت: این جریان آیتی است که خدای تعالی برای شمافرستاده.
ابن عباس با حبیب بن مسلمه به جنگ رفته بود، در راه به همین غار برخوردند، و درآن استخوانهایی دیدند مردی گفت: این استخوانهای اصحاب کهف است، ابن عباس گفت استخوانهای ایشان در مدتی بیش از سیصد سال قبل از بین رفته است".
اشکال مهم‏تر این روایت این است که از عبارت"استخوانهای ایشان در مدتی‏بیش از سیصد سال قبل از بین رفته"برمی‏آید که از نظر این روایت داستان اصحاب کهف دراوائل تاریخ میلادی و یا قبل از آن رخ داده، و این حرف با تمامی روایات این داستان مخالف‏است، جز آن روایتی که تاریخ آن را قبل از مسیح دانسته.
اشکال دیگری که به روایت ابن عباس وارد است این است که در آن آمده: یکی‏گفت‏یک روز خوابیدیم یکی گفت دو روز، و این حرف با قرآن کریم هم مخالف است،برای اینکه قرآن نقل می‏کند که گفتند: "لبثنا یوما او بعض یوم"و اتفاقا کلام قرآن کریم بااعتبار عقلی هم سازگار است، زیرا کسی که نفهمیده چقدر خوابیده نهایت درجه‏ای که احتمال‏دهد بسیار خوابیده باشد یک روز یا کمی کمتر از یک روز است، و اما دو شبانه روز آنقدربعید است که هیچ از خواب برخاسته‏ای احتمالش را نمی‏دهد.
از این هم که بگذریم در روایت داشت: بزرگترشان گفت اختلاف مکنید، که‏اختلاف مایه هلاکت هر قومی است.و این یکی از سخنان باطل است، زیرا آن اختلافی مایه‏هلاکت است که در عمل به چیزی باشد، و اما اختلاف نظری امری نیست که اجتناب پذیرباشد، و هرگز مایه هلاکت نمی‏شود.
اشکال دیگری که به آن وارد است این است که: در آخرش داشت: وقتی جوان واردغار شد مردم نفهمیدند کجا رفت، و از نظرشان ناپدید گشت.گویا مقصود ابن عباس این بوده‏که وقتی جوان وارد غار شد دهنه غار از نظرها ناپدید شد نه خود آن جوان، خلاصه خدا غارمزبور را ناپدید کرد، ولی این حرف با آنچه در صدر خود آیه هست نمی‏سازد که از ظاهرش برمی‏آید که غار مزبور در آن دیار معروف بوده.مگر اینکه بگویی آن روز غار را از چشم و نظرپادشاه و همراهانش ناپدید کرده و بعدها برای مردم آشکارش ساخته است.
و اما اینکه در صدر روایت از قول ابن عباس نقل شده که گفت: "رقیم لوحی از قلع‏بوده که اسامی اصحاب کهف در آن نوشته شده بود"مطلبی است که در معنایش روایات‏دیگری نیز آمده، از آن جمله روایتی است که عیاشی در تفسیر (23) خود از احمد بن علی از امام‏صادق(ع)آورده، و در روایت دیگری انکار آن از خود ابن عباس نقل شده، چنانچه‏در الدر المنثور از سعید بن منصور و عبد الرزاق و فارابی و ابن منذر و ابن ابی حاتم و زجاجی(در کتاب امالی)و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده‏اند که گفت: من نمی‏دانم معنای‏رقیم چیست، از کعب پرسیدم او گفت نام قریه‏ای است که از آنجا بیرون شدند (24).
و نیز در همان کتاب آمده که عبد الرزاق از ابن عباس روایت کرده که گفت: تمامی‏قرآن را می‏دانم مگر معنای چهار کلمه را اول کلمه"غسلین"که اختلاف اعراب در آن به‏خاطر اختلافی است که در حکایت لفظ قرآن هست.دوم کلمه"حنانا"سوم"اواه" چهارم"رقیم" (25).
و در تفسیر قمی می‏گوید: در روایت ابی الجارود از ابی جعفر(ع)آمده‏که در ذیل آیه" لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا"فرمود: یعنی اگر بگوییم خدا شریک‏دارد بر او جور کرده‏ایم (26).
و در تفسیر عیاشی از محمد بن سنان از بطیخی از ابی جعفر(ع)آورده که‏در ذیل آیه"لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا"فرموده: مقصود خدای‏تعالی شخص رسول خدا(ص)نیست، بلکه منظور مؤمنین هستند.گویامؤمنین دارند این حرف را به یکدیگر می‏زنند، و حال مؤمنین چنین است که اگر اصحاب‏کهف را ببینند سرشار از ترس و رعب شده پا به فرار می‏گذارند (27).
و در تفسیر روح المعانی اسماء اصحاب کهف بر طبق روایت صحیحی از ابن عباس‏چنین آمده: 1 - مکسلینیا 2 - یملیخا 3 - مرطولس 4 - ثبیونس 5 - دردونس 6 - کفاشیطیطوس‏7 - منطونواسیس - که همان چوپان بوده و اسم سگشان قطمیر بوده است.
راوی می‏گوید از علی(کرم الله وجهه)روایت‏شده که اسمای ایشان را چنین برشمرده:
1 - یملیخا 2 - مکسلینیا 3 - مسلینیا، که اصحاب دست راستی پادشاه بوده‏اند 4 - مرنوش‏5 - دبرنوش 6 - شاذنوش که اصحاب دست چپش بوده‏اند و همواره با این شش نفر مشورت‏می‏کرده و هفتمی اصحاب کهف همان چوپانی بوده که در این روایت اسمش نیامده ولی دراینجا نیز اسم سگ را قطمیر معرفی نموده.
و اما اینکه آیا این روایت‏به علی نسبت داده‏اند صحیح است، یا صحیح‏نیست گفتار دیگری است که علامه سیوطی در حواشی بیضاوی نوشته که طبرانی این روایت‏را در معجم"اوسط"خود به سند صحیح از ابن عباس آورده.و آنچه که در الدر المنثور است نیز همین روایت طبرانی در"اوسط"است که گفتیم به سند صحیح از ابن عباس روایت کرده.
البته در بعضی روایات دیگری اسامی دیگری برای آنان نقل کرده‏اند که حافظ ابن‏حجر در شرح بخاری (28) نوشته.گفتگو در باره اسامی اصحاب کهف بسیار است که هیچ یک هم مضبوط و مستند و قابل اعتماد نیست و در کتاب بحر آمده که اسامی اصحاب کهف‏عجمی(غیر عربی)بوده که نه شکل معینی و نه نقطه داشته، و خلاصه سند در شناختن اسامی‏آنان ضعیف است (29).
و روایتی که به علی(ع)نسبت داده‏اند همان است که ثعلبی هم در کتاب‏عرائس و دیلمی در کتاب خود به طور مرفوع آورده و در آن عجائبی ذکر شده.
و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا(ص)فرمود: اصحاب کهف، یاران مهدی‏اند (30).
و در برهان از ابن الفارسی آورده که گفت امام صادق(ع)فرموده: قائم(ع)از پشت کوفه خروج می‏کند، با هفده نفر از قوم موسی که به حق راه یافته و باحق عدالت می‏کردند، و هفت نفر از اهل کهف و یوشع بن نون و ابو دجانه انصاری و مقداد بن‏اسود و مالک اشتر که اینان نزد آن جناب از انصار و حکام او هستند (31).
و در تفسیر عیاشی از عبد الله بن میمون از ابی عبد الله(ع)از پدرش از علی‏بن ابی طالب روایت کرده که فرمود: وقتی کسی به خدا سوگند می‏خورد تا چهل روز مهلت ثنیا دارد، برای اینکه قومی از یهود از رسول خدا(ص)از چیزی پرسش کردندحضرت بدون اینکه بگوید"ان شاء الله"و استثناء مزبور را به کلام خود ملحق سازد گفت فردابیائید تا جواب بگویم، به همین جهت چهل روز خداوند وحی را از آن حضرت قطع کرد، بعداز آن جبرئیل آمد و گفت: "و لا تقولن لشی‏ء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله و اذکر ربک‏اذا نسیت" (32).
مؤلف: کلمه: "ثنیا" - به ضمه ثاء و سکون نون و در آخرش الف مقصوره - اسم است‏برای استثناء.و در معنای این روایت روایات دیگری نیز از امام صادق و امام باقر(ع) رسیده که از بعضی آنها برمی‏آید که مراد از سوگند وعده قطعی دادن و کلام مؤکدآوردن است، همچنان که استشهاد امام(ع)در این روایت‏به کلام رسول خدا(ص)با اینکه آن جناب سوگندی یاد نکرده بود کاملا دلالت‏بر این معنادارد.و اما این سؤال که اگر کسی سوگندی یاد کند و ان شاء الله هم بگوید، ولی پس ازانعقاد سوگند آن را بشکند آیا نث‏شمرده می‏شود و کفاره به عهده‏اش می‏آید یا نه، بحثی‏است فقهی.
گفتاری در چند فصل پیرامون اصحاب کهف و سر گذشت ایشان

1 - داستان اصحاب کهف در تعدادی از روایات

از صحابه و تابعین و از ائمه اهل بیت(ع)به طور مفصل حکایت‏شده‏مانند روایت قمی و ابن عباس و عکرمه و مجاهد که تفسیر الدر المنثور همه آنها را آورده وروایت اسحاق در کتاب عرائس که آن را تفسیر برهان نقل کرده و روایت وهب بن منبه که‏الدر المنثور و کامل آن را بدون نسبت نقل کرده‏اند، و روایت نعمان بن بشیر که در خصوص‏اصحاب رقیم وارد شده و الدر المنثور آن را آورده.
و این روایات که ما در بحث روایتی گذشته مقداری از آنها را نقل کردیم و به بعضی‏دیگرش اشاره‏ای نمودیم آنقدر از نظر مطلب و متن با هم اختلاف دارند که حتی در یک‏جهت هم اتفاق ندارند.و اما اختلاف در روایات وارده در بعضی گوشه‏های داستان مانندروایاتی که متعرض تاریخ قیام آنان است، و یا متعرض اسم آن پادشاه است که معاصر با ایشان بوده یا متعرض نسب و سمت و شغل و اسامی و وجه نامیده شدنشان به اصحاب رقیم و سایرخصوصیات دیگر شده بسیار شدیدتر از روایات اصل داستان است و دست‏یافتن به یک جهت‏جامعی که نفس بدان اطمینان داشته باشد دشوارتر است.
و سبب عمده در این اختلاف علاوه بر دست‏بردها و خیانتها که اجانب در این گونه‏روایات دارند دو چیز است:
یکی اینکه این قصه از اموری بوده که اهل کتاب نسبت‏به آن تعصب و عنایت‏داشته‏اند، و از روایات داستان هم برمی‏آید که قریش این قصه را از اهل کتاب شنیده‏اند و باآن رسول خدا(ص)را امتحان کردند، بلکه از مجسمه‏ها نیز می‏توان عنایت‏اهل کتاب را فهمید به طوری که اهل تاریخ آن مطالب را از نصاری و از مجسمه‏های موجوددر غارهای مختلف که در عالم هست غارهای آسیا و اروپا و آفریقا گرفته شده و آن مجسمه‏هارا بر طبق شهرتی که از اصحاب کهف به پا خاسته گرفته‏اند، و پر واضح است که چنین‏داستانی که از قدیم الایام زبان زد بشر و مورد علاقه نصاری بوده هر قوم و مردمی آن را طوری که‏نمایاننده افکار و عقاید خود باشد بیان می‏کنند، و در نتیجه روایات آن مختلف می‏شود.
و از آنجایی که مسلمانان اهتمام بسیار زیادی به جمع آوری و نوشتن روایات داشتند،و آنچه که نزد دیگران هم بود جمع می‏کردند و مخصوصا بعد از آنکه عده‏ای از علمای اهل‏کتاب مسلمان شدند، مانند وهب بن منبه و کعب الاحبار، و آنگاه اصحاب رسول خدا(ص) و تابعین یعنی طبقه دوم مسلمانان همه از اینان اخذ کرده و ضبط نموده‏اند، وهر خلفی از سلف خود می‏گرفته و با آن همان معامله اخبار موقوفه (33) را می‏کرده که با روایات‏اسلامی می‏نمودند و این سبب بلوا و تشتت‏شده است.
دوم اینکه داب و روش کلام خدای تعالی در آنجا که قصه‏ها را بیان می‏کند بر این‏است که به مختاراتی و نکات برجسته و مهمی که در ایفای غرض مؤثر است، اکتفاء می‏کند،و به جزئیات داستان نمی‏پردازد.از اول تا به آخر داستان را حکایت نمی‏کند، و نیز اوضاع واحوالی را که مقارن با حدوث حادثه بوده ذکر نمی‏نماید جهتش هم خیلی روشن است، چون‏قرآن کریم کتاب تاریخ و داستان‏سرائی نیست‏بلکه کتاب هدایت است.
این نکته از واضح‏ترین نکاتی است که شخص متدبر در داستانهای مذکور در کلام‏خدا درک می‏نماید، مانند آیاتی که داستان اصحاب کهف و رقیم را بیان می‏کند، ابتداء محاوره و گفتگوی ایشان را نقل می‏کند، و در آن به معنا و علت قیام آنان اشاره می‏نماید و آن‏را توحید و ثبات بر کلمه حق معرفی می‏کند، سپس اعتزال از مردم و دنبال آن وارد شدن به غاررا می‏آورد که چگونه در آنجا به خواب رفتند در حالی که سگشان هم همراهشان بود، وروزگاری بس طولانی در خواب بودند.
آنگاه بیدار شدن و گفتگوی بار دوم آنان را در خصوص اینکه چقدر خوابیده‏اند بیان‏نموده، و در آخر نتیجه‏ای را که خدا از این پیش آورد خواسته است‏بیان می‏کند.و سپس این‏جهت را خاطر نشان می‏سازد که از چه راهی مردم به وضع آنان خبردار شدند، و چه شد که‏دو باره بعد از حصول غرض الهی به خواب رفتند.و اما ساختن مسجد بر بالای غار ایشان‏جمله‏ای است، که کلام بدانجا کشیده شده، و گرنه غرض الهی در آن منظور نبوده.
و اما اینکه اسامی آنان چه بوده و پسران چه کسی و از چه فامیلی بوده‏اند.و چگونه‏تربیت و نشو و نما یافته بودند، چه مشاغلی برای خود اختیار کرده بودند، در جامعه چه موقعیتی‏داشتند، در چه روزی قیام نموده و از مردم اعتزال جستند.و اسم آن پادشاهی که ایشان ازترس او فرار کردند چه بوده، و نیز اسم آن شهر چه بوده، و مردم آن شهر از چه قومی بوده‏اند؟واسم آن سگ که همراهی ایشان را اختیار کرد چه بوده، و اینکه آیا سگ شکاری بوده یاسگ گله، و چه رنگی؟متعرض نشده است، در حالی که روایات با کمال خرده‏بینی‏متعرض آنها و نیز سایر اموری که در غرض خدای تعالی که همان هدایت است هیچ مدخلیتی‏ندارد شده، چرا که اینگونه خرده‏ریزها در غرض تاریخ دخالت دارد و به درد دقت‏های‏تاریخی می‏خورد.
مطلب دیگر اینکه مفسرین گذشته وقتی شروع در بحث از آیات قصص می‏کرده‏اند،در صدد برمی‏آمده‏اند که وجه اتصال آیات داستان را بیان نموده و برای اینکه داستانی تمام‏عیار و مطابق سلیقه خود از آب در آورند از دو رو بر آیات نکات متروکی را استفاده نمایند، وهمین جهت‏باعث اختلاف تفسیرها شده، چون نظریه و طرز استفاده آنان از دور و بر آیات‏مختلف بوده است، و در نتیجه این اختلاف کار به اینجا که می‏بینیم کشیده شده است.
2 - داستان اصحاب کهف از نظر قرآن:

آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده می‏شود این است که پیامبرگرامی خود را مخاطب می‏سازد که"با مردم در باره این داستان مجادله مکن مگر مجادله‏ای‏ظاهری و یا روشن"و از احدی از ایشان حقیقت مطلب را مپرس. اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در جامعه‏ای مشرک که جز بتها را نمی‏پرستیدند، نشو و نما نمودند.
چیزی نمی‏گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا می‏کند، و این جوانمردان بدان‏ایمان می‏آورند.مردم آنها را به باد انکار و اعتراض می‏گیرند، و در مقام تشدید و تضییق‏بر ایشان و فتنه و عذاب آنان برمی‏آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان‏می‏کنند.و هر که به ملت آنان می‏گروید از او ست‏برمی‏داشتند و هر که بر دین توحید ومخالفت کیش ایشان اصرار می‏ورزید او را به بدترین وجهی به قتل می‏رساندند.
قهرمانان این داستان افرادی بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا هم‏هدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمت‏بر آنان افاضه فرمود، و با آن نوری که به ایشان‏داده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهای آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا ازهیچ چیز دیگری باک نداشتند.و از آینده حساب شده‏ای که هر کس دیگری را به وحشت‏می‏انداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمه‏ای انجام دادند.آنان فکرکردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چاره‏ای نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوک‏نموده حتی یک کلمه از حق به زبان نیاورند.و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزی‏نگویند، و به شریعت‏حق نگروند.و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرک‏قیام نموده از مردم کناره‏گیری کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غاری پناهنده شوند بالاخره خدا راه‏نجاتی پیش پایشان می‏گذارد. با چنین یقینی قیام نموده در رد گفته‏های قوم و اقتراح وتحکمشان گفتند: "ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هؤلاءقومنا اتخذوا من دونه الهة لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا" آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: "و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فاوواالی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی‏ء لکم من امرکم مرفقا".
آنگاه داخل شده، در گوشه‏ای از آن قرار گرفتند، در حالی که سگشان دو دست‏خودرا دم در غار گسترده بود.و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنین‏عرض کردند: "بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برای ما وسیله رشدو هدایت کامل مهیا ساز".پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایی چند خواب را برآنها مسلط کرد، در حالی که سگشان نیز همراهشان بود."آنها در غار سیصد سال و نه سال‏زیادتر درنگ کردند.و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنی که هنگام طلوع از سمت راست‏غار آنها برکنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور می‏گردید و آنها کاملا ازحرارت خورشید در آسایش بودند و آنها را بیدار پنداشتی و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوی راست و چپ می‏گردانیدیم و سگ آنها دو دست‏بر در آن غار گسترده داشت واگر کسی بر حال ایشان مطلع می‏شد از آنها می‏گریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان‏می‏گردید".
پس از آن روزگاری طولانی که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جای‏خودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه می‏تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم‏همگی از خواب برخاسته به محضی که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییرکرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار می‏تابید حالا از طرف دیگرش می‏تابد،البته این در نظر ابتدائی بود که هنوز از خستگی خواب اثری در بدنها و دیدگان باقی بود.یکی ازایشان پرسید: رفقا چقدر خوابیدید؟گفتند: یک روز یا بعضی از یک روز.و این را از همان‏عوض شدن جای خورشید حدس زدند.تردیدشان هم از این جهت‏بود که از عوض شدن تابش‏خورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند.عده‏ای دیگر گفتند: " ربکم اعلم بما لبثتم"وسپس اضافه کرد"فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینة فلینظر ایها ازکی طعاما فلیاتکم‏برزق منه"که بسیار گرسنه‏اید، "و لیتلطف"رعایت کنید شخصی که می‏فرستید در رفتن وبرگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدی از سرنوشت‏شماخبردار نگردد، زیرا"انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم"اگر بفهمند کجائید سنگسارتان‏می‏کنند"او یعیدوکم فی ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا".
این جریان آغاز صحنه‏ای است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهی‏گردد، زیرا آن مردمی که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند به‏کلی منقرض گشته‏اند و دیگر اثری از آنان نیست.خودشان و ملک و ملتشان نابود شده، و الآن‏مردم دیگری در این شهر زندگی می‏کنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید برقدرت سایر ادیان برتری دارد.اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافی به راه انداختند که‏چگونه آن را توجیه کنند.اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکم‏تر شد، ومشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خدای‏تعالی از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.
آری، وقتی فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا به‏خیال خود از همشهری‏های خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائی بخرد شهر دیگری‏دید که به کلی وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعی ندیده بود،علاوه مردمی را هم که دید غیر همشهری‏هایش بودند.اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعی بود که دیروز دیده بود.هر لحظه به حیرتش افزوده می‏شود، تا آنکه جلو دکانی رفت تا طعامی‏بخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده - و این پول در این شهر پول رایج‏سیصدسال قبل بود - گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار درگرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه‏قضیه، روشن‏تر از پرده بیرون می‏افتاد، و می‏فهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبل‏بوده و یکی از همان گمشده‏های آن عصر است که مردمی موحد بودند، و در جامعه مشرک‏زندگی می‏کردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه‏گیری‏کردند، و در غاری رفته آنجا به خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده والآن منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 478]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن