واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: مولانا و مساله كثرت اديان - حامد فرجي
با روشن شدن محدوديتهاي عملي و نظري علم و تحولات اخير در حوزه معرفتشناسي آنچه در قرن 21 قابل ملاحظه هست، رجوع شايان ذكر به معنويت و الهيات از سوي مردم است. البته اين صرفا به معناي رجوع به تعاليم اصيل اديان سنتي نيست. معالوصف يكي از نيازهاي اساسي براي انسان جديد شكلگيري است، تا مقدمات راه نجاتي كه ذكر شد يعني تبيين و باور به امر متعالي و قدسي و عمل به تعاليم اصيل اديان سنتي حاصل شود. كاملا مبرهن و واضح است پيش از هر اقدامي ارائه نظري صائب و مدلل اندرباب مهم و ارزشمند بهشمار ميرود. براي رسيدن به اين غرض، متفكران و صاحبنظران، آراي متفاوت و متعارضي را ابراز داشتهاند تا شايد گامي در رفع موانع موجود براي ايجاد گفتوگو بردارند.
درميان دانشمندان سنتي اسلامي عارفان تنها قشري بودند كه بيش از ديگر طبقات علماي ديني، خواسته يا ناخواسته به ارائه انديشهاي قابل تامل در باب علت و موضوعات مرتبط با آن پرداختهاند. در اين بين بيش از ديگران مورد استشهاد و استناد دينپژوهان معاصر قرار گرفته و ميگيرد. هدف نگارش اين مقاله آن است موضع مولانا را در اين مساله واضح نمايد تا مشخص شود آيا تبيين او از مساله كثرت اديان و علت يا علل آن ميتواند پنجرهاي رو به سوي گفتوگو باز كند.
ما با كدام مواجه هستيم؟
طبق گزارش اشعار مولانا در سال 1997 در ايالات متحده پرفروشترين كتاب معرفي شد. با وجود اين اقبال بينظير آنچه در نگاه نخست جلب توجه ميكند نظرات متفاوت و متناقض در شرق و غرب نسبت به ديدگاهها و شخصيت مولوي است. بهعنوان مثال از سويي اشخاص و گروههايي بهخصوص در ميان غربيان هستند كه به فراخور حال خويش نظراتي را درباره مولانا ابراز ميدارند كه بيشتر از آنكه اين افكار و رفتارها متعلق به مولانا باشد به نظر ميرسد برآمده از سكولاريسم و انسانمداري مبتذل غربي است. انتساب افعال قبيح و مذمومي چون كه در واقع دامن عارفان والامقامي چون مولوي از اينگونه امور رذيله پاك است، نمونهاي از اين دست به حساب ميآيد. از سويي ديگر بسياري از مولويپژوهان غربي به همراه كثيري از مردم همان تصوير صحيح مولاناي مسلمان را در ذهن دارند. در جهان اسلام هم اين تفاوت نگاه نسبت به مولانا هم در ميان عوام و هم در ميان دانشمندان اسلامي، ديده ميشود. عدهاي مولانا را شخصي مسلمان، مومن، شوريدهحال و آگاه به حقايق و اسرار الهي ميدانند و عدهاي ديگر او را غيرمتعبد و اهل بدعت برميشمارند. با در نظر گرفتن چنين تشتت آرايي مهمترين پرسش مرتبط با بحث ما اين است كه چراكه اين پرسش ما را براي رسيدن به هدف ياري ميكند و اصلا پاسخ به آن گره بسياري از مشكلات ازجمله قرائتهاي غيرديني از مولوي، انتساب رفتارهاي غيراخلاقي به او و سخن گفتن از اعتقاد مولوي به پلوراليسم ديني و... را باز خواهد كرد. ناگفته پيداست در چنين مجالي صرفا بايد به مولفههاي اصلي شخصيت و انديشه او پرداخت كه هم مرتبط با بحث باشد و هم وارد جزئيات نشود.
1- مولوي مسلمان: مهمترين مشخصه مولوي، مسلماني است. به تعبير دكتر سيدحسين نصر مولوي يك است و مسلمان بودن ركن ركين شخصيت او است. بايد توجه داشت او با پشت پا زدن به تعاليم اسلامي به تساهل، مدارا و عرفان نرسيده بلكه او به تبعيت از رسول گرامي اسلام(ص) مفتخر شده و با اين افتخار معنوي زيستن را تجربه كرده است. او رسول خدا(ص) را همچون ديگر انبياي الهي (عليهمالسلام) نبي و فرستاده خدا ميداند كه از جانب خدا براي هدايت و ابلاغ پيام جاودانه خداوند مبعوث شدهاند اما مولوي براي پيامبر اسلام(ص) شأن والاتري را قائل است بهطوري كه او را فخر جهان مينامد.
مولوي طبق برخي نامههايش به فرائض و شعائر ديني كاملا مقيد بوده و را چراغي ميپنداشته تا روشناييبخش براي نيل به سوي باشد. ليكن آنچه در نگاه او بسيار پراهميت بود روح حاكم بر اين شعائر است نه صرفا ظاهر اين مناسك. او معتقد است، آن كس كه در ظواهر ديني مستغرق شده و تمام دلمشغولي خود را مصروف ظاهر اين عبادات ميدارد، كاري از پيش نميبرد، چراكه ارزش اين مناسك نه به خاطر خود مناسك بودنشان بلكه به خاطر گوهر معنوي مستتر در آنها است.
2- آتش عشق: آتشي از عشق در جان برفروز / سر به سر فكر و عبارت را بسوز
اسلام مولانا، اسلامي عاشقانه است و به تبع آن دستگاه عرفاني او با تصوف سيستماتيك تفاوت چشمگيري دارد. در نظام فكري او نظام هستيشناسانه به سبك و سياق عرفان نظري بهخصوص شبيه نظامهاي عرفاني ملهم از ابنعربي ديده نميشود كه در آن حقايق عرفاني ضبط و ثبت شود. او برخلاف بسياري از صوفيان همدوره خود دست به موعظه و ترسيم حقايق عرفاني بهصورت سوم شخص نميزد بلكه دائما سعي داشت طعم حلاوت فراق و وصال را بچشد و بچشاند. عرفان مولوي، عرفاني، تجربي، عاشقانه، طربناك و ذوقي است. اين عشق كه مولانا اينقدر از آن دم ميزند، تبلور تمام تجربه شخصي خود او است. او همچون ما رياكارانه بر طبل عشق نميكوبد تا نظرها را بر خود جلب كند و منزلتي اعم از اجتماعي، اقتصادي و... را براي خود بهدست آورد. اتفاقا برعكس او از همه چيز خود براي معشوق دست ميشويد تا تجربهاي خالص و ناب داشته باشد. زندگي خود او و رابطهاش با شمس تبريزي مويد اين گفتار است. هنگامي كه همه داشت خود را بدون كوچكترين ضمانتي براي بهدست آوردن چيزي بهتر از سوي معشوق، بر سر ميبازد ولي در ازاي آن را ميبرد، در واقع خود عشق را با تمام ابعاد وجودياش تجربه ميكند.
مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
... گفت كه با بال و پري من پروبالت ندهم / در هوس بال و پرش بيپر و پركنده شدم
و اما داستان عقل و عشق؛ حكايت عقل و عشق در سنت عرفاني ما و در نگاه مولانا حكايتي شورانگيز دارد. او با خودگويي و فلسفه مخالف نيست. او تنها ميخواهد ديگران را از محدوديت عقل جزئي در حل مسائل پيچيده هستيشناسانه و انسانشناسانه آگاهي بخشد. مولوي بارها نهيب ميزند كه مبادا عقل جزئي، شما را به انكار حقايق معنوي بكشاند و موجبات غرور شما را فراهم آورد كه اين دامي است از ناحيه شيطان. در نظر او عقل بايد فروتنانه عشق را تمكين كند.
و از همين جاست كه نظام تعليمي مولانا كه بر يعني مبتني شده است، داعيه تسليمي عاشقانه را دارد تا تسليمي صرفا از سر تعبد.
3-توحيد؛ ظاهر و باطن: مولوي همچون ديگر عارفان اسلامي، عالم را تجلي اسماء و صفات الهي ميداند. اما او اين نگاه وحدت وجودي را به اقوال و افعال آدمي نيز تسري ميدهد. از ديد او نهفقط در كنه عالم هستي وجودي واحد موجود است كه تمام كثرات به آن بازميگردد بلكه تمام اقوال و افعال انسان هم، چه خواسته و چه ناخواسته، سخن از يار است. او معتقد است انسان عالم و حقيقت را از نظرگاه و دريچه وجودي خود ميبيند و از اين جهت است كه حقيقت رنگ ذهن فاعلشناسا را ميگيرد. او تمام انسانها به غير از انبيا و اولياي الهي را شامل اين اصل مشترك ميداند. با اين اوصاف اگرچه وقتي ما آدميان در اقوال يكديگر مينگريم چيزي جز كثرت نمييابيم اما در پس پرده كثرت يك وحدت حقيقي مطلق وجود دارد كه همگان از او ميخوانند و او را صدا ميزنند اگرچه خود از آن غافل باشند يا به دروغ و ريا چنين كنند.
از نظرگاه است اي مغز وجود / اختلاف مومن و گبر و جهود
پس آنچه در وراي ايمان و فكر جلوهگري ميكند رخ يار است كه جان و ايمان اسير او است:
مومنان معدود ليك ايمان يكي / جسمشان معدود ليكن جان يكي
در نتيجه بهنوعي كثرت از سوي مولانا ناديده گرفته ميشود البته انكار نميشود. عليايحال از آنچه گذشت برميآيد مولانا مسلماني شوريدهحال و عاشق است كه تنها از راه رصد معشوق بهوسيله اصطرلاب عشق در پس پرده كثرات عالم به سلوك عرفاني ميپردازد.
مساله كثرت اديان در نگاه مولانا
حال كه به مقتضاي بحث با سه محور اصلي تفكر مولانا يعني ، و آشنا شديم بهتر است به موشكافي علل از نگاه او بپردازيم و ديدگاه او را خوب بسنجيم كه آيا ميتواند راهحل مثبت و موثري را در جهت ايجاد گفتوگوي ميان اديان پيشنهاد كند يا خير. مولانا معتقد نيست علت كثرت و تعدد اديان عناد يا محبت، كمخردي يا تيزنگري، خردپذيري يا خودستيزي ادله طرفين يا چيزي مشابه اينها باشد. او صريحا از غرقه شدن حقيقت در حقيقت سخن ميگويد و آن را علت هفتاد بلكه صد فرقه شدن آدميان برميشمارد. مولوي راز اين اختلاف را در اين نميداند كه عدهاي راه كفر و ضلالت را در پيش گرفتهاند و بسزاي عمل ناصواب خود خواهند رسيد و عدهاي ديگر راه صواب و در نزد خداوند متنعم خواهند شد. مولوي دريچه ديگري را ميگشايد و از غرقه شدن حقيقت در حقيقت سخن ميراند. گويي اختلاف اديان تنها به خود حقيقت بازميگردد. اما ويژگيهاي اين حقيقت چيست؟ واحد است يا متكثر؟ همانطور كه شرحش گذشت مولوي در پس پرده كثرات عالم يك حقيقت واحد را ترسيم كرده كه همه چيز از اوست و به سوي او در سيلان و حركت است. براساس اصل توحيد، او اين حقيقت را واحد ميداند كه همه چيز را دربرگرفته و هر چيزي نشاني از او دارد و مظهري از او است. اين حقيقت متكثر و چند پهلو نيست، بلكه ديدگاههاي متفاوت آدميان به حقيقت است كه منجر به ميشود نه تكثر خود حقيقت. اين نگاه به هيچوجه به چندجانبه بودن واقعيت و حقيقت نظر ندارد بلكه سر اين اختلاف را در خود وجود ما ميبيند. مولوي نه همه را حق ميداند و نه همه را باطل. اما شايد اين سخن با سخن پيشين او متنافيالاجزا به نظر برسد و سوال شود چگونه ميشود همه با تمام اختلافات خود از حق سخن گويند و در عين حال حق و باطلي هم در كار باشد؟ بايد توجه داشت اگرچه همه دلمشغول حقيقت هستند وليكن آن را به اقتضاي خود مينگرند، اما اين نگرشها همه صحيح نيست اگرچه همه به آن امر متعالي و قدسي عطف توجه دارند. پس معلوم ميشود مقام معنوي متفاوت، نظرگاه و لفظ متفاوت را بههمراه دارد. پس در واقع ميان ديدگاههاي مختلف يك تفاوت تشكيكي موجود است، بهنحوي كه همگان به او عطف توجه دارند اما داراي نظرگاههاي ضعيف و قويهستند. پس تمام انسانها يا بهعبارت صحيحتر اكثر مردم، خواسته يا ناخواسته از حقيقت سخن ميگويند و اين نظرگاههاي متكثر از ظرفيت وجودي ايشان نشأت ميگيرد وليكن اين نظرگاهها ذومراتب هستند.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
شنبه 13 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 475]