تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836685794




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

صنم


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: «صنما ناز مکن» توی تاریکروشن سالن پیچیده بود. بهانگشتهایش که روی دستهی ساز بالا و پایین میرفت و چشمهایش که هر از گاهی بازشان میکرد، نگاه میکردم. خیال میکردم به من نگاه میکند. انگار منبع الهام شعر یا حس و حالی که داشت، از من بود. یواشکی به صورت دختر بغلدستیام نگاه کردم. چشمهایش را بسته بود و همراه موسیقی، سرش را به چپ و راست تکان میداد. جوری که انگار آهنگ برای او ساخته شده است. سالن جای سوزن انداختن نبود. چند نفری روی زمین، چهارزانو یا حتی با زانوهای توی سینه جمع شده، نشسته بودند و جوری خودشان را تکان میدانند که خیال میکردی در خلسه فرو رفتهاند. انگار «صنما»ی خواننده، فقط من نبودم، دختر بغلدستیام هم نبود، بلکه هرکدام از ما صنمی بود که نازش خریدار داشت و آنقدر خواستنی بود که نازکردن فقط از جانب او، هیچ چیز لوس و بیمزهای نبود.
«تو در میان گلها چون گل میان خواری.»
حتمی خیلی دلش گرفته بود که اینجور حرف میزد:«دیگه یادم نمییاد روزایی که دلم قرص و قایم بوده. بابت شماها، عشق و عاشقیهاتون، کرایهخونهی آخرِ برج...»
ــ مامان، یادت میآد خوشترین روز زندگیت کی بوده؟
ــ مسخره!
«ای کاش داوری در کار بود.»
توی راه تهران ـ شمال بودیم. نرسیده به هراز. صبح زود راه افتاده بودیم تا صبح اوّل وقت، تهران باشیم. نه رادیو روشن بود، نه کسی حرف میزد. فقط صدای جادٌه بود و ماشینهایی که تک و توک میگذشتند. بابا رانندگی میکرد. من صندلی عقب نشسته بودم و به شالیزارها نگاه میکردم که انگار تازه از خواب بیدار میشدند. عجیب بود که توی آن حال و روز، هزار تا شعر به خاطرم میآمد و حال خوشی داشتم. مامان هم عقب نشسته بود؟ اگر من جای مامان بودم، جلو نمینشستم. نه از توی آیینه بهصورتش نگاه میکردم که عضلهی زیر چشمش میپرید، نه بهدستهایش که فرمان را چسبیده بود و رگهایش بیرون زده بود. لابد فکر میکرد وقتی به تهران برسیم و کارمان توی دفترخانه تمام شود، دورِ تازهای از زندگیاش شروع میشود. دور تازهای از زندگی همهمان شروع میشود.
«که هیچ نداریم انگار عشقی در سری.»
وقتی رسیدیم، درفلزّی دفترخانه را هنوز باز نکرده بودند. چه عجلهای بود؟ گفت وقت گرفته تا شب نشده برگردیم شمال. دو تا مرد از توی خیابان، جلو دکه روزنامهفروشی، گیر آورد و کلیٌ با آنها چانه زد تا حاضر شدند نقش شاهد را بازی کنند. غروب برگشته بودیم خانه. با چند تا مُهر توی صفحهی یکی مانده به آخر شناسنامهشان که آن موقع نمیفهمیدم چه اثر جادویی دارد. فقط به این فکر میکردم که زندگی جور دیگری میشود.
«ای عشق با تو حرف میزنم ای رنج مگر آجری؟»
از چند ماه قبل معلوم بود. چهطور مامان نفهمیده بود؟ روانشناسها میگویند خیلی وقتها آدم در مقابل واقعیّت، مقاومت میکند. مثل یک خانوادهی خوشبخت دورهم بودیم. پدر و مادر و بچّهها. مامان یک جوک تعریف کرد. بابا زورکی لبخند زد. خندهی زورکیاش یادم نمیرود. از همان وقتها شروع شده بود. یک عشق جدید. لابد پیش ما احساس خفگی میکرده. بالبال میزده تا برود. روانشناسها نمیگویند چرا آدمها با هم حرف نمیزنند، چرا سعی نمیکنند توضیح بدهند یا دستکم معذرت بخواهند.
«یک روز از خواب پا میشی میبینی رفتی به باد.»
دنبال شناسنامهاش میگشت. همه جا را زیر و رو کرد، حتی کمد کتابهای من را. ما خودمان را به کوچهی علیچپ زده بودیم.
ــ شناسنامه؟ چه میدونیم. پیش ما نیس که!
ــ به مامانتون بگید شناسنامهام رو بیاره. لازمش دارم.
معلوم بود که اینجور وقتها آدمها شناسنامهشان را برای چه میخواهند. ولی ما تا جایی که میشد، مقاومت کردیم.
ــ شناسنامهاش رو بده، بره. اصلن بره به جهنّم، به درک!
ــ زندگی من و شماها هم به جهنّم؟ این سالهایی که به باد رفت هم به درک؟!
«چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم.»
ساعت طلا دستش بود. قبلا از این چیزها نداشت. فکر نمیکردم از ساعت بندطلا که رنگ زرد تندی هم داشت، خوشش بیاید. چند بار به ساعتاش زل زدم، به روی خودش نیاورد. دفعهی بعد که توی انگشتِ انگشتریاش حلقه دیدم، نتوانستم چیزی نگویم. یک حلقهی کلفتِ زرد که یک کمی هم توی انگشتاش لق میزد.
ــ ازدواج کردهاید؟
ــ خلافِ شرع که نکردهام.
لابد یک جوری پرسیدم که از در شرع وارد شد.
«مرغ شیدا بیا بیا شاهد نالهی حزینم شو.»
مامان گفت: حواستون باشه، مبادا کسی بفهمه.
ــ هیچکی؟ حتی خاله شکوه؟
ــ هیچکی. حتی شکوه. آدم که نقارّهی رسواییشو سرِ

بوم نمیزنه.
ــ کوس ِ رسوایی.
ــ خب حالا!
«عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر طیٌ نمودیم اندر امیدواری.»
وقتی انگشتهایش روی دستهی ساز ثابت ماند، همه چند لحظهای بیحرکت ماندند. انگار هنوز هوای سالن پر بود از صنمی که نازش خریدار داشت و خیلی دوستداشتنی بود. کم کم مردم از روی صندلیهایشان بلند میشدند. ولی بیرون نمیرفتند. میرفتند تا از خواننده امضاء بگیرند و گپی بزنند.
شب، یک شب معمولیِ تابستانی بود که هوس میکردی پیاده به خانه برگردی تا شاید توی راه، قطعهشعرهایی را که یادت مانده، زمزمه کنی و توی خاطرت نگهداری.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن