واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نوشته : دكتر پيمان روشن زاده
راستي، زخمي كه از ستم به زن بر جان نيمي از بشريت مينشيند، با جان كودكان و هستي فردا چه خواهد كرد؟ كودك اگر دختر باشد، با تجاوز به حقوقش خو ميگيرد؛ بي آن كه به ياد جامعه باشد كه راههاي شناختن حق را به او بياموزد. اگر پسر باشد، باز هم جامعه فراموش ميكند كه حق و ناحق را بياموزد. فرهنگ سينه به سينه (و بيانديشه) كوچكشماري زن از همان كودكي، انديشهي خودبرتربيني را در مغز او جا ميدهد و او زورگو و سلطهگر بار ميآيد. از تجاوز به حقوق مادر و خواهرش آغاز ميكند، تا ميرسد به زن و دخترهايش. اگر چراغ «چرا» در ذهن جامعه روشن نشود، نسل در نسل زورگويي و زورپذيري جان بشريت را ناهنجار و افسرده خواهد ساخت.
ـ چه بكنم خانوم جون. گفته اگه پسرم برام بزاي، عقد دائمت ميكنم. اگه نه، تو به خير و ما به سلامت. خانوم جون، مگه دست خودمه؟ پسر را خدا ميده، دختر را هم خدا ميده. كي خبر داره چي ميده؟
چشمهاي سياهش دوـ دو ميزد، انگار از بستر بيماري برخاسته:
ـ كي دوست داره بره سر هوو؟ يك عمر چشم به راه باشي كه كي شوهرت از در بياد و صنارـ سه شاهي بياره. آخرش هم دو قورت و نيمش باقي باشه. يك لقمه نون را بكنه كوفتت و بگه: «اگر پسر نزاي، طلاقت ميدم.» يك چشمت اشك باشه و يكي خون. از صبح تا شب، از شب تا صبح فكر كني، خدايا بچههام كجان، چه بلايي بسرشون اومده. چي ميخورن، چي ميكنن. نكنه مثل باباشون بدبخت باشن. خد ايشالله براشون نسازه اونهايي كه اين نون را گذاشتن تو دامنش.
خانوم جون براي خودمون خوش و خرم بوديم. هر كم و كسر بود، ميگذشت. اصل كار اين بود كه با هم بوديم. شوهرم بنا بود. خيلي وقتها كار گيرش نمياومد. وقتهايي هم كه ميرفت سركار، هر چي در ميآورد، براي من و بچههام بود. الهي كه تيرغيب بخوره اوني كه اين درد مواد را آورد توي اين مملكت. جوونهاي مردم رو مبتلا كرد. آتيش بيفته به جونشان كه آتيش انداخت تو خونهها. الهي خير نبينه.
با پر چادر اشك و آب بينياش را خشك كرد. نوك بيني خوشتراشش سرخ شده بود:
ـ خانوم جون با سيلي صورتمون رو سرخ ميكرديم. آبرو داشتيم. هيچ كس حق نداشت بگه بالا چشمتون، ابروه. كاري به كار كسي نداشتيم. كسي هم كاري به كارمون نداشت. خوش بوديم. نون خالي هم كه ميخورديم، خوش بوديم. همون نون و هندونه ميشد گوشت، ميچسبيد رو لپ بچههام.
با مشت به سينه استخوانياش ميكوبد:
ـ اميدوارم به اين اذان محمدي كه خونهاش خراب بشه، اوني كه باعث و باني اين همه بدبختيه؛ اين خونه خرابيه. كي دلش ميخواد آشيونهاش ازهم بپاشه؛ خودش و بچههاش دربهدر بشن؟ خانوم جون وقتي اومدم خونهاش، گفتم با سفيدي چادر اومدم، با سفيدي كفن ميرم بيرون. هي... تا اومدم از زندگي چيزي بفهمم، سه تا بچه دورم رو گرفت. سرم گرم شستوشو و رفتوروب شد. ناشكري نميكردم. از شكم خودم ميگرفتم، ميدادم شير خشك براي بچههام. ميدادم قند و چاي. ميگفتم شوهرم خسته است، از سر كار برميگرده، يك پياله چايي بذارم جلوش. خودم چيزي نخوردم، نخوردم. اون مرده، كارگره، صبح تا شب آفتاب ميخورده، عرق ميريزه. هيچ توقعي ازش نداشتم. ميگفتم، دستش تنگه. خدا تن سالم بهش بده. چادر هم ميخرم، كفش هم ميخرم. بالاخره خدا كريمه، همين طوري نميمونه.
يك روز از داربست افتاد پايين، پاش شكست. خونهنشين شد. صاحبخونهمون دوستي دوستي بدبختش كرد. هي گفت، يك بست بكش، خوب ميشي. خوب ميشي، خوب ميشي، بدبخت شديم تموم شد رفت پي كارش. وقتي گچ پاش رو باز كرد، يه شيرهكش تمام و كمال شده بود. خدا ميدونه چقدر زدم تو سر خودم؛ گريه و زاري، التماس كردم؛ چقدر نذر و نياز كردم. ترياك و شيره رفت كنار. گفتم، صد هزارمرتبه شكر. عقلش اومده سرجاش. نگو زيرزيركي يه بدبختي بزرگتر گريبانش رو گرفته. گردي شده. خودم رو زدم، گيسم رو كندم، شيون و زاري كردم. فايده نداشت.
كجا برم، كجا نرم. رفتم خونه پدرش. خودم كه كس و كاري نداشتم. پدرش به جاي اين كه كاري براي پسرش بكنه، ميگفت «دروغ ميگي؛ از خودت درمياري، برو سرخونه و زندگيت.» آخه به اونا نگفته بودم گردي شده. گفته بودم گاهي با همسايهها ميشينه پاي منقل. مادر شوهرم ميگفت: «هر كاري ميكنه، زن ميكنه. زنه كه مرد رو ميرسونه به شاهي يا مياندازه رو زمين سياه.» ميسوختم و دم نميزدم.
دست به پيشاني بلندش ميكوبد:
ـ وقتي پيشوني سياه باشه، سياهه. اگه سياه نبود كه ننه بابام رو گاز كرسي نميكشت. برادر و خواهرم هم مردن، راحت شدن. دست بر قضا اون شب من خونه همسايه خوابيده بودم. خدا نگهم داشت تا بدبختي بكشم. همسايهمون بچه نداشت. به اولادي قبولم كرد. نه ناز مادر ديدم، نه نوازش پدر. هرچي بود، فحش بود و ناسزا؛ توسري بود و كتك.
اشك ميجوشد و سرازير ميشود روي گونههاي كهربايياش:
ـ چند شبانهروز اشك ريختم. گفتم مثل دخترهاي ديگه ميخوام برم مدرسه. كتك خوردم. اشك ريختم. گفتم اگه نذاريدم مدرسه، از خونه فرار ميكنم. ديدم فايده ندارد. به قول معروف مرغه و يه پا داره. با هزار منت گذاشتنم مدرسه. تصديق شيش رو كه گرفتم، فرستادم خونه بخت. خدا هيچ كسي را بدشانس خلق نكنه. خوشبختي همون چند صباحي بود كه شوهرم از داربست نيفتاده بود. اون افتاد و بخت هم از من روبرگردوند.
كمكم شوهرم افتاد تو پخش مواد. جورواجور آدم، يه مشت اجنبي، ميومدن و ميرفتند. هزار جور فرمايش داشتند. روزي هزار مرتبه از خدا مرگ ميخواستم. طاقتم طاق شده بود. بعضيها نظر بد داشتند. به شوهرم ميگفتم؛ عين خيالش نبود. انگار نه انگار كه من ناموسشم. انگار نه انگار كه اين همون اوساعلي بناست. آدمي كه به باغيرتي و ناموسپرستي معروف بوده. هرطور بود خودم رو خلاص كردم. امروز طلاق گرفتم، فردا مواد ازش گرفتند. بردن انداختنش جايي كه عرب ني بندازه.
بچههام هم افتادن زير دست ننهبزرگ و بابابزرگشون. گاهي ميرفتم بچههام را ببينم. ميگفتن: «برو برو اگه بچههات رو ميخواستي طلاق نميگرفتي.» نميخواستم بگم شوهرم براي يك ذره مواد حاضر بود ناموسش رو هم بده. به خاطر اونا نبود. به خاطر بچههام نميگفتم. ميگفتم سرشكسته ميشن. دو روز ديگه كه بزرگ بشن، لابد ميفهمن.
تا اين كه اين پيداش شد. تاجره، وضعش خيلي خوبه. گفت «الا و للا بايد زنم بشي.» زن داشت. ميگفت «زنم زن نيست. همهاش غر ميزنه. خيالاتيه. به دردم نميخوره.» منم باور كردم. به حساب خودم، اومدم خودم رو نجات بدم. آخه خانم دكتر جون! توي اين دوره زمونه مردم براي يك زن جوون بيوه خيلي حرف در ميارن. اين بود كه با خودم گفتم، خوبه. از دربهدري تو خونههاي مردم بهتره. هرچي نباشه اسم شوهر كه رو سر آدم باشه، مردم يك جور ديگه به آدم نگاه ميكنن.
بعداً شنيدم زنش مهندسه. خيلي هم خوشگله. منتها ده سالي از من بزرگتره. خودش هم سي سال از من بزرگتره، ها! سه تا دختر خوشگل هم داره كه ميرن دانشگاه. يك دفعه زن و دخترهاش رو تو ماشين ديدم. حالا هنوز دوماه نشده، برام بازي درآورده. شرط و قرار گذاشته. ميگه كه پسر بزاي، عقد دائمت ميكنم؛ براي بچه، شناسنامه به اسم خودم ميگيرم. اگر دختر بزاي، ولت ميكنم بري رد كارت. خانم دكترجون چي كار كنم، چه خاكي بريزم تو سرم؟
راستي چه بايد كرد؟ آيا دستور و دارو بدهم كه احتمال پسرشدن را زياد ميكند! پس حق آن زني كه عمري را در كنار آن مرد گذرانده چه هست؟ آيا خدمت به يكي، خيانت به ديگري نيست؟ آيا كمك كردن به يكي براي به دنيا آوردن احتمالي پسر، كمك به پايمالي حقوق آن دخترها نيست؟ تازه، اگر دختري به دنيا بيايد، چه سرنوشتي خواهد داشت؟ اگر شما به جاي من بوديد، چه ميكرديد؟ آيا مطمئن هستيد كه كارتان درست است؟
منبع : http://www.gtalk.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 173]