تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836381022
كتاب انديشه - آنها كه فريب نخوردند...
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: كتاب انديشه - آنها كه فريب نخوردند...
كتاب انديشه - آنها كه فريب نخوردند...
صالح نجفي:كجايي جواني كه هماره بيدارم ميكني/ هنگام سپيده هر بامداد؟ كجايي اي نور؟ / فريدريش هولدرلين، از شعر «آوازخوان كور» 1 - در سال 1997، عباس كيارستمي براي فيلم «طعم گيلاس» در پنجاهمين فستيوال بينالمللي فيلم كن موفق به دريافت جايزه نخل طلا شد- يعني معتبرترين جايزه سينماي هنري جهان. «طعم گيلاس» تنها فيلم ايراني است كه اين جايزه را برده است.
در سال 1377 شمسي- 20 سال پس از رخداد (انقلاب 57)، يك سال پس از رخداد دوم خرداد 76، 10سال پس از جنگ هشتساله ايران و عراق و كمتر از يكسال پس از موفقيت چشمگير اولين (و آخرين) فيلم ايراني كه نخل طلاي كن را برد، و حدودا يك دهه پيش از اين، ابراهيم حاتميكيا فيلم جذاب و پرتنش «آژانس شيشهاي» را ساخت. «آژانس شيشهاي» نمادي بود از «جامعه شفافي» كه بنا بود پس از وقوع دوم خرداد در ايران پا بگيرد و قرار بود در آن، به گفته رئيس دولت اصلاحات، آزادي بر دين تقدم يابد؛ جامعهاي كه قرار بود با يادآوري رخداد قبلي (انقلاب57) پتانسيلهاي فعليت نيافته آن را از نو زنده و چه بسا محقق كند و زمينه را مهياي جاافتادن آزاديهاي پايهاي چون آزادي بيان و آزادي عقيده و آزادي پوشش و... سازد، و اين همه با اتكا به گزاره «اصل موضوعي» هر سياست رهاييبخش، يعني اينكه «مردم فكر ميكنند». آژانس حاتميكيا اما قصد داشت خاطره ديگري را زنده كند كه به گمان او رفتهرفته در هاي و هوي آزاديخواهي و اصلاحطلبي و چپروي گم ميشد: خاطره ارزشهاي مقدس جنگ و جبههها.
«آژانس شيشهاي» در واقع يكي از اولين واكنشهاي سينمايي به دوم خرداد بود كه البته ميخواست با خاطره جنگ و يكيكردن تمامعيار ارزشهاي انقلابي با ارزشهاي بسيجي به جنگ ديگر خاطرههاي گرهخورده با انقلاب 57 برود. «آژانس شيشهاي» كوششي بود براي احقاق حق و اعاده حيثيت به «حذفشدگان» دوم خرداد- همه آناني كه در جبههها جانفشاني كرده بودند- و البته همزمان گامي بود در راه حذف مجدد همه حذفشدگان سالهاي اوليه تشكيل حكومت اسلامي در ايران، همه آناني كه بهواسطه كاناليزهشدن پتانسيلهاي انقلاب 57 در جبهههاي جنگ تحميلي حذف و طرد شده بودند. اشاره «آژانس» به منطق حذف «بسيجيان مخلص» و جذب رزمندگاني كه كمتر مخلص بودند در لايههاي گوناگون ساختار قدرت، در حقيقت سرپوشي بود بر روي منطق حذف اوليه...
از اينها گذشته، نكتهاي كه در شخصيتپردازي «آژانس» جالب توجه است «تيپيك» بودن همه چهرهها به استثناي دو «چهره» در فيلم است كه بيشتر خصلت «شمايلي» (iconic) و «نمايهاي» (indexical) دارند. در آژانس، شاهد تيپهاي مختلف «بازاري سنتي»، «فرصتطلب»، «دانشجو»، «معتاد»، «خودباخته»، «رزمنده مخلص» (پرستويي) و «امنيتي» (كيانيان) هستيم. در اين ميان، دو «چهره» متفاوت هم هست كه يكي برآمده از يكي از سريالهاي بسيار محبوب تلويزيوني و ديگري برگرفته از عالم واقعيت و هر دو در مقام چهرههايي تك و منحصر بهفرد بودند. چهره اول با خصلت شمايلياش حبيب رضايي بود كه ابتدا با ايفاي نقش يك بسيجي سادهدل (آميزهاي از سادگي و فرزانگي، نسخه ايراني «ابله»داستايفسكي) در سريال پربيننده «خانه سبز» گل كرده بود. «خانه سبز» نمادي بود از جامعه ايران در دوره سازندگي و توسعه كه شخصيتهايش مدام دلمشغول از دسترفتن گذشته و خاطرات بودند (بههمين جهت، قهرمان سريال، با نقشآفريني شكيبايي، هميشه با جد خاندان صباحي در هيات روح يا شبحي كه پيوسته ظاهر ميشد ديدار و از او استمداد ميكرد). در يكي از قسمتهاي كليدي سريال كه از هسته ايدئولوژيك كل سريال پرده برميداشت، خانواده صباحي با بسيجي سادهدل و گشادهرو و فرزانهاي آشنا شدند كه ميبايست ايشان و همه بينندگان سريال را اولا با چهره مهربان و مردمي «جنگ» آشتي ميداد و ثانيا خاطره ارزشهاي دفاع مقدس را به ياد سرمستان جام توسعه اقتصادي ميآورد. و صد البته با فرجامي تراژيك: بسيجي «خانه سبز» در ايران جديد خانهاي نداشت و مسافري بيقرار بود كه از دنياي خاكي پليد پس از جنگ، رهسپار گلزار جاودان بهشت بود...
دوم خرداد بعد از عصر نسيان و دنيازدگي «سازندگي»، از منظر خالق «آژانس» گام ديگري بود در راه اين غفلت و فراموشي. حبيب رضايي با همان هيات خانه سبزياش بازميگردد اما اينبار به يك كهنهسوار جبهههاي جنگ برميخورد. رسالت يادآوري را اينبار پرستويي (نماينده دائمي ارزشهاي جنگ در سينما و حوزه نمادين ايران) به عهده ميگيرد- در يكي از صحنههاي كليدي فيلم، پرستويي در قالب تمثيلي بسيار ساده يك دور تاريخ انقلاب و روند حذف تدريجي ارزشهاي اصيل جنگ هشت ساله را دوره ميكند و «آژانس شيشهاي» را به مثابه همان «جامعه شفاف» اصلاحطلبان به مواجهه با خاطره پاك و مقدس بسيجي «خانه سبز» يعني قرباني اصلي «دولت سازندگي» ميخواند. باز هم پايان كار تراژيك است، پرستويي موفق ميشود حبيب رضايي را با هواپيمايي اختصاصي از روي زمين بلند كند ولي اينبار از كرخه به راين نميرسد و مسيح بسيجي از همين طياره به معراج ميرود...
اما چهره دومي كه در «آژانس» حضور دارد و به يك معني كپي برابر اصل مينمايد، مردي است با عينكي دودي كه هرگز آن را از چشم برنميدارد و يكبار هم از قهرمان فيلم به طعنه ميشنود كه «شما اصلا چيزي ميبينيد؟» اين مرد، كارگرداني است كه از جشنوارهاي خارجي دعوت شده است و تنها كسي است كه هيچ واكنشي به هيچيك از وقايع پر هول و هراس «آژانس» نشان نميدهد. اين مرد همه چيز را با بياعتنايي برگزار ميكند، هيچ موضعي نميگيرد، عكسالعملي ازش سرنميزند، ناظري است خنثي و محبوس در دنياي سرد و بيعاطفه خويش و دلش خوش كه به هر حال به جشنواره خارجي خواهد رسيد و جايزهاش را خواهد گرفت و بعدا به ويلايش در شمال خواهد رفت و كلبي مشربانه به ريش همه اينها اعم از سنتي و مدرن و بسيجي و انقلابي و غيره خواهد خنديد. اين مرد، عباس كيارستمي است به روايت ابراهيم حاتميكيا، طعم گيلاس است در آژانس شيشهاي، و اگر «طعم گيلاس» طبق تفسير درخشان لورا مالوي حكايت پيروزي زندگي بر مرگ است از پي ديالكتيك پيچواپيچ زندگي و مرگ در فضاي مرزي و راههاي پيچدرپيچ تپههايي كه انگار بين شهر و روستا، حال و گذشته، اين دنيا و آن دنيا، در حد فاصل دو مرگ واقع شدهاند، «آژانس شيشهاي» حكايت پيروزي مرگ بر زندگي از پي تنش ميان ارزشهاي جنگ و خواهشهاي دوم خرداد است. «آژانس شيشهاي» نخستين واكنش سينمايي به كار بزرگ كيارستمي بود؛ «آژانس شيشهاي» و «طعم گيلاس» واكنش به دو تروماي ايراني بودند، هر دو در تكاپوي مقابله با سائقي كه به سمت مرگ ميتازد، تروماي «آژانس» همان حياتي بود كه ادامه داشت اما گويا به قيمت حذف ارزشهايي كه روزبهروز بيقدرتر ميشدند...
2 - شايد حاتميكيا اولين كسي بود كه به زبان سينما اعلام كرد فريب نخورده است و فريب نميخورد، چه كسي گفته جشنواره كن معتبرترين جشنواره هنري سينماست؟ اينها همه بازي قدرت و پول و سرمايه است و تباني اروپاييها با آمريكاييها، تا هر يك به طريقي (يكي با صدور سيلآساي فيلمهاي هاليوودي و ديگري با تحسين و تشويق بيمارگونه فيلمهاي جشنوارهاي) سينماي ملي و ارزشي و انقلابي ايران را نابود كنند. اما حاتميكيا اولين كسي نبود كه فريبنخورد، 10 سال پيش (همان سال كه جنگ هشتساله تمام شد و يكسال بعدش حاتميكيا با فيلم لطيف و سادهاش، «ديدهبان» (1368) افسوس خود را از بابت تندادن ايران به قطعنامه 598 به تصوير كشيد)، زماني كه كيارستمي «خانه دوست كجاست؟» را يك دهه پس از انقلاب 57 و در سال پايان جنگ ساخت، تعدادي از منتقدان به آيندگان اعلام كردند كه هرگز فريب نخوردهاند، حتي فريب فيلم تكاندهنده يك دهه پيش كيارستمي، «گزارش» (1356) را ـ فيلمي كه به جرات ميتوان گفت يكي از مترقيترين فيلمهاي كل تاريخ سينماي ايران بود. خسرو دهقان در واكنش به «خانه دوست» درست 20 سال پيش چنين نوشت «تنها چيزي كه كيارستمي آموخته و براي همه عمر آويزه گوش قرار داده مهارت در نقاب گرفتن و نحوه ويراژدادن و دررفتن و ناتوانيها را پنهان كردن و به كلاس اول فرار كردن است. گو اينكه كلاس اول هميشه جاي امني نيست.» بهزاد رحيميان «خانه دوست»را رقتانگيز خواند و نوشت «حيف كه كيارستمي بعد از 20سال سياهمشق هنوز فيلمسازي ياد نگرفته». رحيميان «خانه دوست» را در باطن متعلق به «سينماي سياه» شمرد؛ كاري كه 10سال پيش با فيلم «گزارش» كرده بود. داوود مسلمي «خانه دوست» را تجسم يك سوءتفاهم عميق راجع به سينما خواند و آن را نتيجه مستقيم كمدانشي نسبت به سينما دانست و ايرج كريمي مشكل بنيادين «خانه دوست» را جا نيفتادن شخصيتها، خامبودن و بيمخاطب بودن آن برشمرد. فقط يك منتقد بود كه «خانه دوست كجاست» را يك «حادثه» و يك «ابداع هنري» در سينماي ايران دانست». هم از نظر رهيافت و فن تسلط و هم از نظر سبك و نفوذ و سمتگيري...» (هوشنگ آزاديور، «آدينه»، آبان 67).
البته واكنشها به شاهكار 10سال پيش كيارستمي از گونهاي ديگر بود. «گزارش»، بيشتر منتقدان و مخاطبان جدي سينماي ايران را بهتزده كرد (به گمان من، «گزارش» هنوز هم مخاطب را تكان ميدهد)؛ فيلمي تلخ، صميمي، بيشعار، بهمعناي كلمه رئاليستي، با بازيهاي عالي، با لحظههاي حيرتانگيز و به تعبير جمشيد اكرمي «آغازگر صداقت در سينماي ايران». ظاهرا تنها كسي كه آن سال فريب نخورد، بهزاد رحيميان بود. «خانه دوست كجاست؟» هم گرچه كارش گرفت، معالوصف چنانكه ديديم، بودند منتقداني كه فريب كيارستمي را نخورند. اما پس از «خانه دوست»، كيارستمي دو فيلم ساخت كه در حكم تولد دوباره او و در حكم تولد نگاهي تازه در سينما بودند. سال 1990، كيارستمي در آستانه 50 سالگي بر اثر مواجههاي كه من نامش را يكجور «فيض ماترياليستي» ميگذارم از نو به دنيا ميآيد. ابتدا فيلمي ميسازد به نام «مشق شب»- زيباترين اثري كه درباره كودكان و شايد انسانيترين مستندي كه درباره وضع آموزش در ايران ساخته شده، آن هم درباره بچههايي كه به معناي دقيق كلمه نه فرزندان انقلاب كه فرزندان جنگ بودند. پس از آن، كيارستمي تصادفا خبري درباره مردي به نام حسين سبزيان ميخواند كه خود را به جاي محسن مخملباف جا زده بود و به جرم شيادي به زندان افتاده و منتظر تشكيل دادگاه بود. كيارستمي با اجازه قاضي دادگاه از جريان محاكمه فيلمبرداري كرد و سپس صحنههايي را بازسازي كرد و حاصل كارش فيلمي حيرتانگيز در مرز مستند و داستاني بود كه تحسين كارگردانان نامداري چون ژاك لوكگدار و مارتين اسكورسيزي و ناني مورتي و ورنر هرتسوگ و كوئنتين تارانتينو را برانگيخت. يك سال بعد، زلزله فاجعهبار رودبار روي داد كه از قضا منطقه «كوكر» (مكان فيلمبرداري «خانه دوست») را هم دربر ميگرفت. كيارستمي فورا عازم مناطق زلزلهزده شد و چند ماه بعد فيلم «زندگي و ديگر هيچ» را ساخت كه چند سال بعد، فيلسوف بزرگ فرانسوي، ژان لوكنانسي (كه دقيقا همسن كيارستمي است) دربارهاش مقالهاي بلند و سپستر كتابي نگاشت. او نگاه و سينماي كيارستمي را نويدبخش تولد نگاه و سينمايي تازه خواند. او در كتاب «بداهت فيلم» ادعا كرد كه سينما با كيارستمي آغاز به آفريدن پيوندي يكسره نو ميان انسان و جهان در آستانه قرن بيستويكم كرده است. سينماي كيارستمي بهزعم او نهتنها آغازگر فصلي نو در تاريخ سينما بلكه طليعه عصري نو در كل هنرهاي بصري است.
البته اين همه باعث نشد تا منتقدان ايراني فريب بخورند. بلافاصله پس از بالاگرفتن كار كيارستمي و جهانيشدن سينمايش، مسعود فراستي آستينها را بالا زد و بناي حملههايي را به كيارستمي گذاشت كه سرانجام در «آژانس شيشهاي» به بار نشست. مبارزهاي كه فراستي براي «فريب نخوردن» از كيارستمي آغاز كرد، به جنگي 10ساله بدل گرديد كه سرانجام به مقصود رسيد. حال يك دهه ميشود كه هيچ فيلمي از كيارستمي در سينماهاي ايران پخش نشده (امسال، تلويزيون ايران نسخه مثله شدهاي از «مشق شب» را نمايش داد كه كاشكي نميداد). كيارستمي در مصاحبهاي اشاره كرد «حكومت تصميم گرفته هيچيك از فيلمهاي مرا در اين 10 سال نمايش ندهد... فكر ميكنم فيلمهاي مرا نميفهمند و اجازه پخش به آنها نميدهند مبادا پيامي در آنها باشد كه دلشان نميخواهند پخش شود.»
فراستي فيلمهاي كيارستمي را آثاري «به كل سترون و بياثر» خواند. او كه منتقدي حرفهاي و صاحب تاليف بود از موفقيت كيارستمي ابراز شگفتي كرد. «بهراستي چرا جشنواره اروپايي و داورانشان و مهمتر، چرا برخي منتقدان نسبتا معتبر بعضي مجلات مشهور سينمايي كه اخيرا بدجوري تِم زده مينمايند از «زندگي و ديگر هيچ» چنين تمجيد ميكنند و نئورئاليسم از آن كشف و استخراج ميكنند؟ چرا ميكوشند سينماي محقر، ابتر و پرغلط آن را به نام سينمايي صاحبسبك و راستين قالب كنند.
نگاه خنثي و سترون حاكم بر «زندگي و...» چه نوع نگاهي است كه خارجيان را اين چنين به «شوق» آورده و از پن طولاني از كاسه توالت، فلسفه و عرفان و نئورئاليسم و سينما بيرون ميكشند». فراستي ضمن اينكه ميكوشد خود فريب نخورد هشدار ميدهد كه مبادا هيچ ايراني فريب اين توطئه سراسري را بخورد و گوشزد ميكند كه «اين مسئله روشن است كه درباره ايران ما و فرهنگ ما و سينماي ما هيچكس صاحبنظرتر از خود ما نيست و همه در بهترين حالت دست دوماند.» (از نقد فراستي بر فيلم «زير درختان زيتون»، 1373).
3- 10 سال پس از حمله «آژانس شيشهاي» به سينماي كيارستمي و 15 سال پس از انتقادهاي نيشدار فراستي كه سينماي كيارستمي را سينمايي ابتدايي و ناتوان و در حد گزارشهاي بسيار پيش پا افتاده تلويزيوني با حركتهاي دوربين بيمورد و فلاشبكهاي غلط و از جنس فيلمهاي تبليغاتي حكومتهاي فاشيستي و كمونيستي توصيف كرد، امسال كتابي با عنوان «پاريس- تهران» انتشار يافت كه محصول همكاري يك متفكر خلاق و يك نظريهپرداز فيلم ايراني است.
كتاب كه قالب گفتوگو دارد، حملهاي است همهجانبه به سينماي كيارستمي به عنوان پديدهاي فرهنگي كه به گفته مولفان تاكنون هيچوقت براساس زمينه و مكانيسم واقعي رشد و تحولش بررسي نشده است. كتاب «پاريس- تهران» جهان كيارستمي را «سينماي عميقا محافظهكار، ضددموكراتيك، فاقد هرگونه عنصر رهاييبخش، خنثي، بيموضع، ايدئولوژيك، بوديستي، تعارضگريز، عافيتجو و...» معرفي ميكند و ظاهر فريبنده و سخت فيلمهاي او را «محصول تصادفي و غيرارادي» ميداند كه اساسا از نبود امكانات، توانايي و استعداد ناشي ميشود». مولفان «شگرد اصلي» كيارستمي را اين ميدانند كه با تكرار فرم ساده و تهي، نگاه غربي را دچار اين توهم ميكند كه در پس ظاهر ساده كارهايش راز يا ذاتي مرموز پنهان شده است. بهرغم شباهت محتوايي ادعاهايشان با نقدهايي كه اجمالا آوردم، مراد فرهادپور و مازيار اسلامي حملههايي را كه در فضاي سينماي ايران به آثار كيارستمي ميشود «سراپا شخصي و آميخته با بغض و حقد و حسد» ميدانند و ميكوشند حساب نقد و تحليل خود را از آنها جدا سازند. در سرتاسر كتاب «پاريس- تهران» حتي از يك منتقد ايراني هم نامي به ميان نميآيد و كتاب عملا شرح اين مدعاست كه نگاه غربي در برخورد با اين سينماي سترون مرموزنما فريب خورده است و البته در اواخر گفتوگوها اشاره ميرود كه نگاه غربي هم چندان «معصوم» و «قرباني» نيست زيرا به نوعي سينماي كيارستمي و جاذبهاش محصول فرار نگاه غربي از نظاره شكافها و تناقضهاي جهان تر و تميز خويش است. البته كل كتاب «پاريس- تهران» بر پايه ادعايي استوار است كه بسيار سست مينمايد.
ادامه دارد
پاريس ـ تهران
سينماي عباس كيارستمي
ديالوگ: مازيار اسلامي، مراد فرهادپور
انتشارات: فرهنگ صبا
1387
شمارگان: 1650 نسخه
قيمت: 3200 تومان
شنبه 16 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]
-
گوناگون
پربازدیدترینها