واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سياست - من دفتر شاه را پلمب كردم
سياست - من دفتر شاه را پلمب كردم
از مصدق بگوييد. اميدوارم هنوز يادتان باشد؟
بله، يادم هست. مگر ميشود فراموش كرد. او به تمام معنا انسان بود. ميگفت: «من اجازه نميدهم در اين كشور برادركشي شود».
ارتباط شما با دولت مصدق و اساسا حاميان دولت چگونه بود؟
من با مصدق و نخستوزيري ارتباط بدون واسطهاي داشتم. او با هماهنگي چند افسر بلند پايه خوشنام مثل «افشار طوس» تصفيه ارتش را آغاز كرده بود. براي اين منظور پرونده 6000 ارتشي بايد بررسي ميشد. من چون افسر حقوقي بودم مسوول اوليه بررسي آنها شدم. من رئيس شعبه هفتم ركن 2 ارتش بودم. هنوز ساواك تشكيل نشده بود و شعبه هفتم ركن 2 مركز اطلاعات و اخبار كشور بود.
شما در شعبه 7 ركن 2 ميتوانستيد از همه چيز با خبر شويد؟ درست است؟
من در ركن 2 تمام كشور را زير نظر داشتم در ضمن خيلي مراقب بودم. تا اينكه پس از استعفاي مصدق، قوام السلطنه مسوول تشكيل كابينه شد و آن اعلاميه معروف را صادر كرد مبني بر اينكه كشتيبان را سياستي دگر آمده است. همين اعلاميه هم كارها را خراب كرد. مخصوصا كه او در اعلاميهاش گفته بود «سياستي دگر آمده است» و اين ادعا مردمي را كه مصدقي بودند عصباني ميكرد. همه گمان ميكردند كه قرار است بگير ببندها آغاز شود. اين احساس ناامني و خونريزي توسط حاكميت حتي در ميان ارتشيها هم به چشم ميخورد. ما همه ترسيده بوديم.
تحولات و مسائل داخل نيروهاي ارتشي چگونه بود؟
از قضاي روزگار من از ساعت 2 عصر 29 تير 1331 تا 2 عصر 30 تير افسر نگهبان ستاد ارتش بودم. گزارشهايي كه از يگانها و مناطق مختلف كشور به شعبه 7 ميرسيد حكايت از جنب و جوش مردم داشت و از سوي ديگر دستور قوام براي سركوبي بود. ارتش دستور داشت با شدت عمل با هر گونه تظاهراتي برخورد كند. من در اتاق افسر نگهباني بودم كه متوجه شدم يك عده افسر بلندپايه به ستاد ارتش آمدند. يك ساعت بعد، رئيس دفتر ستاد ارتش من به اطلاع داد كه بر اساس دستور رئيس ستاد بايد رئيس اداره راديو را احضار كنم. رئيس راديو در آن زمان «فرهمند» بود. از رئيس ستاد اعلاميهاي به من رسيد كه بايد به فرهمند ميدادم تا چندين نوبت در راديو پخش شود. اين اعلاميه تا صبح 11 بار در راديو تكرار شد. مفاد آن عبارت بود از اينكه: از سوي فرمانداري نظامي و ستاد ارتش اعلام ميشود كه فردا روز تعطيل است و از هرگونه تحركي بايد جلوگيري شود. اين در حالي بود كه صبح 30 تير من متوجه شدم حركت مردم از سويي و حركت ارتشيها از سوي ديگر آغاز شده است. ترس من از كشتار بود. از سويي من رئيس ستاد ارتش بودم، پس بايد كاري ميكردم. سرانجام رفتم پشت بيسيم ستاد ارتش و خطاب به تمام واحدها و ادارات نظامي كل كشور اعلاميهاي به نام ستاد ارتش صادر كردم. من پشت بيسيم اعلام كردم: «اينجا ستاد ارتش،به يكايك افسران عالي مقام ارتش در سراسر كشور اعلام ميشود كه امروز، روز تعطيل است، بنابراين براي جلوگيري از هرگونه ضايعات انساني، امر ستاد ارتش را مقدس بدانيد و در صورت تظاهرات، تير به هوا اجرا كنيد.» من اين دستور را صادر كرده و دو بار هم تكرار كردم. ساعت 2 عصر 30 تير بود كه افسر نگهبان شيفت بعد از ترس با لباس شخصي آمد و پست را تحويل گرفت. من وقتي به خيابان رفتم، ديدم هيچ نيروي نظامي مشاهده نميشود. همه رفته بودند.
ببينيد شما در مركز اطلاعات كشور بوديد چون هنوز ساواك تشكيل نشده بود. بر اساس اطلاعاتي كه به شما ميرسيد و تصويري كه از جامعه داشتيد نقش آيتالله كاشاني در اين جريان چقدر بود؟
ببينيد من نظامي بودم. ما نظاميها اصلا در تخيل خودمان هم فكر سياسي نداشتيم.
شما كه داشتيد؟
نه من هم نداشتم. ما فقط يك مقدار احساسات وطنپرستانه داشتيم و بر اساس همين يك اقداماتي ميكرديم. ما افسران در يك حلقه اتحاد ميهني بوديم نه اتحاد سياسي. به نظر ما «اتحاد رمز پيروزي» بود. اين شعاري بود كه خسرو روزبه ميگفت. وقتي در آموزشكده من مسلسل چي بودم،خسرو روزبه فشنگ گذار بود. از نظر ما اين افسران بودند كه ميتوانستند كشور را اداره كنند.
از اين زاويه ميتوان گفت اركان دولت مصدق با واقعه 30تير مستحكمتر شد اما در 13 ماه بعدي چه اتفاقي رخ داد كه كودتاي 28 مرداد به پيروزي رسيد؟
بله،30 تير باعث استحكام دولت مصدق شد اما به مرور تا 7 ماه بعد از آن مشكلات زيادي كه ايجاد شده بود، چه از نظر سياسي و چه از نظر عدمصادرات نفت و... سبب شد تا اسفند 1331 اركان دولت مصدق از هم بپاشد. از اسفند به بعد ابتكار عمل كمكم داشت از دست مصدق خارج ميشد. مليها و مصدقيها هم كمكم راه ديگري را در پيش گرفتند. از سويي درباريان و نيروهاي خارجي هم از اسفند شروع به برنامهريزي كردند تا زمينههاي سقوط دولت مصدق را فراهم كنند.
بعد از اين واقعه شما تحت تعقيب نبوديد؟
بله، از آن پس ديگر تعقيب من آغاز شد اما مثل همه پس از 28 مرداد با من برخورد كردند كه در نهايت از ارتش اخراج شدم.
در آن زمان چه كار ميكرديد؟
در روز 24 مرداد يكي از دوستانم در شهرباني به من اطلاع داد كه قرار است كودتايي رخ بدهد. من هم به سرعت به سروان فشاركي(موسي مهران) كه از محافظين نخستوزيري بود اطلاع دادم. اما اصل قضيه از 23 مرداد آغاز شده بود. من تمام اين اطلاعات را لحظه به لحظه به نخستوزيري ميرساندم.
در مورد 25 مرداد هم اطلاع داشتيد؟
اويل شب بود كه يكي از دوستان كه فكر كنم اسمش «حسين احساني» بود به من تلفن كرد، الان يادم نميآيد كه از باغ شاه تلفن كرد يا از قلعه مرغي ولي احتمالا قلعه مرغي بود و هشدار داد كه تحركات مشكوكي در حال انجام است.
دقيقا به شما چه گفت؟
گفت: «آقاي بهمنش سرهنگ نصيري وارد پادگان شده است.»
اين عجيب بود؟
بله، او افسر خوشنامي نبود و از نظر ما مشكوك بود. شايع بود كه اگر كودتايي توسط ارتش رخ دهد نصيري هم در آن نقش خواهد داشت. من اين مسئله را بلافاصله به نخستوزيري اطلاع دادم.
روز 25 مرداد كجا بوديد؟
شاه فرار كرده بود بنابراين من در صبح 25 مرداد ماموريت يافتم كه به دفتر شخصي شاه در كاخ شاه بروم و همه چيز را توقيف كنم. وقتي كه من وارد دفتر شاه شدم، ديدم «ارنست پرون» و تيمسار «امير اشرافي» بغل هم نشستهاند وصحبت ميكنند. من همه چيز را توقيف كردم و صورتجلسهاي تنظيم كرده و ارنست پرون را هم بازداشت كردم. دفتر شاه را هم پلمب كردم.
اما با اين وجود باز هم مصدق سقوط كرد. چرا؟
بله مصدق سقوط كرد. اما مردانه سقوط كرد. او گفت حاضرم سالها اين مملكت را چپاول كنند اما برادركشي نشود. اين علت شكست مصدق بود.
سه شنبه 29 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]