تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836223458
خاطرات فرمانده نيروي زميني سپاه از عمليات مرصاد سپاهيها و عراقيها از خستگي كنار هم خوابيده بودند
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطرات فرمانده نيروي زميني سپاه از عمليات مرصاد سپاهيها و عراقيها از خستگي كنار هم خوابيده بودند
خبرگزاري فارس: سردار اسدي با ذكر خاطراتي از عمليات مرصاد گفت: در حين عمليات، بعد از نماز صبح كه هوا روشن شده بود، تازه فهميديم كه آنها كه نزديك ما خوابيدند عراقي هستند. از بس كه آنها خسته بودند و ما هم خسته شده بوديم.
به گزارش خبرگزاري فارس، سردار محمدجعفر اسدي فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران و كه در عمليات مرصاد فرمانده لشگر 33 المهدي (عج) را برعهده داشت به بيان خاطرات و ناگفتههاي خود از اين عمليات پرداخت.
وي در ابتداي مصاحبه خود با روزنامه كيهان يادآور شده است: آن روزها مطرح بود كه «بسيجي ها» بيترمز هستند. من همان روزها به خيلي ها مي گفتم كه اين يك شعاري كه مي دهند و مي گويند بسيجي بي ترمز است واقعاً غلط است، اتفاقاً داراي ترمز خيلي قوي هم هست و آن «ولايت» است. در رابطه با پذيرش قطعنامه هم مي بينيد كه رزمندگان يك سرسوزني از دستور امام تخطي نكردند. رزمندگان، بچه هاي در خط مقدم اشك مي ريختند و گريه مي كردند كه امام مظلوم واقع شده است چون بارها شنيده بودند كه امام تا چند ماه حتي تا چند روز قبل چه نظري داشته و حالا كه امام فرمودند كه من هرچه داشتم با خداي خود معامله كردم و اين جام زهر را نوشيدم، رزمندگان هم همين برداشت را داشتند.
به نظر شما برداشت طرف مقابل يعني دشمن بعثي از ماجرا چه بود؟
- برداشت طرف مقابل اين بود كه ايران در شرايط ضعف قرار گرفته كه قطعنامه را پذيرفته، بلافاصله طمع كرد كه بيايند خرمشهر را دوباره بگيرند و با همين انگيزه حركت كردند و از مرزهاي شلمچه وارد شدند و لشكر 41 ثارالله و لشكر 31 المهدي در مقابل آنها ايستاد و شروع به دفاع و مقاومت كردند، نبرد سختي درگرفته بود. ارتش عراق خيلي تلاش كرد كه بخشي از خوزستان به خصوص خرمشهر را در اختيار بگيرد كه در مذاكرات يك نقطه مهمي را در دست داشته باشند.
يعني با وجود اينكه ايران قطعنامه را پذيرفت و آتش بس را قبول كرد، ارتش بعثي آن را نقض كرد؟
-بله، ما هم كه نمي توانستيم بنشينم نگاه بكنيم، درگير شديم يك درگيري مردانه و جانانه! بچه ها هم با دل و جان مي جنگيدند، در يك روز عراقي ها سه بار از ما عبور كردند يعني نزديك بود كه سه بار اسير شويم به طوري كه آمده بودند در جاده اهواز- خرمشهر، تابلوي بزرگي بود مربوط به لشگر 92 زرهي، تانك عراقي آمده بود روي اين تابلو و چرخيده بود و آنرا مچاله كرده بود كه به صورت سمبوليك مثلا لشكر 92 زرهي را مچاله مي كنيم.
خاطره اي از نبرد سخت آن روزها به ياد داريد؟
- بله، يادم هست كه در نزديكي شلمچه تا صبح با عراقي ها يك جا خوابيديم! نماز صبح را كه خوانديم شروع كرديم گردان ها را آماده كنيم كه بروند به طرف مرز، يك مقدار كه هوا روشن شد يكي از برادران رزمنده گفت كه اين تانك هاي لشكر 41 ثارالله را هم بگوئيد با ما بيايند جلو. گفتم كدام تانك ها، گفتند همين ها كه اينجا ايستاده اند.
من نگاه كردم ديدم چندين تانك و نفربر ايستاده اند جلوي ما، رفتيم پيش حاج قاسم سليماني فرمانده لشكر 41 ثارالله، گفتم اين تانك هايتان را نمي فرستيد بروند جلو؟ گفت اينها مال ما نيست، با كمي تامل هر دو بلافاصله متوجه شديم كه اينها عراقي هستند. من از فرمانده گردان پرسيدم اصغر كجا مي روي؟ گفت كه داريم مي رويم گروهان آخري را سوار كنيم برويم جلو، گفتم بگو پياده شوند، گفت براي چي؟ گفتم با كي مي خواهي بجنگي؟ گفت مي خواهيم برويم توي مرز آنجا كه عراقي ها هستند. گفتم اين عراقي ها، گفت نه بابا ؟! اينها مال لشكر 41 است. گفتم نه، اينها عراقي هستند! بعد از نماز صبح كه هوا روشن شده بود ما فهميديم كه آنها عراقي ها هستند كه ديشب تا صبح در نزديكي هم خوابيديم، از بس كه آنها خسته بودند و ما هم خسته شده بوديم تا دير زماني مي جنگيديم و درگير بوديم و شب به اين منطقه آمديم و از هوش رفته بوديم.
حالا صبح بلند شديم براي نماز كه بعد نيروها را بفرستيم بروند جلو ديديم عراقي ها بغل دستمان هستند، همانجا درگير شديم درگيري بسيار سنگين و تنگاتنگ كه الحمدلله موفق شديم از مرز بيرون شان كرده و خاكريزهاي مرزي را ترميم بكنيم پدافند را برديم آنجا گذاشتيم و جيب هاي 106 را مستقر كرديم.
چگونه از تحركات منافقين در غرب كشور مطلع شديد؟
- مشغول بوديم وضع خط را درست مي كرديم، خبر رسيد كه بيائيد قرارگاه .رفتيم قرارگاه و ديديم فرماندهان و مسئولين قرارگاه جمعشان جمع بود و همه هم نگران و دمق بودند، ما فكر كرديم كه اين قضيه ما را مي دانند كه عراقي ها آمدند پيش ما، گفتيم مسئله حل شد و بچه ها الحمدلله مستقرند، گفتند: منافقين آمدند كرمانشاه، گفتيم يعني چه؟ گفتند در تنگه چار زبرند. چون ما قبلا در تنگه چار زبر بوديم مي شناختيم كه آنجا 25 كيلومتري كرمانشاه است، قصد دارند بروند تهران! تعجب كرديم. خيلي براي ما جاي سؤال داشت. پرسيديم مگر اينها چند نفرند. اين خبر براي ما خيلي سنگين بود چون از نظر نظامي معنا نداشت.
مگر منافقين برنامه عملياتي عليه ايران نداشتند؟
- چرا، اينها عمليات اولشان نبود، يك عمليات سلسله اي طراحي كرده بودند.هر كدام به نوبه خودشان انجام داده بودند كه برجسته شان موسوم به چلچراغ بود كه آنهم وزني نداشت چون منافقين از خوزستان كه نمي توانستند بيايند و از بالا هم به آذربايجان برخورد مي كردند، بنابراين فكر مي كردند اين منطقه برايشان مناسب است چون نزديك ترين منطقه به تهران بود. منافقين هم همانند صدامي ها تحليل كرده بودند كه پس از پذيرش قطعنامه 598 ايران در موضع ضعف است در اين اثناء منافقين هم بلافاصله تصميمي مي گيرند و طمع مي كنند، حالا كه وضع اينطور است بهتر است ما هم برويم تهران را بگيريم!
شما كه در جنوب كشور با دشمن بعثي درگير بوديد چگونه در فرصت زماني خيلي كم به غرب كشور منتقل شديد؟
- به قرارگاه كه آمديم به ما گفتند كه سريع يك تعداد از بچه ها را جدا كنيم، به طوري كه خط، اينجا يعني جنوب آسيب نبيند، اطلاعات، مخابرات، عمليات اينها را همين الان برداريد برويد آنجا، بقيه هم فردا بيايند. پرسيدم با چي برويم، گفتند دنبال هلي كوپتر هستند كه براي بعدازظهر رديف بشود، شما بيائيد قرارگاه اهواز و از آنجا سوار شويد و برويد به سمت اسلام آباد. ما بايد قبل از فرودگاه اضطراري كه سر سه راه اسلام آباد بود با منافقين مقابله مي كرديم.
چرا آنجا؟
- چون آن طرف فرودگاه دست منافقين بود، پمپ بنزين ايستگاه برق، شهر اسلام آباد همه را منافقين اشغال كرده بودند و اصلا چيزي در آنجا در دست ما نبود. خيلي سنگين بود. در حين حال آمديم يك تعدادي را آماده كرديم مخصوصاً بچه هاي مخابرات را سرخط كرديم آمديم اهواز و رفتيم فرودگاه چند تا هلي كوپتر شونوك آماده شده بود، همراه تعداد ديگري از رزمندگان و فرماندهان سوار شديم رفتيم به دزفول، از آنجا هم تعداد ديگري سوار شدند و رفتيم به سمت اسلام آباد، وقتي رسيديم به نزديك شهر، خورشيد غروب كرده بود، خلبان در همان وسط جاده حدود ده كيلومتري اسلام آباد ما را پياده كرد و ما را در جاده گذاشت و رفت. سر راه يكدفعه يك كاميون كه هندوانه بار زده بود رسيد و از او خواستيم كه وسايل مان را منتقل كند و او هم گفت اشكال ندارد بگذاريد روي هندوانه ها، بار كرديم و به همان نقطه اي كه مي خواستيم يعني قبل از فرودگاه رسيديم سمت راست فرودگاه مستقر شديم و ارتباط مان با اهواز برقرار شد. نيروهاي لشكر 41 ثارالله هم آمده بودند و هماهنگي براي عمليات انجام شده بود.
آيا هيچ نيروي رزمنده اي در آن منطقه نبود كه با آنها مقابله كند؟
- منافقين با نيرنگي از مرز آمده بودند داخل و از كرند و اسلام آباد هم عبور كرده بودند تعداد زيادي مردم را به شهادت رسانده بودند و داشتند به طرف كرمانشاه مي رفتند. يك يا دو گردان از بچه هاي لشكر 27 محمد رسول الله(ص) آنجا مستقر بودند كه آنها هم نه براي اين كار بلكه مي خواستند بروند جاي ديگر.
نيروهاي شما چگونه وارد عمل شدند؟
- همان شبي كه رسيديم آنجا، مخابراتمان كه آماده شد و به اهواز كه وصل شديم تماس گرفتيم بقيه نيروهايي كه در عقبه هستند بيايند و خط در برابر عراقي ها خالي نماند و ما در همان شب اوضاع را بررسي كرديم. اوضاع خوبي نبود، سر همه تپه ها تيربار كار گذاشته بودند، هرجا نزديك مي شديم به رگبار مي بستند.
فردايش نيروهمايمان رسيدند علاوه بر آن نيروهاي مردمي از سمت غرب با شور و هيجان عجيبي كه در درونشان ايجاد شده بود آمده بودند. حزب اللهي ها كه در هركجا بودند خودشان را رسانده بودند. يك بسيج عمومي شده بود، ائمه جمعه و مسئولين همه آمده بودند. شهيد صياد شيرازي و آقاي شمخاني رفته بودند در كرمانشاه هوا نيروز و نيروي هوايي را بسيج كرده بودند. يواش، يواش خمپاره ها و توپخانه ها آتش خود را دور منافقين متمركز كردند و تلفات سنگيني به آنها وارد شد.
ميزان خسارت و ضرباتي كه به منافقين وارد شد درچه حدي بود؟ اگر خاطره اي در اين رابطه داريد بفرماييد.
من وقتي سر سه راه اسلام آباد به سمت چارزبر رفتم، هركجا نگاه كردم ديدم، ماشين هاي اين ها سوخته بود و يا در آتش مي سوخت. چون آنها به صورت ستون حركت كرده بودند. نيروي نظامي آنچنان نبودند آنها افراد تحريك شده اي بودند به طمع اينكه همينطور به ستون مي روند تهران! وقتي ما حمله خود را شروع كرديم آنها در تله افتادند.
شما در كدام نقطه وارد عمل شده بوديد؟
- پس از اين درگيري ها به سمت قصرشيرين، حركت كرديم. بچه ها هم سوار كمپرسي بودند يك ده دقيقه اي كه رفتيم كمين خورديم چون دوطرف جاده را كمين كرده بودند. بچه ها را پياده كرديم به سمت چپ و راست باز شدند. با تيربار و «آر.پي.جي» شروع كرديم به آتش و منافقين هم فرار كردند. بچه ها هدف مي گرفتند و مي زدند تا غروب سه مرتبه به كمين خورديم ولي خودمان را رسانديم به كرند و دربين راه آنجا خيلي از وسايل منافقين جا مانده بود كه به غنيمت گرفتيم.
چه غنيمت هايي گرفتيد؟
- بچه ها كاميون كاميون مواد خوراكي غنيمت گرفته بودند كه تا چند ماه در لشكر المهدي در همه معاونت ها كمپوت آناناس به حد وفور مشاهده مي شد.
عموم امكاناتي كه بچه هاي ما غنيمت گرفته بودند هديه هاي كويت و عربستان بود. باز كه مي كرديم مي خوانديم نوشته بود شير و عسل هديه عربستان. ما براي اولين بار بود كه كاكائو و يك سري از اين دست چيزها را در بسته بندي هايي تيوپي مي ديديم.
يك سري ماشين و وسايل گرفته بودند كه در راه خيلي از وسايلشان مثلا بنزين تمام كرده بود يا با مشكلي مواجهه شده بود جا گذاشته بودند، به عنوان نمونه يك استيشن نومال يك فرمانده بود. بنزين تمام كرده بود بسته بودند به رگبار سوراخ، سوراخش كرده بودند كه بچه هاي موتوري ما در عرض چند روز آماده اش كردند و تحويل دادند.
از خباثت هايي كه منافقين كرده بودند اگر نكته اي داريد بفرماييد؟
- آنها خيلي خياثت كردند. مثلا يك تعداد از بچه هاي ما و ارتش و مردم كه در راه مجروح شده بودند آورده بودند توي حياط بيمارستان و همه را بسته بودند به رگبار، خيلي صحنه دلخراشي بود. و اين فقط يك مورد از خباثت هاي منافقين بود.
از جريان عناصر منحرف و فريب خورده كه با منافقين همراه كرده بودند موردي بياد داريد؟
- بله در بين راه كه با استيشن منافقين برمي گشتيم، فردي لب جاده ايستاده بود و دست بلند كرد. گفتم سوارش كنيم.
بغل دست خودمان نشانديم و شروع كرد به تعريف كردن كه من به بچه هاي شما خيلي كمك كردم. اين دخترها آمدند به آنها آب دادم، رسيدگي كردم، هشت تا پاسدار به آنها نشان دادم و آن هشت پاسدار راكشتندو اين آخوندها فكر مي كنند مي توانند حكومت كنند. همينطور مي گفت برديمش قرارگاه و او را تحويل سردار نجات داديم گفتيم اين را ببر پيش مسعود رجوي تشويقش بكند او به مسعود رجوي خيلي خدمت كرده و با يك ولعي تعريف مي كرد انگار كه حكومت سقوط كرده و همه چيز دست منافقين است.
يك خاطره بياد ماندني از صحنه عمليات كه براي خودتان جالب بوده بگوئيد؟
- يكي از اين ماشين هايي را كه بچه ها زده بودند رفتم از نزديك ببينم كه اينها چه جور هستند. ديدم كه يك خانمي كشته شده و كلاهش پرت شده بود آن طرف تر. كلاه رابرداشتم. توي كلاه اسمش رانوشته بود. اول مريم و داخل پرانتز اسم واقعي خودش را نوشته بود. دنبال كردم و ديدم مردهايشان هم همين كار را كرده بودند. اسم شان را گذاشته بودند مسعود و داخل پرانتز اسم واقعي خودشان را نوشته بودند كه يكي از اين كلاه ها را به عنوان يادگار دارم.
دراين عمليات اشاره كرديد به چندتا كمين خورديد آيا شهيد و مجروح هم داشتيد؟
- اين سه تا كمين كه خورديم يكي از بچه ها تير خورد به شكمش و مجروح شد. به بيمارستان منتقل شد و بهبود پيدا كرد و خوب شد و شهيد هم اصلا نداديم.
يك خاطره ديگر هم بگويم. همان ماشين را كه عرض كردم در راه خودشان سوراخ سوراخ كرده بودند و مسئول موتوري ما آن را تعمير كرده بود.ما آن را سوار شديم خيلي ماشين شيك بود. ما ماشين چهار چراغ تا آن روز نداشتيم، 5 دنده اي آن هم هديه عربستان سوار شديم، راديوش را روشن كرديم اتفاقا راديو منافق گرفته شد و داشت گزارش مي داد و از تلفات يگان هاي سپاه مي گفت. گفت لشكر المهدي 60 درصد از نيروهايش و امكاناتش رااز دست داد. لشكر 41، لشكر 27، لشكر 10 و... يكي يكي را منهدم اعلام مي كرد.
جمع روزهايي كه با منافقين درگيري داشتيد چند روز شد؟
- جمع روزهايي كه ما بوديم چهار روز شد از روزي كه آمديم كه عصر رسيديم، فردايش هم كه بچه ها آمدند و پس فردايش هم كه عمليات كرديم، روز چهارم هم برگشتيم، تمام شد و هركس رفت سرجاي خودش.
چگونه اين عمليات «مرصاد» نام گرفت؟
- منافقين نام عملياتشان را فروغ جاويدان گذاشته بودند. منتهي فروغ جاويدانشان يك غروب ابدي شد و براي هميشه غروب كردند.
بچه هاي رزمنده به آن مي گفتند غروب جاويدان- در قرارگاه بحث شد كه حالا اين اسم هايي كه گذاشته اند در مقابلش چه بگذاريم. درحين عمليات هم بحث شده بود كه بگذاريم مرصاد كه همه پسنديدند و درمكاتبات و صدا و سيما هم اسمش مرصاد شد و اين خدا بود كه اينها را در كمين رزمندگان اسلام انداخت و در مرصاد گرفتار شدند.
انتهاي پيام/
يکشنبه 6 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 459]
-
گوناگون
پربازدیدترینها