واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: 1- چند تا دليل وجود داشت؛ در واقع هميشه دليلهايي وجود دارد. البته بعضي از آنها تكراري بودند. مثلاً اين كه اول به اسم كتاب نگاه كردم و بعد به اسم انتشاراتش و طبق قاعدههاي موجود، نگاهي به فهرست و مقدمهاش انداختم. اما خب، بعضي از اين دليلها تكراري نبودند. مثلاً اينكه اينبار با يك رمان ، يا يك مجموعه كوتاه از يك نويسنده روبهرو نبودم. تازه، اسم كتاب هم قلقلكم داد؛ از آن اسمها بود كه يك كمي قضيه را لو ميداد؛ «وقتي همسن تو بودم». 2- بعضي وقتها آدم واقعاً خسته ميشود. خسته ميشود از خواندن رمانهايي كه قهرمان همه آنها نوجوانند. يا كتابهايي كه در هر فصلش براي قهرمان كتاب يك اتفاقي ميافتد، اما «وقتي همسن تو بودم» اينطوري نيست. يك نويسنده بالادست دارد و ده تا نويسنده ديگر. يعني «ايمي اهرليچ» رفته سراغ همكاران خودش و به آنها گفته: «لطف كنيد يك داستان در باره كودكي و نوجواني خودتان بنويسيد، ميخواهيم آن را با عكسي از كودكي و نوجواني شما و يادداشتي در آخرش چاپ كنيم.» نويسندهها هم قبول كردهاند. البته من و تو هر چه كتاب را ورق بزنيم، به اسم آشنايي نميرسيم، اما اگر اهل كشف باشيم، حتماً همه داستانها را ميخوانيم. 3- جالب است؛ خيلي جالب است. داستانهاي كتاب كاملاً متفاوتند؛ مثلاً يكيشان در باره نوجوانهايي است كه مامان و بابايشان اجازه نميدهند آنها غذاي بيرون را بخورند يا خانه غريبهها بروند. يكيشان در باره بچه ريزهميزه و قد كوتاهي است كه تا جواني از اين كوتاهي قد رنج ميبرد. يا مثلاً يكي از داستانها درباره دختري است كه از خواهر بزرگش حساب ميبرد. جالبياش به اين است كه دنياي بچههاي آنطرف دنيا، هم شبيه ماست، يا حتي اينكه هر آدمي يك دنياي متفاوت و نگاه متفاوت دارد و اين در همه داستانها به چشم ميخورد. 4- «وقتي همسن تو بودم» اصلاً قهرمانپروري ندارد. همين آدم را خيلي جذب ميكند. همه اتفاقها واقعياند، ساده روايت شدهاند و تو گاهي تعجب ميكني كه يك نويسنده چهطور حاضر شده در باره سرخوردگيهاي بچگياش يا حتي كارهاي زشتي كه انجام داده، بنويسد و ته آن هم يادداشتي بنويسد؟ يا نه، تو را واقعاً كنجكاو ميكند كه بداني زندگي نويسندهها چهطور بوده است، آن هم نويسندههايي كه آن سر دنيا زندگي ميكنند. نكته جالبترش اين است كه اول هر داستان عكس نوجواني نويسندهها هست. صورت يكيشان ككيمكي است. دماغ ديگري گنده است. يكي از نويسندهها خانم زيبايي بوده. وقتي تو ميتواني صورت قهرمانها را ببيني، خيلي عالي ميشود كه حس كني قيافهشان وقتي كتك ميخورند، توي مدرسه شكست ميخورند يا وقتي به يك كشف بزرگ در زندگيشان ميرسند، چه شكلي است يا چه شكلي بوده است. 5- اسم مادرم قبلاً زلاتكي بود؛ چنين اسمي را حتي نميتواني تلفظ كني. زلاتكي! چه اسمي! بعد زلاتكي شد اسلاتز. ولي اسلاتز هم چنگي به دل نميزد. بنابر اين مامان اسم جديدي انتخاب كرد: جنيفر؛ بعد جنيفر شد جني و بعد از مدتي هم ديگر جين صدايش ميكردند (در يك چشم به هم زدن، نوشته نورما فاكس ميزر) در همان لحظه اول شناختمش؛ تامي آلن بود. از ديدنش حسابي جا خوردم. آلن يكي از آن آدمهايي بود كه مادرم بهشان ميگفت: «نوجوان بزهكار». با اين وجود هفتهاي سه چهار شب به او غذا ميداد. (ماجراي اتوبوس نوشته نورمن) به طرف او رفتم و منتظر شدم تا به مادربزرگ بگويد دست از گريه بردارد. پدر بزرگ هيچ حركتي نكرد. رفتم بالاي سرش، دستم را روي شانهاش گذاشتم تا بيدارش كنم. بدن پدربزرگ سرد و خشك شده بود. به فكرم نرسيد داد بزنم يا حرفي بزنم. فقط يك كار كردم. رويم را برگرداندم و ديدم (صندوق خانه دراز، نوشته جين يولن) 6- 180 صفحه. اين كل كتاب است. طولانيترين داستان كوتاه كتاب هم 20 صفحه است. كتاب دو تا قيمت دارد: با جلد شميز 3200 تومان، با جلد گالينگور 4200 تومان. يادداشتهايش هم يك عالم جداگانه است. نويسندهها نوشتهاند كه همان اتفاق تلخ يا شيريني كه روايت كردهاند، باعث شده آنها نويسنده شوند، چون كه در آن اتفاقي كه نوشتهاند ، خيال موج ميزده است؛ و تخيل يكي از رمزهاي نويسنده شدن است. «وقتي همسن تو بودم»گردآوري: ايمي اهرليچ مترجمها: علي خزاعيفر- مينا روانسالار ناشر: كتاب باران وابسته به انتشارات چشمه همشهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 481]