واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: مرگ و زندگي در سرزمين موهاك، نگاهي به فيلم «رودخانه يخزده» عبور از برزخ جام جم آنلاين: سينماي حال حاضر آن طرف آب گاهي آنچنان راكد و خموده جلوهگري ميكند كه تماشاگر شيفته هنر هفتم آرزوي بازگشت دهههاي 60 و 70 را در سر ميپروراند. در حالي كه ژانر اكشن و فيلمهاي علمي تخيلي بازار را قبضه كردهاند و ژانرهاي ديگري مثل وسترن از دفنشان سالها ميگذرد، حضور تك ستارهها و شهابهاي زودگذر بسختي ميتوانند مرهمي بر دل علاقهمندان به سينما باشند. «رودخانه يخزده» (frozen River) يكي از همين شهابها بود كه دست بر قضا و ابتدا به ساكن هم دير ديده شد و هم اندك هوادار پيدا كرد. با نامزد شدن مليسا لئو براي اسكار 2009 كه نقش اول اين فيلم را به عهده داشت، به يكباره رودخانه يخزده مورد توجه عامه قرار گرفت. توجهي كه اگرچه دير بود، اما توانست حق مطلب را ادا كند و باعث شود اين فيلم نهتنها اكرانش را تا پايان ماه آوريل حفظ كند (در آمريكا) بلكه اكران سراسرياش در اروپا نيز با اقبال بسيار مواجه شود. اگر از ژانر جنايي انتظار حضور پليس و گنگستر و قاضي و دادستان را داريد و همچنين اگر از يك ملودرام اجتماعي انتظار اشك ريختن و ديدن قرباني شدن قهرمان فيلم را داريد، اينها را در رودخانه يخزده هرگز پيدا نميكنيد، اگر چه رودخانه يخزده قطعا فيلمي است در ژانر جنايي: يك درام جنايي كمي تا قسمتي زنانه. آنهم در يك لوكيشن بكر كه پيش از اين ديدنش را تجربه نكردهايد. فيلمي كه اتفاقا نويسنده و كارگردانش نيز يك زن است و قهرمانان داستان نيز مونثاند. كورتني هانت دراين اولين و آخرين فيلمش يك سينماي واقعي را تصوير كرده است؛ روايتي از يك زندگي با مردمان عادي اما همين مردمان قوانين و قواعد خاص خودشان را براي زندهماندن و موفق شدن به كار ميگيرند. از نيويورك تا كبك! داستان فيلم در يك منطقه بسيار خاص روي ميدهد. هر چند ايالت همان شهر مشهور نيويورك است در شماليترين قسمت شهر نيويورك ناحيه موهاك قرار دارد. جايي ميان نيويورك و جنوب ايالت فرانسوي زبان كبك در كانادا. ري مادر 2 فرزند 15 ساله و 6 ساله است. شوهرش زندگي را ول كرده و رفته و مادر خانواده در يك بحران شديد غرق شده است. پولي در كار نيست. خانهشان ديگر آنقدر فرسوده شده كه با زمستان بعدي فروخواهد ريخت و ثبت نام آنها براي خريد يك كانكس جديد با بيپولي آنها و رفتن پدر خانواده ديگر هيچ اعتباري ندارد. ري بايد 3500 دلار براي كانكسها بدهد. در حاليكه قرار است تازه در يك فروشگاه فروش اجناس يك دلاري كار كند. پسر بزرگتر تروي از دست زندگي كلافه شده است و ترك زندگي از سوي پدرش را تاب نميآورد و ميخواهد ديگر مدرسه نرود و كار كند. ري شديدا مخالف اين كار است و مدام به پسرش يادآوري ميكند كه او 2 وظيفه اصلي دارد اولي رفتن به مدرسه و دومي نگهداري از برادر خردسال و مريض احوالش. به هر روي ري در جستجو همسرش ماشين او را مييابد در حالي كه يك زن سرخپوست ادعاي مالكيت آن را دارد. رويارويي ري با اين دختر سرزمين موهاك يعني ليلا به بروز وقايعي منجر ميشود كه بسيار براي ري سخت و خشن است، اما او بايد تا هفته آينده 3500 دلار به دست بياورد. اشك و آه در سرزمين موهاك كورتني هانت در رودخانه يخزده از هيچ چيز براي بيان واقعيت همانگونه كه رخ مينمايد غفلت نميكند. همين باعث ميشود در اين فيلم دچار حدس و گمان شويم و اين اما و اگرهاست كه تماشاگر را تا پايان به ديدن فيلم ترغيب ميكند و جالب اين كه تعداد اين حدس و گمانها در اين لوكيشن محدود آنقدر زياد است كه گاهي2 داستانك و 2 ماجراي فرعي را به هم پيوند ميدهد. ليلا خود مادر است و تحت سلطه قوانين سخت قبيله سرخپوستياش. طفل يكساله او را از دستش در آوردند و به زن ديگري سپردند چرا كه ليلا از قواعد ازدواج قبيله پيروي نكرده است و راه و رسم زندگياش از نظر سران قبيله در شان يك زن سرخپوست نيست. همين رفتار باعث ميشود ليلا در مواجهه با يك مادر پر از قصه وغصه به ياري واقعياش بشتابد. و اين ياري فقط زماني رخ داده كه هردونفر آنها با هم چالشهاي زيادي را گذرانيدهاند (اگر فيلم را ديدهايد سكانس اولين قاچاق و دزديدن پول ري را به ياد بياوريد يا همان سكانس آشنايي اين زنها با يكديگر را و همچنين سكانس جر و بحث اين دو بر سر مفهوم زندگي و وجود داشتن يا نداشتن عدالت در سرزمين موهاك). اين اشكها و آهها همگي به صورت علني و تصويري ديده ميشوند. اگرچه سكانس افتتاحيه فيلم با صورت پر اشك ري آغاز ميشود آنجاكه روبهروي خانه فرسودهاش نشسته و منتظر كانكس تازه است در حالي كه يك سنت هم ندارد اما در ادامه آه و اشك آنها و تصميم اين دو نفر براي گرفتن حقشان تصويري است نه شعاري. ساعتها از بالاي درخت پنجره كوچكي را زير نظر دارد و فرزند خردسالش مشغول بازي است. اما اشكي در چشمان ليلا نيست و حالتش بيانگر همهچيز است. ري نيز براي مصايب ديگران اگر چه اشك نميريزد، اما كمك حالشان است. دقيقا مانند كمك به دختران نوجوان كرهاي كه به نوعي حتي ري و ليلا منجي آنها ميشوند يا كمك به زوج پاكستاني كه در نهايت باعث نجات جان نوزادي ميشود كه داخل يك ساك زنانه روي همان رودخانه يخزده رها شده است. عبور از برزخ اولين بار كه ري پيشنهاد ليلا (قاچاق انسان) را ميپذيرد؛ شايد تماشاگر احساس كند كه افتادن به ورطه خلاف قانون از سوي يك مادر اصلا نبايد اتفاق بيفتد. ري زني است كه شوهر خلافكارش ناگهان و بيخبر پولها و ماشينرا برداشته و رفته و تلاش اين زن براي يافتنش به جايي نرسيده است. خانهاش دارد بر سر فرزندانش آوار ميشود و دست آخر همين بچهها چيزي جز ذرت بو داده براي خوردن ندارند. از اين روست كه وقتي ليلا روش قاچاق انسان را به ري پيشنهاد ميكند، ري با سردرگمي ميپذيرد. آنها بايد آن طرف رودخانه از يك كلوپ آدمها را تحويل بگيرند و اين طرف به يك متل بسپارند. عبور از برزخ شايد بهترين اصطلاحي باشد كه ليلا به كار ميگيرد. سطح رودخانه كه يخ زده و پليسها هم به يك زن سفيدپوست هرگز شك نميكنند، اما اين رفت و آمد قرار نيست ساده باشد. جدا از خطرناك بودن عبور اتومبيل از رودخانه خود قاچاقچيها هم تهديدي جدي به شمار ميآيند. واقعيت اينجاست كه حضور ري در اين عرصه برزخگونه اگرچه كوتاهمدت خواهد بود (چيزي براي 2 يا 3 بار تا آن 3500 دلار تامين شود) اما با زندگي آدمهايي گره ميخورد كه به اشتباه آرزوهايشان را در اين ناكجاآبادها جستجو ميكردند و نوع حوادث باعث ميشود در همان ابتدا به اشتباههايشان پي ببرند. با دستگيري ري با اين كه او پول كافي براي خريد كانكس تازه را به دست آورده و پول نيز نزد «ليلا» است، اما با ايثار ري، «ليلا» از دستگيري نهتنها نجات مييابد، بلكه فرزندش نيز به او برگردانده ميشود تا هم در چند ماهي كه ري بايد در زندان بماند؛ از پسران او محافظت كند و هم اين كه مسووليت خريد كانكس و اسكان بچهها و خودش را به بهترين نحو انجام دهد. سكانس اختتاميه فيلم به همين مسائل اختصاص دارد. بدون شعارزدگي و ديالوگهاي تكراري، نماي پاياني را به ياد بياوريد، ليلا بالاي سر چرخ و فلك ايستاده و خوشحال است و فرزندش با پسرك خردسال مشغول بازي است و از جاده دوردست تريلر حامل كانكس جديد ديده ميشود. مهدي تهراني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]