محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1832774959
ناگفتههای زندگی محمدرضا شریفینیا از زبان خودش
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: روزهای مدرسه، کتاب کودکان و تئاتر، استاد مطهری، خانواده دکتر شریعتی، ازدواج، مهراوه و ملیکا و ... - شايد خيليها ندانند كه محمدرضا شريفينيا كي متولد شد و در كجا رشد كرد، او بچه خيابان صفاري، محله خراسون تهران است. در خانوادهاي به دنيا آمد كه هشت فرزند داشتند، چهار خواهر و چهار برادر و محمدرضا پس از خواهرش بچه دوم خانواده شريفينياست، خانه پدري آنها همچنان پابرجاست گرچه در حال حاضر پدر و مادرش در خيابان ايران، ميدان شــهدا زندگي ميكنند. پدرش در بازار تهران حجره داشت، پدر خيلي علاقهمند بود كه فرزندانش در مدارس خوب آن زمان تهران درس بخوانند و «محمدرضا» هم از اين حيث مستثنا نبود. در اوايل بهار سال گذشته در يك شب باراني، او مهمان خانوادهسبز بود، جا دارد از همكار خوبمان «ايمان برومند» تشكر كنيم كه از او دعوت به عمل آورد تا مهمان ما باشد، قرار شد با او گفتگويي ترتيب دهيم، اما صحبتهاي وي و هرمز شجاعيمهر بيش از دو ساعت طول كشيد و او رفت، ديگر هم نتوانستيم پيدايش كنيم، يعني گرفتاريهاي كاري و بازي در پروژههاي مختلف هنري از جمله؛ كارهاي تاريخي مختارنامه، كلاه پهلوي، سالهاي مشروطه و... اين فرصت را از ما گرفت، گرچه يك شب در دفتر كار فريدون خسرويان، عكاس بنام سينمايي، ميزبان ما بود و عكسهايي از خود را انتخاب كرد و به ما داد، اما هر چه بود، يك سال گذشت، تا... حال آنچه را كه شما خواننده گرامي درباره اين بازيگر مطرح سينما و تلويزيون و به نوعي آچار فرانسه سينماي ايران ميخوانيد، به زوايايي از زندگي او ميپردازد كه باورش براي همه ما سخت است، آيا شما ميدانستيد كه شريفينيا، معلم كلاس اوليها بوده و چند سال به اين شغل شريف پرداخت، آيا ميدانستيد، او بيش از 15 جلد كتاب براي كودكان و نوجوانان نوشت و يكي از كتابهايش به نام «پسري به رنگ شب» 26 بار تجديد چاپ شد يا اينكه او شاگرد اساتيد بزرگي چون، آيتا... مهدويكني، دكتر شريعتي و شهيد مطهري بوده است، اگر نه، اين مطلب را بخوانيد، با سپاس ويژه از فرزندان «محمدرضا شريفينيا» مليكا و مهراوه خانوم كه مهمان هفتسين نوروزي ما بودند. شكلگيري شخصيت هنري فكر ميكنيد كه محمدرضا شريفينيا چگونه درس خواند و مدارج تحصيلي خود را طي كرد، به طور حتم برايتان جالب خواهد بود كه بدانيد وي چگونه و در كجا درس خواند؛ «پدرم علاقه داشت كه فرزندانش در مدارس خوب درس بخوانند و اين شرايط را براي ما فراهم كرد. از پنج صبح تا 9 شب در مدرسه بودم و تنها براي خواب به خانه ميرفتم. پدرمان به ما اجازه داد كه به سوي علاقهمان برويم، براي مثال يكي از برادران، علاقهمند به صنايع بود و وارد آن شد، ميخواهم بگويم كه پدر شرايطي را براي ما فراهم كرد تا هر كدام از فرزندانش استفاده بهينه را ببرند.» اما چه شد كه محمدرضا شريفينيا به سوي هنر سوق پيدا كرد، «در مدارسي كه تحصيل ميكرديم برنامههاي خارج از درس يا به اصطلاح فوق برنامه وجود داشت، مثل؛ كتابخواني، تهيه روزنامه ديواري، نمايش، دكلمه و... كه اين مراسم در روزهاي ولادت ائمه برگزار ميشد. ضمن اينكه همزمان با مدرسه، زيرنظر آيتا... مهدويكني در يك محل مذهبي به نام «صادقيه» كه توسط ايشان اداره ميشد، فعاليت ميكردم، در آنجا در اعياد مذهبي، برنامههايي برگزار ميشد و هر هفته در مورد موضوعي بحث ميكرديم و در مورد آيات قرآن كريم كه به موضوع هفته ما ارتباط داشت، به گفتگو مينشستيم. من و تعدادي ديگر زيرنظر ايشان، درس فقه، قرآن و تحليل مسائل سياسي روز را ميخوانديم سپس حرفهاي ايشان را در هفته بعد براي يكسري از بچههاي كوچكتر از خودمان درس ميداديم.» حالا بد نيست بدانيد كه شريفينيا در چه مدارسي تحصيل كرد، «من به مجموعهاي از مدرسههاي ملي – مذهبي آن دوران ميرفتم از جمله؛ مدارس علوي، قدس، موسوي، كمال و... در آن دوران آدمهاي شناختهشدهاي، معلم ما بودند... رئيس مدرسه كمال، مهندس بازرگان بود، شهيد رجايي هم معلم ما بود، آقاي موسوي گرمارودي هم انشا درس ميدادند و... به همين دليل بيشتر بچههايي كه از اين مدارس ديپلم ميگرفتند، رتبههاي بالاي كنكور را به دست ميآوردند و البته تيزهوش هم بودند كه هر كدامشان پس از انقلاب سمتهاي بزرگ مملكتي را صاحب شدند.» پسري به رنگ شب «پسري به رنگ شب»، كتابي بوده كه تاكنون 26 بار تجديد چاپ شده و پرفروشترين كتاب براي رده سني كودكان بوده است. در اين رده سني حدود 15 كتاب ديگر هم نوشتم، مثل؛ قصه خروس، ماه و پلنگ، خورشيد را بگو يا كتاب «زنگها» و «ظلمآباد» همچنين تحقيقاتي هم داشتم از شعراي اوايل اسلام مثل؛ كميل، فرزدق، دعبل و... كه به زندگيشان پرداختم، اما پس از اينكه به سراغ بازيگري رفتم، از نوشتن دور شدم. چرا كه احساس كردم همين حرفها ميتواند به تصوير تبديل شود. اما ارتباطم را با كتاب (از طريق طراحي جلد يا پوسترسازي و نقاشي براي داستان و همچنين عكاسي كتاب) قطع نكردم، شايد به زودي كتابهايم را تجديد چاپ كنم. البته ميخواهم آن را به زبان روز كنم، اگر قرار باشد «پسري به رنگ شب» براي چاپ بيست و هفتم و پس از 20 سال منتشر شود، بايد يك تغييراتي داشته باشد. بچهها را دوست دارم بچهها را خيلي دوست دارم، شايد به دليل خاطرات دوران مدرسه است و اينكه زماني معلم بودم، سادگي و صداقت آنها هميشه روي من تاثير ميگذارد، اعتقاد دارم كه همه چيز آدمها از زمانهاي بچگي شكل ميگيرد. به خصوص كلاس اول، مهمترين جايي است كه شخصيت انسان در آن شكل ميگيرد. نظرم اين است كه اگر در آن سن روي بچه درست كار كنيم، او حتما آدم موفقي ميشود، اما اگر غير از اين باشد، نميتواني آينده خوبي براي او رقم بزني. من آن سالها به صورت تخصصي درس ميدادم، شايد تاكنون بر هيچ يك از كارهايي كه طي عمرم انجام دادهام، مهر تاييد نزنم، اما آموزشي كه به كلاس اوليها ميدادم را خيلي قبول دارم. من آن زمان به بچهها ديكته سال ششم و امتحان نهايي را ميگفتم و به آنها ميگفتم، چون كه باهوش هستيد نبايد كمتر از 20 نمره بگيريد، اگر هم ميخواستم كسي را تنبيه كنم، جريمه به او نميدادم، بلكه به آنها تكليف شبانه نميدادم كه بچه هم ميرفت خانه و گريه ميكرد كه معلممان اجازه نداده من در منزل مشق بنويسم، پدر و مادرش هم تماس ميگرفتند و وساطت ميكردند، اين نحوه آموزش آن زمان پاسخ داد. گاهي اوقات شاگردان آن زمان، كه الان همهشان به موفقيت رسيدهاند، دور هم جمع ميشويم و همديگر را ميبينيم، يكي ديگر از روشهاي تدريس من، ياد دادن حروف «الفبا» به شكل نمايشي بود، همه دور هم مينشستيم و نمايش را اجرا ميكرديم و هر يك از ما به نحوي در آن شركت ميكردند، اگر هم يكي از بچهها بيمار بود، سعي ميكرد خود را به كلاس برساند، تا نمايش را از دست ندهد. جلسات شهيد مطهري و دكتر شريعتي مركزي به نام حسينيه ارشاد (حسينيه ارشاد فعلي) ايجاد شد كه در آن شهيد مطهري و دكتر شريعتي درس ميدادند و سخنراني ايشان حول محور تاريخ اديان، اديان مختلف، بحثهايي كه دانشجوها علاقه داشتند، بود اداره حاشيه جلسات هم به عهده من بود. قبل از سخنراني و به مناسبتهاي مذهبي شعر ميخواندم و از گفتارشان سود ميبردم و آنها را در قالب نمايش اجرا ميكرديم تا جوانان با اين تفكرات انقلابي و با چنين شيوههايي، جذب شوند. بد نيست يادي از اين دو بزرگوار، شهيد مطهري و دكتر شريعتي داشته باشم كه مجموعه صحبتهاي آنان تاثير بسيار خوبي بر جامعه انقلابي گذاشت. پول، شما را بازيگر نميكند شريفينيا ميگويد: من با راحت و آسان گرفتن بازيگري مخالفم! طرف ميآيد پيش من و ميگويد: خانوادهام گفتهاند؛ كه استعداد خوبي در بازيگري داري، برو بازيگر شو، به او ميگويم: ديپلم داري، ميگويد: «ميخواستم ديپلم بگيرم، اما نشد» كاملا مشخص است كسي كه براي ديپلم گرفتن خود سعي و تلاش نكرده، در بازيگري هم موفق نخواهد شد. چون بايد بتواني درست حرف بزني و ديالوگها را خوب ادا كني... من با كساني كه پول ميدهند و وارد حيطه بازيگري ميشوند، مخالفم، آنها در بخش ما نيستند، بلكه در بخشهاي درجه 3 و 4 ميباشند، من به همه كساني كه وارد سينما ميشوند، گفتهام كه اگر بلد باشند، بايد پول هم بگيرند، چرا كه اين شغلي است كه تو براي آن زحمت ميكشي... در واقع پول، شما را بازيگر نميكند، بلكه سواد است كه شما را در آينده بازيگر مطرحي ميكند. رفتم سراغ تئاتر من هميشه مطالعه را دوست داشتم، در مورد كتابهاي روز با دوستانم بحث ميكردم، كلي شعر حفظ ميكردم، داستانهاي كوتاه براي تئاترهاي كودكان مينوشتم و همين امر باعث شد تا به دانشكده هنرهاي زيبا بروم و شاگرد «دكترممنون» بشوم، اگر بخواهم از همدورههاي خودم يادي كنم، بايد اشارهاي به محمدرضا هنرمند، محمود جعفري، آزيتا حاجيان و كريم اكبريمباركه داشته باشم و با همين همدورهها يك گروه تئاتر تشكيل داديم. يادم ميآيد نمايشي به نام «نسل آواره» داشتيم كه درباره فلسطين بود و جزء بهترين نمايشهاي سال شد. پيش از انقلاب تئاتري به نام «نمايش بيكلام» داشتيم كه در اصفهان اجرا شد و مشكلاتي براي ما به وجود آورد، آن تئاتر يك ساعت موسيقي و حركت بود... پس از انقلاب هم آن را روي صحنه برديم. پرويز پورحسيني نقش يك آمريكايي را بازي ميكرد، محمدرضا هنرمند در نقش شاه و خودم نقش يك روشنفكر را بازي ميكردم. يادم ميآيد در همان دوران با بچههاي مشهد نمايشي درباره عاشورا در تئاتر سنگلج كار كرديم. نام آن تئاتر «حج ابراهيم، حج عاشورا» بود كه از زمان حضرت ابراهيم(ع) آغاز ميشد و به قيام امام حسين(ع) ختم ميشد. سيدجواد هاشمي هم با ما بود، يادم ميآيد كه خيلي از مسئولان آن زمان به ديدن آن نمايش آمدند. راستش را بخواهيد آن زمان بيشتر نمايشهاي من، مذهبي بود كه تاييد آن را از شهيد مطهري و آقاي مهدويكني ميگرفتيم. بهترين فيلم سينمايي ايران براي ما و شما بايد جالب باشد كه بدانيد نظر محمدرضا شريفينيا در مورد بهترين فيلم سينماي ايران چيست، پس بخوانيد: «نياز»، به كارگرداني داوودنژاد، كه به زندگي دو جوان فقير ميپردازد كه براي به دست آوردن يك شغل با هم دعوايشان ميشود و ديگري كه زندگي آن يكي را ميبيند، كنار ميكشد. اين فيلم به بچههاي ما درس مروت، جوانمردي و شجاعت ميدهد. حكايت ازدواج دو سال پيش موسسه خيريه «مهرآفرين» كه فاطمه معتمدآريا سفير آن است، مراسمي در هتل هما برگزار كردند و از اهالي هنر دعوت به عمل آوردند تا در اين مراسم شركت كنند. محمدرضا شريفينيا هم يكي از مهمانان بود، او در آن مراسم از برگزاري جشن ازدواج خود با آزيتا حاجيان خاطرهاي جالب تعريف كرد كه حضار را به تعجب واداشت، او گفت: «من و آزيتا به جاي گرفتن مراسم عروسي، كارتي تهيه كرديم كه عكس يك بچه نحيف، فقير و بيسرپرست روي آن بود و از همه كساني كه قرار بود دعوت كنيم، به مراسم ازدواجمان بيايند عذرخواهي كرديم و ترجيح داديم تا هزينه يك مراسم عروسي را به اين كودكان نيازمند ببخشيم، كودكاني كه حتي يك قلم هم براي نوشتن ندارند» اما جالب است بدانيد كه اين فكر چگونه به ذهن آنها خطور كرد... «من با چنين كودكان نيازمندي آشنايي داشتم، چرا كه در پايين شهر و حلبيآباد، عكاسي ميكردم، آنها هم مرا ميشناختند. اتفاقا مراسم ازدواج ما 28 اسفند سال 58 بود، از اين رو از آن عكسها استفاده كرديم و براي دوستانمان نوشتيم، درست است كه در شب عيد، كامتان با شيريني مراسم ما شيرين نشد، اما حتما از اين خبر خوشحالتر ميشويد كه هزينه اين مراسم را به كودكان نيازمند بسپاريم.» او در ادامه ميگويد: به نظرم كار درستي كرديم، دغدغه اصلي من كودكان نيازمند است، الان هم اين كار را ميكنم. اينكه كودك بيسرپرست را ببينم و به او كمك ميكنم. يادم ميآيد در آن زمان، تعداد دوستاني كه كارت عروسيمان را ديدند، زياد بود و ما به همان تعداد كارت عروسي، به بچهها كمك كرديم. در حال حاضر اگر فيلمهايي به من پيشنهاد شود كه ببينم به بچهها تعلق دارد، بدون هيچ ملاحظهاي در آن بازي ميكنم. خانواده شريعتي به خانواده دكتر شريعتي علاقهمندم، هرازگاهي آنها را ميبينم، دلم برايشان تنگ ميشود و تنها كاري كه ميتوانم انجام دهم، اين است كه سري به كتابهاشان بزنم. زماني كه كتابهاي ايشان را ورق ميزنم به خصوص «هبوط» و «كوير» را... با اين دو كتاب در حال و هواي دكتر قرار ميگيرم. بگذاريد يك چيز جالب براي شما بگويم... «مهراوه» يعني خداي شرق، «مهر» يعني خورشيد... «آوه» هم كه پسوند آويختن است، يعني كسي كه به سمت نور ميرود، مرحوم شريعتي ميگفت: من نام دختر اولم را ميخواستم بگذارم «مهراوه» اما نشد، حداقل تو اين كار را بكن... «مهراوه» نام تكي بود كه دكتر شريعتي درباره اين نام در كتاب «هبوط» مطلب نوشت و از اين نام خوشش ميآمد. من هم اين نام را براي دخترم انتخاب كردم. مهراوه و مليكا مهراوه در بخش موسيقي درس خواند و مليكا هم در بخش نقاشي و عكاسي كه هر دو بازيگري هم ميكنند. من فرزندانم را به مدرسههايي ميفرستادم كه جزء مدارس خوب بود، كارهايي كه مربوط به من پدر بود، انجام دادم، تصور من از فرزندانم اين است، آن چيزي كه قرار بود بشوند، شدهاند و به همان سمت رفتهاند. شريفينيا از رابطه با خانواده ميگويد: سرمان هر چقدر شلوغ هم باشد، اما بالاخره فرصتي پيدا ميكنيم تا همديگر را ببينيم... زمانهايي كه سركار نيستم، هميشه خانهام، من از داشتن بچههايي چون مليكا و مهراوه راضيام. گرچه نبايد من تعريف كنم، من سهم خودم را گفتهام، مليكا بيشتر به هنر علاقه داشت و در وادي نقاشي و عكاسي درس خوانده چندين بار هم جايزه اول عكاسي را برد، الان هم كه تصويرسازي كودك ميكند، كتابي هم براي «تينا پاكروان» (امينه سالهاي مشروطه) طراحي كرده است. مهراوه هم از دوران كودكي رياضي و فيزيك دوست داشت، اما بزرگتر كه شد به سراغ موسيقي و بعد هم بازيگري رفت، من هميشه روي كارهاي آنان نظارت كردم و هيچ وقت درباره تحصيل و هنر امر و نهي نكردم، در واقع گذاشتم خودشان انتخاب كنند، وقتي كه انتخاب كردند، من آن وقت راههاي صحيح و رسيدن به آن را در اختيارشان گذاشتم. متن كارت دعوت عروسي روي كارت عروسي تصوير يك كودك نيازمند و بيسرپرست است، كارت را كه باز ميكني، اين سطور را خواهيد خواند: اي نام تو، بهترين سر آغاز با بهار، كه صداي پايش ميآيد، با درخت كه پيام «باروري» ميدهد، و با شكوفه كه مژده «زندگي» ميآورد، «ما نيز پيوند زندگي بستيم» بسيار آرزو داشتيم كه جشني ميگرفتيم و شما نيز در شادمانيمان شركت ميفرموديد، ليكن هزينه جشن را به كودكاني اختصاص داديم كه ثمره اين پيوندها هستند، ولي از داشتن حتي يك لباس نو براي عيد، ناتوانند ناتوان از داشتن يك قلم، براي نوشتن! و يا يك كتاب، براي خواندن! پس شما، با شيريني جشن محقر ما شيرين كام نشديد ليكن خنده بر لبان چند كودك فقير نشست و به يقين شما اكنون، خرسندتريد. با پوزشي شادمانه دستتان را ميفشاريم منبع : خانواده سبز سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 560]
صفحات پیشنهادی
گفتگويي داغ با بازيگران اخراجي هاي 2
مسعود ده نمکي الان عضوي از سينما شده و براي گفتن بخشي از ناگفته هاي خودش آن را ... مسعود ده نمکي : آدم نرم و صبوري است با يک نگاه خوب محمدرضا شريفي نيا: کاربلد ... ها هم زبان مي شد در فيلم دوم هم گاهي به سمت طنز سر مي خورد، گاهي به سمت جديت. ... جبهه را ديده و درک کرده ام آدم هاي جنگ را خيلي خوب مي شناسم چون با آنها زندگي کرده ام. ...
مسعود ده نمکي الان عضوي از سينما شده و براي گفتن بخشي از ناگفته هاي خودش آن را ... مسعود ده نمکي : آدم نرم و صبوري است با يک نگاه خوب محمدرضا شريفي نيا: کاربلد ... ها هم زبان مي شد در فيلم دوم هم گاهي به سمت طنز سر مي خورد، گاهي به سمت جديت. ... جبهه را ديده و درک کرده ام آدم هاي جنگ را خيلي خوب مي شناسم چون با آنها زندگي کرده ام. ...
-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها