محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840218212
نامه های چخوف!
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: NOOSHIN_2903-10-2007, 06:24 PMدر اینجا می خوام نامه های چخوف را قرار بدم. ولی قبل از شروع نامه ها توضیحی درباره ی کسی که نامه ها به او نوشته شده می ذارم . اول از همسر چخوف شروع می کنم. همه ی نوشته ها از روی کتاب مجموعه اثار چخوف (جلد هشتم) است. NOOSHIN_2903-10-2007, 06:25 PMالگا لئوناردونا کنیپر همسر چخوف (1959-1870) شاگرد ولادیمیر-دانچنکو در اموزشگاه فیلارمونیک و هنرپیشه تئاتر هنری مسکو از اولین روز افتتاح تا اخرین لحظه ی زندگیش بود. او بازیگری نقش اول نمایشنامه های چخوف در مرغ دریایی ، دایی وانیا، سه خواهر، باغ البالو و ایوانف را بر عهده داشت. در سال 1936 عنوان هنرپیشه ی ملی اتحاد جماهیر شوروی به او اعطا شد. او نویسنده ی کتابهای خاطرات، کلامی چند درباره ی چخوف، واپسین سالها و درباره ی چخوف و غیره است اولین ملاقات های او با چخوف در 9 و14 سپتامبر 1898 در تمرین های مرغ دریایی و تزار فئودور ایونویچ روی دادند. کنیپر در نمایشنامه ی لف تالستوی نقش ایرینا را بازی می کرد. چخوف پس از این دیدار نوشت: «به نظر من ایرینا فوق العاده است. صدایش دلنشین، صمیمانه و بی اندازه خوب است. ایرینا از همه بهتر است. اگر در مسکو بمانم حتما عاشق این ایرینا خواهم شد.» کنیپر در خاطراتش درباره ی اشنایی با چخوف می نویسد: «پس از این دیدار بود که گره دشوار و ظریف زندگی من به ارامی شکل گرفت» چخوف شاهد پیروزی مرغ دریایی خود در تئاتر هنری نبود، اما هر کس برایش به یالتا نامه می نوشت درباره ی اجرای نقش کنیپر به عنوان بزرگ ترین موفقیت نمایشنامه صحبت می کرد. از تابستان 1899 مبادله ی نامه بین هنرپیشه و درام نویس شروع شد و تا بهار سال 1904 ادامه یافت. تعداد 433 نامه و تلگراف از چخوف به کنیپر و بیش از 400 نامه از کنیپر به چخوف در دست است. این بالاترین حجم نامه هایی است که از چخوف به جای مانده اند. ادامه دارد... NOOSHIN_2903-10-2007, 09:28 PMاین نامه ها اخرین سالهای زندگی چخوف را به خوبی منعکس می سازند. کنیپر می نویسد: «خاطرات این شش سال نوعی دلواپسی و جا به جایی است- درست مانند یک مرغ دریایی که در حال پرواز بر روی اقیانوس نمی داند کجا بنشیند. رفت و امد بین مسکو و یالتا که دیگر برایش به زندانی می مانست، ازدواج، جست وجوی قطعه زمینی در نزدیکی مسکو بسیار دوست داشتنی اش و دیگر ارزوی تقریبا تحقق یافته اش- دکتر ها به او اجازه داده بودند تا زمستان را در روسیه ی میانه بگذراند؛ ارزوی مسافرت از طریق رودخانه های شمال به سالوفکا، سوئد، نروژ و سوییس، و اخرین ارزوی بسیار بزرگش مسافرت به شوارتسوالدو بادنویلر و برگشت به روسیه از طریق ایتالیا که برایش شور زندگی، رنگ و از همه مهمتر گل و موسیقی به همراه داشت، همه و همه در 15 ژوئیه 1904 با واپسین کلماتش " دارم میمیرم" پایان گرفت.» کنیپر مقام ویژه ای در وضعیت معنوی اخرین سالهای زندگی چخوف دارا بود. نامه های نوشته شده برای کنیپر نه تنها وقایعنامه سالهای اخر زندگی چخوف محسوب می شوند بلکه ماخذ اطلاعاتی موثق از سالهای شروع تئاتر هنری مسکو به شمار می ایند. این انمه ها زندگی داخلی چخوف را تا ان درجه که لازم بود برای دیگران به خصوص برای نزدیکترین افراد خانواده اش گشوده اند. لحن به کار رفته در این نامه ها شرطی است. در اینجا شیوه ی به کار گیری عناوین والقاب حکایت ها دارد. هنرپیشه و نویسنده پس از اینکه اشنایی بیشتر پیدا می کنند، عناوین و خطاب هایی به کار می برند که در نگاه اول عجیب می نمایند، مانند"سگ"،"اسب مادینه"،"بابوسیا"،"دختر با شکوه"،"دختر مجارستانی"،"دوسیا"،"کنیپشن"،"دختر شلخته" و هنگام امضا عناوینی همچون "راهب تو"، "انتوان پیر"، "سیه چرده"، "توتوی اکادمسین" و غیره را به کار می برد. کنیپر این شیوه ی چخوف را می پذیرفت هر چند که برای او اسان بود که با این اهنگ طنز ملایم که چخوف برای نامیدن او به کار می برد مخالفت کند. ادامه دارد... NOOSHIN_2904-10-2007, 04:53 PMچخوف در نامه هایش قادر بود بدون به کار بردن رقت قلب و بیان کلمات تملق امیز و مبتذل به طوری شگفت اور مهربان باشد. او در نامه هایی به همسرش استعداد خود را در نوشتن مسائل مهم و بی شمار به صورت طنز بدون توضیحات اضافه که فی البداهه مطرح می سازد، نشان می دهد. او بدون اینکه ادعای مربی و معلم بودن "هنرپیشه ی عزیزش" را داشته باشد او را متقاعد می سازد که در دقایق سخت زندگی در صحنه ی تئاتر خود را نبازد و در موضع خود بایستد. او می نویسد: "مشی بازیگری خود را توسعه بده " و یا بعدها می گوید که از خواستهای معنوی خود نکاهد "دخترم خودت را کوچک نکن ". به ابن ترتیب کنیپر هیچگاه جواب رک و مستقیمی درباره ی سوال خود که پرسیده بود"زندگی چیست؟" دریافت نکرد. تو سوال کرده ای زندگی چیست؟ این درست مثل این است که بپرسی هویج چیست؟ هویج، هویج است، هیچ چیز دیگری نیست. چنین جوابی می توانست نومید کننده باشد، ولی از چخوف جواب دیگری انتظار نمی رفت. منطق شک و شبهه ی چخوفی در ارتباط با حل این مسائل کلی و عقیده ی همیشگی او مبنی بر اینکه:«این داستان نویسان نیستند که باید مسائل مربوط به خدا و شک و شبهه و غیره را حل کنند»، و عدم پذیرش تمام مسائل فلسفی و مذهبی و مسائل مشابه در جواب فوق مستتر است. چخوف در این موارد:«از گفت و گو های طولانی با چهره ای جدی و نتیجه ی جدی» از محتوای متافیزیکی می گریخت و از دادن هر نوع پند و اندرز گریزان بود. اما اثار او کمک می کنند تا انسان زندگی را درک کند و بهتر بشناسد. شخصیتش بر روی تمام کسانی که او را می شناختند اثر معنوی بر جای می گذاشت. از همین روی او چه برای کنیپر و چه برای دیگران به صورت معلم زندگی درامد. کنیپر می نویسد: «انتوان، تو یک انسان واقعی هستی. تو زندگی را به صورت واقعی، نه به شکل تخیلی ان، می شناسی و درک می کنی. من این خصوصیات تو را بسیار دوست می دارم». در نامه ای دیگر می نویسد: «من در کنار تو انسان بهتری می شوم...» ادامه دارد... NOOSHIN_2905-10-2007, 06:23 PMارزیابی های انتزاعی که کنیپر در نامه هایش از این انسان هنرمند به عمل می اورد ممکن است پیش پا افتاده و غیر واقعی باشند مانند«تو موپاسان روسیه هستی»، «کیسل اسلاوی هستی»، «تو عبای روسی هستی». این ارزیابی ها اتفاقی بیشتر اوقات به مناسبت های پیش امده یا معینی ارتباط می یابند. اما مهمترین جملاتی که بارها تکرار شده اند چنین هستند:"تو انسان بزرگی هستی"،"تو یک انسان واقعی هستی"،"تو مرد زندگی اینده ی من هستی". بدیهی است که مهمترین تبادل نظرات انها درباره ی پدیده های هنر و ادبیات معاصر و بیش از هر چیز درباره ی موقعیت تئاتر هنری از دیدگاه هنرپیشه ی اول و نویسنده ی اول تئاتر جوان دور می زند. ولی تنها به این بسنده نمی شود. دایره ی حوادث زندگی هنری که چخوف و کنیپر درباره ی ان با یکدیگر مکاتبه می کنند هچون دورنمایی از فرهنگ روسیه ارائه می شود. از خلال نامه های انان صدای لف تولستوی، گورکی، استانسیلاوسکی، نمیروویچ دانچنکو، بونین، هنرپیشگان تئاتر هنری مسکو و نویسندگان جوان را می شنویم. چخوف در این نامه ها میزان قضاوت درباره ی ادبیات و هنر را تعیین می کند. کنیپر با شناخت مفهوم زیبایی شناسی می نویسد: «من با چه لذتی نقش ماشا را بازی می کنم! تازه فهمیده ام که چه هنرپیشه ای هستم و خودم خود را شناخته ام. از تو متشکرم، چخوف!» گاهی در برداشت از ارزشهای انتزاعی این یا ان نویسنده با یکدیگر هم رای نبودند. ولی نقطه نظر های مشترک هم کم نبودند. چخوف بارها لزوم ارمان سادگی و صمیمیت در هنر را تذکر می داد: «باید زندگی روسی را به طور ساده توصیف کرد». روزی کنیپر اعتراف کرد: «من ساده بازی نمی کردم و این برای من مشکل بود.» همزمان با این واکنش شدید به سبک کهنه پرستانه تمایل برای تجدید هنرو بدعت نواوری است. چیزی که بسیار اهمیت دارد درک هنر و خلاقیت به عنوان یک کار خستگی ناپذیر و اماده شدن برای گذر از کار دقیق و پرداخت سیاه مشقی به سوی ایجاد کار حرفه ای و عالی است. اینها همه نزدیکی معنوی فوق العاده ای بین ان دو پدید اوردند. نامه های چخوف به کنیپر همراه با اثار سالهای واپسین عمرش از موثق ترین بازتاب های زندگی داخلی او به شمار می ایند. کنیپر بعدها برداشت خود را از چخوف چنین نوشت: «او از نگاه من فردی از نظر جسمی ضعیف و از نظر معنوی بسیار قوی بود...زندگی ما در این شش سال بسیار پربار، پرمضمون، جالب و در عین حال مشکل گذشت...» ادامه دارد... NOOSHIN_2906-10-2007, 03:10 PMاهمیت ویژه ی این نامه ها در ان است که بیانگر سرگذشت پرشور اخرین و بزرگترین عشق چخوف محسوب می شوند. تمام کسانی که با این نامه نگاری ها اشنا هستند این سوال برایشان مطرح می شود که این عشق کدام یک از دو احساس رنج یا سعادت را برای ان دو به ارمغان اورده بود. چخوف برای تسلی او بارها تکرار می کرد: «اگر ما اکنون با هم نیستیم مقصر نه من هستم و نه تو. بلکه گناه بر گردن جنی است که باسیل را در وجود من و عشق به هنر را در وجود تو جای داده است...» «اگر سراسر زمستان را با من در یالتا می گذراندی زندگی تو ضایع می شد و من دچار عذاب وجدان می شدم...». کنیپر اغلب خود را به خاطر رنج های او سرزنش می کرد چنان که بعدها چنین نوشت: «...زندگی بی سر و سامان من بر او اثر می گذاشت و از این بابت عذاب می کشید. او هیچ گاه به خروج داوطلبانه ی من از تئاتر رضایت نمی داد...» اما منطق این دلداریها در ارتباط با عشق انها بیرحمانه بود. این شش سال زندگی انها از یک رشته جداییهای عذاب اور و دیدارهای شادی بخش شکل گرفته بود. از نامه های متقابل ان دو مجموعا می توان اثری ادبی که حاوی سرگذشتی غم انگیز مربوط به جداییها و دیدارهاست نام برد. ادامه دارد... NOOSHIN_2907-10-2007, 10:57 AMبه جرات می توان گفت که رفتار کنیپر طی سالهای ازدواج بارها مورد بررسی های بهانه جویانه قرار گرفته است. که از جمله می توان از ای.ا.بونین و پزشک التشولر که ناظر واپسین سالهای عمر چخوف بودند نام برد. انچه انها گفته اند از نامه های خود چخوف نیز در غم و اندوه جدایی از همسر کاملا مشهود است.... در این رابطه در چشم نسلهای اینده الگا لئوناردونا با سرنوشتی همچون سرنوشت همسران پوشکین و لف تالستوی سهیم است. او هم خواه ناخواه به پاسخگویی به علل رنج و عذابهای نویسنده ی بزرگ در اخرین سالهای زندگیش گردید. اگر او همانند ان دو مجبور به دفاع و تبرئه ی خود به خاطر عدم تفاهم و ارزش کافی ندادن به این انسان بزرگ می شد مهمترین مدرک تبرئه ی او نامه های چخوف می بود. او کنیپر را دوست داشت و با او خوشبخت بود: («طی این مسافرت به ما خیلی خوش گذشت. بسیار عالی بود. احساس می کردم که از یک راهپیمایی برگشته ام. شادی من، از تو متشکرم که این اندازه خوبی.»20 فوریه1904) این انتخاب خود او بود. انتخابی که خود برای سرنوشتش کرده بود. انتخابی که با ان کنیپر برایش زن منحصر به فرد محسوب می شد: «اخر من از اول می دانستم که با یک هنرپیشه ازدواج می کنم. یعنی از همان ابتدای ازدواج به خوبی اگاه بودم که تو تمام زمستان را در مسکو خواهی گذراند. حتی یک میلیونیوم هم دلخور یا پشیمان نیستم. برعکس به نظرم می رسد که همه چیز به خوبی و یا ان طور که لازم است پیش می رود. به همین جهت، عزیزم، مرا با این عذابهای خود شرمنده نکن». حکم سرنوشت این بود که الگالئوناردونا تا پنجاه و پنج سال بعد از چخوف زندگی کند. استعداد او جهشهای بسیار از خود نشان داد. او چهره های برجسته ای را از اثار تورگنیف، گوگول، داستایفسکی و گورکی نقش افرینی کرده است. اما اوج خلاقیت او در نقش های ماشا و رانفسکایا باقی ماند. نامه های چخوف به کنیپر در سال 1924 در خارج از کشور چاپ شدند. اولین مجموعه ی دو جلدی نامه های چخوف و کنیپر به وسیله ی ا.ب درمان در سالهای 1936-1934 به چاپ رسید. از پست بعدی نامه ها شروع میشه.... NOOSHIN_2908-10-2007, 02:03 PM16 ژوئن1899، ملیخوف یعنی چه؟ شما کجا هستید؟ ان چنان لجوجانه ما را از خود بی خبر گذاشته اید که از جواب معما عاجز مانده ایم. دیگر به این فکر افتاده ایم که ما را فراموش کرده و در قفقاز شوهر کرده اید.(1) اگر واقعا صحت دارد زن چه کسی شده اید؟ تصمیم ندارید که تئاتر را رها کنید؟ آه فراموش کردن نویسنده واقعا چه بی وفایی، چه بی رحمی، و چه کار بدی است! همه به شما سلام می رسانند. خبر تازه ای نیست. اینجا حتی مگسی هم پر نمیزند و گوساله ها هم ماغ نمی کشند. قصد داشتم شما را تا ایستگاه بدرقه کنم، اما خوشبختانه باران مانع شد. پتربورگ بودم.(2) انجا دو عکس گرفتم. چیزی نمانده بود که از سرما یخ بزنم. زودتر از اوایل ژوئیه به یالتا نخواهم رفت. با اجازه دستتان را محکم می فشارم و همه ی خوبیها را برایتان ارزو می کنم. ا.چخوف شما 1.کنیپر در ماه مه 1899 سه روز در ملیخوف و نزد خانواده ی چخوف به سر برد. سپس نزد برادرش به متسه خت در قفقاز رفت. 2.یازدهم ژوئن 1899 چخوف به پتربورگ عزیمت کرده بود. NOOSHIN_2920-10-2007, 03:24 AMلطفا فکر نکنید که من فقط جواب نامه تان را می دهم. مدتها بود که می خواستم برایتان بنویسم، اما در چنان وضعیت روحی بدی به سر می بردم که حتی قادر به نوشتن یک سطر هم نبودم. الان فقط دو روز است که به خود امده ام و تا حدی طبیعت را احساس و درک می کنم. امروز ساعت شش از خواب برخاستم و روانه ی گشت در کوهستان شدم. برای اولین بار دایی وانیا را با خودم برداشتم. اما بیشتر با ان نشستم بی انکه ان را بخوانم. از این صبح دل انگیز و منظره ی طلوع خورشید بر روی کوههای دور و نزدیک بر گرد دهکده ی متسه خت که در دو ورستی محل تقاطع کورا و اراگوا قرار دارد لذت بردم و خود را با نشاط، سالم و خوشبخت احساس کردم. سپس پایین امدم و به پستخانه به دنبال روزنامه ها و نامه ها رفتم. نامه ی کوتاهی از شما دریافت کردم که بی اندازه خوشحالم کرد. حتی از خوشحالی با صدای بلند خندیدم. مرا بگو که فکر می کردم چخوف نویسنده کنیپر هنرپیشه را فراموش کرده است. پس معلوم می شود، که گاه گاه به یاد من می افتید! متشکرم. شما در ملیخوف چه کار می کنید؟ حتما ان جا کاملا سرد است. چقدر خوشبختم که پس از ان سرمای سرد ماه مه، اکنون خود را با افتاب جنوب گرم می کنم. ماریا پاولونا چه می کند؟ ایا مشغول نقاشی است یا که تنبلی می کند؟ به او بگویید او را محکم می بوسم و می خواهم برایش نامه بنویسم. چرا گوساله ها دیگر ماغ نمی کشند. "بروم" و "خینا" چطورند؟ ایا هنوز زنده اند؟ ایا هنوز هم روی نیمکت کنار در می نشینند؟ با این که این جا بسیار زیباست، اغلب به فضای پهناور شمال و پهنه ی بیکران ان فکر می کنم. به هر حال با همه ی اینها باز هم غم و غصه فشار می اورد. نمی توانم مدت زیادی در اینجا زندگی کنم. اما اطراف همه جا زیباست. گردشگاهها بسیار باشکوهند. ویرانه ها بسیار قدیمی هستند. در متسه خت یک زیارتگاه قدیمی گرجی قرار دارد. کمی دورتر از ییلاق ما در یک پارک قدیمی کلیسای کوچک نینای مقدس گرجی به طرزی شاعرانه که البته بازسازی شده قرار دارد، و دو زن دوستدار سکوت و انزوا در انجا زندگی می کنند. انتوان پاولویچ، کاش به اینجا می امدید. این جا واقعا خوب است. بعد با هم به "باتوم" و بعد به "یالتا" می رفتیم، هان چطور است؟ برادرم و زنش ادمهای خوبی هستند.(1) بسیار خوشحال خواهند شد. می توانید در این باره کمی فکر کنید. ما چند روز قبل در جاده ی تازه تعمیر شده تا "الکساندروپل" سواری کردیم، تا "کارس" هنوز تکمیل نشده. چقدر این جاده زیباست! ما واگن دربست داشتیم. اخرین واگن بود. به طوری که تمام مدت از مناظر حیرت انگیز محوطه ی باز عقب واگن لذت می بردیم(2) به هیچ وجه انتظار دیدن این همه زیبایی را نداشتم. نمی توان با چند کلمه ان را توصیف کرد. به محض شروع از شرح ان عاجز می مانم. بهتر است حضورا تعریف کنم. دیروز موفق به تمام کردن نامه نشدم. دیروز عصر یک گردش هشت فرسخی انجام دادیم. ما به گردش و تفحص در یک دره ی کم عمق سنگلاخ که هیچ راه خاکی نداشت پرداختیم. انقدر خسته شدم که نای نوشتن در توانم نماند. امروز صبح باز هم ساعت شش از خواب برخاستم. اب تنی کردم. در پارکمان استخر بزرگ و خوبی داریم که اب چشمه ی معروف متسه خت در ان جاری است. حرارت ان 11-12 درجه است. چطور است؟ اگر پس از رسیدن به اینجاانقدر حالم بد نمی شد می بایستی از همان اول در ان شنا می کردم. دو هفته ی تمام حالم بد بود. البته به خاطر وضعیت نظامی گرجستان در ان جا گیر کردیم. اخر به راحتی نمی شود از ان جاده گذشت. به خاطر نبودن کالسکه دو روز در "کازبک" ماندیم. بعد با واگن اسبی و سپس با واگن روباز راه افتادیم. ولی خوش گذشت. یک گروه خوب یازده نفره یک جا جمع شده بودند. یک روز تمام در کازبک از سردرد جانکاه مثل مرده افتاده بودم. می بینید چقدر پرحرفی می کنم. سرتان را درد اوردم؟ اگر این طور است خواهش می کنم مرا ببخشید. دیگر مزاحمتان نمی شوم. از یالتا منتظر نامه از "سردین ها" هستم. به انها نامه نوشته ام. از مامان شنیدم که لئونید و النتین یویچ حالش بد است. او را از یالتا می فرستند.(3) هر زمان بخواهم از اینجا بروم به شما اطلاع خواهم داد. ایا شما مسافرت از طریق دریا را دوست ندارید؟ سلام مرا به مادر جان، به خواهرتان و ماریا فدورونا برسانید.(4) دست شما را می فشارم. الگا کنیپرا! ایا باز هم برایم نامه خواهید نوشت؟ شاید سر و کله ی مگس ها در ملیخوف پیدا شوند. .................................................. .................................................. ...................................... 1.ک.ل.کنیپر و همسرش یلنا یولیونا 2."گیومری" کنونی 3.پزشکان ل.و.سردین را به خاطر اوضاع بد سلامتی او از یالتا منتقل کردند. 4.اف ترنتیوا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 577]
-
گوناگون
پربازدیدترینها