تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خداى تعالى كتابى راهنما فرستاد و در آن خوب و بد را روشن ساخت. پس راه خوبى را پيش گ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819163125




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خورشيد خردادهاي انقلاب.../ حالا ديگر نيمه‌هاي خرداد واقعا طعم انتظار مي‌دهد


واضح آرشیو وب فارسی:برنا نيوز: خورشيد خردادهاي انقلاب.../ حالا ديگر نيمه‌هاي خرداد واقعا طعم انتظار مي‌دهد
قدم كه مي زدي شانه هاي زمين مي لرزيد... خورشيد حجاب مي كرد و ابرهاي آسماني به بركت قدوم آزادي بخش تو،‌ پهنه دهكده اي دور افتاده را با آب دل مي شست و مطهر مي كرد و تو هرگز اجازه ندادي سايه چتري وقت باريدن رحمت خداوند بر چهره ات نمايان شود. آقاي باراني، چه قدر خاطراتت براي كسي كه تو را مي خواهد و مي داند جنس ازل داري و ميثاقي خدايي، لذت‌بخش است...مي گفتي مرا "رهبر خطاب نكنيد." مي گفتي... آخر آقا! چگونه تو را رهبر خطاب نكنيم، وقتي رهبر و مرشد تويي. حتي وقتي نيستي؛ حتي وقتي زمان از مرز رخت بستنت گذشته است و لحظه هايمان بي روح خدا و با خاطراتت سپري مي شود آقا...


باشگاه جواني برنا / بنت الهدي صدر - از در خانه بيرون آمد، حين قدم زدن به زمين نگاه مي كرد و گاهي با همان حالت فكري خاصي كه داشت سرش را بالا مي آورد و اطراف را بررسي مي كرد. در عين اين كه براي نگاه كردن به اطراف زياده روي نمي كرد و اطراف را با چشم نمي پاييد اما دقت عجيبي داشت. حواسش به همسايه ها بود و هميشه از بركات وجودش بهره مند مي شدند. اهالي دهكده كوچك فرانسه ديگر در يادشان خوب جا افتاده بود كه در عيد كريسمس روح خدا در خانه هايشان دميده شد و درختان كاج تزئين شده‌شان با دميدن هواي تازه اي از سمت و سوي خانه اي كوچك در همان حوالي مثل درختان در باران بهاري شاداب شدند...

آقاي باراني!‌ تو از جنس ازل بودي

مي داني! مبارزه شما مبارزه با نفس بود آقا؛ چشم هاي شما اما، در فرود سركشي هاي اين زمانه عجيب دل مي زدند و خدا را در غربت معصوميت از دست رفته زمين، در ته مانده هاي باور مردمي به خواب رفته فرياد مي زدند.

قدم كه مي زدي شانه هاي زمين مي لرزيد... خورشيد حجاب مي كرد و ابرهاي آسماني به بركت قدوم آزادي بخش تو،‌ پهنه دهكده اي دور افتاده را با آب دل مي شست و مطهر مي كرد و تو هرگز اجازه ندادي سايه چتري وقت باريدن رحمت خداوند بر چهره ات نمايان شود. آقاي باراني، چه قدر خاطراتت براي كسي كه تو را مي خواهد و مي داند جنس ازل داري و ميثاقي خدايي، لذت‌بخش است...

نامه هايم را تمام و كمال بياوريد

نشسته بود روي صندلي و فكر مي كرد. قرار بود نامه هايش را برايش بياورند. بايد همه را مي خواند؛ بايد از نگاه ديگران نسبت به خودش و حادثه رخ داده مطلع مي شد.

حاج احمد وارد شد. نامه ها را به دستش داد. پرسيد: "اين همه نامه هايي ست كه رسيده؟"؛‌ فرزند كمي نامه ها را نگاه كرد و گفت اين ها جزء ‌آن هايي است كه بررسي شده، چند نامه ديگر هم بود كه..." فرزند سكوت كرد و ادامه نداد. آقا سرش را بلند كرد؛‌ نگاه به نامه ها كرد و گفت: "همه نامه ها را بياوريد حتي نامه آن هايي را كه در كلماتشان به من توهين كرده اند. بايد همه را بخوانم و بدانم."

تونل هاي بي خدايي گوشه اي براي فرياد ندارند

مي گفتي مرا "رهبر خطاب نكنيد." مي گفتي... آخر آقا! چگونه تو را رهبر خطاب نكنيم، وقتي رهبر و مرشد تويي. حتي وقتي نيستي؛ حتي وقتي زمان از مرز رخت بستنت گذشته است و لحظه هايمان بي روح خدا و با خاطراتت سپري مي شود آقا...

مي داني! ‌سال هاست خرداد مي آيد و به نيمه مي رسد و رگه هاي ظريف بي تو بودن به تونل هاي عريض و قطوري تبديل مي شود كه هيچ روحي از خدا در آن جريان ندارد و حتي گوشه اي در آن يافت نمي شود تا داد بي‌خدايي‌مان را در آن تا اوج آسمان هفتم فرياد كنيم.

كاش دعايمان كني

آقا! كاش دعايمان كني؛ خاطرات نبودنت ديگر 19 ساله شد و اين سالهاي دوري، گاه چه خشمگين و بغض آلود بر ديدگانمان چنگ مي اندازد و مهجورمان مي كند ميان روزهايي كه به خون مادرت آغشته است و عطر ياسش ديوانه وار مي پيچد و مجنونمان مي كند...

ليلاي بيد هاي مجنون را اين روزها پشت دردهايي كه مسمارشان عجيب بر معصوميت مي تازند، نهاده اند و خورشيد وجود تو آرام آرام ابر مي گيرد و سوز رفتن ساز مي كند... آقا حق بده، كه در نبودن اين همه معصوميت، ‌آن هم يك جا، ديگر تاب و تواني برايمان نباشد تا به خوبي عصمت نگاه تو و وجود مادرت را توصيف كنيم.

آقا حق بده شرمنده باشيم و بهت زده كه خردادمان به شكل غريبي، ضرباهنگ حزن و سوگواري برداشته است. آقا!‌ حق بده...

از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم

دادرس نيست كه در هجر رخش داد كشم

داد و بيداد كه در محفل ما رندي نيست

كه برش شكوه برم داد ز بيداد كشم

در غمت اي گل شاداب من، اي خسرو من

جور مجنون برم، تيشه فرهاد كشم

سالها مي گذرد حادثه ها مي آيد

انتظار فرج از نيمه خرداد كشم

امروز ديگر همه ما انتظار فرج از نيمه خرداد مي كشيم...و انگار تو مي دانستي كه قرار است از اين پس ما نيز انتظار فرج را از نيمه خرداد كشيم. آه از اين كه گاه يقين مي شود براي تمام ديده شده ها و شنيده شده ها، كه عالم به غيب بودي و آگاه به هر آنچه قرار بود حادث شود و حالا ديگر تو نيستي...

چه بسا حادث شده ها را تو خود سبب مي شدي آقا؛ گويي يقين داشتي و اراده كردي تا به فاصله پانزده سال از 42 قيامي را رقم زني كه سربازانش به گفته تو پانزده سال پيش از آن در گهواره، پيروزي و در هم شكستن طاغوت را رويا مي ديدند.

حديث اسرار با دلت خوانده بودند

در حياط ايستاده بود و منتظر اذن دخول بود. نشسته بودي و مطلبي را مي نوشتي كه گفتند طلبه درس خوان تو به ديدارت آمده. خواستي تا او را به داخل اتاقت راهنمايي كنند. وارد كه شد تمام قد مقابلش ايستادي. آن قدر از تواضع پر تشويقت سرخ شده بود كه تنها توانست با شوق نزديكت بيايد و دستت را ببوسد.

تو استاد بودي و او شاگرد؛ اما در نگاه تو، تو شاگرد بودي و همه عالم استاد كه بزرگي در نگاه توست نه در آنچه تو مي ديدي...تو را بر قامت خضوع و خشوع منطبق ديديم و غافل نشديم از اين كه گويي حديث اسرار زمين با تو مي خواندند و بار امانت را تو خود خواستي و بر دوش كشيدي و آرام و بدون هياهو رفتي تا بار امانت ادا كني؛ اما چه ديده اي كه چو رفتي بحبحه و آشوب در دل همه آن ها كه تو را از دست دادند غوغاي كيهاني تا آسمان ها به پا كرد.

غــمى خواهم كه غمخوارم تـو باشى

دلــــــى خواهم، دل آزارم تو باشى

جهــــــــان را يك جـــوى ارزش نباشد

اگر يــــــــــــارم، اگر يارم تو باشى

ببــوسم چــــوبـــه دارم به شـــــــادى

اگر در پـــــــــــاى آن دارم تو باشى

به بيمـــــارى، دهــــم جان و سر خود

اگر يار پـــــرستارم تـــــــــو باشى

شــــوم، اى دوست! پرچمدار هستى

در آن روزى كه ســـردارم تو باشى

رسد جــــانم به فـــوق "قاب قوسين"

كه خورشيد شب تــــارم تو باشى

كِشم بــــــار امـــــــــانت، با دلى زار

امـــــانتـــــدار اســــرارم تو باشى

***

در باشگاه جواني برنا ثبت نام كنيد: [email protected]

پيامك ارتباز با برنا :‌10000313
 يکشنبه 12 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برنا نيوز]
[مشاهده در: www.bornanews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن