تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 21 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به راستى حكمتى كه در قلب منافق جا مى گيرد، در سينه اش بى قرارى مى كند تا از آن بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840317506




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خانه خورشيد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خانه خورشيد
خانه خورشيد     مهدي پاکدل متولد 59، بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون است. پس از يک سال گرافيک خواندن، انصراف مي دهد و سراغ تئاتر مي رود. پاکدل کار گرافيکي، طراحي پوستر، تدوين و صداگذاري هم مي کند. بازي در «سياها»، «قهوه تلخ»، «ريچارد سوم»، «دير راهبان»، «بي شير و شکر» و «پاي بزرگ ديوار شهر» از اجراهاي خوب او به شمار مي آيند. از کارهاي تلويزيوني او مي توان به «مرواريد سرخ» و «اولين شب آرامش» که در حال ضبط است، اشاره کرد. پاکدل بازيگر فيلم هاي سينمايي «ماهي ها عاشق مي شوند» و «شبانه» نيز بوده است. از درخت لخت برگي بر بسياران افتاد و نامش را گم کرد داغ داغ بودم. آتيش از کف پاهام مي اومد بالا تا مي رسيد به مغزم. داشتم مي سوختم. کف صحنه داغ بود. تو اين مخمصه ياد جمله گوته افتاده بودم. همون جمله اي که مي گه کاش صحنه تئاتر، مانند طناب بندبازان باشد. تا افراد نالايق، جرأت راه رفتن روي آن را به خود ندهند. اولين بارم بود که جلوي اين همه آدم حرف مي زدم. اولين بار بود که توي يک کار حرفه اي، توي جشنواره فجر، روي صحنه مي رفتم. از در و ديوار، آدم آويزون بود. سالن اصلي تئاتر شهر، بهمن 77، نمايش «جنبش انفيه در کلکته» به نويسندگي و کارگرداني سيروس شاملو. شب که رفتم خونه، يه دو ساعتي توي حمام بودم. آخه تمام موهامو زرد کرده بودند. مگه پاک مي شد لامصبا. بعد که اومدم بيرون، يه شعر نوشتم در مدح خودم و به اصطلاح، ورودم رو به دنياي هنر به خودم تبريک گفتم. حيف، اون شعر رو گم کردم وگرنه اين جا مي نوشتم تا بدونيد با کسي طرفين، داغ بوديم ديگه. هجده نوزده سالمون بود. فکر مي کرديم ديگه همه چي حله. اگر فردا از خونه رفتم بيرون، حتماً دوتا خودکار با خودم ببرم. يکي براي امضا دادن به هوادارام، يکي ديگه براي امضاي قراردادهاي ميليوني. جشنواره تموم شد. چند ماهي گذشت. پاتوق ما شده بود کافه ترياي تئاتر شهر. اون روزا خيلي شلوغ مي شد. دانشگاه هم يه خط در ميون مي رفتيم. آخه نمي دونم چرا سر کلاسا حاضر نشدن، نشونه باسوادي و باکلاسي بود. تازه من گرافيک مي خوندم، هيچ ربطي به بازيگري و اينا نداشت. توي کافه ترياي شهر که تازه راه افتاده بود، يه کتابفروشي هم بود که خدارو شکر هنوز هم هست. صاحبش يه آقايي بود به نام علي آقا که البته ايشونم هنوز هست. اون موقع يه شريکي داشت اين علي آقا به اسم حامد که البته الان ديگه شريکش نيست. اين آقا حامد چون جوون بود و هم سن و سال ما، هي مي رفتيم سراغش و باهاش گپ مي زديم. من هم که بعد از اتمام جشنواره دو تا دونه خودکار توي کيفم جا خوش کرده بودند. فکر کردم بايد يه کاري بکنم. تصميم گرفتم کارگرداني بکنم، چون بازيگري رو تموم کرده بودم رفته بود پي کارش. مي خواستم کارگرداني هم بکنم و ديگه تموم. منظورم از تموم اينه که مثلاً به طرز فجيعي خودکشي کنم (مثلاً با گاز) يه جوري که سرم براي ساختن مجسمه ام سالم بمونه تا به عنوان اسطوره تئاتر اين مملکت، تنديسم رو بسازن، بزرگ بزنن سر در تئاتر شهر. براي همين، دنبال متن هاي کوتاه تک پرسوناژ مي گشتم تا هرچه زودتر، هم کارگرداني بکنم هم بازي. اين آقا حامد فکر کنم از دست من ديوونه شده بود. همه متن هاي تک پرسوناژي دنيا رو به من معرفي کرده بود، ولي من نمي پسنديدم. دليلش هم اين بود که هيچي ازشون سردر نمي آوردم. يه روز حامد به من گفت: اين يه پاراگراف روزنامه رو بلند براي من بخون. خوندم. گفت: فردا بيا سر تمرين من. گفتم: تمرين چي؟ گفت تمرين نمايش سياها. گفتم: سياها؟ گفت: آره مال ژان ژنه فرانسويه! با خوشحالي پرسيدم: چند تا پرسوناژ داره؟ (اون موقع ها چون کلمه پرسوناژ رو تازه ياد گرفته بودم، هي الکي ازش استفاده مي کردم.) گفت: فردا مي ياي، مي خوني، مي فهمي! فردا شد. رفتم سر تمرين. برام همه چيز، جديد بود. باخودم مي گفتم: خدايا اينا ديگه کي ان؟ چي مي گن؟ چرا من هيچي نمي فهمم؟ هر روز که مي گذشت، برنفهم بودن خودم آگاه تر مي شدم. سرتون رو درد نياورم. شانزده ماه از صبح تا شب تمرين کرديم. تمرين هاي جان فرسا. البته هر لحظه اش خاطره س. انبار متروکه تئاتر شهر رو خالي کرديم. شد سالن ما. توش تمرين مي کرديم، زندگي مي کرديم. راحت، ساکت. حامد هر روز براي ما يه دنياي جديد مي ساخت، دنيايي که توش رؤياهامون رو به واقعيت تبديل کرديم. هر روز که مي گذشت، مي فهميديم چقدر دورم. اسم اون انبار رو گذاشتيم «خانه خورشيد». بر اساس شعر دختراي ننه درياي احمد شاملو. دلا از غصه سياس آخه پس خونه خورشيد کجاس گروه مون اسمش شد نرگس سياه. همه بچه ها رو مي تونم به بمب ساعتي تشبيه کنم. گروهي که براي اجرا لحظه شماري مي کرد. براي انفجار. اجراي نمايش که شروع شد، تازه فهميدم چقدر ذره ريزي بودم و خودم خبر نداشتم. دانشگاه رو رسماً ول کردم. همه چيزم شده بود سياها. همه چيزم شده بود تئاتر. تازه فهميده بودم چه خبره و من کجام؟ تازه فهميده بودم از چه کسايي بايد مجسمه مي ساختن و نساختن. سياها تموم شد. شرحش طولاني يه. خودتون تصور کنين نزديک 2 سال، تمرين و اجراي نمايش طول کشيد. هر روزش کلي کاغذ رو سياه مي کنه! حدود پنج هزار نفر از اين نمايش بازديد کردند. توي سالني که هر شب تقريباً مي تونست 50 الي 60 نفر رو تو خودش جا بده. رقم بالايي بود و نمايش پر سر و صدايي شد. ما توي خونه خورشيد، نمايش هاي ديگه اي هم تمرين کرديم. ولي هيچ کدومش به اجرا نرسيد. خانه خورشيد، مکاني شد براي اجراي نمايش هاي کارگاهي و تجربي. نمايش هاي زيادي دراين سالن، توسط گروه هاي ديگه به اجرا رسيدند. خانه خورشيد، چند بار آتش گرفت و در اين آخري، به شکلي سوخت که تمام امکانات اجرايي ساده اش هم از بين رفت. حالا ديگر فقط در آن جا تمرين مي کنند و شنيده ام مي خواهند پس از بازسازي، به ترياي سالن قشقايي تبديلش کنند. به حرمت تمام نجواها و فريادهاي عاشقانه براي تئاتر، به تقدس حضور انسان هايي که در اين خانه کوچک خورشيد اشک ريختند، خنديدند، خشم ورزيدند، حسرت خوردند و ... به احترام صداهاي مانده در ترک هاي کهنه ديوارش، کلاه از سر بر مي دارم و در برابر سکوت خانه خورشيد، بي صدا اشک مي ريزم. حالا ديگر نه تنها دلم براي آن روزها و نه تنها دلم براي مجيد، اميد، نويد، حامد و ... همه بچه ها تنگ مي شود، دلم براي همين لحظه اي هم که گذشت، تنگ مي شود، براي لحظه اي که هست و ديگر نيست. براي نگاهي، حرفي، خنده اي و سکوتي... دلم براي خودم تنگ مي شود. دلم تنگ مي شود، چون مي دانم تنها چيزي که براي ما مي ماند، مرگ است. منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 42. ارسال توسط کاربر محترم سایت : aziztaeme /ج  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن