واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زخمی که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت خوب نمی شه نویسنده:سپهر ماکان نگاهی به فیلمنامه «تسویه حساب»مدت هاست موضع تماشاگر سینما رو با فیلم های تهمینه میلانی مشخص شده، اما تکلیف خود ایشان با آثارش کماکان روشن نگشته، چرا که هرگز متوجه نخواهی شد می خواهد کمدی بسازد یا تراژدی و یا در نظر دارد به فمینیسم بپردازد یا آنتی فمینیسم و غیره.دغدغه هایش نیز دچار تشتت اند و معلوم نیست قصد دارد مصائب و مسایل زنان در اجتماع را دستمایه قرار دهد و یا یک فیلمنامه تجاری بنویسد و کارگردانی کند.تنها چیزی که مشخص است، این است که همیشه در فیلم هایش یک یا چند زن وجود دارند که با میزانسن هایی کاملاً مشابه و تکراری احساس می کند حقشان خورده شده و در نظر دارند آن را پس بگیرند.بدیهی است برای بازنمایی مشکلات و معضلات اجتماعی نیاز به ابزارهایی است که البته هیچ کدام آنها در فیلم های او دیده نمی شود و صرفاً بارها و بارها به جملاتی این چنینی برمی خوریم که مردی می گوید:«زنم منو نمی فهمه».و زنی نیز ستمدیده بی درنگ پاسخ می دهد:«ما نمی فهمیم، زنت هم نمی فهمه.خلاصه زن ها نمی فهمن.»از آن گذشته فیلم ساز بایستی مقدار زیادی ملاحظات گیشه ای را فدای اهداف خود کند که چنین چیزی نیز هرگز محقق نمی گردد و هرگاه که با ساخته شدن هر فیلمش صدای منتقدان معترضی بر می آید که احساس می کنند به شعور و احساسشان برخورده و آن را توهینی علنی(و در حالتی خوش بینانه، ناآگاهانه)به مخاطبان سینمایی قلمداد می کنند، این جمله کلیشه ای (که اخیراً از سوی فیلم سازان دیگری نیز به کار رفته) را بر زبان می آورد که:«منتقدی که دوست ندارد فیلم من را ببیند، پای آن ننشیند.»باید گفت فیلم ساز یک مسئولیتی دارد و منتقد هم یک رسالتی کارگردان در مدت زمان فیلم خود هرچه را دوست دارد می تواند بگوید، اما پس از آن دیگر نوبت و وظیفه منتقد است که آن را نقد و تشریح کند.این گونه جملات راه را بر هر گونه دیالکتیک پیش برنده و سازنده می بندد، چرا که فیلم ساز فیلم خود را تافته جدا بافته ای می پندارد که به دیگران حق ایراد وارد نمی داند.میلانی در مصاحبه های خود در مورد فیلم اخیرش بارها و بارها مدعی شده که این طبقه از زنان اجتماعی را که به تصویر کشیده، به خوبی می شناسد و اعتقاد دارد که آنها خیلی بددهن هستند.نمونه هایی از این بددهنی نیز این می شود که فرضاً حمید(حامد بهداد) در اعتراض به زنش در راه دادن مریم(السا فیروزآذر)به خانه می گوید:«صد دفعه گفتم آشغال تو خونه راه نده».و مریم نیز بی درنگ پاسخ می دهد:«آشغال خودتی!»در جایی دیگر نیز زیبا(لادن مستوفی)به علی(رضا عطاران)با اشاره به بچه ای که در دوران دوستی از او باردار شده می گوید:«لیاقت اون بچه این بوده که تو آشغال ها بمیره، چون پدر آشغالی مثل تو داشت».آشغال ها، آشغال ها...اگر بتوانیم پاسخ بچگانه مریم و نیز سیر استدلالی ابلهانه زیبا در بیابان این جملات را نادیده بگیریم، نمی شود این نکته را نیز کنار بگذاریم که شخصیت های فیلم به سبب آن که از طبقه خاصی برخاسته اند پس لابد بیننده هم می بایست فحش ها و ناسزاهای متناوب و مکرر آنها(که به باسمه ای ترین شیوه ممکن اجرا شده اند)را بشنود و خم به ابرو نیاورد.همچنین یکی دیگر از مشکلات فیلمنامه نداشتن موقعیت بحرانی برای صحنه های گوناگون است.حاصل این می شود که یا شخصیت های فیلم به بداهه گویی روی می آورند و یا از روال منطقی داستان خارج می شوند.در صحنه ای از فیلم زیبا اسلحه ای را روی شقیقه اسد(سیاوش طهمورث)می گذارد و با لحنی گستاخانه به او می گوید:«ما مأمور رسیدگی به مفاسد اجتماعی هستیم.»و در ادامه نیز می گوید:« جنب بخوری مغزت رو می ترکونم!»و اسد نیز شکش برانگیخته نمی شود که مأمور رسیدگی به مفاسد اجتماعی(در آن مورد بخصوص)هرگز از اسلحه به چنین منظوری و در چنین لحظه ای استفاده نمی کند.در صحنه ای دیگر نیز یک پلیس مخفی که مریم را سوار ماشین خود کرده، آن قدر با او تند و خشن حرف می زند و خشن نگاه می کند که هر بچه ای می فهمد او به دنبال چیز دیگری است.دست گذاشتن بر ایرادهای پر شمار فیلم کاری عبث است، چرا که هر مخاطب فیلم بینی به راحتی تشخیص می دهد این فیلم قواعد اولیه سینما و درام را رعایت نمی کند و با آنها بیگانه است.اما در این بین موضوع دیگری نیز وجود دارد که نمی توان از آن گذشت و آن پیرنگ غیر اخلاقی فیلم است.این که عده ای دختر جوان خودشان را بزک کنند و لباس های زرق و برق دار بپوشند و در خیابان ها بگردند و مردانی را گیر بیاورند و آن قدر آنها را وسوسه کنند که بلغزند، با هیچ معیار عرفی و اجتماعی جور در نمی آید.یکی از دختران حاضر در فیلم(مریم)همه مردان قربانی را در هیبت آقاجانش می بیند.از آنجایی که چنین تصوری که او ظاهر پدرش را فراموش کرده باشد و فرضاً نتواند چهره شخصیت اکبر عبدی را از مهدی فقیه تشخیص دهد.محال است.تنها احتمالی که باقی می ماند، این است که فیلم ساز از این تمهید دم دستی و سطحی خواسته بهره ای تمثیلی ببرد و همه مردان موجود در فیلم را (البته به جز یک مرد نمونه و آرمانی و همیشگی با بازی محمد نیک بین، همسر خانم میلانی)به شکلی یکدست فاقد ارزش های انسانی بنمایاند و این دستاویز را به شخصیت های زن فیلمش بدهد که چون هرکدام خاطرشان از مسائلی آزرده شده و احساس کرده اند همیشه صید بودند و مردان صیاد و این که می پندارند جامعه از آنها تنها انتظار این را دارد که بروند کثافت ها و چرکی ها را بزدایند و پوشک بچه و ظرف و ظروف بشویند(!)، تصمیم بگیرند با اقدامی تلافی جویانه دست به تسویه حساب بزنند. واضح است که این زشتی ها و تلخی ها در جامعه وجود دارد و هیچ گاه نمی توان منکر آنها شد، اما مسئله بر سر دیدگاه زننده ای است که پشت سر این فیلم وجود دارد؛ این که با دیدی منت گذرانده ادعای ساخت فیلمی داشت که رنج ها و خفت های وارد شده بر زندگی زن ها را نمایش می دهد، منتها در عین حفظ تمامی معیارهای سینمای تجاری، به تمامی حیثیت و حقانیت شخصیت زن به شکلی ندانسته و لجبازانه و دگم اندیشانه توهین کرد.بی ربط نیست که بگوییم هرگز نمی توان ادعا کرد که برآشفتگی جامعه مردسالار به این سبب بوده که نظم موجود بر هم ریخته و یک بی نظمی جدید تشکیل شده باشد، چرا که اعتراض زمانی پدید می آید که در ابتدا یک بی نظمی شناخته شده وجود داشته باشد و فیلم ساز قصد اصلاح و یا بازنمایی آن را از زاویه دید خود داشته باشد، اما با مقاومت های محیطی مواجه گردد. همچنین نکته حایز اهمیت و تأسف آور این است که حجم گسترده ای از اعتراضات نسبت به این فیلم تنها منحصر به قشر ذکور جامعه نبوده و چه زن های بسیاری هستند که از دیدن چنین سهل انگاری هایی به خشم آمده اند و فیلم ساز چشمانش را به روی همگی آنها بسته است و هر نقد منفی ای را از سوی دشمنان و مخالفان خود می پندارد.بحث دیگری نیز که همواره مطرح بوده، سانتی مانتالیسم نخ نمای فیلم های میلانی است.آنجا که فرضاً راه حل تمامی بحران ها و سختی ها را تنها در درس خواندن این زنان آن هم در بدترین محیط اجتماعی و تحت انواع فشارها و تحقیرهای سایرین می بیند و گویی نسخه ای جهانی یافته که تاکنون هیچ کسی آن را ندیده است و از آنجایی که فیلم به هر حال می بایست یک پیام اخلاقی هم داشته باشد بیننده باید، این چیزها را هم ببیند و یاد بگیرد و برای آینده اش استفاده کند.همچنین خودتان قضاوت کنید که آیا در عصر حاضر مشاهده این که یک زن با وجود تمام سختی ها و تحقیرها با شوهرش زندگی کند و در عین حال بگوید او را دوست دارد و موسیقی ناصر چشم آذر هم با ذهنش بازی کند، قابل تحمل است یا خیر؟موجزترین نکته فیلم را در دیالوگی که زیبا به علی می گوید، می توان یافت:«زخمی که تو قلب منه، هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت خوب نمی شه.»این زخم را که بیشتر از آن که در قلب تک تک دخترهای فیلم باشد، با تأکید سه باره بر عبارت هیچ وقت، به راحتی می توان پیوند داد به اندیشه فیلم سازی که نمی خواهد دست از یکدنگی بردارد و در عقاید خود کمی تردید راه دهد.آینده ای که با صدای گریه بچه تازه متولد شده خبر از بدبختی هایی می دهد که فیلم ساز عقیده دارد کماکان ادامه می یابند.منبع:فیلم نگار، شماره 91/ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]