گستره عشق از «اَشَه» اوستا تا شوریدگی حافظ: پیوند ناگسستنی دلدادگی و خرد در فرهنگ ایرانی

گستره عشق از «اَشَه» اوستا تا شوریدگی حافظ: پیوند ناگسستنی دلدادگی و خرد در فرهنگ ایرانی

فهرست محتوا

درون مایه عشق به عنوان زیباترین و گیراترین مفهوم، در سرتاسر گنجینه پربار ادبیات فارسی، از متون باستانی اوستا تا غزل‌های شورانگیز حافظ، به شکل‌های گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته و همین مضمون عمیق، ارج و جایگاهی ویژه به این میراث بخشیده است.

محمدجواد فرزان، حافظ پژوه برجسته، دغدغه اصلی اندیشمندان را جستجوی راهی برای صلح و دوستی و پیشگیری از بروز جنگ‌ها می‌داند. او ریشه بسیاری از ستیزه‌ها را در تنوع طبیعی انسان‌ها، تفاوت فرهنگ‌ها و اصطکاک منافع می‌بیند و می‌پرسد که چگونه می‌توان دیدگاه‌های مختلف را به جای سوق دادن به ستیزه، به فضایی از رفاقت دعوت کرد؟

رهیافت فرزانگان ایران زمین: عشق به عنوان فرهنگ همگانی

پاسخ خردمندان ایران زمین به این پرسش، همواره رویکرد اگاهانه به عشق و دوستی بوده است. حافظ نیز با تبعیت از سنت پیشینیان، عشق را آمیزه ساختار وجود هستی می‌داند و در شگفت است که چرا با وجود این ساختار، جدایی و بیگانگی رخ می‌دهد:

یاری اندر کس نمی‌بینیم، یاران را چه شد؟

دوستی کِی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟

اشاره حافظ به تابش خورشید و باد و باران، بیانگر قانونمندی و هماهنگی هستی است که ریشه در نیروی عشق دارد. نبود همین نیرو در روابط انسانی است که فاجعه می‌آفریند و باعث بروز تنگ نظری‌ها و جنگ‌ها می‌شود. حافظ که کمر همت به کشف راز عشق بسته است، می‌گوید:

عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده

سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم

عشق در قاموس حافظ و سعدی: از احتیاط تا جسارت شاهانه

در جهان اندیشه حافظ، “می و باده” نماد عشق و “مستی” نماد عاشقی است. او راه خود را مرهون سعدی می‌داند؛ با این تفاوت که سعدی با احتیاط و فروتنی بیشتری از عشق سخن گفته و می‌گوید: “دعوی بندگی کن و اظهار چاکری!” اما حافظ، یک سده بعد، شفاف‌تر سخن گفته و شوکت شاهی را به بندگی در کوی عشق دعوت می‌کند:

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

ریشه‌های باستانی عشق: از اوستا تا دوران اشکانیان

در متون باستانی ایران، به ویژه در اوستا و سروده‌های زرتشت (گاثاها)، شباهت‌های فراوانی میان مفهوم عشق و واژه “اَشَه” (به معنای نظم و حقیقت الهی) وجود دارد. در اوستا آمده است که در شرایط شک و تردیدهای عقلی، «اَشَه» اندیشه‌ها را به هم نزدیک می‌کند و پیوندها را استوار نگه می‌دارد. حافظ نیز این پیوند را اینگونه بیان می‌کند:

وگرنه عقل به مستی فروکشد لنگر چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

مستی حافظ، همان فراتر رفتن از تردیدهای عقلی با شور دوستداری و عشق است. او حتی در دیانت نیز خود را نیازمند عشق می‌بیند:

عشقت رسد به فریاد گر خود به‌سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

عشق: موهبتی سرشتی و انتخابی آگاهانه

عشق موهبت ازلی است که در ساختار وجود انسان نهادینه شده، اما بهره‌برداری از آن نیازمند **خودآگاهی** و **انتخابی آگاهانه** است. حافظ، عشق را والاتر از عقل می‌داند و می‌گوید:

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

او همچنین “میِ عشق” را لازمه انسان بودن می‌داند؛ زیرا فزونی توانایی‌های انسان بدون آمیزه عشق و دوستی، ناگزیر به بیگانگی و جدایی می‌انجامد:

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

در نهایت، حافظ عشق را عامل **جاودانگی** می‌داند و شادمانه می‌گوید:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *