جهانهای ناپیدا: سفر به اعماق ادراک و اندیشههای پنهان ذهن
درک تنوع تجربههای ذهنی انسانها
هر روز در خیابانها، فرودگاهها و ایستگاههای قطار با افراد بیشماری مواجه میشویم که از زندگی آنها هیچ نمیدانیم. این برخوردهای گذرا، وسعت تجربه انسانی را به ما یادآوری میکنند. با این حال، در ذهن خودمان اغلب احساس میکنیم مرکز جهان هستیم. افکار، احساسات و خاطرات ما چنان آگاهی ما را پر میکنند که بقیه جهان میتواند به پسزمینه محو شود. این ممکن است خودمحورانه به نظر برسد، اما این صرفاً شیوه عملکرد ذهن ماست. این موضوع سؤال جالبی را مطرح میکند: دنیای درونی دیگران چقدر ممکن است با دنیای درونی ما متفاوت باشد؟
به عنوان روانشناسان، ما سعی میکنیم این تجربیات درونی – که من آن را “ذهن ناپیدا” مینامم – را مطالعه و درک کنیم. این مقاله فضایی برای کاوش در این جهانهای پنهان خواهد بود: اینکه چگونه افراد به شیوههای متفاوتی میاندیشند، احساس میکنند، تصور میکنند و ادراک میکنند.
راز تصویرسازی ذهنی
تصویرسازی ذهنی توانایی ایجاد تجربیات حسی در غیاب ورودیهای خارجی است. ممکن است در “چشم ذهن” خود یک سیب را “ببینید”، حتی اگر هیچ سیبی در مقابل شما نباشد. یا شاید بتوانید صدای یک آهنگ را دوباره پخش کنید، بافت مخمل را احساس کنید یا بوی چمن زده شده را تصور کنید. این شبیهسازی درونی، که گاهی “تفکر در تصاویر” یا سایر حالتهای حسی نامیده میشود، بیش از یک تصور ساده است؛ این بخش کلیدی از نحوه به خاطر سپردن، استدلال و برنامهریزی ماست.
من اولین بار این مفهوم را از طریق فلسفه شناختم، اما تحقیقات در مکانهایی مانند مرکز مطالعات تجربه ادراکی (CSPE) آن را به حوزه غنیای از پژوهش علمی تبدیل کرده است. برخی افراد، مانند خود من، هیپرفانتزیا را تجربه میکنند – تصویرسازی ذهنی فوقالعاده زنده. من میتوانم ساعتها در رؤیاهای روزانه غرق شوم یا یک فیلم مورد علاقه را با جزئیات خارقالعادهای در ذهنم دوباره تماشا کنم. رؤیاهای من نیز به همان اندازه غنی هستند، اگرچه این موضوع هنوز پایه علمی کمتری دارد (فعلاً!).
اندیشیدن بدون تصاویر
در انتهای دیگر این طیف، آفانتزیا قرار دارد – ناتوانی در تشکیل تصاویر ذهنی. وقتی اولین بار درباره آفانتزیا یاد گرفتم، شوکه شدم. نمیتوانستم زندگی بدون دنیای درونی پیچیدهام را تصور کنم. اما از طریق تحقیقاتم و گفتگو با افراد مبتلا به آفانتزیا، به منحصربهفرد بودن آن پی بردهام. برای مثال، افراد مبتلا به آفانتزیا ممکن است یک رمان را بخوانند و داستان را به خوبی دنبال کنند، اما بدون تشکیل تصاویر ذهنی از صحنهها یا شخصیتها. آنها کلمات را درک میکنند، اما هیچ بازنمایی بصری در ذهنشان وجود ندارد.
یکی از انتقادهای اصلی به روشهای مورد استفاده برای بررسی آفانتزیا، مانند مصاحبهها و پرسشنامههای خودگزارشی، ذهنی بودن آنهاست. کیو و پیرسون (2018) روش جایگزینی برای اندازهگیری این وضعیت نشان دادند – وظیفه رقابت دوچشمی. در این وظیفه، به هر چشم شرکتکننده همزمان دو تصویر متفاوت نشان داده میشود – برای مثال، یک نوار افقی قرمز به چشم چپ و یک نوار عمودی سبز به چشم راست. به جای ادغام این دو تصویر، مغز بین آنها جابهجا میشود. نتیجه این است که شرکتکننده ابتدا یک تصویر و سپس تصویر دیگر را میبیند که هر چند ثانیه یکبار تغییر میکند.
کیو و پیرسون (2018) از این الگو برای فهمیدن اینکه آیا افراد مبتلا به آفانتزیا واقعاً فاقد تصویرسازی بصری هستند یا فقط فکر میکنند که هستند، استفاده کردند. از شرکتکنندگان خواسته شد قبل از وظیفه رقابت دوچشمی یک تصویر (مثلاً یک خط افقی قرمز) را تصور کنند. اگر شرکتکنندگان میتوانستند این تصویر را تجسم کنند، احتمال بیشتری داشت که ابتدا آن را ببینند، زیرا مغز توسط این تصویر ذهنی آماده شده بود.
افراد مبتلا به آفانتزیا هیچ آمادهسازی حسی نشان ندادند. حتی وقتی سعی کردند نوار قرمز یا سبز را تصور کنند، این بر تصویری که در طول وظیفه رقابت دوچشمی میدیدند تأثیری نداشت. این نشانه واضحی بود که تصویرسازی ذهنی بصری در آفانتزیا واقعاً وجود ندارد.
اگرچه آفانتزیا (و شرایط مشابه دیگر) اغلب درکش دشوار است، اما این یک تفاوت واقعی و قابل اندازهگیری در نحوه تجربه افراد از دنیای درونیشان است. آفانتزیا یک تغییر عصبی واقعی است و نه صرفاً یک مانع روانی یا کمبود تلاش.
تفاوتهای ناپیدا
ما همه در واقعیتهای متفاوتی زندگی میکنیم – نه فقط در جهان اطرافمان، بلکه در جهان درونمان نیز. هر ذهن منحصربهفرد است. برخی پر از تصاویر زنده هستند، برخی دیگر از افکار غیرتصویری. آفانتزیا فقط یک نمونه از این است که چگونه پذیرش تنوع شناختی میتواند به ما کمک کند تا درک کنیم که هیچ راه واحدی برای انسان بودن وجود ندارد.







