چرا موفقیت دیگران گاهی مانند توهین به خودمان احساس میشود؟
وقتی انسانشناس دونالد ای. براون فهرستی از «جهانیهای انسانی» تهیه کرد، به درستی حسادت، مقایسه اجتماعی و تمایل به تصویر مثبت از خود را در میان ویژگیهای مشترک همه فرهنگها قرار داد.
در واقع، او میتوانست به سادگی از اصطلاح «ذهنیت سطل خرچنگ» استفاده کند و بحث را تمام کند، چراکه نفرت از دیدن موفقیت دیگران در انسانها امری جهانی است.
اگر تا به حال با شنیدن ترفیع دوستتان چشمتان را گرد کردهاید، به پست متواضعانهی همکارتان در لینکداین نگاهی معنادار انداختهاید، یا ناخودآگاه علیه نفر اول یک مسابقه واقعنما طرفدار شدهاید، تبریک میگوییم! شما هم مثل بقیه در این سنگر حضور داشتهاید.
نکته عجیب این نیست که چنین احساسی وجود دارد، بلکه این است که چرا ما درباره آن کنجکاو نیستیم. همه آن را تجربه میکنیم، بسیاری از ما بر اساس آن عمل میکنیم، اما تقریباً هیچکس به این موضوع عجیب توجه نمیکند که موفقیت کسانی که به آنها نزدیکیم، بیشتر از همه ما را آزار میدهد.
بیایید کمی دقیقتر شویم و ببینیم که آیا نظریه تکاملی میتواند به ما کمک کند تا این موضوع را درک کنیم.
چرا موفقیت دیگران مانند تهدید به نظر میرسد؟
در دنیایی با هشت میلیارد نفر جمعیت، چرا خرید تسلای جدید همسایه یا قرارداد کتابی که بسته است، باید طوری احساس شود که گویی به ضرر شما تمام شده است؟
این احساسات نه از حسادت انتزاعی ناشی میشوند و نه از شکستن نوعی تعادل ذاتی انصاف یا کارما. در واقع، هیچکس امروز از ثروت گذشته راکفلر ناراحت نیست و تعداد کمی در ایالات متحده نگران کاخهای علیشیر عثمانف در کنار دریای خزر هستند. ثروت و موفقیتی که فاصله خود را حفظ کند، واقعاً ما را آزار نمیدهد. آنچه آزاردهنده است، همیشه به ما نزدیکتر، آشنا و قابل مقایسه است.
در واقع، این همان کلید ماجراست.
نظریهای که محققان آن را «نظریه مقایسه اجتماعی» مینامند، به توضیح این موضوع کمک میکند. این نظریه که اولین بار توسط لئون فستینگر در سال ۱۹۵۴ مطرح شد، پیشنهاد میکند که ما ارزش خود را نه در خلأ، بلکه با مقایسه خود با دیگران ارزیابی میکنیم، به ویژه کسانی که از نظر سن، پیشینه یا وضعیت اجتماعی مشابه ما هستند. وقتی کسی که به ما نزدیک است جلو میافتد، تعادل درونی ما مانند یک سیستم پنوماتیک جابهجا میشود.
مسئله فقط این نیست که آنها در حال برنده شدن هستند، بلکه این است که «آنها در حال برنده شدن هستند و به همین دلیل، من در حال عقبافتادن هستم.»
تحقیقات اخیر تصویر واضحتری از چگونگی تحریک حسادت توسط این مقایسههای اجتماعی ارائه میدهند. برای مثال، اوزوم و همکاران (۲۰۲۲) در مطالعهای درباره «سندرم بشکه خرچنگ» دریافتند که افراد با شخصیتهای رقابتی و تیپ A بیشتر در مواجهه با موفقیت همسالان خود دچار پریشانی میشوند. به عبارت دیگر، کسانی که بیشترین وسواس را برای بالا رفتن از نردبان موفقیت دارند، بیشترین اضطراب را هنگامی تجربه میکنند که دیگری زودتر از آنها بالا رفته است.
و این فقط یک بحث روانشناسی بیاساس نیست که با افزایش حجم نمونه در مطالعات از بین برود. مطالعات تصویربرداری عصبی نشان دادهاند که مقایسه اجتماعی فعالیتی در همان مناطق مغزی که درد فیزیکی را پردازش میکنند، به ویژه قشر سینگولیت قدامی و اینسولا (تاکاهاشی و همکاران، ۲۰۰۹) ایجاد میکند. به همین دلیل است که ماشین جدید دوستتان فقط شما را آزار نمیدهد، بلکه واقعاً دردناک است.
چرا از بازندهها حمایت میکنیم؟
حالا بیایید برای لحظهای موضوع را برعکس کنیم.
همانطور که از کسانی که از ما بالاتر هستند بدمان میآید، اغلب از کسانی که پایینتر از ما هستند حمایت میکنیم. این پدیده که به عنوان «اثر بازنده» شناخته میشود، تمایل غریزی ما به تشویق طرفی است که کمترین قدرت، منابع یا شانس را دارد.
با دقت نگاه کنید و این پدیده را همهجا میبینید: از مسابقات بسکتبال دانشگاهی (مارچ مدنس) تا داستان داوود و جالوت، از سیاست بینالملل تا جنگهای شرکتی، افکار عمومی اغلب از طرفی حمایت میکند که کمتر برخوردار به نظر میرسد، صرف نظر از شایستگی واقعی.
یک توضیح احتمالی این است که حمایت از بازنده شکلی از مدیریت هویت است. ما گاهی خود را با «بازنده»های تصوری همسو میکنیم، نه فقط از روی همدردی، بلکه برای دفاع از حس خود و انصاف. حمایت از بازنده به حفظ این باور کمک میکند که موفقیت باید به دست آید، نه به ارث برسد. این راهی برای بازگرداندن عدالت در جهانی است که ناعادلانه به نظر میرسد.
دیدگاه دیگر کاملاً تکاملی است: اگر شما از قبل با فرد آلفای فعلی متحد نشدهاید، سرمایهگذاری بر روی رقیب بعدی یک استراتژی هوشمندانه است. در محیطهای اجدادی، وضعیت اجتماعی دسترسی به غذا، جفت و محافظت را تعیین میکرد. اگر رهبر قبیله شما را مفید نمیدید، شانس بهتری داشتید که با یک رقیب در حال پیشرفت متحد شوید تا اینکه امیدوار باشید به حلقه درونی پذیرفته شوید. به عبارت دیگر، حمایت از بازنده شکلی باستانی از حفظ وضعیت است.
این موضوع همچنین توضیح میدهد که چرا «مخالفان» لزوماً غیرمنطقی نیستند. اگر موفقیت یک بازی برد-باخت ادراکی باشد که پیشرفت دیگری مانند عقبافتادن شما احساس شود، پس تخریب آنها فقط شکلی ابتدایی از حفظ خود است.
و در واقع، ما حتی نیازی نداریم که ببینیم کسی شکست میخورد تا احساس بهتری نسبت به خودمان داشته باشیم. مطالعهای توسط فیسک (۲۰۱۱) نشان داد که فقط فکر زمین خوردن فرد موفق، سیگنالهای پاداش را در مغز فعال میکند.
نردبان اجتماعی، همانطور که مشخص شد، پنوماتیک است: حتی در تخیل خود کسی را پایین بکشید و شما بالا میروید.
آیا همه ما محکوم به خرچنگهای کوچک و حقیر در یک سطل هستیم؟
اصلاً اینطور نیست. این غرایز ممکن است سختافزاری باشند، اما سرنوشت ما را تعیین نمیکنند.
حسادت اجتنابناپذیر است. این یک ویژگی جهانی است که عمیقاً در ما نهادینه شده و در همهجا احساس میشود. اما کاری که میتوانید انجام دهید این است که آن را برای رشد شخصی به کار بگیرید.
اکثر احساسات منفی اگر زود تشخیص داده شوند، انحراف مثبتی دارند و حسادت نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگر به درستی درک شود، حسادت نشانهای از شکست اخلاقی شما نیست، بلکه نشانهای از چیزی است که خودتان آرزویش را دارید. این یک هشدار واضح و کاملاً تکاملیافته است که فرد دیگری به چیزی که برای شما مهم است دست یافته است (یا حداقل دوست دارید دیگران فکر کنند که دارید) و زمان آن است که اقدام کنید.
سرکوب حسادت یا بدتر از آن، رفتار کردن با آن به عنوان چیزی شرمآور و دون شأن شما، آن را از بین نمیبرد. میتوانید تظاهر کنید که حسادت نمیکنید و حتی با افزایش سن یا خودآگاهی میتوانید سریعتر آن را کنار بگذارید، اما گزینه بهتری وجود دارد.
آن را به عنوان یک فراخوان برای اقدام در نظر بگیرید. همکاری که ترفیع مورد نظر شما را گرفت؟ دوستی که پروژهای را که همیشه در لیست نشنن خود داشتید راه انداخت؟ خوشحال باشید برای آنها و این میتواند سوخت موشکی برای شما باشد. هشداری که میشنوید به این معنی است که شما آن چیز را میخواهید، یا حداقل به رسمیت شناخته شدن همراه با آن را. پس به جای اینکه اجازه دهید این احساس در درون شما فاسد شود، این سیگنال را جدی بگیرید.
و سپس دست به کار شوید.







