«دام الهام: چرا ایده‌های درخشان، شما را از رسیدن به موفقیت باز می‌دارند؟»

«دام الهام: چرا ایده‌های درخشان، شما را از رسیدن به موفقیت باز می‌دارند؟»

فهرست محتوا

دام الهام: چرا ایده‌های درخشان، شما را از رسیدن به موفقیت باز می‌دارند؟

آیا شما هم جزو آن دسته از هنرمندانی هستید که منتظر الهام می‌مانند؟ آیا فکر می‌کنید ایده‌های درخشان باید ناگهان به ذهن شما خطور کنند؟ اگر اینطور است، شاید ناخواسته در “دام الهام” گرفتار شده‌اید. این مقاله به بررسی این دام و راه‌های رهایی از آن می‌پردازد.

ذهن‌های خلاق: رویکردهای روان‌درمانی و بینش‌ها

لوئیز نولسون می‌گوید: “هنر همه‌جا هست، فقط باید از ذهن خلاق عبور کند.”

وقتی صحبت از منشاء خلاقیت می‌شود، ایده‌ای که من از همه بیشتر از آن متنفر هستم، ایده “الهام” است. در کار بالینی‌ام با بیمارانی که ذهن خلاقی دارند، متوجه شدم که این ایده برای هنرمندان در هر سطح و با هر میزان موفقیتی، ویرانگر است.

مانند نقل قولی از مری چیس که وقتی از او پرسیدند ایده نمایشنامه معروفش، “هاروی”، از کجا آمده است، پاسخ داد: “یک روز صبح از سر میز صبحانه بلند شدم و او آنجا بود.”

این نوع داستان‌ها به هنرمندان جدید (و نه چندان جدید) غم و اندوه شدیدی می‌دهد و حتی ممکن است احساس شرمندگی ایجاد کند. آن‌ها باور می‌کنند که ایده‌های درخشان “خود به خود” به سراغ‌شان می‌آیند، و فقط افراد خوش‌شانس مورد لطف روح خلاقیت و اصالت قرار می‌گیرند. حتی شکسپیر نیز در مقدمه “هنری پنجم” از خدایان می‌خواهد که به او الهام ببخشند: “ای کاش الهه آتش بود، که می‌توانست به درخشان‌ترین آسمان ابداع صعود کند…”

بیشتر بیماران خلاق ما، هنگام صرف صبحانه، به ندرت با یک خرگوش نامرئی با قد ۱۸۰ سانتی‌متر یا یک الهه آتش روبرو می‌شوند. بیشتر آن‌ها با بوم خالی، صفحه نمایش سفید کامپیوتر، یا یک تکه رس بی‌جان و بی‌فایده مواجه می‌شوند.

ایده الهام، همانطور که عموماً درک می‌شود، به بیمارانی که ذهن خلاقی دارند و تسلیم افسون فریبنده آن می‌شوند، آسیب زیادی می‌رساند. اول اینکه، ارزش مهارت را پایین می‌آورد، در حالی که به نظر من این مهم‌ترین ویژگی است که هر هنرمندی باید آن را پرورش دهد. همچنین این ایده، این تصور را تقویت می‌کند که خود بیماران خلاق به نوعی کافی نیستند و یک استعداد خاص، دانش یا هدیه الهی (چیزی خارج از وجود هنرمند) لازم است. من این را “دام الهام” می‌نامم.

این یک تصور غلط قابل درک است، زیرا واژه inspiration (الهام)، از واژه لاتین inspirare به معنای “دمیدن به درون” گرفته شده است، و این مفهوم را تقویت می‌کند که یک انفجار خلاقانه از بیرون از وجود فرد می‌آید؛ اینکه یک جرقه الهی، هنرمند ادبی، موسیقیایی یا تجسمی را به حرکت درمی‌آورد و منجر به آثار جدید و نوآورانه می‌شود.

با این تعریف، الهام، ذاتاً غیرقابل دسترس و غیرقابل جستجو است و قطعاً نمی‌توان به آن دستور داد که ظاهر شود (اگرچه بسیاری از هنرمندان آن را امتحان می‌کنند). به همین دلیل است که من مناسک مختلفی را از بیماران خلاق هنگام شروع کار شنیده‌ام؛ از دعای صمیمانه گرفته تا شستن شدید دست‌ها و پوشیدن جوراب‌های “خوش‌شانس”. بیش از یک بیمار نویسنده به من اشاره کرده است که جک کرواک قبل از نشستن پشت کیبورد، علامت صلیب را ترسیم می‌کرد.

این تصور از الهام می‌تواند آسیب زیادی به بیماران خلاق ما وارد کند. من هنرمندانی را می‌شناسم که نیمی از یک پروژه محبوب را رها کرده‌اند، زیرا “دیگر احساس الهام نمی‌کنند.” (انگار که همیشه قرار است از کاری که روی آن کار می‌کنید احساس خوبی داشته باشید! در حرفه قبلی من به عنوان فیلمنامه‌نویس هالیوود، این مورد به ندرت پیش می‌آمد.)

سپس یک بیمار آهنگساز داشتم که دائماً از شروع یک قطعه ارکسترال جدید خودداری می‌کرد تا اینکه “صدای الهه نفرین‌شده را می‌شنید”، به این معنی که او زمان بیشتری را صرف گوش دادن به آن یاور دست‌نیافتنی و اثیری می‌کرد تا اینکه خطر آهنگسازی بد را بپذیرد.

(این مرا به یاد یک داستان قدیمی ذن بودایی می‌اندازد درباره راهبی که به مدت ۲۰ سال با صبر و حوصله خاک باغش را شخم زد، به امید اینکه به روشنگری برسد. سپس، یک روز، بیل او به یک سنگ کوچک در خاک برخورد کرد و او یک صدای نرم “پینگ” شنید. ناگهان روشن شد. بنابراین، سوال این است که آیا شنیدن صدای “پینگ” او را به حالت روشنگری رساند، یا اینکه ۲۰ سال تلاش مداوم برای شخم زدن خاک بود که او را آماده کرد تا اهمیت آن صدای نرم را هنگام وقوع تشخیص دهد و درک کند؟)

آنچه که دو بیمار ذکر شده درک نمی‌کنند این است که (مانند تجربه راهب در داستان) مبارزه هنری، همیشه یک کار سخت بوده است. این مبارزه نیاز به پشتکار دارد، به این معنی که معمولاً زمان بیشتری را در دره‌های ناامیدی می‌گذرانید تا اینکه در قله‌های رضایت بایستید. به بیان ساده، اگر قرار است الهام اصلاً وارد شود، بدون دعوت ظاهر خواهد شد؛ من معتقدم که در سطوح عمیق‌تر مهارتی که هنرمند توسعه می‌دهد، نهفته است. همانطور که بیشتر هنرمندان حرفه‌ای (و انواع خلاق در همه زمینه‌ها) ظاهراً درک می‌کنند.

به عنوان مثال، آلبرت موراویا، رمان‌نویس، گفت: “من برای الهام دعا می‌کنم… اما روزی چهار ساعت با ماشین تحریر کار می‌کنم.”

نویسنده، پیتر دی وریس، یک قدم فراتر می‌رود: “من فقط زمانی می‌نویسم که الهام گرفته باشم، بنابراین مطمئن می‌شوم که هر روز صبح ساعت ۹ الهام می‌گیرم.”

به عبارت دیگر، کار خلاقانه خوب ناشی از خود عمل است. همانطور که پابلو پیکاسو گفت: “عمل، کلید اساسی تمام موفقیت‌ها است.” به همین ترتیب، او به ما یادآوری می‌کند که “الهام وجود دارد، اما باید شما را در حال کار پیدا کند.”

یا همانطور که اغلب به بیماران نویسنده‌ام می‌گویم، “نوشتن، نوشتن را به وجود می‌آورد.” همانطور که انجام هر کار خلاقانه‌ای، تمایل دارد که بیشتر از همان را به وجود بیاورد. برعکس، نکردن کار در حالی که منتظر الهام هستید، منجر به کار بیشتر ناتمام و در نهایت، ناتمام می‌شود. در چنین مواردی، تفاوت چندانی بین انتظار برای الهام و تعلل وجود ندارد.

البته، نولان بوشنل، مهندس و کارآفرین، حرف آخر را می‌زند: “آخرین الهام، ضرب‌الاجل است.”

با وجود اینکه این نظر ممکن است عملی به نظر برسد، من فکر می‌کنم بهترین راه برای کمک به بیمارانی که ذهن خلاقی دارند و به ایده الهام وابسته هستند، و اغلب بنابراین محصول شرم‌آور آن را نیز تحمل می‌کنند، این است که معنای اساسی که آن‌ها به این باور نسبت می‌دهند را به چالش بکشیم. منظورم این است که این تصور که آن‌ها خودشان بی‌استعداد هستند، خودشان را فریب می‌دهند، یا به سادگی محکوم به عدم موفقیت هستند.

معمولاً این معنا در پویایی‌های انتقادی یا شرم‌آور دوران کودکی ریشه می‌گیرد، که بیمار معتقد است فقط با یک نوع شروع الهام‌بخش می‌تواند از آن فراتر رود. (اغلب، هنگام شنیدن خبر “موفقیت یک شبه” یک هنرمند دیگر، این بیماران معمولاً آن را به یک ایده الهام‌بخش نسبت می‌دهند که هنرمند ناگهان داشته است، نه این واقعیت که بیشتر “موفقیت‌های یک شبه” نتیجه سال‌ها زحمت، شروع‌های غلط و ناامیدی‌های تلخ است.) و همچنین آن خدای دمدمی مزاج، شانس.

با این حال، همانطور که بن هوگان، گلف‌باز، یک بار اظهار داشت، “هر چه سخت‌تر کار کنم، خوش‌شانس‌تر می‌شوم.”

شاید این سرنخی باشد برای اینکه چگونه می‌توانیم الهام را دوباره تعریف کنیم، هم برای خودمان به عنوان پزشک و هم برای بیمارانی که ذهن خلاقی دارند. چه می‌شود اگر الهام را به عنوان یک ایده یا مفهوم خوش‌شانس در نظر بگیریم که گاهی اوقات در نتیجه یک ثبات مصمم در کارمان، عشق به تمرین خود پروژه هنری، پدیدار می‌شود. به هر حال، ما می‌توانیم افرادی را دوست داشته باشیم که گاهی اوقات ما را ناامید می‌کنند. شاید بتوانیم همان وفاداری و احترام را به کار خلاقانه خود نیز تعمیم دهیم.

با توجه به بادهای متغیر اقبال که زندگی هر فرد خلاقی را همراهی می‌کنند، شرط عقل بر مهارت، تمرین و عشق به انجام کار است. اگر شانس (یا الهام) ظاهر شود، چه بهتر.

آقای پالومبو روان‌درمانگر دارای مجوز و نویسنده در لس آنجلس است. آدرس ایمیل او برای مکاتبه dpalumbo181@aol.com است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *