تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نادانى ريشه همه بديهاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797025824




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هرچه دارم از همسرم دارم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هرچه دارم از همسرم دارم
هرچه دارم از همسرم دارم نويسنده: الناز باقري نژاد هيچ مقام و سازمان و نهادي در کشور وجود ندارد که لقب «پيشکسوت» را مانند لقب «سر» در انگلستان ، با تشريفات و آداب خاصي، به کسي اهدا کند. همه ما مي بينيم، مي خوانيم و مي شنويم و در يادهايمان به خوبي ثبت مي کنيم و از پس سال ها ياد و خاطره، کسي را «پيشکسوت» مي ناميم. «رضا ظروفچي» سوته دلان، «خان دايي» قيصر، «پهلوان خليل»، يا «کمال الملک»، نام ديگري هم دارد. «جمشيد مشايخي» اين روزها کم کار شده است؛ بيماري هاي مختلف و گذراندن دوران نقاهت تنها دليل اين امر است. با اين حال او با رويي گشاده و لبي خندان از ما، به نمايندگي از همه شما خوانندگان، پذيرايي کرد و از کارها و زندگي اش گفت. خاطرات او، بخش زيادي از خاطرات گران بهاي تئاتر و سينماي ايران است.هجوم بيماري هاوضع جسمي ام تعريف چنداني ندارد. قرار دکترم به دلايل مختلف به هم مي خورد. اين بار هم وقت گرفته بودم که براي جشن فارغ التحصيلي دانشجويان عکاسي دانشگاه آزاد دعوت شدم. بعد از جراحي حالم بهتر بود، اما چند وقتي است که دوباره احساس ناراحتي مي کنم. از سه سال پيش مدام در ناحيه شکم دردهاي آزاردهنده اي داشتم. پس از آزمايش و آندوسکوپي گفتند، دو جاي اثني عشرم که قبلا زخم بود، دوباره ناجور شده است. داروهاي مختلفي دادند که هيچ کدام اثر نکرد. يک شب در منزل ميهمان داشتيم. درد خيلي شديدي در شکمم احساس کردم و ديگر هيچ چيز نفهميدم. وقتي به هوش آمدم، روي تخت بيمارستان بودم و عمل انجام شده بود! اصلا يادم نيست که چطور مرا به بيمارستان رساندند و چه اتفاقي افتاد؛ از فرط درد بيهوش شده بودم. پزشک ها گفتند چسبندگي روده بوده و 35 سانت از روده ام را برداشتند. چشم راستم هم دچار مشکل شده است. پزشکان اصطلاحات علمي خاص خودشان را ندارند و نمي دانم چه مشکلي است. تنها گفته اند اگر چند ماه يک بار آمپولي را که معين کرده اند نزنم، بينايي ام را از دست مي دهم؛ به اين دليل که در مراسم يک ساعت ايستادم و با مردم عکس گرفتم. شمردم و 250 بار فلش به چشمانم خورد. اين اتفاق اخيراً هم تکرار شده است. نابغه اي به نام «ابراهيم گلستان» کار در سينما را با فيلم کوتاه «جلد ماه» هژير داريوش آغاز کردم که به تازگي از فرانسه برگشته بود. در آن کار من بودم و خانم «خوروش» و آقايي که اسمش را به خاطر نمي آورم و نقاش بود. فيلم آن زمان به عنوان يک فيلم خوب معروف شد و شباهتي به فيلم هايي که ساخته شده بود نداشت. اين فيلم در سال 41 يا 42 ساخته شد و در سال 43 يا 44 فيلم «خشت و آينه» را بازي کردم. من بازيگري را از ابراهيم گلستان ياد گرفتم او نويسنده و شاعر بود. فيلم هاي مستندش در خارج از کشور جايزه گرفته بود، مرحوم فروغ فرخزاد در استوديوي او کارکرده بود و فيلمي درباره جذامي ها ساخته بود... او تيم خوبي داشت و با آنها کار مي کرد. «حقيقي» و «تقوايي» هم با او کار مي کردند. به همين دليل، فيلم هاي او با فيلم هاي متداول آن زمان فرق مي کرد. در تئاتر من از همه ياد گرفتم و بيش از همه از آقاي «حميد سمندريان» او کار تلويزيوني را قبول نداشت و مي گفت: «اين تئاتر نيست؛ تئاتر بايد روي صحنه اجراشود.» دلتنگي گرفتاري همه ما در اين شهر بزرگ بي نهايت است. گاه گاهي آقاي «کشاورز» لطف مي کنند و به دفتر مي آيند؛ ايشان را زيارت مي کنم و از گذشته ها و امروز صحبت مي کنيم... لطف دارد و بيشتر اوقات او سراغ مرا مي گيرد. خيلي دلم مي خواهد آقاي «اسماعيل شنگله» را ببينم؛ او يکي از دوستان مشترک من و آقاي «کشاورز» است. البته آن دو با هم دوست بودند و من به واسطه آقاي «کشاورز» با او آشنا شدم. او به گردن من خيلي حق دارد. وقتي براي گذراندن دوره اي به آلمان رفت، به جرأت مي توانم بگويم که من چيز بزرگي را در زندگي ام از دست دادم و خلايي برايم ايجاد شد. او را خيلي دوست داشته و دارم و خودش هم نمي داند. او واقعا گل است و مدتهاست که او را نديده ام. علي حاتمي، سعدي سينماي ايران علي حاتمي نمايشنامه مي نوشت و براي پيداکردن کارگرداني که آن را کار کند به اداره تئاتر مي آمد. من با او آنجا آشنا شدم. اين آشنايي ادامه پيدا کرد تا او و مهرداد فخيمي يک شرکت راه انداختند و فيلم هاي تبليغاتي مي ساختند. او روزي من و مرحوم «حسين کسبيان» را دعوت کرد و گفت که مي خواهم فيلمي بسازم؛ تا آن روز فيلمي نساخته بود آن فيلم هم اصلا ساخته نشد. بعد حسن کچل را ساخت و بعد از آن «طوقي». يکي از نقش هاي اصلي آن فيلم را به من داد اما من با تهيه کننده به توافق نرسيدم و کار نکردم که «علي» از من ناراحت شد و با من قهر کرد. اين قهر تا سال 52 که مي خواست شش داستان مولوي را بسازد، ادامه داشت. آشتي کرديم و آن کار ساخته شد. سال 53 هم سريال «سلطان صاحبقران» را کار کرديم که من نقش ناصرالدين شاه را داشتم. «ناصر ملک مطيعي»، اميرکبير و «پرويز فني زاده» مليجک را بازي کردند. سال 54 «سوته دلان» را کار کرديم و از سال 58، هزاردستان آغاز شد و سال 64 پايان يافت. در اين بين 9 ماهي وقفه ايجادشد که در آن مدت «کمال الملک» را ساخت. براي «دلشدگان» هم من گريم شدم اما قضايايي پيش آمد که بازي من در آن فيلم منتفي شد؛ نقش مرا «فرامرز صديقي» بازي کرد. «علي» سالها در فکرساختن فيلمي درباره تختي بود و قرار بود من هم درآن بازي کنم. من به او پيشنهاد کردم که اين فيلم را نسازد. براي اينکه خيلي ها از جمله خود من، تختي را از نزديک ديده اند و بيان واقعيت هاي زندگي او دشوار است. به او گفتم درباره مرگ تختي حرف و حديث هاي زيادي است و تو هم نمي تواني در فيلمت دروغ بگويي و نمايش دادن آن سخت است. با «عطاءالله بهمنش» هم در اين مورد صحبت کرده بود. بعد از 48 ساعت آمد و گفت که پايان فيلم اين گونه است: «تختي با دوبنده سياه و تختي با دوبنده سفيد با هم کشتي مي گيرند و تختي با دوبنده سياه، با ضربه فني، پيروز مي شود.» من او را بوسيدم و گفتم که عالي است! «علي» اعتقادات خاصي داشت و بعدها که سرطان گرفت شنيدم که جايي گفته است اين روح تختي بود که مرا به اين روز انداخت. ازجان گذشتگي اين مشکلات باعث شده در چند سال اخير کم کارتر باشم. سال گذشته هم که سر فيلمبرداري زمين خوردم و لگنم شکست که هنوز درگير آن هستم. هر بيماري اي که بگوييد من گرفته ام. 35 سانت از روده ام را از دست داه ام و تا چيزي مي خورم بايد به دستشويي بروم. به خاطر شکستگي لگن هم نمي توانم از توالت ايراني استفاده کنم. اين کار در زمان فيلمبرداري خيلي مشکل است و کار گروه را سخت مي کند. خيلي ها مي گويند تو چرا اين چيزها را مثل جوانها نمي گويي تا سر صحنه همه چيز را برايت حاضر کنند!؟ اما من نمي توانم. من اگر به خانه مي رفتم و پدر و مادرم غذا خورده بودند و من نه، مي گفتم خورده ام. اخلاقم است و کاري نمي توانم بکنم. تن پرور نبوده ام. سر سريال «بوي گلهاي وحشي» من بيشتر اوقات ايستاده بودم و به همين دليل دچار «فتق» شدم. در خانه هم انگشت شست دستم دچار آسيب شد و تاندونش پاره شد. 2 ساعت طول کشيد تا جراحي کردند و آتل بستند. پزشک گفت که چهل روز دستم بايد در آتل باشد ما اول و آخر سکانس را قبل از اين اتفاق گرفته بوديم و باقي کار مانده بود. سر3 روز باز کرم تا کار دچار مشکل نشود. در عوض اين انگشتم ديگرکارنمي کند. تئاترمادر بازيگري است فيلمهاي سينمايي خيلي قديمي را که ببينيد، همه بازيگران تئاتر هستند که بازي مي کنند. وقتي که درايران سينما به راه افتاد، هنرمندان تئاتر بودند که وارد عرصه سينما شدند. در دنيا ما مدرسه اي نداريم که بازيگري سينما را آموزش دهد. اصول بازيگري در تئاتر است. من سال 36 وارد اداره هنرهاي دراماتيک شدم و دو سال بعد وارد کار شدم. سر صحنه اي از فيلم «خشت و آيينه» ابراهيم گلستان که من بودم و محمد علي کشاورز و منوچهر فريد، آقاي گلستان صحنه را چندين بار با ما تمرين کرد تا آن بازي غلو شده تئاتر را از ما بگيرد و به جاي آن يک بازي زير پوستي را به نمايش بگذاريم. من همه جا گفته ام؛ معلم بازيگري سينماي من ابراهيم گلستان است. ما بازيگري بلد بوديم اما در بهترين و بالاترين جايگاهش. مثل اين مي ماند که فردي 150 کيلو را يک ضرب مي زند و بعد به او مي گويند که حالا 50 کيلو را يک ضرب بزن! وقتي بازيگري را مي داني و بلد هستي، فقط بايدآن را جلوي دوربين هم به شکلي ديگر به نمايش بگذاري. در تئاتر چون تماشاچي روبه روي شماست، رفتار و حرکات کمي اغراق شده است تا بازيگر متوجه منظور شما بشود. ولي در سينما، حس با طبيعت واقعي زندگي وفق داده مي شود. بهترين بازيگران دنيا مثل «آل پاچينو» ازتئاتر آمده اند. چند سال پيش مصاحبه اي از «مارلون براندو» خواندم و گفته بود که تئاتر خيلي سخت است و اصلا درمورد آن با من صحبت نکنيد! هنرموروثي نادر سالهاست در اتريش زندگي مي کند. پسر بزرگ من است و او هم به سمت هنر و موسيقي کشيده شده. دخترم «نغمه» در آمريکا زندگي مي کند و مثل مادرش، معلم است؛ دو دختر دانشجو دارد. سومي هم «سام» است که در ايران با خود من کار مي کند. در تربيت و رشد بچه ها، من بيش از 5 درصد نقش نداشته ام. آنها بايد ممنون مادرشان باشند که هميشه مشوق و کنار آنها بوده است. آنها را به انجام کارهايي که دوست داشتند تشويق مي کرد و مجبورشان نمي کرد حتما درس بخوانند يا حتما به دنبال هنر بروند. گاهي اوقات که من نمايشنامه ها را به خانه مي آوردم تا نقشم را حفظ کنم، «گيتي» پيش من مي نشست و از روي متن، صحبت هاي نقش هاي ديگر را مي خواند تا من راه بيافتم. هيچ وقت با من مخالفت نمي کرد و گله و شکايتي نداشت. اکثر زمانهايي که من نبودم، از مادرش مي خواست پيش آنها بيايد تا دست تنها نباشد. «گيتي» نه تنها سد راه من نشد، بلکه اصلي ترين مشوق من بود. او مي دانست که کار بازيگري چه سختي هايي دارد و با دانستن همه آنها حاضرشد با من ازدواج کند. هيچ گاه هم از اين مشکلات شکوه اي نکرد و در زندگي از چيزي کم نگذاشت. پدر من نظامي بود و در زمان رضا شاه براي گذراندن دوره اي به آلمان رفت. ترس از مردم با کارگردانان جوان زيادي کار کرده ام. به هيچ کدام آنها هم نگفته ام که وقتي فيلم اولتان را ديدم، تصميم مي گيرم که در فيلم بعدي تان بازي کنم يا نه ... اگرما به آنها اعتماد نکنيم و کمکشان نکنيم، هيچ گاه به موفقيت نمي رسند. مثل فيلم «پدربزرگ» مجيد قاري زاده که در جشنواره پيونگ يانگ هم جايزه گرفت. مهم ترين، مردم هستند ما براي که کار مي کنيم؟ من هنوز هم اگر بخواهم روي صحنه تئاتر بروم، مي ترسم و احساس مي کنم همه ديالوگها يادم رفته است! ترس از چه کسي؟ سينما و تلويزيون هم فرقي نمي کند. آن دوربين چشم ميليونها نفر است و من در قبال حرفي که ميزنم، مسوول ام. مردم حرف را از من مي شنوند و طبيعي است که به ديالوگهايم حساس باشم مثلا من اگر قرار است نقش مثبت کاري را بازي کنم و در آن در مورد نقش منفي فيلم صحبت کنند، اگر در صحبت هاي من نوشته باشند «اون مرتيکه»آن را حذف مي کنم. نقش مثبت نبايد اينطور صحبت کند؛ چرا که هميشه نقش مثبت الگو قرار مي گيرد. آدمهاي ما از سفيدند تا به سياه. آن که دودي مايل به سفيد است، آدم مثبتي است و ما آدم سفيد نداريم. هيچ آدمي مطلق نيست و هرکسي کمي و کاستي هايي دارد. آن سالهاي تقبيح عشق من در سال 58 که «هزاردستان» آغاز شد رئيس اداره تئاتر بودم. «علي» اصرار داشت که کليد کار را با من بزند و اعتقاد داشت من خوش قدم ام. در آغاز فيلمبرداري «سلطان صاحبقران» من آپانديسم را عمل کردم و به استراحت نياز داشتم. «علي» گفت که تو بيا و يک پلان بازي کن، بعد برو و هرچند روز که نياز داري استراحت کن. فيلمبرداري«هزاردستان» در خانه «پيرنا» در خيابان لاله زار آغاز شد. قرار بود نقش زن من را خانم «خوروش» بازي کنند که چون بايد در بخشهايي از فيلم نقش 16 سالگي او را نشان مي دادند، گفتند که صورت ايشان قابليت اين کار را ندارد و در مقابل «شهلا ميربختيار» اين نقش را بازي کرد. کار سختي بود 4 ماه کار مي کرديم و شش ماه کار مي خوابيد. در آن سالها مسوولان تلويزيون عوض مي شد و هر بار که فرد جديد مي آمد، بايد دوباره فيلمنامه را مي خواند و منتظر نظر او مي مانديم. فيلمبرداري بخش هايي که «مفتش شش انگشتي» مرا شکنجه مي کرد، سه ماه طول کشيد. خيلي طولاني بود و خيلي از بخشهايش را حذف کردند. اين سريال 26 قسمت بود و تا جايي که يادم مي آيد، يازده ساعت آن حذف شد. شايد اگر الان سريال پخش مي شد، آن قسمتها باقي مي ماند. يکي از بخشهاي عمده اي که نمايش داده نشد، داستان آشنايي «رضا خوشنويس» با دختري بود که همسرش مي شود. عشقي که در بين آنها بود به خوبي نمايش داده شد. آن دو، عشاقي واقعي بودند در حالي که در نسخه اي که پخش شد فقط چند دقيقه آن به نمايش درآمد. «عشق» پاکترين احساس آدمي است و مسوولان زمان اين را درک نمي کردند. مگرآدمي که مي گويد عاشق خداست، حرف بدي زده!؟ «علي» روي اين بخشها خيلي کار کرده بود و حيف...!و اين روزها... «حميد محبي» جوان خوب و با استعدادي است چندي قبل، پيش من آمد و طرحي را ارائه داد؛ طرح خوبي بود و به او گفتم که شروع کن؛ من هم حمايتت مي کنم. او از نظر سن، جنس، روحيه، سواد، معلومات و همه چيز، يک هنرپيشه را آناليز مي کند. بعد اگر کارگرداني، بازيگر بخواهد، او با داشتن اين اطلاعات مي تواند بهترين فرد را به او معرفي کند. در حقيقت ما يک بانک اطلاعاتي خيلي دقيق از بازيگران کشور داريم. در اين بانک، اطلاعات زيادي از بازيگران آماتور يا افرادي که رشته هاي بازيگري را گذرانده و علاقه به شرکت و بازي در فيلم دارند هم به چشم مي خورد. افرادي که يا بازيهاي کوتاهي در سينما و تئاتر داشته اند يا دوره هاي بازيگري را گذرانده اند، نه کسي که تازه مي خواهد از صفر شروع کند. با اطلاعاتي که داريم مشخص مي کنيم که اين فرد براي بازي در چه نوع نقشهايي مناسب است. اين کار مي تواند يک آسودگي خيال براي کارگردان به همراه داشته باشد و او را از بابت شناخت بازيگر و استفاده درست از آنها، راحت کند. آدم وقتي سالهاي سال، آنطور سنگين کار کرده باشد، نمي تواند آرام و بيکار بنشيند. طرح فيلمي براي شبکه 2 را هم با کمک پسرم آماده کرده ايم که سالهاست به دليل نبودن بودجه، مسکوت مانده است.منبع:زندگي ايده آل,شماره 43
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8519]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن