تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):هيچ شفيعى براى زن نزد پروردگارش نجات بخش تر از رضايت شوهرش نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797565324




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عزیز ترین بابالنگ دراز دنیا


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عزیز ترین بابالنگ دراز دنیا
بابالنگ دراز
5 مارس «آقای اعانه دهنده عزیز. فردا اولین چهارشنبه ماه است. روز خسته کننده ای برای موسسه ژان گریر... سلام خالصانه مرا به موسسه برسانید. هنگامی که به گذشته دور و مبهم فکر می کنم احساساتم نسبت به موسسه ژان گریر کاملاً محبت آمیز است. قبلاً بغض و کینه مخصوصی به این موسسه داشتم و حس می کردم در دوران طفولیت از تمام مواهب طبیعی محروم بوده ام ... اما اکنون من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا می کنم که سایر دختران که در محیط مساعد بزرگ شده اند نمی بینند. بسیاری از دختران (مثلاً ژولیا) نمی دانند خوشحال و سعادتمندند. آنها چنان به خوشی ها عادت کرده اند که احساساتشان فلج شده است. اما من هر لحظه خوشبختی ام را حس می کنم...»  4 آوریل جودی به همراه سالی در تعطیلات عید پاک به لاک ویلو رفته اند تا در محیطی آرام و دور از هیاهوی دانشکده استراحت کنند. جودی کتاب جدیدش را درباره موسسه ژان گریر و حوادث و ماجراهای آنجا می نویسد و از کار خود راضی است.
بابالنگ دراز
17 مه جودی بابالنگ دراز را به عنوان تنها خویشاوندش به جشن فارغ التحصیلی اش دعوت می کند. ژولیا عموجروی و سالی برادرش جیمی را دعوت کرده اند.  19 ژوئن «من فارغ التحصیل شدم. جشن مطابق معمول برگزار شد. از گل هایی که فرستاده بودید متشکرم ... تابستان در لاک ویلو خواهم بود... محیط اینجا برای یک نویسنده زیبا و الهام بخش است... در ماه اوت آقا جروی برای یک هفته یا بیشتر و جیمی ماک براید هر وقت که شد در طول تابستان به لاک ویلو می آیند...»  2 ژوئیه جودی با عشق و علاقه وافری از نوشتن کتابش خبر می دهد و در ضمن جزئیات وقایعی را که در لاک ویلو پیش می آید توصیف می کند، از جمله ملاقات جیمی ... در حاشیه نامه می نویسد که بزودی آقاجروی برای یک هفته به لاک ویلو خواهد آمد. او توضیح می دهد که گرچه این خبر خوبی است ولی حتماً به نوشتن کتابش لطمه خواهد خورد.  27 اوت «بابالنگ دراز عزیز. شما کجا هستید... شما را به خدا به یاد من باشید. من خیلی تنها هستم و دلم می خواهد یک نفر به یاد من باشد. آه بابا کاش شما را می شناختم آن وقت هرگاه یکی از ما غمگین بود یکدیگر را دلداری می دادیم. گمان نمی کنم بتوانم بیش از این در لاک ویلو بمانم. خیال دارم از اینجا بروم ... من بیماری تنهایی دارم و تشنه خانواده هستم!» جودی قصد دارد برای فرار از این تنهایی زمستان آینده همراه سالی که برای کار در اداره ای به بوستون خواهد رفت، به آنجا برود. گرچه حدس می زند بابالنگ دراز با این تصمیم مخالفت خواهد کرد. 
بابالنگ دراز
19 سپتامبر «بابا جونم اتفاقی افتاده که احتیاج به کمک فکری و اندرز دارم ... آیا ممکن نیست شما را ببینم؟ حرف زدن از نوشتن خیلی آسانتر است... خیلی دلتنگ و غصه دارم. جودی»
بابالنگ دراز
16 اکتبر جودی توسط نامه ای که از منشی بابالنگ دراز دریافت می کند متوجه می شود در مدت یک ماه گذشته او به شدت بیمار بوده است. او از جودی خواسته که ناراحتی خود را برایش بنویسد. جودی مفصلاً برای بابالنگ دراز- که او را تنها نماینده و جانشین خانواده اش می داند- از ویژگی های اخلاقی آقاجروی تعریف کرده است و خاطرنشان کرده چقدر با او که 14 سال از خودش بزرگ تر است تفاهم اخلاقی دارند اما به پیشنهاد ازدواج او جواب رد داده است. چرا که خود را لایق او نمی داند و نمی تواند برای او توضیح دهد که بچه ای سرراهی است... تا این که ناگهان نامه ای از ژولیا به دستش می رسد که خبر می دهد:«عموجروی در سفری که به کانادا داشته بیمار شده و از آن زمان به مرض ذات الریه بستری است.» بابالنگ دراز پس از دریافت نامه جودی او را به دیدار خود دعوت می کند و انتظار جودی برای دیدار وی بعد از سال ها سرانجام به پایان می رسد.
بابالنگ دراز
«عزیزترین بابالنگ دراز دنیاا، آقاجروی، پندلتن،اسمیت» در آخرین نامه جودی به شرح لحظه به لحظه ساعات پیش از دیدار بابالنگ دراز پرداخته و در نهایت آن لحظه رویارویی را چنین توصیف کرده است:«... قبل از آن که من بتوانم حرفی بزنم مرد با تنی لرزان از جای بلند شد و بدون ادای کلمه ای به من خیره شد و ... آن وقت من دیدم که تو هستیمن هرگز کارآگاه خوبی نخواهم شد.
بابالنگ دراز
بابا...جروی؟ نمی دانم چگونه تو را خطاب کنم؟ ... تو عزیزترین باباها بودی و همه چیز به من دادی، آخر سر هم  خوشبختی ام را کامل کردی و این جبران همه این خجالت ها را می کند... جودی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7320]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن