محبوبترینها
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1797742380
با يك سبد شكوفة لبخند آمديم
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: با يك سبد شكوفة لبخند آمديم
نه تنها شاعرها در شكرخند، پا به سن ميگذارند و براي خواندن شعرهايشان روي سن ميروند، بلكه خود شكرخند هم دارد كم كم پا به سن ميگذارد؛ زيرا سوم تيرماه، شصت و چهارمين جلسه آن بود كه برگزار ميشد؛ جلسه مخصوص ششمين سالگرد راهاندازي شكرخند.
خانم فاطمه صداقتي، مجري تواناي راديو جوان، كه در كنار رضارفيع، اجراي اين جلسه را برعهده داشت، سخن را با وصفي از آقاي رفيع شروع كردكه ظاهراً ايشان امروزحالش چندان مساعد نيست و با اين حال در شكرخند حاضر شده؛ حالا معلوم نيست چربي خون دارد يا كم خوني يا... يك نفر از بين حضارگفت:« شايد تازگيها نامزد كردهاند»؛ كه به شدت تكذيب شد!
رضارفيع در توضيح اين مسأله افزود: اگرچه حال خوشي نداشتم، به احترام اين كه وارد هفتمين سال برپايي شكرخند ميشويم، خودم را به زبان خوش به اينجا آوردم!
هربار كه خانم صداقتي، كار انتخاب شاعر براي شعرخواني را انجام ميدهد، سعي ميكند يك نفر از ميان خانمها را برگزيند. اين بار هم مراسم را با شعرخواني خانم «گلناز سادات ميرترابي» شروع كرديم:
پول نداري نان به تو كم ميدهيم
نان قسطي يا چكي هم ميدهيم
در صف نانوايي جاي نان به تو
قامتت را ما كمي خم ميدهيم
نان كه چاقت ميكند، پس بي خيال
ما به جايش درد و ماتم ميدهيم...
شعرخواني با رباعيات مترويي «افشين تِل لو» ادامه پيدا كرد:
فرياد نزن تير اگر خوردي شب
هر ضربه شمشير اگر خوردي شب
مردم همه تنگ هم سوارند اينجا
عطسه نكني، سير اگر خوردي شب!
* * *
يك دست جلو دراز و دستي از پشت
يك عينك و يك عصا شكستي از پشت
آن هيكل بيقوارهات كافي نيست
يك كولة گنده هم كه بستي از پشت!
رضارفيع، طي توضيحاتي كوتاه دربارة جشنوارة طنز طهران گفت: به كوري چشم خود بنده(!) چهارمين دورة اين جشنواره با اين كه در يك محل پرتي مثل برج ميلاد و در روز بيخودي مثل يكشنبه كه اول هفته است، برگزارشد؛ معذالك استقبال چشمگيري از آن به عمل آمد، به طوري كه مثلاً هنرمند خوب كشورمان خانم رابعه اسكويي در ميان ازدحام جمعيت گير كرده بود. البته من به ايشان به شوخي گفتم كه اگر مثل من بوديد، گير نميكرديد؛ اما بعد متوجه شدم كه فرق چنداني هم نميكرد. براي هيچكس جا نبود. ايشان هم با بزرگواري برخورد كرد و هرچند فقط بخشي از مراسم را آنهم از طريق تلويزيون توانسته بود ببيند، اما گفت خوشحالم كه آمدم و خوشحالم كه از يك اتفاق طنز اين گونه استقبال شده است.
سپس، گزارش كوتاهي از اين جشنواره كه براي شبكه «پرس تي وي» تهيه شده بود، پخش شد كه چون به زبان انگليسي غليظ بود، رفيع گفت چند نفر هنوز مشغول ترجمة جملهها هستند تا اگر خداي ناكرده حرف نامربوطي در آن ميان زده شده، واكنش لازم را انجام بدهيم!
با اين پيش زمينه، طبيعي بود كه «مهدي استاد احمد» هم حرفهايش را با In the name of God شروع كند و بگويد: در اين Sugar خند(!) شعري ميخوانم دربارة گشت of ارشاد!
رفيع يادآوري كرد: مدتي است به ارشاد گير داده ايها. آن دفعه هم كتابت گير كرده بود توي ارشاد!
بعد از ديدن انيميشن «تولد يك پنگوئن» از مجموعه حياتوحش، كار آقاي علي درخشي، «علي مظفر» روي سن رفت و شعرخوانياش را با اين بيت آغاز كرد:
فرش و نمد و گليم مسجد برديم
چيزي كه نميبريم، فرمان خداست
بر سر هر شاهراه شهر، ون، يعني كه چه؟
در ميان هر وني انبوه زن، يعني كه چه؟!...
شاعر بعدي «محمدرضا گلزار» بود، به جان خودم! اما يك مقدار با آن محمدرضا گلزاري كه توي ذهن شماست فرق داشت، طوري كه خودش هم گفت: جا خورديد؟ و رفيع جواب داد: برويد بالاتر!
خلاصه اگر يك محمدرضا گلزار وجود دارد كه با هنرش و همچنين با چشم و ابرويش پول در ميآورد، يك محمدرضا گلزار هم هست كه استعداد شعرطنز گفتن دارد و از خلقت خودش هم خيلي راضي به نظر ميرسد:
صدشكر، خدا دشت و دمن را داده
«گلزار» و گل و سرو و چمن را داده
تا ديده كه وضعمان هشلهفت شده
يارانة ماهي چل تومن را داده!
* * *
هر چهره فقط با لب خندان خوب است
مسواك زدن براي دندان خوب است
با چهره اخمو و عبوسِ تو ولي
عكس تو براي درِ قندان خوب است!
«عباس احمدي» كه از قم آمده بود و مدرس دانشگاه است، يك رباعي خواند و پشت بندش يك شعر بلند:
ايام شباب، باده بايد بخوريم؟!
لاجرعه و بي اراده بايد بخوريم؟!
ما را ندهد كفاف، پيمانه و پيك
نوشابه خانواده بايد بخوريم!
* * *
اول اشعار با نام خدا
با سلامي خدمت اهل صفا
«احمدي» هستم وليكن بي «نژاد»
مادر از اول مرا بدشانس زاد!...
استاد «شهركي» كه خود از زمرة هموطنان عزيز ترك است، با اين دفاعيه كه «ترك بودن خيلي هم عالي است»، يك شعر تركي طنز خواند. خانم صداقتي براي آن كه سر به سر آقاي رفيع بگذارد، افزود: بله، البته ترك بودن خيلي بهتر است از تربت حيدريهاي بودن!
از آنجا كه غير از تركهاي حاضر در جلسه، هيچكس از شعر تركي استاد سر در نياورد، وقتي ايشان شروع كرد به خواندن يك شعر فارسي، رضا رفيع با لحني خوشحال گفت: آهان، اين زبان چه اشكالي دارد؟!
بعد از آن، من يك «مسايجه» - مشاعره با مسيج يا همان پيامك خودمان! - بين خودم و «يسنا اناركپور» خواندم كه رديفش «ميبينم» بود. با اين توضيح كه وجود خط تيره در آغاز هر بيت، يعني آغاز جواب طرف مقابل:
ـ اي خدا چند صباحي است كه شبها در خواب
تا سحر يكسره اسرار مگو ميبينم
توي خوابم سحر و شمس و قمر را زن خويش
سايه را نيز براين جمله هوو ميبينم
ـ خوش به حالت من بيچاره تماما شبها
خواب جن و پري و ديو و لولو ميبينم
ـ دختران آب حياتند و رطب، در دين هم
اِشرِبوا كُلَّ مَوائد وَ كُلوا ميبينم
ـ تُسرِفوا را تو فراموش نكن، لاتَسرِف
من در اين باب دوصد فَاعتَبروا ميبينم
ـ قصد اسراف ندارم، خودِ دخترها را
جمله بر حبل دلم، وَاعتَصموا ميبينم
ليكن از دخترِ تهرانيِ ايام جديد
نقش بر لوح دلم وَاجتَنبوا ميبينم
ـ از چه از من نگريزي كه مضرّم لابد
متلكهاي تو را حاوي بو ميبينم!...
رفيع با اشاره به رديف شعر (ميبينم) پرسيد: مگر موبايلهايتان تصويري است كه همه اين چيزها را ميديديد؟!
در ادامة برنامه، فيلم كوتاهي از پشت صحنة چهارمين جشنوارة طنز طهران، كاري از رحيم بهبوديفر ديديم كه آغاز آن با نماهايي از رضا رفيع در غروب يك روز غمگين تهران و خيره شدنش به برج ميلاد و افقي در دوردست، همراه با يك آهنگ سوزناك، خيلي بامزه از كار درآمده بود. بعد هم عدهاي از همكاران او از فضايلش حرف ميزدند، درحالي كه تابلويي از عكس رفيع با روبان مشكي اريب، پشت سرشان ديده ميشد و به آن معني بود كه مثلاً ايشان از دنيا رفته و همه تازه قدرش را فهميده اند. جالب آن كه در قسمتي از فيلم، يك نفر كنار درِ محل برگزاري مراسم سوگواري ايستاده و از خاطرات مشتركشان تعريف ميكرد و در همان حال، خود رضا رفيع به عنوان يكي از شركتكنندگان، تسليتي ميگفت و از مجلس خارج ميشد!فيلم كه تمام شد، خانم صداقتي ديد جا تر است و بچه... يعني آقاي رفيع نيست. بنابراين گفت: از روح آقاي رفيع ميخواهم بيايند سرجايشان! يك نفر از بين حضار بلند گفت: شما به روح اعتقاد داريد؟! و يك نفر ديگر جواب داد: پس احضارشان كنيد!
حاج آقا «حسن شعباني» بعد از يك دوبيتي، شعري درباره سالگرد آغاز شكرخند خواند:
به نام آن كه لب را خنده بخشيد
دلي از مهر خود آكنده بخشيد
به نام آن كه گلبرگ تبسم
به لبهاي شما و بنده بخشيد
* * *
در سالگرد شعر شكرخند آمديم
با عزم خويش و لطف خداوند آمديم
در اين نشست و مجمع پرشور و پرنشاط
با يك سبد شكوفة لبخند آمديم
با دعوت مدير مجرب، رضا رفيع
از دامن رفيع دماوندآمديم
از دامغان و ساوه و سمنان و گرمسار
از قلهك و ولنجك و دربندآمديم...
بقيه شعر را اسامي شهرها و روستاهاي ايران تشكيل ميداد و ميشد گفت: شعر نگو، جغرافيا!
«رحيم رسولي»، سخن را با نقل قولي از وودي آلن شروع كرد كه گفته: من معتقدم هميشه چيزي از بالا مراقب ماست ولي با كمال تأسف بايد بگويم كه آن دولت است، نه چيز ديگر! او شعرش را به «پرواز هماي»، خوانندة جوان و مشهور ايراني كه در جلسه حضور داشت، تقديم كرد:
دوباره چاي خوردم دوستان، جاي شما خالي
و شب تا صبح ديدم جايتان را بارها خالي
دقيقاً آخر شب بود و قطعاً آخر دنيا
كه بايد پيك پشت پيك ميشد جا به جا خالي...
«محمدرضا ستوده» مجموعهاي از جملات طنزآميز را از زبان مشاهير تاريخ تهيه كرده كه ممكن است به زودي در قالب كتابي چاپ شود. او به تعدادي از اين جملات اشاره كرد:
ـ قسم ميخورم خيلي از جملهها مال من نيست. (جرج برنارد شاو)
ـ به جان مادرم من هم در زندگي اشتباهاتي داشتم.(كورش كبير)
ـ اسم حزب ما «نازنين» بود، چون با مردم صميمي بوديم ميگفتيم نازي. (آدولف هيتلر)
ـ من مشمول معافيت سه برادري شدم. (مهدي اخوان ثالث)
ستوده در ادامه، با اشاره به پرداخت دور جديد يارانهها، ليستي از اقدامات احتمالي كه مسئولان با مبلغ يارانهشان انجام خواهند داد، براي ما خواند:
وزير صنايع: يارانهام را به صنعت تزريق ميكنم تا مشكلات اقتصادي را دور بزنيم.
وزير كشور: براي رفاه حال مردم، اتوبوسهاي كولردار گشت ارشاد تهيه ميكنيم.
او همچنين با اشاره به تحولات اخير در صنعت ترانه سرايي، ترانهاي مشابه چيزهايي كه در يكي از جلسات ادبي ـ هنري ترانه سراها شنيده بود،با مصرع: «دارم كم ميشم از دنيا،يه كم حالم پريشونه» به حضار تقديم كرد.
جالب آن كه بلافاصله، خانم «زهرا عاملي» ترانهسرا و مجري صدا و سيما كه به سنت مألوف اين رسانه، شش ماه است ممنوعالتصوير شده است، روي سن رفت و ترانه قشنگي برايمان خواند:
ما هيچ وقت با هم نبوديم
اتاقمون از هم سوا بود
اما كسي اينو نفهميد
اين راز بين ما دوتا بود...
او در نهايت با خانم صداقتي دست داد و سن را ترك كرد كه باعث شد رضارفيع بگويد: كاش يك آقايي هم همراهشان ميبود ، با ما دست ميداد!
رفيع سپس «پرواز هماي» را فرا خواند كه بعد از حضور پشت تريبون، گفت: خوشحالم كه برخلاف اغلب انجمنها، در اينجا همه جوان هستند و كارهاي خوبي اجرا ميكنند. من هم دستي در قلم دارم و كارهايم را خودم مينويسم. اما اكنون، سرودهاي از «هوشنگ ابتهاج» (سايه) برايتان ميخوانم:
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست...
ملت هم با فراز و فرودهاي صداي زيباي خواننده، حالي كردند براي خودشان.
در ادامه برنامه، رضارفيع براي آماده كردن فضا جهت اجراي بخش پرمخاطب «عكس و مكث»، خطاب به مسئولان سالن گفت: لطفاً نور را كم كنيد. نترسيد، من هستم!
در ميان عكسها، عكسي بود از حامد بهداد با يك عدد «به» در دست،كه در واقع ميشد بگوييم: حامد، به داد!
يكي ديگر از عكسها تابلويي در كنار جاده را نشان ميداد با اين نوشته: «جاده در دست ساختمان است!» خانمي از ميان حضار، اين توضيح را اضافه كرد: مسكن مهر!
ماشين نوشتة «من مثل بعضيا پشت ماشينم چيزي نمينويسم» و تابلوي افتتاح «!Fast foot» در دانشگاه آزاد و عكسي از يك نماينده مجلس اروپا(!) هم كه براي همكارش، با دو انگشتي كه روي سرش گرفته بود، شاخ گذاشته بود، در نوع خود جالب بودند.
يكي از تصويرها مربوط به پلاكارد خبري جشن ازدواج 41 زوج اهل «حشر» از توابع كنگاور ميشد كه بر روي پارچهاي در مراسم از آنان با عنوان زوجهاي حشري نام برده شده بود و البته نكتهاش از نگاه آقاي رفيع اين بود كه چرا 41 زوج، و نه 40 زوج كه رقمش گرد باشد؟!
عكس ديگر، ديش ماهوارهاي را نشان ميداد كه رويش نوشته بودند مرگ بر آمريكا و به قول رضا رفيع، احتمالاً روي تركيه تنظيم شده يا متعلق به عرب سَت بوده!
ضمن نمايش عكسي از لحظة تقديم يك كاريكاتور كه «عليرضا باقري» هنرمند جوان گرگاني ناشنوا از چهره آقاي قاليباف كشيده بود تا در جشنواره طنز طهران به ايشان داده شود، رضا رفيع آرزو كرد كه انشاءالله به جايي برسيم كه به جاي 25 ضربه شلاق، به هر كاريكاتوريست، 25 سكه جايزه بدهند. او دربارة ارزش ترويج لبخند در جامعه، سخني از «استن لورل» نقل كرد كه روي سنگ قبرش حك شده است: هركس سر قبر من گريه كند، تا آخر عمرم با او حرف نخواهم زد!
«امين محمدي» شاعر خوبي است كه شعرهايش هر روز بهتر از ديروز ميشوند:
آن هفته بعد عمري مرغي كباب كرديم
يادش به خير، در ذهن ده تا حساب كرديم
بيكاري و تورم هرگز نبوده اينجا
ما بيخودي همين جور هي اعتصاب كرديم
تا كه سهام دادند از نوع عادلانه
بهر گرفتن عدل خيلي شتاب كرديم
يارانه هم كه هرگز ياري نكرد ما را
با وهم ِ آب خود را غرق سراب كرديم
برزيل نه، همين جا، استخر رفته بوديم
يك ديپلمات آمد، ما ترك آب كرديم
گفتم كه ما فلان چيز، تكثير و چاپ كرديم
آن مردك عرب گفت ما نيز «جاب» كرديم
گفتم بگو تو «چپژ!» بد قفل شد دهانش
اينگونه شد كه او را خيلي عذاب كرديم...
«همايون حسينيان» در ابتدا خاطرهاي تعريف كرد كه طي آن، ماشين پليس خطاب به راننده يك وانت ميگويد: وانت، كجا داري ميروي؟ و راننده وانت هم صاف و ساده از پشت بلندگويش ميگويد: دارم ميروم ناهار بخورم سركار!...
همايون شعري خواند كه با همراهي نادر ختايي و محمد سلماني به صورت اشتراكي سروده بودند. و «عباس صادقي» با دوبيتيها و رباعيات پرطرفدارش، شاعر بعدي شكرخند بود:
از خوابِ نديده بپري، معترضي
اصلاً تو همين كه بشري معترضي
بالا ببري دو دست خود را خوب است
يك دست كه بالا ببري معترضي!
استاد «حسامي محولاتي» حسن ختام خوبي است براي شكرخند. [جمله را داشته باشيد؛ يكي نيست بگويد كه مگر «حسن ختام بد» هم داريم؟!... اين كه خودش تناقض است و نقض غرض!] بعد از اتمام جلسه و بيرون از سالن، پيش ايشان رفتيم و درخواست كرديم افتخار بدهند تا عكسي به يادگار با هم بيندازيم.
گفتند: چرا كه نه، بيندازيد كه فردا ناگهان بانگي برآيد خواجه مرد.البته ما گفتيم خدا نكند و ناگفته هم پيداست كه آرزو داريم ساية هنرمنداني مثل ايشان، سالها بر سر ما بماند. عمر هنرمندان دراز باد!
اطلاعيه شكرخند بعدي: بدينوسيله به اطلاع علاقهمندان به حضور پرزور در مراسم شكرخند ميرساند كه شصت و پنجمين نوبت اين محفل، روز شنبه 7 تير91 (يعني عدل يك روز بعد از تولد مدير شكرخند!) از ساعت 5 بعد از ظهر در فرهنگسراي هنر (ارسباران) واقع در ضلع شمال غربي پل سيدخندان، خيابان جلفا، برگزار ميشود. حضور شما باعث تفكر و تبسم بيشتر خواهد بود.
يکشنبه|ا|8|ا|مرداد|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3124]
-
گوناگون
پربازدیدترینها