محبوبترینها
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
تفاوت ها و شباهت های بالابر ، وینج و جرثقیل زنجیری کدامند ؟
سامانه نوبل فارم مرجع تخصصی آنلاین در صنایع دام، طیور، آبزیان و صنایع وابسته
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1793400853
نقش شهيد مهدي باكري در شرايط سخت جنگ
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نقش شهيد مهدي باكري در شرايط سخت جنگ
«كمال انسان در اين است كه مظهر اسماء حُسني خداوند باشد. مظاهر تام اسماء حسني الهي در جامعة انساني همانا انبياي عظام و ائمه هدي عليهمالسلاماند كه احدي از افراد عادي را ياراي همتايي آن ذوات نوراني نيست، بعد از اولياي معصوم الهي، نايبان آنهايند. يكي از بزرگترين نايبان امام معصوم، حضرت روحالله الموسوي الخميني رضوانالله تعالي عليه معروف به امام خميني است. هركدام از امامان معصوم مظهر اسمي از اسماي خاص الهي در مقام ظهورند. امام خميني بيش از هرچيز به نيابت از حضرت حسينبيعلي(ع) شباهت داشت»(آيتالله جوادي آملي)
سرداران و فرماندهان شهيد سپاه در دوران حيات نظامي خود در دهه اول انقلاب و در زمان رهبري امام به ويژه در جنگ و دفاع در برابر ارتش متجاوز صدام، تمام سعي و تلاش و مجاهدت خود را معطوف به اين امر ميكردندكه در عمل شبيه امام و فرمانده خود باشند. عمل براي رضاي الهي ، اهتمام به رسيدگي به افراد و بسيجيان تحت امر، مقاومت و ايستادگي و سرسختي تا مرز شهادت؛ مقابله در برابر حملات و فشارهاي صدامكافر كه امريكا و قدرتهاي منطقهاي و جهاني به شدت از او حمايت و پشتيباني ميكردند؛ اخلاقاسلامي، تواضع، داشتن انديشه و تفكر، پيشرو بودن و بسياري از خصلتهاي ديگر كه در فرماندهان شهيد ميتوان سراغ گرفت. مهدي باكري در ميان تمام فرماندهان و سرداران شهيد سپاه، فرمانده لشكري بود كه سعي وافر داشت به تأسي از امام، اخلاص در عمل را در حد اعلي رعايت كند. اينجانب تمامي فرماندهان شهيد را درك كردهام و روزها و ماهها شاهد تلاش و سختكوشي و مجاهدت روزانه و شبانه آنها در جنگ بودهام. مسئوليتهايي داشتهام ـ كه برحسب ظاهر و متناسب با روابط و مناسبات دنيايي ميبايست قبل از عمليات
( به هنگام شناسايي و طرحريزي و برآوردها)، حين عمليات( در زير سختترين فشارها و آتش دشمن)، و بعد از عمليات( به منظور تدارك عمليات بعدي) و هم در ايام پدافندي دستوراتي به آنان صادر مي كردم. حال يا به صورت شفاهي در جلسه، يا كتبي و مستقلاً از سوي خودم به عنوان فرمانده قرارگاه، يا با واسطه از جانب فرمانده كل سپاه برادر محسن. بنابراين همواره نظارهگر رفتار و عمل و انديشه و تأملات آنها در برابر مسائل بودهام و در اوج عمليات با آنان تماس داشتهام.
گاه با هم بگو و مگو و داد و فرياد كردهايم، خلاصه همواره سختيهاي زيادي را كه فرمانده لشكرها تحمل ميكردند، شاهد بودهام.
با اين مقدمه ميخواهم مهدي را و برخي از فرماندهان شهيد را از حيث برجستهترين ويژگيهايشان از نگاه خودم معرفي و بيان كنم. ممكن است ديگر برادران و فرماندهاني كه در قيد حيات هستند، مهدي را با كلمات و ويژگيهاي ديگري بيان كنند، ولي من او را آنطور كه فهميدهام و درك كردم، بيان ميكنم.
مهدي باكري يعني سكوت و عمل بدون هياهيو، مهدي باكري يعني تفكر و انديشه، مهدي باكري يعني اخلاص و تجسم صادقانه و خالصانه عمل، مهدي باكري يعني در برابر دشمن و در مقاتله ايستادگي و مقاومت كردن تا شهادت، مهدي باكري يعني اهل اعتراض و شكايت نبودن و از كمبودها و مشكلات گلايه نكردن، مهدي باكري يعني نقطه ثبات دل، مهدي باكري يعني عارف مجاهد و مجاهد عارف، حسين خرازي يعني زيركي و سرسختي، حسين خرازي يعني خداي تاكتيك و نقطه اثبات يا رد طرحها از زاويه مسائل تاكتيكي، حسين خرازي يعني اطمينان و طمأنينه و اعتماد به نفس داشتن در برابر دشمن و اميد و اعتماد دادن به همه رزمندگان و فرماندهان تحت امر خود، [ابراهيم] همت يعني اعتراض و راضي نبودن به وضع موجود، همت يعني جنب و جوش و عمل و فرياد عليه دشمن و نقد دوستان، همت يعني تلاش و انديشه فراتر از لشكر و طرح نو در انداختن، مهدي زينالدين يعني شناسايي دقيق دشمن و سرعت عمل در اقدام عليه او، مهدي زينالدين يعني تلاش براي فهم عميق و همه جانبه از موضوعات، احمد كاظمي يعني ابتكار و خلاقيت و برجستگي در تاكتيك و استراژي. احمد كاظمي يعني خيز برداشتن براي اقدامات بزرگ و زيبا و منزه. احمد كاظمي يعني ذخيره تجارب همه فرماندهان شهيد، احمد متوسليان يعني صلابت و شكوه فرماندهي، احمد متوسليان يعني اراده و مطالبه قاطعانه انجام دستورات از رده پايين، احمد متوسليان يعني با همه خطرات، پاي به ميدان نهادن و اثبات فرمانبري، احمد متوسليان يعني زدودن رعب و هراس از دلها و آموزش درسهاي عملي جنگ به همه.
البته ويژگيهايي هم هست كه در همه فرماندهان شهيد از جمله حسن باقري، بروجردي، احمد كاظمي، حسين خرازي، مهدي باكري، مهدي زينالدين، احمد متوسليان و همت ميتوان سراغ گرفت نظير سعه صدر، ايجاد تعادل و ثبات، جمع كردن پراكندگيها و سامان دادن به اوضاع، رفع التهابها و دلهرهها و هراسها به هنگام هجومهاي سنگين دشمن در شرايطي كه ساختارها و نهادها فرو ميپاشند، سكانداري كشتي جنگ در درياي پرتلاطم حملات د شمن و حفظ كشور از آسيب.
اين فرماندهان، آيينه حوادث و دشواريها و فرود و فراز از جنگ بودند. همه آنها ـ به ويژه مهدي باكري ـ روح بزرگي داشتند و ارادهاي آهنين به تأسي ازحماسه سراي بزرگ قرن ـ امام خميني ـ و فرمانده سپاه ـ محسن رضايي ـ از پشت بيسيم و با صداي رسا جانهاي پناه جسته به درگاه احديت را از عالم خاك بر ميكندند و به لقاي حق ميرساندند.
مهدي «بيشتر روزگارش خاموش بوده و اگر ميگفت بر گويندگان غلبه مينمود و تشنگي پرسندگان را فرو مينشاند»؛ «كان كاده اكثر دَهرِه صامتاً فَإن قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين»
(علي عليهالسلام).
مهدي «ناتوان و افتاده به نظر ميرسيد و او را ناتوان ميپنداشتند و هرگاه زمان كوشش پيش ميآمد چون شير خشمگين و مار پر زهر بيابان بود»؛ «كان ضعيفاً مستضعفا أذ جآء الجِدّ فهو ليث غاد و صِلُّ واد» (علي عليهالسلام)
مهدي «از دردي شكايت نميكرد مگر وقتي كه بهبودي مييافت»؛ «كان لا يشكر وَجَعاً الّا عند بُرئه» شهادت ميدهم كه مهدي «آنچه ميگفت به جا ميآورد و آنچه نميكرد نميگفت»؛ «كان ما يفعل يقول و لايقول مالا يفعل»(علي عليهالسلام)
مهدي در عمليات بدر قول داده و متعهد شده بود كه در مقام سردار سرداران و اولين و آخرين لشكر از لشكريان امام خميني(ره) از رودخانه دجله عبور كند.و عبور كرد چون گفته بود و قول داده بود. و همچون طارقبن زياد، در جنگ با لشكريان صدام در غرب رودخانه دجله، آن ا قدام را كرد كه اعجاب لشكريان صدام را بر انگيخت؛
چندان كه فرماندهان دشمن اعتراف كردندكه ايراني ها شجاعانه از هور و دجله گذشتند و با ما در غرب دجله جنگ كردند.من قبل از آنكه مهدي را ببينم، تعريفش را از برادرم غلام كياني شنيده بودم. او در ايام نزديك به پيروزي انقلاب اسلامي از شخصي به نام مهدي باكري ياد ميكرد و ميگفت: «در دانشگاه تبريز كه بوديم، هرگاه از تسلط و جاهليت دوره طاغوت و حاكمان جبار و جوّ پليسي و امنيتي ساواك دلمان ميگرفت، به ديدار مهدي ميرفتيم. آرامش و صفا و طمأنينه مهدي، نگاه و سكوت او و حرفزدن عارفانهاش به ما آرامش ميداد.» بعد از انقلاب مايل بودم مهدي را ببينم. خرداد 59 كه برادر غلام كياني ـ فرماندار شهرستان دزفول ـ به درخواست مهدي و حميد تقاضاي اعزام نيروي كمكي براي مقابله با ضدانقلاب در اروميه را كرد، 100 پاسدار دزفولي را در دو دستگاه اتوبوس اعزام كردم و خودم را به اروميه رساندم. وقتي كه رسيدم، به دستور حميد و مهدي، ما را در ساختماني مشرف به شهر، بر بلندي يك تپه مستقر كردند و دروازه جنوبي شهر را براي پاسداري به ما محول كردند. دستور دادم بچهها موي سرشان را بتراشند و آماده شوند كه تا پاي شهادت با ضدانقلاب مبارزه كنند. حميد، معاون استانداري آمد نزد ما و دو، سه ساعت اوضاع و احوال شمال غرب را تجزيه و تحليل كرد. او را ديدم ولي موفق نشدم مهدي را زيارت كنم.
براي اولين بار مهدي را در بهمن ماه 59 در كنار رودخانه بهمنشير ديدم. با لنج از ماهشهر و خورموسي به چوئبده رفته بودم و از آنجا به ايستگاه 7 آبادان تا از جبهه آبادان بازديد كنم. بعد از ديدار با برادر اسدي و قرباني، از برادران مسئول قبضههاي خمپاره 120 ميليمتري در ساحل جنوبي رودخانه بهمنشير بازديد كردم. آنجا مهدي را ديدم. حميد هم بود. پوتينهاي لاستيكي به پا داشتند و زمين نرم بود. خمپارهها را با زحمت مهار كرده بودند. پشتيباني آتش از محور ايستگاه 7 بر عهده آنها بود. بعدها مهدي را به خوبي در عمليات فتحالمبين درك كردم. احمد كاظمي، او را به جانشيني تيپ 8 نجف اشرف دعوت كرده بود و مهدي هم برادران و دوستان قديمياش را از خطه آذربايجان با خودش آورده بود. تجلايي، طريقت، حميد و... مهدي مسئول محور تنگه دليجان در كوه ميشداغ شد تا دشمن را شب عمليات دور بزند و چقدر ماهرانه اين كار را كرد! شبانه دو گردان نيرو را 20 كيلومتر در حاشيه غربي كوه ميشداغ بين كوهها و رملها به حركت درآورده و هدايت كرد تا شب هنگام دشمن را از عقب در تنگه رقابيه به محاصره درآورد. وي با اين تاكتيك، تيپ 91 پياده را با تمام نفرات محاصره كرد و اكثر افراد تيپ را به اسارت درآورد. فرمانده تيپ 91، سرهنگ نزار را نيز اسير كرد. سرهنگ نزار [محاصره زميني را باور نميكرد و]
هميشه ميگفت: «احمد و مهدي با هليكوپتر پشت يگان من نيرو پياده كردند!»مهدي در عمليات بيتالمقدس، جانشين تيپ8 نجف اشرف بود و در تمامي مراحل اين عمليات پابهپاي احمد [كاظمي]، دشمن را در هم كوبيد. در مرحله نهايي عمليات بيتالمقدس، از قرارگاه مشترك فتح ـ كه مسئوليت آن را سپاه به عهده من گذاشته بود ـ فقط دو يگان سپاهي تيپ 14 امام حسين (ع)
و تيپ8 نجف اشرف توان ادامه عمليات داشتند و ساير يگانهاي تحت امر قرارگاه فتح، توان خود را از دست داده بودند. مهدي به همراه حسين [خرازي] و در كنار احمد با رزمندگان وارد خرمشهر شدند. آنها فاتحان واقعي خرمشهر بودند. بعد از فتح خرمشهر، آقامحسن، مهدي را به سمت فرماندهي لشكر 31 عاشورا منصوب كرد. وي در عملياتهاي بزرگ بعدي همچون خيبر و بدر در سال 62 و 63 همچنان فرمانده لشكر 31 عاشورا بود و فرماندهان بعد از او در رأس لشكر 31 عاشورا كوشيدند تا درخشانترين عملياتهاي جنگي خود را با تأسي به الگوي فرماندهي مهدي اجرا كنند.در دفترچه خاطراتم در تاريخ ششم اسفندماه 1362 اين طور نوشتهام:«بعدازظهر ساعت 4 به جزيره مجنون جنوبي رفتم و به شهركي ـ كه در واقع چند كانكس بود براي كاركنان نفتي ـ كه در وسط جزيره جنوبي بود، رسيدم. [احمد] غلامپور را ديدم و حاج آقا بشردوست و حسن دانايي را. سراغ احمد كاظمي را گرفتم و مهدي باكري را. احمد آمد. ديدم انگشت وسط دست راستش را از دست داده است. همان جا شنيدم حميد باكري ـ برادر مهدي باكري و جانشين لشكر 31 عاشورا ـ شهيد شده است. نزديك پل ارتباطي جزيره جنوبي به نام شحيطاط، عزيز جعفري آمد. مهدي باكري هم آمد. هواپيماها به شدت بمباران ميكردند بچهها را جمع كردم و از شهرك ـ كه هدف بود ـ به طرف ضلع شرقي جزيره مجنون جنوبي رفتيم. آنجا يك ساعتي درباره تأمين كامل جزاير و كمك به باز كردن جاده طلاييه از جزاير صحبت كرديم.
احمد كاظمي دراز كشيده بود به دليل ضعف و دنبال نمك ميگشت كه به انگشت بريده بزند تا عفونت نكند. مهدي باكري گرسنه بود و دنبال چيزي ميگشت براي خوردن و بعد از مدتي سيبزميني پخته در كتري سياه عراقيها پيدا كرد. در جزيره مجنون هرچه اصرار كردم به مهدي كه كاري كند تا جسد حميد را به عقب بياوريم، قبول نكرد. احمد هم گفت: «ما همه اصرار كرديم» ولي مهدي ميگفت: «من برادر حميد هستم. حميد هم مثل ساير بچههاي شهيد! بايد فرصتي فراهم آيد تا همه بچههاي شهيد را به عقب بياوريم. همه انتظار دارند از من كه فرمانده لشكرم فرقي قائل نشوم.» البته آوردن جسد حميد به عقب تلفات داشت و به اين آسانيها هم نبود. چندين بار نوشتهام در دفترچهام كه «شيَّبتَني» [پيركرد مرا] جزاير و چزابه.»هيچ وقت در طول اين سيسال عمرم اين گونه با مفاهيم دنيا و آخرت و مرگ و شهادت و ترس رو به رو نبودهام. خداوند بالاخره مرا در جزيره امتحان كرد و من خود را تا اندازهاي شناختم. خدايا شكرت. خدايا رحم كن. من در برابر رزمندگاني همچون حميد و مهدي و بسيجيهاي دلير و شجاعي كه آن قدر ميجنگند تا دشمن از روي جسدشان عبور كند، خجل و شرمندهام و در برابر عظمت آنها سر خم ميكنم. در تاريخ ششم اسفند به دستورآيتالله هاشمي رفسنجاني و آقا محسن رفتم جزيره مجنون. بعد از ساماندهي كارها، با برادران در روزهاي هشتم و نهم اسفندماه، قرارگاه كوچكي در ضلع شرقي جزيره مجنون شمالي ايجاد كرديم. معلوم بود كه دشمن قصد پاتكهاي سنگيني دارد و روزهاي آينده حمله سنگين او شروع خواهد شد. روز دهم اسفند از جزيره مجنون آمدم به قرارگاه نصرت و گزارش جزيره را به آقامحسن دادم. روز يازدهم مجدداً به جزيره برگشتم. روز دوازدهم اسفند مجدداً به قرارگاه نصرت آمدم. آقا محسن مرا فرستاد كمك آقا رحيم [صفوي] در طلاييه و به همراه علي اصغر كاظمي رفتيم نزد آقا رحيم و روز بعد برگشتيم به قرارگاه نصرت. روز سيزدهم فرماندهان را صدا زدم ولي آخر شب بود و در قرارگاه خوابيده بودند.
روز چهاردهم اسفندماه در دفترچهام نوشتهام:«صبح بچهها بعد از نماز كمكم جمع شدند. ده نفر از فرماندهان آمده بودند و تعدادي هم غايب بودند. برادر محسن، جلسه را به اينجانب محول كرد. بچهها را جمع كردم و ربع ساعتي در خصوص عظمت عمليات خيبر و تلاش مجدد براي رسيدن به دجله صحبت كردم. در بين برادران، مهدي باكري لب به سخن گشود و با خلوص و صداقت بينظيرش گفت: «ما خجالت ميكشيم كه شهيد نشديم و الان اينجا نشستهايم. اگر با يگانهايي كه رفته بودند به شرق دجله، قاطعانه رفتار ميشد و راه برگشت و عقبنشيني را بر روي بچهها ميبستند و ميجنگيدند، اين طور نميشد. 1...»
ادامه دارد
چهارشنبه|ا|24|ا|اسفند|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4629]
-
گوناگون
پربازدیدترینها