تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نـادانى، مايـه مرگ زندگان و دوام بدبختى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796858276




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

3 یادداشت علیه Dunkirk


واضح آرشیو وب فارسی:پردیس گیم: 3 یادداشت علیه Dunkirk یادداشت اول: بریتانیایی‌ها دارند می‌آیند! بریتانیایی‌ها دارند می‌آیند! "به قلم علی خمسه"  

از دهه‌ی 40 و اتمام جنگ جهانی دوم تاکنون صدها فیلم درباره این جنگ ساخته شده و حتی باعث شده که یک ساب‌ژانر غیررسمی به نام «فیلم جنگ ‌‌جهانی دوم» در سینما به وجود بیاید. در میان این فیلم‌ها می‌توان ژانرهای مختلف و سبک‌های مختلف را تماشا کرد و با بهترین‌ها و بدترین‌های سینما نیز مواجه شد؛ اما با گذشت 70 سال از جنگ جهانی دوم بنظر نمی‌رسد که مخاطب سینما اشتیاقش را برای دیدن داستان‌هایی از پشت صحنه جنگ، خط مقدم یا حتی رهبرانی که این جنگ را پیش می‌بردند از دست داده باشد و هم‌چنین فیلمسازان هنوز به این جنگ بازمی‌گردند تا گوشه و کنار آن را نمایش بدهند؛ و یکی از این فیلمسازان کریستوفر نولان[1] بود و داستانی که تصمیم گرفت در فیلمش، «Dunkirk»، نمایش بدهد داستان «فرار از دانکرک» بود، داستانی که در آن چهارصدهزار سرباز بریتانیایی توسط قایق‌های مردمی از ساحل دانکرک به سمت بریتانیا فرار می‌کنند.  

بر سر آن شوالیه‌ی جوان پر آوازه چه آمد؟ (شخصیت‌پردازی و داستان) داستان فرار از دانکرک، به دلیل عدم جذابیت کافی، معمولاً موردتوجه فیلمسازان نبوده و فیلم خوبی درباره این داستان وجود ندارد؛ و بعد از دیدن فیلم کریستوفر نولان می‌توان گفت که هنوز نیز فیلم خوبی درباره فرار دانکرک ساخته نشده. مخاطب که نمی‌داند که به چه دلیلی در حال تماشای فیلم است. اگر هدف باور کردن فضای جنگ و وارد شدن به یک فضایی است که در آن هر لحظه امکان مرگ وجود دارد، پس باید شخصیت‌هایی خلق شود که مخاطب بتواند به آن‌ها نزدیک شود و برای زندگی آن‌ها ارزش قائل شود. آن‌چه که در نهایت دیده می‌شود، تصاویری است که بسیار واقع‌گرایانه از جنگ برداشته شده‌اند، با یک تفاوت بزرگ. اگر این اتفاقات در یک مستند رخ می‌داد شاید درک آن ساده‌تر بود زیرا شخصیت‌هایی که در تصویر دیده می‌شدند سربازان واقعی بودند. اشخاصی که به خودی خود ارزشمند هستند زیرا انسان‌های واقعی هستند و در صورت مرگ بر روی پرده سینما، در دنیای واقعی نیز این افراد هیچ‌گاه به خانه بازنمی‌گشتند؛ اما زمانی که یک فیلم سینمایی این کار را می‌کند، در واقع در حال فرار است. در حال فرار از داستان‌گویی درست و یا شخصیت‌پردازی (حتی به نازل‌ترین شکل) زیرا مخاطب در حال تماشای افراد واقعی نیست، آن‌چه بر روی پرده‌ی سینما نقش می‌بندد بازیگران هستند.  شخصیت‌ها به درستی تعریف نشده‌اند و بازیگران نیز تنها مشغول خواندن دیالوگ‌ها با صدای بلند و بدون کوچک‌ترین تلاش هستند، مارک رایلنس حتی زمانی که قرار است بر سر شخصیت‌های دیگر فریاد بزند، به طرزی کاملاً مصنوعی صدایش را بالا می‌برد؛ و این در حالی است که بسیاری از این بازیگران (به استثنای هری استایلز[2]) در فیلم‌های دیگر بارها و بارها قدرت خود را اثبات کرده‌اند، اما کریستوفر نولان (که پیش از این نیز دیده شده بود که در هدایت بازیگر مشکلات بسیاری دارد) به درستی آن‌ها را راهنمایی نکرده و همگی آن‌ها به پایین‌ترین حد استعداد و قدرت بازیگری خودشان بسنده کرده‌اند. «دوربین به مثابه‌ی چشم یک شاعر است[3]» (دوربین و قاب‌بندی) البته این تنها یک مشکل فیلمنامه‌ای نیست. بسیاری از فیلم‌ها (علی‌الخصوص آن‌ها که درباره جنگ ساخته می‌شوند) شاید نتوانند در وقت کوتاهی که در دست دارند به خوبی تمامی شخصیت‌ها را به مخاطب بشناسانند، بنابراین کارگردانان تلاش می‌کنند که از ترفندها و استراتژی‌های مختلف کمک بگیرند تا مخاطب اگر قرار است تنها با یک شخصیت همراه شود همان‌گونه صحنه را احساس کند که آن شخصیت در حال احساسش است. برای مثال استیون اسپیلبرگ[4] دوربین را بعنوان چشم شخصیت قرار می‌داد و بنابراین هرآن‌چه که خارج از دید شخصیت اتفاق می‌افتاد برای مخاطب به اندازه‌ی شخصیت وحشتناک بود؛ یا فرد زینه‌مان[5]خود را محدود به یک لوکیشن یا چند لوکیشن خاص می‌کرد و از طریق شخصیت‌های دیگر یا افکت‌های صدایی و تصویری اتفاقاتی که دیگر نقاط داستان در حال وقوع بود را به مخاطب منتقل می‌کرد، بنابراین مخاطب می‌توانست از بی‌خبری حاصل استفاده کند تا به شخصیت‌هایی که شاید حتی به خوبی با آن‌ها آشنا نبود نزدیک‌تر بشود. اما کریستوفر نولان، برای Dunkirk تصمیم گرفته است که از دید یک دانای کل وارد شود و به هرجایی که می‌خواهد وارد شود. دوربین نولان بدون فیلتر همه‌چیز را نشان می‌دهد و بنابراین مخاطب نمی‌تواند حس درستی از آن‌چه شخصیت‌های فیلم در حال تجربه‌اش هستند را دریافت کند، بنابراین فیلم نیاز دارد این حفره را با شخصیت‌پردازی بپوشاند و مخاطب که از طریق دوربین نمی‌تواند به شخصیت‌ها نزدیک شود حداقل با خود شخصیت همذات‌پنداری کند.فیلم در حال دنبال کردن سه شخصیت است و مشخص است که این سه شخصیت (تامی[6]، فاریر[7] و داوسون[8]) برای فیلم و روایت آن مهم‌تر هستند، اما با این‌حال فیلم با ادعای این‌که «شخصیت در نبرد مهم نیست» از دادن اطلاعات درباره آن‌ها خودداری می‌کند. اگر Dunkirk بعنوان اولین فیلم تاریخ سینما نمایش داده می‌شد، می‌شد گفت که تصاویر جذاب و تازه هستند و احتمالاً بر روی فیلمسازان دیگر تاثیر می‌گذارند تا از آن‌ها در داستان‌هایی بهتر و منسجم‌تر استفاده کنند؛ اما فیلم در سال 2017 ساخته شده و این فیلم‌های مستحکم‌تر و بهتر پیش از این ساخته شده‌اند. با وجود آن‌که استفاده از تصاویر الهام گرفته شده یا حتی کپی شده از فیلم‌های دیگر به خودی خود مشکلی نیست، اما زمانی که کارگردان یا فیلمسازی از این تصاویر استفاده می‌کند معمولاً تلاش می‌کند به آن‌ها معنایی تازه بدهد. زمانی که تیم برتون[9] در فیلم «Edward Scissorhands» از تصاویر فیلم «Willy Wonka and the Chocolate Factory» استفاده می‌کند تا آزمایشگاه مخترع را نمایش بدهد؛ در واقع دارد به شباهت این دو فرد اشاره می‌کند و در کنار آن فضای کودکانه و شاد Willy Wonka and the Chocolate Factory را وارد یک فضای تیره و تاریک همر[10] وار می‌کند و بنابراین مخاطب در عین آن‌که در حال تماشای یک تصویر آشنا است، می‌تواند معنایی تازه از آن برداشت کند. اما کریستوفر نولان برای Dunkirk تصاویری کاملاً منطبق بر فیلم‌هایی مانند «From Here to Eternity» یا «The Longest Day» استفاده می‌کند و آن‌ها دقیقاً قرار است همان معنای پیشین را منتقل کنند، یعنی در واقع کریستوفر نولان در حال بازسازی باکیفیت‌تر صحنه‌هایی از فیلم‌های دیگر است، اما بسیار پرخرج‌تر و بدون تازگی و مهارتی که کارگردانان گذشته استفاده کرده‌اند.  

هیچ‌چیز آن‌گونه که بنظر می‌ رسد، نیست! (عدم ملی‌گرایی و دشمن‌تراشی) اکثر فیلم‌هایی که درباره جنگ (چه جنگ‌های صلیبی، چه جنگ‌های منطقه‌ای، چه جنگ‌های جهانی و . . .) ساخته می‌شود حتی اگر در بطن خود در حال ستایش رشادت‌ها و قهرمانان جنگی باشد در ظاهر در حال نمایش مشکلات جنگ است و فیلمی ضد جنگ بنظر خواهد رسید. در Dunkirk، مسئله‌ی نکوهش جنگ بسیار ظاهری است. در ظاهر، فیلم مشکلات جنگ را نمایش می‌دهد و به این نکته اشاره می‌کند که جنگ می‌تواند نابودکننده بسیاری چیزها باشد؛ اما در بطن خود، فیلم در حال ستایش است. فیلم برای مردم بریتانیا یک فیلم ملی‌گرا است. آن‌چه که سربازان را نجات می‌دهد مردمان عادی بریتانیایی هستند، هر سرباز گمنامی می‌تواند یک قهرمان باشد و حتی روزنامه‌ای که در انتهای فیلم نمایش داده می‌شود این نکته را یادآور می‌شود که حتی لازم نیست یک فرد سرباز باشد تا یک قهرمان ملی شود. فیلم در انتها در حال قهرمان‌سازی است، با این تفاوت که برعکس بسیاری از فیلم‌های دیگر، این قهرمان‌‌های جنگی حتی شخصیت‌های جذابی نیستند که مخاطب اهمیتی بدهد که آن‌ها تبدیل به قهرمان شده‌اند. ملی‌گرایی در فیلم کریستوفر نولان بسیار قدرتمند قابل درک است و فیلم با وجود آن‌که در ظاهر در حال نکوهش جنگ است، در باطن نامه‌ای عاشقانه برای سربازانی است که در راه حفظ بریتانیا جان خودشان را از دست داده‌اند. سوال آخر و نکته‌ای که بهتر است قبل از جمع‌بندی به آن اشاره شود، نمایش نازی‌ها و سربازان دشمن است. بدون‌شک هر بیننده‌ای می‌داند که جنگ جهانی دوم علیه متحدین (آلمان، ایتالیا و ژاپن) و حزب نازی بوده. در اینجا باید بررسی کرد که آیا نمایش ندادن دشمنان به فیلم کمک کرده است؟ زمانی که یک اثر هنری از توصیف درست دشمنان یک نبرد جلوگیری می‌کند در نهایت اتفاقی که می‌افتد به مخاطب این ایده را می‌دهد که طرف مقابل نبرد، انسان نیست و یا حتی شاید صورت انسانی ندارد. با توجه به هدف ملی‌گرایی فیلم شاید نمایش ندادن نازی‌ها به هدف فیلم کمک کرده است، زیرا این توهم را ایجاد می‌کند که طرف مقابل موجودی غیرانسانی و بدون احساسات است و بنابراین کشتن این موجود به نفع انسانیت است.  

مک‌فیلم (جمع‌بندی) در انتها باید گفت که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مشکل Dunkirk در یک‌بارمصرف‌ بودن آن خلاصه می‌شود. فیلم نه از نظر بصری، نه از نظر داستانی، نه از نظر شخصیتی و حتی نه از نظر تجربه چیزی به مخاطب ارائه نمی‌دهد که باعث بشود او دوباره بازگردد و فیلم را از ابتدا مشاهده کند. فیلم در نهایت به اندازه‌ی یک مقاله بر روی ویکی‌پدیا ارزش دارد که در آن تعداد نجات‌یافتگان و خلاصه‌ای از فرار دانکرک را می‌توان خواند.سینمای جنگ جهانی دوم بسیار وسیع و مملو از صدها فیلم شاهکار است. از «Night of the Generals» و The Longest Day در دهه‌های اولیه پس از جنگ گرفته تا «Valkyrie» و «Hacksaw Ridge» در دهه‌ی اخیر، برای آن‌که فیلمی بتواند در این سینما باقی بماند باید برای مخاطب خود تجربه‌ای تازه به ارمغان بیاورد که فیلم دیگری نتواند آن را بهتر انجام دهد. برای مثال Valkyrie یک نمایش وقایع اما فقط و فقط در داخل حزب نازی و نمایش پشت صحنه جنگ اما تنها در میان بزرگان دولتی است یا Night of the Generals یک داستان معمایی عالی پیچیده شده در تردید و شک و بی‌نظمی جنگ جهانی دوم است؛ اما آن‌چه که Dunkirk ادعا می‌کند در حال انجام آن است در فیلم‌های زیادی مانند Hacksaw Ridge یا حتی صحنه‌های ابتدایی فیلم «Saving Private Ryan» به نحوی بهتر انجام شده.آن‌چه که شاید از Dunkirk در ذهن مخاطب بماند، حاشیه‌ها و مجری‌گری کریستوفر نولان است نه خود فیلم، و این بزرگ‌ترین ایرادی است که در یکی از ناامیدکننده‌ترین فیلم‌های 2017 می‌توان یافت.  ......................  یادداشت دوم: اگر در کاری خوب نیستی٬ هیچ‌وقت انجامش نده!* "به قلم یاسین رئوفی" طرفداران پروپاقرص نولان نفسی عمیق بکشند٬ هیچ‌کس کامل نیست...  

(نکوهش جنگ ) موضوعی که دروهله‌ی اول مطرح می‌شود جنگ است.  "جنگ چیز بسیار بدی است و انسان‌ها باید انسانیت داشته باشند"  این تنها نکته‌ای است که نولان می‌خواهد به ما بگوید٬ اما آیا قبل از نولان و دانکرک٬ تمام کارگردان‌های جهان (از ناشی‌ترین تا بهترینشان) کسی چنین موضوعی را در مدیوم سینما مطرح نکرده بود؟ یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی که درمورد اکثر افراد وجود دارد اطلاع نداشتن آن‌ها از تاریخ سینماست٬ این‌که می‌گویند هراثری را باید درجایگاه خودش بررسی کرد چیز درستی است٬ اما اگر قرار باشد من اثری را که از مجموعه‌‌ی چندین و چند اثر دیگر به وجود آمده‌است را درجایگاه خودش بررسی کنم تکلیف چیست؟ نولان چگونه می‌تواند ادامه‌ دهنده‌ی فیلم‌های موفقی که درژانر و ستینگ جنگ جهانی ساخته‌شده اند باشد٬ درحالی که چندین قدم از آن‌ها عقب‌تر است؟  دائما با چنین جمله‌ای طرف هستیم که "نولان اولین...."  دقیقا از کدام اولین حرف می‌زنیم؟ آیا او چیز به خصوصی را بدعت گذاری کرده‌است؟  آیا دانکرک باعث ارتقا یافتن چیزی شده‌است؟ اگر فکر می‌کنید که چنین فیلمی موجب شده‌است تا سینما ارتقای فنی و داستانی پیدا کند پیشنهاد می‌کنم نیم‌نگاهی هم به فیلم « Ghost Story» که در سال 2017 اکران شد داشته باشید٬ با چنین ذهنیتی٬ اگر کمی منصف باشید این فیلم را واقعا ارتقا دهنده‌‌ی کیفی سینما خواهید نامید. پس بهتراست حداقل درمورد بدعت‌گذاری نولان (که معتقدم درطول دوران حرفه‌ای خود هیچ بدعت گذاری‌خاصی را انجام نداده‌است) بحثی نداشته باشیم. اما برگردیم به مقوله‌ی جنگ و نکوهش آن٬ به طور کلی چنین چیزی دراکثر فیلم‌های روایی دراماتیک جنگی دیده می‌شود٬ کافی‌ست سری بزنید به چنین فیلم‌هایی که در 10 یا 20 سال اخیر ساخته‌شده‌اند٬ به طور کلی بعید می‌دانم دیگر طرف دانکرک هم بروید. مثالی ساده می‌زنم٬ فیلم « Hacksaw Ridge» به کارگردانی «مل گیبسون» که د سال گذشته اکران شد. ذات این فیلم نکوهش جنگ بود٬ ما با پزشکی طرف هستیم که با جنگیدن مخالف است و مجبور می شود اسلحه به دست بگیرد و به خط مقدم برود و بجنگد. به راحتی می‌توان چنین داستانی را در راستای پوچ نشان دادن جنگ (نه حتی زشت بودنش) مطرح کرد و به یک پوچی مطلقی از مفهوم جنگ رسید. پزشکی که مجروحین را درمان می‌کند تا مجددا به میدان جنگ بروند و کشته شوند. و می‌توان به راحتی در ادامه گفت که مل گیبسون با چنین نگرشی٬ درمیان آثارجنگی سینمایی نقطه‌ی عطفی ایجاد کرده‌است. و این اشتباه محض است٬ درابتدا به نظر می‌رسید که چنین فیلمی واقعا می‌تواند خاص و قوی باشد٬ اما اگر کمی راجع به فیلم‌های جنگی اطلاع داشته باشیم٬ دربهترین حالت ممکن صرفا می‌توانیم Hacksaw Ridge را فیلمی خوب بنامیم که سعی داشته تا راجع به جنگ حرفی برای گفتن داشته باشد. (پس کسی مدعی این نیست که برفرض مثال٬ مل گیبسون چرخ را اختراع کرده‌است) وگرنه چندین مثال بهتر از این فیلم می‌توان ذکر کرد که به طور کلی دیگر حرفی برای گفتن باقی نماند. و اگر بخواهیم چنین موضوعی را به دانکرک تعمیم دهیم٬ به شخصه احساس می‌کنم واقعا چیزی وجود ندارد که بخواهیم درموردش صحبت کنیم. نشان دادن نکات مثبت و منفی جنگ در دانکرک دربهترین حالت ممکن به لطف موسیقی «هانس زیمر» قابل تحمل است. (شخصیت پردازی و قهرمان سازی) مگر امکان دارد شخصی مثل نولان فیلمی بسازد و درآن قهرمان یا حداقل یک شخصیت اصلی نداشته باشیم؟ به شخصه که حتی سرباز‌های عادی درون فیلم را هم مثل هم‌‌دیگر نمی‌دانم٬ تمام آن‌ها یک وجه تمایزی دارند و صادقانه بگویم که اتفاقا در دانکرک٬ نولان به شدت اصرار داشته تا قهرمان‌سازی کند. تقریبا فیلم در تمام مدت بر روی سه شخصیت اصلی متمرکز شده‌است.  چطور ممکن است من همه‌ی شخصیت‌هارا در یک سطح ببینم اما با دیدن «تام هاردی» به وجد بیایم؟ یعنی اگر تام هاردی در طول فیلم بمیرد به همان مقداری اندوهیگن می‌شوم که یک سرباز عادی بمیرد؟ پس چرا واقعا زمانی که حتی تام‌هاردی که در نقش خلبان است و آن ماسک را به صورت زده‌است را می‌بینیم٬ ذوق می‌کنیم؟ چرا بعد از فیلم معتقدیم که مثلا «مارک رایلنس» بسیار خوب بود و چنین نظری را نسبت به هری استایلز نداریم؟  

سخن آخر - نولان برای من به واسطه‌ی فیلم‌هایی مثل « Memento»  ٬« Prestige» و حتی سری« DarkKnight» قابل احترام است و با تمام آن‌ها خاطره دارم. اما نمی‌توام به او به چشم یک خدا یا یک شخص بی‌نقص نگاه کنم. حتی به نوعی دانکرک را قابل تحمل نمی‌دانم چون نولان آن را ساخته‌است٬ فیلم-مستندی که با شوآف‌های بسیاری همراه است و زودتر از آن‌چه که فکرش را بکنید فراموش خواهد شد. شک ندارم که بسیاری از افراد٬ دانکرک را به خاطر کارگردانش هنوز به یاد دارند٬ اما توصیه‌‌ای که به طور کلی دارم این است‌ که وسعت حافظه‌مان را گسترش دهیم٬ یا به سراغ گذشته و فیلم‌هایی که ساخته شده‌اند برویم (پناه ببریم) تا متوجه شویم نسبت به چه چیزی تعصب و شناخت داریم. * اشاره به دیالوگ جوکر در فیلم شوالیه تاریکی - "اگر درکاری استعداد داری٬ هیچ وقت مجانی انجامش نده"  ......................... یادداشت سوم: "وقتی که هیچ چیز محقق نمی‎شود" "به قلم محمد حیدری"

منتقد بودن به‌حق حرفه‌ی شریفی نیست. بنده از دسته افرادی هستم که شدیدا به این موضوع باور دارم و با اینکه خود شخصا بارها در لباس منتقد و فردِ ایراد گیرنده ظاهر شده‌ام اما صادقانه اعتراف می‌کنم که هیچوقت از این کار اعماق ذهنم احساس خوشایندی نداشته و ندارم. فی الواقع به اعتقادِ من هنر فیلم ساز، موسیقی‌دان و یا نقاش‌ای که حتی اثری به نسبت ضعیف از نظر کیفی خلق کرده باشد به‌مراتب بالاتر از منتقدی‌ست که در عالی‌ترین سطح ممکن، بدون هیچ گونه سابقه‌ی تولیدی، با ایرادگیری از آثار دیگران روزگار می‌گذراند. این مقدمه برای شروع بحث من در مورد تازه‌ترین اثر سینمایی نولان کاملا لازم بود. کارگردانی که شخصا همواره او را تحسین کرده و با افتخار می‌گویم که سال‌هاست یکی از هواداران پر و پا قرص او به‌حساب می‌آیم. "دانکرک" اما برای من صفحه‌ی بسیار نا امید کننده‌ای در دفترچه‌ی خاطراتم با آثار این کارگردان بزرگ را رقم زد. و این اولین مرتبه‌ایست که قصد دارم از قلم "بی هنر" خود، برای انتقاد از کارگردان محبوب خود استفاده کنم.

(بررسی حقایق) دو نیرو با یکدیگر درگیر شده‌اند ، بخشی از قوای یکی از نیروها به محاصره‌ی دیگری در می‌آید ، بی هیچ راه نجاتی. ناگهان خبر می‌رسد که رهبر جریان دشمن، دستور شکست محاصره را داده و سربازان بریتانیایی می‌توانند دو پای دیگر قرض کرده و از مهلکه جان سالم بدر ببرند. اما حتما توطئه‌ای در کار است٬ اینطور نیست؟ "هیتلر"، مرد خونخواری که همواره جبهه‌ی پیروز برای ما ترسیم کرده نمی‌تواند گیرنده‌ی تصمیمی باشد که باعث زنده ماندن چندین هزار نفر در طول جنگ شده‌است. او یک موجود فرازمینیِ ، عجیب الخلقه‌، روانی و خونریز است. چطور امکان دارد فردی با چنین خصوصیاتی در حالی که می‌تواند به‌راحتی عده‌ی زیادی سرباز را در یک مکان سلاخی کند دستور شکست محاصره را صادر کند؟ نکند این موضوع و حفره و سوال تاریخی، ابهام خطرناکی را در مورد داستانی که جبهه‌ی پیروز سال هاست در قالب تاریخ برای ما نوشته‌است ایجاد کند؟ تکلیف این عقب نشینی مفتضحانه در تاریخ چیست؟ آیا حدسیات و گمانه زنی‌ها، از نقش "ژنرال رانستد" تا "گورینگ" و غیرهم می‌توانند توضیح قانع کننده ای در مورد این فرار بزرگ به آیندگان ارائه کنند ؟ حال سال 2017 زمانی‌ست که فیلم سینمایی "دانکرک" وارد می‌شود. همه چیز به حاشیه رانده می شود. از نقش بسیار پررنگ سربازان فرانسوی در مقاومتِ به‌وجود آمده در مکان تحت محاصره گرفته (بلی، در حدی پررنگ که یک سکانس چند ثانیه‌ای از فیلم آن ها را در حال دفاع مشاهده می‌کنیم. موضوعی که به‌ هیچ عنوان به ذائقه‌ی بخش زیادی از بینندگان فرانسوی این فیلم خوش نیامده .) تا خود نیروهای نازی که حتی لایق نشان داده شدن هم نیستند، چه برسد به اشاره به تصمیم تاریخ ساز رهبرشان. هیچ چیز نباید در ذهن مخاطب به‌عنوان تاریخ ماندگار شود، جز رشادت، مقاومت، ایستادگی و شجاعت سربازان بریتانیایی آن‌هم با موسیقی "هانس زیمر" بزرگ و سخنرانی شکوهمند چرچیل بهمراه خروار خروار حس ملی گرایی بعنوان حسن ختام و سرود پیروزی. پیروزی دیگری برای نیروهای متفقین و برای قلمِ همیشه راستگوی آنان ...و برای تاریخ که بدون هیچ گونه تحریف به دستان ما رسیده‌است! زیرا قلم در دستان نیروهای متفقین است، مگر می‌شود که جبهه‌ی حق، چیزی را به دروغ برای نسل های آینده بنویسد و یا مستندی را جعل کند؟ هرگز ... فقط ای کاش می‌شد اندکی هم برخی دست نوشته‌های جبهه‌ی مقابل را خواند. گاهی شنیدن دروغ میان این‌همه راستگویی و صداقت برای تنوع خوب است. (ماهیت و نکوهش جنگ) شخصی را تصور کنید که برای تست بازیگری بر روی صندلی می نشیند. از او میخواهند خود را در حالتی بسیار شادمان نشان دهد. شخص نگاهی به روبرو کرده، و با چهره ای کاملا بی حس به تست گیرندگان خیره می شود. از او سوال می کنند: همین ؟ می گوید بلی. بنده در درون کاملا خوشحالم، فقط شما قادر به دیدن آن نیستید چون زیاد اهل نشان دادن احساساتم نیستم. سکانس بعد ایشان از نزدیک ترین در خروجی به سمت بیرون هدایت می‌شود! شاید این شخص دروغ نگفته باشد، اما بی شک صندلی بازیگری توانایی های بیشتری از او می‌طلبد. باور کنید زمان تماشای فیلم دانکرک، درست حس مشابه همان شخصی را داشتم که انتظار دیدن یک لبخند کوچک از فرد بسیار شادمان روبرویش در مثال ذکر شده را داشت. حذف خشونت از جنگ و به نمایش در نیاوردن آن، دروغ و خیانتی بسیار بزرگ در حق مخاطبی‌ست که انتظار روایتی صادقانه و یا حتی نیمه مستند از یک فیلم جنگ محور را دارد. پدر بنده همچون بسیاری از پدران شما دوران جنگ را از نزدیک تجربه و لمس کرده و اولین نکته‌ای که پس از دیدن این فیلم در کنار من (بار دوم تماشای فیلم را کنار پدر انجام دادم) به آن اشاره کرد دقیقا همین موضوع بود : این فیلم بشدت در به‌تصویر کشیدن "ماهیت واقعی" جنگ کوتاهی کرده است. لباس هایی که انگار صبحِ همان‌روز شسته شده و سربازان به تن کرده‌اند (یکی از سکانس‌های آغازین کار که سربازها همگی کنار یکدیگر ایستاده و از بالا نشان داده می شوند)، کلاه های بسیار تمیز و یک‌دست و براق، هیچ اثری از خون یا کثیفی نیست. شاید بهتر بود یک دستمال گردن هم به آن ها داده شود تا رزمندگان شیک پوش تر به نظر برسند. حتی اگر این عنصر قصدا و به شکلی هدف دار از فیلم حذف شده باشد، و حدود دو ساعت فیلم جنگی بدون خونریزی پیام‌های والایی را در پوسته‌ی زیرین خود پنهان کرده باشد، این حرکت می‌تواند به عنوان یکی از بدترین خلاقیت‌های تمام ادوارِ سینمای جنگی در تاریخ ثبت شود. زیرا این حرکت، نه حرکتی مستند است (اگر به دید مستند به این اثر نگاه کنیم) ، نه حتی حرکتی نیمه مستند و نه حرکتی هوشمندانه برای یک فیلم سینمایی (اگر فیلم را از زاویه‌ی غیرمستند ببینیم)  

(شخصیت پردازی) سوال اول: چرا بازیگر بسیار شناخته شده و طبعا گران قیمتی همچون "تام هاردی" باید برای ایفای نقشی دراین اثر انتخاب شود که بدون اغراق بالای نود درصد آن را با کمترین میزان دیالوگ و اسکرین تایمبشکل پنهان شده زیر ماسک خلبانی خود طی می کند و عملا (با توجه به روند فیلم در ساید این بازیگر) تقریبا هر بازیگری دیگری می‌تواند از عهده‌ی اجرای آن بر بیاید؟ چرا باید توانایی‌های بازیگری همچون "تام هاردی" در چنین نقشی عملا هدر برود؟ نقشی که تقریبا هر بازیگر درجه چندمی می تواند از پس ان بر بیاید؟ آیا نولان، علاقه‌ی خاصی به ماسک زدن بر روی صورت تام هاردی دارد؟ جدا انگیزه‌ی پشت این انتخابِ عجیب چه بوده؟ نکته‌ی دوم : چرا هری استایلز؟ تنها جوابی که به ذهنم می‌رسد این است که با جذب شدن هر چه بیشتر طرفداران گاها نوجوان و جوان این خواننده‌ی گروه پاپ "وان دایرکشن" به سمت این فیلمِ عاری از خشونت جنگی! بتوان این معجونِ خوش طعم از تاریخ را به مهمانان بیشتری تعارف کرد. اگر عملکرد ایشان در نقش خود (که اسکرین تایمی بمراتب بولد تر از "تام هاردی" دارد) عملکردی خیره کننده و قوی بود بنده در این مورد سوالی را مطرح نمی‌کردم اما ... نکته‌ی بعدی در مورد دیگر بازیگران فیلم است که باز هم بر خلاف آنچه که معمولا توسط تحسین کنندگان گفته می شود عملکردی بسیار متوسط است. هدف نولان مشخصا از یکدست نشان دادن سربازها و فوکس نکردن روی شخص و یا اشخاص خاص (که باز در عملی کردن آنهم به شکلی ناخودآگاه شکست خورده!) دوری از خلق قهرمان به شیوه‌ی معمول و تمرکز بر روی کلیتِ این اتفاق بوده. اما خود این موضوع نیز درست همانند حذف عنصر خشونت به کلیت فیلم لطمه ی بزرگی وارد کرده‌است. در دنیای واقعی سربازها روحیات، خصوصیات و عادات رفتاری بسیار متفاوتی دارند. تفاوت هایی که خصوصا در زمان بحران و بی نظمی بیش از هر زمان دیگری خود را نشان می‌دهند. نولان در این مساله نیزاز ترس سقوط از یک طرف پشت بام، سقوط از سمت دیگر آن را به جان خریده و سربازهایی را در شرایط بحرانی به تصویر می‌کشد که همچون "کاپی پیست" های بسیار ناشیانه از یکدیگر به نظر می‌رسند (کاپی پیست هایی که در میانشان رقابت نفس گیر و نزدیکی برای نشان دادن بی حس ترین چهره در جریان است!) و اینجاست که در این حین شناخته شده بودن چهره‌ی هری استایلز بیش از هر چیز دیگری این توازن را برهم می‌زند. متاسفانه بسیاری از عناصر فیلم یک به یک در لایه های زیرین بر یکدیگر می‌تازند و همدیگر را نقض می‌کنند! (اثرگذاری) از طرف دیگر، مبحث همذات پنداری یکی دیگر از مواردی بود که فیلم از نبود آن رنج می‌برد. نویسنده و کارگردان بگونه ای در ایجاد این حس میان مخاطب و شخصیت های کار شکست خورده که تقریبا مرگ و یا زندگی هیچکدام از افراد درون فیلم برای بنده بعنوان یک بیننده مهم نبود. ابتدا تصور می‌کردم شاید این فقط حس شخصی من باشد اما بعد از نظرخواهی از چند دوست (که معمولا نظرات آن ها در مورد آثار سینمایی همیشه جویا می شوم) متوجه شدم این مشکل نه از دید من به شخصیت‌ها ، بلکه مشکلی بنیادی از طرف خود فیلم است که در القای درست آن به بیننده ناکام مانده‌است. البته فیلم گاها تلاشهای بسیار زننده‌ای در این زمینه انجام می دهد (بطور مثال به دیالوگ‌های مثلا احساسی و بسیار کلیشه‌ای پسرک بخت برگشته که نابینا شده و در حال مرگ درون قایق تفریحی‌ست اشاره می‌کنم که جدا از شدت ناشیانه بودن شوکه کننده بود) که تقریبا در تمامی آن ها به طرز بسیار محسوسی شکست می‌خورد.  

(موسیقی)  موسیقی در بسیاری از نقاط فیلم بخوبی با صحنه‌ها ترکیب شده و فضایی بسیار حماسی را خلق می‌کند اما در بسیاری دیگر از لحظه های این اثر، بسیار اغراق شده و بولد تر از حالت استاندارد به نظر می‌رسد. درک می‌کنم که خیلی از طرفداران کار به این موضوع ، به دید یک حرکت بسیار هنری و بلندپروازانه و خاص نگاه می‌کنند که کمک شایانی به اتمسفر فیلم کرده‌است، اما بیایید کمی با خود صادق باشیم. حقیقتا اغراقِ بیش از حدِ موسیقی در بسیاری از صحنه‌های فیلم به هیچ عنوان قابل هضم نیست و حتی گاها حواس مخاطب را لحظه‌ای از آن‌چه بشکل بصری در حال اتفاق افتادن در فیلم است پرت می‌کند. به‌طور کل دانکرک میان معیارهای لازمِ یک اثر مستندگونه و فیلم جنگ-محور به‌گونه‌ای سرگردان مانده که در محقق کردن هیچکدام از این دو استاندارد موفق ظاهر نشده‌است.     [1]Christopher Nolan
[2]Harry Styles
[3]“Camera is an eye in the head of a poet” (Orson Welles)
[4]Steven Spielberg
[5]Fred Zinnemann
[6]Tommy (Fionn Whitehead)
[7]Farrier (Tom Hardy)
[8]Mr. Dawson (Mark Rylance)
[9]Tim Burton
[10]Hammer Horror Pictures





4 بهمن 1396





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پردیس گیم]
[مشاهده در: www.pardisgame.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 75]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


علم و فناوری

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن